کافه تلخ

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

ویس و رامین


سیمرغ

عنوان رام یا رامین در منظومهً ویس و رامین از ایزد رام ( روز، خورشید) و الههً همسر شناسایی نشده وی (سهی شاهنامه زن "ایرج= رام" یا ماه) گرفته شده است چه منظومه ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی که اصل اسطورهً آن از دوران ماقبل ساسانی است در حقیقت داستان کهن عشق خدایی برادر و ناخواهری بردیه زرتشت (رام) و همسرش آتوسا (هوتس) و همچنین عشق والدین زرتشت یعنی سپیتمه جمشید و آمیتیدا (ماندانا، دختر آستیاگ) را بازگویی می کرده است چه نام ویس در لغت اوستایی به معنی کدبانو (کتایون) لقب همسر بردیه زرتشت یا همان زریادر است.
بدین ترتیب باید گفت که استاد جمالی در رامین (رام) شمردن تصویر الههً برهنه نتوانسته است چشم بسته غیب بگوید. دکتر معین در فرهنگ فارسی اعلام خود در معرفی رام (رامتین) معشوق ویس چنین آورده است: "آن را نام شخصی دانسته اند که واضع چنگ بوده است:
بر فلک بر داشته خورشید جام وانگهی بر سماء بنواخته ناهید چنگ رامتین (عبدالواسع جبلی). ظاهراٌ این نام مصحف رامنین است.
فخرالدین اسعد گرگانی در نشستن رامین بر تخت شاهنشهی گوید:
شهی خوش زندگی بودست و خوش نام که خود در لفظ ایشان خوش بود رام نه چون او بود به شاهی سر فرازی نه چون او بد به رامش رودسازی نگر تا چنگ چون نیکو نهاده است نکوتر زان نهادی که گشادست نشانست این که چنگ بآفرین کرد که اورا نام چنگ رامنین کرد بنابر این روایت رامین سازنده و نوازندهً چنگی مخصوص بود و چنگ را به نام او رامنین گفتند." در معرفی نثر فارسی جدید ویس و رامین می خوانیم: " شاه موبد" ( سپیتمه جمشید پدر بردیه زرتشت) در جشنی که به مناسبت بهار برگزار کرده است عاشق بانویی زیبا به نام " شهرو " (شهر نواز، سنگهواک اوستا یعنی سخندان دختر آستیاگ) میشود، شهرو که دارای همسر و چند پسر است ، درخواست ازدواج شاه را قبول نمی کند در عوض به او قول می دهد اگر در آینده دختری به دنیا آورد به همسری او در آورد . پس از گذشت سالها از این اتفاق شهرو صاحب دختری می شود که نام او را " ویس"(کدبانو) می گذارد. رام یا " رامین " (بردیه زرتشت) برادر کوچک شاه موبد (منظورسپیتمه یا ویشتاسپ پسر بزرگ سپیتمه جمشید) و " ویس " (کتایون، در اصل آتوسا) عاشق همدیگر می شوند ، از طرفی شاه موبد که اکنون پیر شده است می خواهد با " ویس " ازدواج کند که این موضوع باعث حوادث زیادی میشود. "خبرنگار ادبی خبرگزاری مهر"
در اینجا شرح نسبتاٌ مفصلی از اسطورهً ویس و رامین را از تارنمای فرهنگ گفتگو ضمیمه می کنیم:
داستان عاشقانهی "ویس و رامین"
"ویس و رامین" داستانی بسیار کهن است که پژوهشگران زمان آن را دورهی اشکانیان تخمین زدهاند.
شاه ایران به نام مؤبد در جشنی بهاره از شهروی زیبا خواستگاری میکند. شهرو اما خود را در خزان زندگی میبیند و با این بهانه خواستگاری شاه را رد میکند. شاه از او دختری میخواهد، اما شهرو تنها پسرانی دارد. شاه از او میخواهد که اگر زمانی صاحب دختری شد، دختر را به ازدواج او درآورد و شهرو که فکر نمیکرد، دوباره کودکی باردار شود، با شاه پیمان میبندد و از قضا ویس را باردار میشود. این پیمان اما تا روز ازدواج ویس با برادرش ویرو به فراموشی سپرده میشود. روز ازدواج فرستادهای از سوی مؤبد به گوران میآید و پیمان شهرو را به او یادآور میشود و از او میخواهد که دخترش را برای شاه بفرستد. ویس بر سر مادر فریاد میکشد که وی چگونه دختر متولد نشدهاش را به عقد شاه درآورده و به فرستاده میگوید که وی اکنون شوهر دارد و مؤبد پیر و احمق است و همسر جوانی نباید بجوید.
