سیمرغ :
ایزدبانوی پزشکی نام پزشك از واژهی «بیشه زه» یا «آسیب زدا» گرفته شده است. این واژه در زبان پهلوی به «بیشه زك» وسپس به پزشك تبدیل شد. واژه بئشه زه در زمان ساسانیان در زبان پهلوی به شكل بئشه زنشتی كه آن هم به معنی آسیب زدایی است در آمد و واژه های بئشه زنیتار و بئشه زنیتان به معنی آسیب زدا از آن گرفته شده است.
واژه اوستایی بئشه زه درزبان پهلوی بدون تغییر به صورت بئشه زك در آمد و سپس تر با اختلافی در خواندن، به صورت بزشك و بژشك به کار رفت. چنانكه در بندهشن، از هوماك بژشك یعنی پزشك عمومی نامبرده شده است. بژشك پهلوی در فارسی برای اولین بار در مقدمه الادب زمخشری به صورت بجشكی به کار رفته است.
در یشت ها درباره خدمات جمشید آمده است که وی به دستور اهورامزدا بر آن بوده است تا دنیایی خوب برای مردم فراهم کند و محلی برای پیروان دین برگزیند. جوی آب و چراگاه برای حیوانات و خانه ها و سردابها درست کند و تخم های جانورانی که خوبتر و قشنگ تر باشند، و گیاهانی بلند و خوشبو و خوراکی های خوشمزه فراهم کند.
و نطفه ها و تخم هایی از هر گروهی که ممکن شود یک جفت در آن جاها بیاورد که در تمام مدتی که در آن بسر می برند پوسیده و فاسد نگردد.
از آن گذشته افراد ناکامل که دارای بیماری های بدنهاد هستند، در آنجا نبرد و آن ها که ناخوشی های اهریمنی دارند، بدان جایگاه داخل نگردند، و آنان از گرسنگی و تشنگی و پیری و مرگ دوری جویند .
فردوسی در شاهنامه، دانش پزشکی را از کارهای جمشید دانسته است:
دگـــر بویـــهای خـوش آورد بــاز/ کــه دارنـد مـردم به بویش نـیاز
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب/ چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب
پـــزشکی و درمـان هــر دردمـنـد/ ره تـنـدرسـتی و راه گــزنـد
هـمان رازهـا کـرد نـیـز آشـکـار/ جـهـان را نـیـامـد چـو او خواستار
در پادشاهی جمشید گوید:
چنین سال سیصد همیرفت کار/ ندیدند مرگ اندر آن روزگار
ز رنج و ز بدشان نبود آگهی/ میان بسته دیوان بسان رهی
درباره جمشید در زامیاد یشت آمده است : آن که در روی هفت کشور، پادشاهی می کرد، چیره بر دیوان و جاودان و پریها بود و در دورانش خوردنی و نوشیدنی فاسد نمی گردد.......
گرشاسب در نسک های ایرانیان باستان، پس از جمشید دارنده جلال و فر گشت.
در زامیادیشت آمده است: هنگامی فراز جمشید روی برگرداند، به شکل و صورت مرغی بر گرشاسب سایه افکند و آنگاه گرشاسب نیرو گرفت و نامورترین ناموران گشت.
در اوستا آمده است که اولین پزشک، تریته ، پدر گرشاسب بوده است.
این مرد کسی است که بیماری و مرگ و زخم نیزه و تب سوزان را درمان می کرده است.
در وندیداد آمده است:
زرتشت از اهورامزدا پرسش کرد: کیست در میان دانایان و پرهیزکاران و توانگران و پیشوایان که تندرستی دهنده و باطل کننده جادو و زورآور که بیماری و مرگ و زخم نیزه پران و گرمای تب را از تن مردم قطع کرد؟
اهورامزدا پاسخ داد :
ای سپتیمان زرتشت، تریته در میان مردم و پرهیزگاران و پیشوایان اولین فردی است که تندرستی دهنده و از میان برنده جادو و زورآور بیماری را و مرگ و زخم نیزه پران و گرمای تب را از تن مردمان دور نماید.
