" باگوان عزيز: هروقت در مورد متحول ساختن شهوت به مهر سخن مي گوييد، چيزي در قلبم تكان مي خورد، ولي با اين وجود، درك نمي كنم اين يعني چه؟ آيا ممكن است بارديگر برايم توضيح دهيد؟"
آن انرژي كه شهوت passionخوانده مي شود، هميشه متوجه يك شخص است. شهوت مالكيت دارد و به سبب همين مالكيت، زشت است. تبديل شهوت به مهر compassion يعني كه انرژي عشق تو به شخص بخصوصي متوجه نيست، فقط عطر خودت است، حضور تو است، فقط همانطوري كه هستي است. جهت دار نيست، بنابراين هركس كه نزديك بيايد،عشق تو را احساس مي كند و اين مهر، مالكيت ندارد non-possessive .
"عشق بامالكيت" عبارتي متناقض است، زيرا مالكيت يعني كه تو آن شخص ديگر را به يك شيئ تنزل داده اي. فقط اشياء را مي توان مالك شد، نه اشخاص را. فقط اشياء را مي توان صاحب شد، نه افراد را.
كيفيت اساسي يك شخص كه او را از اشياء متمايز مي كند، آزادي او است و مالكيت و تصاحب، اين آزادي را نابود مي كند.بنابراين ازيك سو مي پنداري كه آن شخص را دوست داري و از سوي ديگر خود آن عصاره و كيفيت اساسي او را نابود مي كني. مهر، رهاكردن عشق است از چنگ مالكيت. آنگاه عشق فقط يك درخشش نرم است، بدون اينكه جهت دار باشد و متوجه يك شخص باشد. تو آن را بارش مي كني، فقط به اين دليل كه سرشار از آن هستي، ولي اين مسئله ي فكركردن تنها نيست.
شهوت بايد از تمامي روند مراقبه گذر كند تا به مهر تبديل شود.مراقبه تمام احساس مالكيت، تصاحبگري و حسادت را ازبين خواهد برد و آن عصاره ي خالص،
آن عطر عشق را باقي خواهد نهاد.فقط انساني كه عميقاً در مراقبه ريشه گرفته باشد مي تواند مهر بورزد.بنابراين هرگاه مي گويم كه شهوت را به مهر تبديل كنيد، منظورم اين است كه بگذاريد انرژي شما توسط مراقبه، از تمامي زباله هايي كه دارد پاك گردد. بگذاريد فقط رايحه اي باشد در دسترس همگان.
آنگاه آزادي هيچكس را نابود نخواهد كرد، بلكه آن را غني مي سازد و لحظه اي كه عشق تو آزادي ديگري را غني سازد، عشق چيزي روحاني خواهد بود.
Saturday October 6, 2007 - 03:52pm (IRST) Permanent Link | 0 Comments
چه کسی زنگوله را می بندد؟
چه کسی زنگوله را می بندد؟
Who Ties the Bell?
"باگوان، شما گفته اید که هیچ علاقه ای به بیرون ندارید و به سیاست علاقه ای ندارید. با این وجود بیشتر اوقات در مورد سیاست و سیاستمداران صحبت می کنید
و در مورد مشکلات دنیا به ما بینش های بسیار می دهید. آیا ممکن است توضیحی بدهید؟"
من هیچ علاقه ای به دنیای بیرون، به سیاست ندارم، ولی علاقه ای عظیم به وجود شما دارم. شما در دنیایی بسیار زشت و بیمار زندگی می کنید و یک پا لب گور دارید. من مایل نیستم شما در این دنیای مریض غرق شوید. برای همین است که من برعلیه خیلی چیزها صحبت می کنم.
علاقه ی من به شماست، به سالکانم. من برای این برعلیه سیاست صحبت می کنم که مایل نیستم سالکانم در مورد اینکه چه کسانی در این دنیا جنایتکار واقعی هستند غافل بمانند. برای همین است که برعلیه کشیشان و مذاهب صحبت می کنم زیرا نمی خواهم برای شما جای هیچ گریزی باقی بماند. شما باید بدانید که جنایتکاران واقعی چه کسانی هستند.
مشکل این است که مردم فکر می کنند که آن جانی ها رهبران بزرگی هستند: قدیسان، ارواح بزرگ؛ و در سراسر دنیا به آنان احترام زیاد گذاشته می شود، بنابراین شما هرگز فکر نمی کنید که آنان جانی باشند. پس من باید دائما اصرار کنم، هر روز.