در آن شب اما ویس دشتان میشود و با ویرو همبستر نمیشود. از سوی دیگر مؤبد به شاهان دیگر از پیمانشکنی شهرو مینویسد و سپاه جمع میکند تا با جنگ زن خود را به دست آورد. هرچند که قارن پدر ویس در جنگ کشته میشود اما سپاه ویرو در جنگ پیروز میشود. پیش از آنکه سپاهیان تازهنفس که در راه بودند به جنگ بپیوندند، مؤبد کارزار را رها میکند و به سوی گوران، جایگاه ویس میراند. مؤبد متوجه میشود که ویس حاضر نیست با او برود، بنابراین برای شهرو نامهای مینویسد و از پیمانش یاد میکند و نیز هدایای بسیاری برای شهرو میفرستد. شهرو هدایا را میپذیرد و شبانه دروازهی قصر ویس را بر مؤبد میگشاید. پیش از آنکه ویرو به گوران بازگردد، مؤبد ویس را به سوی مرو میبرد. با بازگشت ویرو، شهرو وی را از تعقیب مؤبد بازمیدارد.
میان راه پردهی کالسکهی ویس به کنار میرود و رامین با دیدن ویس زیبا به او دل میبازد. دایهی ویس با شنیدن احوال ویس به مرو میرود. ویس از او میخواهد تا بوسیلهی جادویی توان جنسی مؤبد را برای یکسال از بین ببرد. دایه طلسمی میسازد و آن را کنار رودی چال میکند، تا پس از یکسال آن را بیرون آورده و توان جنسی را به مؤبد برگرداند. اما بر اثر طوفانی طلسم برای همیشه گم میشود.
بنابراین ویس که دو بار ازدواج کرده است، همچنان باکره میماند.
از سوی دیگر رامین دست به دامان دایه میشود تا آشنایی رامین را با ویس فراهم کند. دایه اما خواست رامین را نمیپذیرد، تا آنکه رامین با دایه همبستر میشود و پس از همآغوشی مهر رامین بر دل دایه مینشیند و دایه پس از مدتی که در گوش ویس از رامین میگوید، سرانجام او را راضی به دیدار رامین میکند. ویس نیز به رامین دل میبازد. در ابتدا از پادافراه (مکافات) وحشت دارد اما در زمانی که مؤبد به سفر میرود، دایه دو عاشق را به هم میرساند. تصویر این همآغوشی از سوی گرگانی یکی از زیباترین صحنههای اروتیک ادبیات جهان محسوب میشود.
ز تنگی دوست را دربرگرفتن / دو تن بودند در بستر چو یک تن
اگر باران بر آن هر دو سمنبر / بباریدی نگشتی سینهشان تر (ص129)
مؤبد تهدید میکند که ویس را کور میکند، اما ویس به تندی به همسر پاسخ میدهد که مرا از پادافراه نترسان و هر چه میخواهی با من بکن، اما من تا زندهام دل از رامین برنمیدارم.
وگر تیغ تو از من جان ستاند / مرا این نام جاویدان بماند
که جان بسپرد ویس از بهرِ رامین / به صدجان میخرم من نام چونین (ص133)
داستان طولانیتر از آن است که من در اینجا حتی خلاصهای از آن را بیان کنم. پس از کشمکشهای فراوان، فرستادن ویس به گوراب و بازگرداندن او و یا زندانی کردن ویس در قلعه و یا دور کردن رامین از مرو و حتی ازدواج کوتاهمدت رامین با گلنار، باز هم ویس و رامین به رابطهی خود ادامه میدهند. تا سرانجام با پند دایه ویس تصمیم میگیرد که در هنگام شکار و نبود مؤبد کودتا کند و رامین را جای مؤبد بر تخت بنشاند.
ویس با زنان مهتران و نامداران به آتشگاه خورشید میرود و گوسفندانی قربانی کرده و به مستمندان میبخشد. اما در بازگشت ویس و رامین با چهل جنگی در لباس زنانه از آتشگاه به دژ میروند و در هنگام تاریکی با شمشیر و آتش زدن دژ مردان مؤبد را میکشند و گنج را برداشته و از مرو به سوی گیل و دیلم میگریزند. در آنجا رامین سپاهی دور خود گرد میکند و چون تمام گنج با اوست شاهان دیگر نیز به فرمان او میآیند. از سوی دیگر مؤبد تنها مانده نیز بوسیلهی گرازی کشته میشود. و رامین بر تخت شاهنشاهی مینشیند.
ویس و رامین صاحب دو فرزند میشوند و ویس در سن هشتادویک سالگی میمیرد. رامین نیز پس از مرگ ویس پادشاهی را به پسر خود میسپارد و تا روز مرگ به آتشکاه میرود.
پس از سه سال که رامین نیز میمیرد، جسد او را در کنار ویس به خاک میسپارند و تن آنان در این جهان و روان آنان در مینو به یکدیگر میرسند.
تنش را هم به پیش ویس بردند / دو خاک نامور را جفت کردند
روان هردوان در هم رسیدند / به مینو جان یکدیگر بدیدند (ص 372)