هم چنین آمده است که :
تریته پزشک برای درمان جستجو کرد و از فلزات درمان برای مقابله با درد و مرگ بی هنگام و سوختن و تب و سردرد و تب لرزه و مرض آژانه و بیماری اژهوه و بیماری پلید و مارگزیدن و بیماری دورکه و بیماری ساری و نظر بد و گندیدگی و کثافت که اهریمن در تن مردم آورد، بوجود آورد.
همچنین آمده است: اهورامزدا کاردی جواهر نشان به تریته بخشید تا با آن عمل جراحی انجام دهد.
تریته از ویژگی گیاهان دارویی و شیره و فشرده آنها آگاهی داشته است.اول فردی که به درمان بیماران پرداخته تریته است .
در فروردین یشت آمده است که:
فروهر پاک دین فریدون از خاندان آبتین را میستاییم از برای ایستادگی بر ضد گری و تب سرد....
اما واژه ترتیا که هندیان از آن یاد می نمایند و در اوستا به نام ترتیه آمده، بنظر می رسد همان فریدون است.
درباره ی نخستین پزشکان ایرانی در یسنا چنین آمده است:
« زرتشت گفت نماز و درود بر تو هوم، که ترا نخستین بار ای هوم در میان مردمان خاکی جهان آماده ساخت کدام پاداش به او داده شد؟ چه نیک بختی به او رسید؟ »
« انگاه به من پاسخ گفت هوم پاک دور دارنده ی مرگ٬ ویونگهان مرا نخستین بار میان مردمان خاکی جهان آماده ساخت. این پاداش به او داده شد که او را پسری زاییده شد٬ آن جمشید دارنده رمه خوب٬ کسی که در شهریاری خود جانور و مردم را نمردنی ساخت. »
هوم در پاسخ به زرتشت، تا چهار پزشک را نام می برد که به ترتیب پس از ویونگهان - دومین بار آبتین (پدر فریدون) - سومین بار اترت پدر اورواخشه و گرشاسب و چهارمین بار پورشسپ پدر زرتشت می باشد.
در اوستا از پزشکان دیگری نام برده شده که می توان از جاماسپ وسئنا که سپس سیمرغ خوانده شد، نام برد.
دانش پزشکی در اوستا پنج بخش می باشد:
۱- اشو پزشک(پزشک)
2 - دادپزشک(پزشک قانونی)
۳- کارد پزشک(جراح)
۴- گیاه پزشک(دارو ساز)
۵- مانتره پزشک(روان پزشک)
دراردیبهشت یشت آمده است: یکی از طبیبان به وسیله اشا درمان کند٬ کسی به وسیله قانون شفا بخشد٬ کسی با کارد درمان کند٬ کسی که با گیاه درمان کند کسی که با کلام مقدس درمان بخشد.
در وندیداد در مورد کارد پزشکی چنین آمده:
کسی که میخواهد پزشک(کارد پزشک) شود یک دِوپرست را جراحی کند و بیمار خوب شود او دِوپرست دوم را جراحی کند و بیمار خوب شود او دِوپرست سوم را جراحی کند و بیمار خوب شود پس آموزده است و همیشه می تواند کارد پزشکی کند.
در مورد گیاه پزشکی در وندیداد آمده:
تمام گیاهان دارویی را ستایش می کنیم و می خواهیم و تعظیم می کنیم. برای مقابله با سردرد؛ برای مقابله با مرگ؛ برای مقابله با سوختن؛ برای مقابله با تب؛ برای مقابله با تب لرزه؛ برای مقابله با مرض ازانه؛ برای مقابله با مرض واژهوه؛ برای مقابله با بیماری پلید جزام؛ برای مقابله با مار گزیدن؛ برای مقابله با مرض دورکه؛ برای مقابله با مرض ساری و برای مقابله با نظر بد و گندیگی و پلیدی که اهرمن در تن مردم آورد.
پزشکان ازموبدان و درس خواندگان، انتخاب می شدند ویزدان شناسی و پزشکی را همزمان می آموختند. پس ازپایان مقدمات ، یکی از این دو رشته را انتخاب کرده و ادامه می دادند .موبدان زرتشتی براخلاق پزشكی، نظارت می کردند و رییس پزشکان نیز فن پزشکی را مراقبت می کرد .