شما باید هشیار شوید که اینان جنایتکاراند. در واقع، جانیان دیگر در دنیا هیچ خسارتی وارد نکرده اند. کسی دیگری را کشته است، کسی چیزی را دزدیده است، این ها هیچ نیستند. یک آدلف هیتلر به تنهایی میلیون ها آدم می کشد. حالا آن مرد چنان جنایتگری در درون دارد که به میلیون ها جانی نیاز است تا یک هیتلر ساخته شود!
بنابراین من باید تمام این مردم را رسوا کنم زیرا اینان مسبب هستند. برای مثال، آسان تر است که بفهمید که شاید سیاستمداران سبب بسیاری از مشکلات هستند: جنگ ها، کشتارها، قتل عام ها و سوزاندن انسان ها. ولی وقتی نوبت به رهبران مذهبی می رسد کار قدری دشوارتر می شود، زیرا هیچکس تاکنون آنان را زیر سوال نبرده است.
آنان برای قرن ها است که مورد احترام بوده اند و با پیشرفت زمان، بر حرمت آنان افزوده می شود.
مشکل ترین کار برای من این است که شما را آگاه کنم که این مردم مذهبی، آگاهانه یا ناآگاهانه ، این دنیا را چنین ساخته اند.حالا، در تمام دنیا صحبت از بیماری ایدز است، ولی اینجا تنها مکانی است که من می گویم این یک بیماری مذهبی است. هیچ کجای دیگر این را نمی گویند.
برعکس، کشیشان می گویند که این تنبیهی از سوی خداوند است. و مردم آنان را باور می کنند که این تنبیهی برای همجنسگرایی است. ولی کسی نمی پرسد که همجنسگرایی چگونه ایجاد شد و یا چه کسی مسئول آن است؟
و مردم آن هوشمند کافی را ندارند تا چیزها را به هم متصل سازند. آنان نمی توانند این واقعیت ساده را درک کنند که این مذاهب هستند که به مردم آموزش می دهند که مجرد بمانند. مذاهب ریشه اصلی تمم انحرافات جنسی هستند. بنابراین اگر کسی باید تنبیه شود این هم جنسگرایان نیستند.
اگر کسی باید تنبیه شود، این رهبران مذهبی هستند که زندگی مجرد celibacy را موعظه کرده اند. همجنسگرایی فقط یک محصول جانبی از آموزش زندگی مجرد است.
روزنامه نگارهای که به اینجا می آیند شوکه می شوند زیرا آنان فکر نمی کردند که من مسبب ایدز را مذهب بدانم. آنان این را نمی بینند. آنان می پندارند که این ها بسیار از هم فاصله دارند. چنین نیست و تا زمانی که علت اصلی را نبینید نمی توانید با مشکلی که سربرآورده مبارزه کنید.
حالا، نخستین چیزی که لازم است این است که هر دولت تجرد را غیرقانونی و جرم اعلام کند. بجای این کار، آنان دقیقاٌ عکسش را عمل می کنند ، همجنسگرایی را غیرقانونی می کنند. همجنسگرایی فقط یک عارضه است، علت نیست. اگر همجنسگرایی را غیرقانونی کنید، آنگاه این مردم شروع می کنند به داشتن رابطه جنسی با حیوانات، که غیرقانونی نیست! و مردمی هستند که با حیوانات رابطه جنسی دارند، که غیرقانونی نیست. این چیز تازه ای نیست، همچون خود انسان، باستانی است.
اگر بتوانند زنی پیدا کنند، اگر نتوانند مردی پیدا کنند، حیوان بینوا در دسترس است. اگر همجنسگرایی را جرم و غیرقانونی اعلام کنید، همانطور که اینک در تگزاس چنین کرده اند، همجنسگرایان وارد یک انحراف دیگر می شود که شاید مرضی بزرگتر از ایدز را با خود بیاورد. کسی نمی داند که عاقبت آن چه خواهد بود.
مردم باید آگاه شوند که نمی توان با طبیعت مخالفت کرد و هرکس که به شما می آموزد که با طبیعت مخالفت کنید دشمن مردم است. من علاقه ای به هیچ مذهبی ندارم زیرا تمامش فقط مزخرف است؛ علاقه ای به سیاست ندارم زیرا هیچ جاه طلبی از هیچ نوعی ندارم. این بخاطر شماست که من از آنها انتقاد می کنم تا شما از علت های واقعی آگاه شوید تا شما نیز مانند باقی دنیا در توهم به سر نبرید.