در وندادید گفتارهایی در ویژگی های پزشکان آمده است.شرایط پزشک این بوده که کتاب های زیادی خوانده و در فن خود تجربه کافی داشته باشد . با صبر و حوصله به سخنان بیمار گوش فرا دهد . بیمار را با وجدانی بیدار معالجه کند در آیین زرتشت مهارت در درمان بیماران تنها معیار یک پزشک شایسته نبود بلکه شخصیت اخلاقی و دارا بودن وجدان در رتبه ای بالا تر قرار داشته است .
در فرودین یشت آمده: «فروهر فریدون، پور آبتین را درود می فرستیم از برای پایداری بر ضد جرب، لرزه تب، نائزه و اورشه از برای پایداری بر ضد آزار مارگزیدگی».
در تاریخ بلعمی آمده: «نخستین کسی که در اخترشناسی نگریست و تریاق اختراع کرد و در دانش پزشکی رنج برد فریدون بود».
پلی نیوس می نویسد: «ملن مدیکا بالنک ایرانی دارویی ست که برگ آن مانند برگ تمشک و دارای چند خار است و آن را برای پادزهر به کار می برند و در سرزمین ماد بزرگ می روید اگر میوه پخته آن را در دهان گیرند تنفس را آسان نماید».
در زمان ساسانیان هنگامی که دانشکده ی پزشکی گندی شاهپور در اوج بود، برزویه پزشک و پزشکان دیگر در جستجوی گیاهان پادزهری بوده اند. در شاهنامه آمده است:
پزشک پژوهـنده آمـد بـه کـوه / بیـاورد با خویشتن آن گروه
زدانایی او را فـزون بـود بـهـر/ هـمی زهر بشناخت از پادزهر
گیـاهـان کوهـی فـراوان درود / بیفکند از آن هرچه بیکاره بود
از آن پاک تریاک ها بـرگـزیـد/ بیامیخت دارو چنان چون سزید
گیاه هئوما: این گیاه در اوستا هئوما و در سانسکریت سوما و در پارسی هوم نامیده میشود. در ایران باستان، مینویی به نام ایزد هئوما را پاسبان این گیاه پنداشتهاند و از گفته های کهن برمیآید که پزشکی به نام هئوما آن را کشف نمود.
افشرهی این گیاه را پراهوم مینامیدند و با صفت "انوشه"ازآن یاد شده است. برای تهیه آن تشریفاتی با همراهی هفت تن داشتند.آن ها ماسک های ویژهای به نام پنام بر چهره داشتند. پنام، بینی و دهان را می پوشانید.
ایرانیان خواص درمانی و بهبود دهندگی فراوانی برای هوم باور داشتند.
در یسنا آمده است:
«کمترین خورش و فشرده هئوما، از برای نابودی بیماری و عیب های فراوان بسنده است،
نابود شود هر آن آلودگی که به وجود آمده باشد
از آن خانه ای که هئوما در آنجا آورند، درمان پدیدار کند و چارهبخشی نماید».
هردوت مینویسد:
«نژاد سکیتها تیرهای از ایرانیان، از گیاه کانابیس دانه برگیرند و به زیر چادرهای نمدی خود خزند و آن را روی سنگ گداخته ریزند آن چنان که دود از آن ها برخیزد و به اندازهای بخار پراکند که بخار هیچ گرمابهای به پای آن نرسد. سکیت ها در اثر این بخار به خروش و شادمانی آیند و از هر گرمابهای برای آن ها بهتر است».
کلیله و دمنه که در زمان ساسانیان به وسیله برزویه طبیب به فارسی میانه ترجمه شده است در باب نخست خود برخی از صفات طبیب خوب را بر می شمرد از جمله چنین بیان میکند: فاضل تر اطبا آن است که به معالجت از جهت ذخیره آخرت مواظبت نماید. به صواب آن لایق تر که بر معالجت مواظبت نمایی و بدان التفات نکنی که مردمان قدر طبیب ندانند.
دبستان پزشکی اکباتان یا همدان نزدیک به یک صد سال پس از زرتشت بدست یکی از شاگردان وی به نام سئناپوراهوم ستوت، پایه گذاری گردید. وی با یکصد تن از شاگردانش، کار درمان مردم را دردست داشت.
پلوتارک در کتاب خود اشاره کرده است که در مکتب اکباتان، که خودش بدان راه یافته بود، حکمت و ستاره شناسی و پزشکی و جغرافیا آموزش داده می شده و صد شاگرد در آن در حال آموزش بوده اند.
"سئنا پور اهوم ستوت" نیز از همدان است و ابن سینا نیز.
در فروردین یشت آمده است: «فروهر پارسای سئنا پور اهوم ستوت را درود میفرستیم که با یک سد شاگرد بر روی زمین زندگی کرد». این نام همانست که در خدای نامک، سین مرو و پسین تر به چهر سیمرغ حکیم درآمد و کارهای شگفتآور نمود.
پلوتارک در کتاب خود از زبان تمستوکلس سردار یونانی که به «مکتب سده» اکباتان راه یافت، می آورد که اعضا این مکتب سد تن بودند. وارد شدن به میان آنان بسیار دشوار بود و هر کسی را دانش و توان همراهی با آنان نبود. دانش های مغانی به مانند؛ فلسفه، ستاره شناسی، پزشکی و گیتی شناسی به آنان آموزش داده میشد. پسین تر دانش آموختگان این مکتب در آسیای صغیر، فیثاغورث، حکیمِ بزرگ یونانی را آموزش دادند.
رقیه بهزادی، نویسنده کتاب «قوم های کهن، در قفقاز، ماورای قفقاز، بین النهرین و هلال حاصلخیز» درباره تاریخچه علم پزشکی در ایران باستان نوشته است: «به سبب تقسیم دو گانه جهان به یک آفرینش خوب و یک آفرینش بد، همه بیماری های جهانی از پدیده های انگرمینو (منیوی بد) به شمار می آمد. در وندیداد، اهورامزدا اعلام می دارد که انگرمینو 99 هزار و 999 بیماری آفرید که شمار آن البته به صورت های مختلف تخمین زده شده است. در بخش های مختلف اوستا، شمار قابل ملاحظه ای از نام های بیماری ها حفظ شده است.»ویلهلم گیگر، خاور شناس آلمانی درکتاب «فرهنگ ایران شرقی» نام بیماری های موجود در آثار ایران باستان را ذکر کرده و انواع بیماری های تب، سر و پوست در میان آنها مشخص شده است.رقیه بهزادی از برخی بیماری های نام برده شده در کتاب وندیداد، یاد کرده است:
واورشی : شاید یک بیماری مقاربتی است تب زایمان اسکندا : ممکن است به مفهوم بریدگی باشد اگهوستی : راشیتیسم دروکا : سنگ کلیه یا صفرا کورگها : شاید همان است که در فارسی امروزی به آن کورو یا کورک می گویند. آستائیریا : نام یک بیماری که بر روی بدن جوش هایی مانند دانه های آبله یا سرخک ظاهری می شود. در میان شماری از بیماری هایی که ناشناخته است، سه بیماری با «اژ» آغاز می شود وشاید ناراحتی هایی است که بر اثر گزش مار به وجود می آید.
در ایران باستان بزرگترین دانشگاه جهان، به نام گندی شاپور در اهواز بنا گردید. این دانشگاه در زمان شاپور اول ساخته شد و تا سه قرن پس از اسلام هم به زندگی خود ادامه داد. گفته میشود كه برپیشانه ی این دانشگاه نوشته شده بود "فضیلت و دانش برتر از زور بازو و نیروی شمشیر است". تمام دانش های آن زمان در این دانشگاه تدریس میشده، اما بیشتر شهرت این دانشگاه در جهان، به سبب پزشكی و بیمارستانهای وابسته به این دانشگاه است.
دانشكدهای برای نجوم و رصدخانه ای هم در كنار آن بوده و از ستارهشناسی برای درمان استفاده میشده است.
این دانشگاه در دورهی انوشیروان به معروفترین دانشگاه جهان تبدیل شد.