هرگاه مطلبی علیه ذهن سنتی گفته می شود، تکان دهنده است. حالا، غیرقانونی کردن همجنسگرایی سبب اشاعه ی سریع تر آن می شود و آنچه در تگزاس کرده اند در همه جا انجام خواهد شد ، در آمریکا و در سایر کشوره، زیرا دولت ها بسیار احمق هستند.
آنان فقط شروع می کنند به مبارزه با عارضه و هیچکس توجهی به علت ها ندارد. و درواقع آنان نمی خواهند نگاهی به علت ها بیندازند زیرا علت ها چنان هستند که ورای ظرفیت آنان قرار دارند. اگر آنان شروع کنند به نگاه کردن به علت ها، شاید خودشان را نیز به عنوان بخشی از علت ها ببینند. شاید کشیشان بخشی از علت ها باشند، شاید پاپ بخشی از علت ها باشد؛ شاید عیسی مسیح سنگ پایه باشد؛ بهتر است که وارد این مقوله نشوند! فقط عارضه را بگیر و شروع کن به مبارزه با آن. عارضه را سرکوب کن!
وقتی عارضه را در یک محل سرکوب می کنی، از جایی دیگر سربلند می کند و بیشتر از طبیعت فاصله می گیرد. نخستین انحراف، دور شدن از طبیعت بود؛ انحراف دوم دورتر از اولی خواهد بود و سومین انحراف حتی دورتر خواهد رفت. و انسان بسیار مصیبت زده خواهد شد زیرا نمی تواند راه بازگشت را پیدا کند. برای مردم عادی اوضاع چنان پیچیده شده است که بازگشت دوباره به طبیعت ابداٌ آسان نیست.
بنابراین من مایلم شما آگاه شوید که هرگز با عوارض نجنگید. در لوس آنجلس هر روز یکنفر از بیماری ایدز می میرد و به نظر می رسد که هیچکس نمی داند چه باید کرد. درواقع دنیای بیرونی چنان است که انجام هرکاری دشوار است. و چه کسی زنگوله را به گردن گربه می بندد؟ مشکل این است.
ما می توانیم این کار را بکینم. مشکل زیادی نیست. شما این داستان قدیمی را می دانید که در خانه ای گربه هر روز موش ها را میخورد و نهایتاٌ موش ها جلسه ای ترتیب دادند و تصمیم گرفتند که کاری باید انجام شود. یک موش جوان که تجربه ی زیادی در دنیا نداشت گفت، "این ساده است.
فقط یک زنگوله به گردن گربه می بندیم تا هرکجا که برود ما فوراٌ بفهمیم. قبل از اینکه به ما برسد ما به سوراخ هایمان می رویم. او دیگر نمی تواند ما را پیدا کند." یک راه حل کامل!
ولی مشکلی برخاست: چه کسی زنگوله را خواهد بست؟ من داستان را دوباره تعریف می کنم و می گویم: موش جوانی که این پیشنهاد را داده بود گفت، "من می بندم، شما نگران نباشید." موش های دیگر تعجب کرده بودند. گفتند، "ولی این داستان از زمان های باستان ادامه داشته و در اینجا متوقف شده است ، همیشه. هرکسی که بگوید «من این کار را می کنم» برعلیه سنت رفته است، علیه تمام تاریخ! اینجا جایی است که همیشه نقطه ی پایانی می آید، داستان تمام است."
موش جوان گفت، "دیگر چنین نیست. چون من هر روز به داروخانه سر می زنم. همین بغل یک داروخانه است. آنچه مورد نیاز است فقط چند قرص خواب آور است که من می توانم بیاورم و در شیر گربه بیندازم. شما زنگوله را تهیه کنید و من ترتیب کار را می دهم."
و او ترتیبش را داد! با چند قرص خواب تمام داستان تغییر کرد. گربه پس از نوشیدن شیر به خواب رفت و خرناس می کشید و موش جوان کارش را به خوبی انجام داد. ولی این بخشی بود که من به این داستان اضافه کردم، درجای دیگری وجود ندارد و من می خواهم تاجایی که به بشریت مربوط است همین کار را برای انسان ها انجام دهم.
ما می توانیم زنگوله را به گردن گربه ببندیم. ما چیزی نداریم که از دست بدهیم و من مایلم شما از همه چیز آگاه باشید. قبل از اینکه شما را ترک کنم می خواهم شما آگاه باشید تا به آن چاه هایی که هر جامعه و هر تمدن در آن فروافتاده، نیفتید.