در سیلک کاشان ابزارهای بسیاری چون قیچی جراحی و سوزن و پنس های مفرغی از هزار ی اول پیش از میلاد به دست آمده است.در کاوش های هلیل رود و شهر سوخته نیز نشان های یک پزشکی پیش رفته در پنج هزار سال پیش یافت سده است.
ورثرغنه ایزد دلاوری و نیروی پیروزمند دربرابر دیوان و هم چنین مرغ درمانگر است . در بهرام یشت سرودی به او اختصاص داده شده است .هنگامی که زرتشت از اهوره مزدا پرسش می کند که اگر به سحر دشمن گرفتار شد چه کند، سرور دانا به او اندرز می دهد که پری از ورثرغنه را که به قالب پرنده ای حلول کرده است برگیرد .
( این پر را به تن خود بمال ؛ و با این پر ( ساحری ) دشمن را باطل نما . کسی که استخوانی از این مرغ دلیر یا پری از این مرغ دلیر با خود دارد هیچ مرد توانایی نتواند او راکشت و نه او را از جای به در تواند برد . آن بسیار احترام ، بسیار فر نصیب آن کس سازد ...)
اینک که به کوتاهی دانستیم که پزشکی در ایران باستان تا چه اندازه گسترش یافته بوده است به داستان سیمرغ ، ایزدبانوی پزشکی، می پردازیم:
روزگاری دراز پیش از این، نزدیک شش هزار سال پیش، مردمانی آزاده،با فرهنگی والا، در سیستان و بلخ و کاشان و خوزستان و کردستان می زیستند. اینان، بانیان تمدن بشری در این سوی زمین و کهن ترین ایرانیان بودند که بر گرد دریای مرکزی ایران می زیستند. از فرارود تا میاندورود.
ایرانیان باستان، طبیعت را ستایش می کردند و ایزدبانوان بسیاری چون آناهیتا و چیستا و رام را نیایش می کردند.
سیمرغ، این ایزدبانوی آفریننده، که تخم و گوهرش در جان و گوهر همه گرده ها و نرمه های هستی هست، بزرگترین این ایزد بانوان است.
سیمرغ یا مِرِغوسَئِنَ که به مرغ وارغَن، نماد ایزد بهرام، مشهور است ، در اساتیر ایران پیشینه ای گسترده دارد.در اوستا سِئَین آمده است و در پهلوی سین مرو . در اوستا آشیانه سیمرغ در بالای درختی است که در میان اقیانوس فراخکرت بر پاست . این درخت در اوستا ویسپدببش خوانده شده . تخم های این درخت ، هر دردی را دوامی کنند. مرگ را می زداید . این درخت که نمادی از خود سیمرغ است ، درخت جاودانگی است . گذشته از اینکه ، تخم در فرهنگ ایران ، سرچشمه روشنی است ، و چون این درخت ، دارنده ی همه ی تخم هاست ، پس درخت دانش و درخت جاودانگی هم هست.
در داستانی دیگر آشیان سیمرغ بر فراز درخت هرویسپ تخمه که صد گزند خوانندش می باشد. هر وقت که سیمرغ از روی آن بر می خیزد، هزار شاخه از آن می روید و هر وقت که بر روی آن فرو می آید هزار شاخه از آن شکسته ، تخم های آن پاشیده و پراکنده می گردد.
مرغ دیگری به نام چمروش تخم هایی که از هرویسپ تخمه فرو ریخته، گرد آوری نموده به جایی می برد که از آنجا تیشتر خدای باران آب می گیرد. انواع و اقسام تخم ها به واسطه وی با باران فرو می ریزد و گیاهان گوناگون می روید. پرهای گسترده اش به ابر فراخی می ماند که از باران لبریز است. چهار بال دارد با رنگهای نیکو . منقارش چون منقار عقاب کلفت و صورتش چون صورت آدمیان است.
سیمرغ در اساتیر ایران باستان جایگاهی والا دارد. شهاب سهروردی ، سیمرغ را نمادی از آفتاب گرفته است. او در رساله ی خود صفیر سیمرغ ، از این مرغ اساتیری ، چهره دیگری ارایه می دهد که بیشتر رنگ عرفانی دارد و می توان آن را مظهری از انسان کامل و عارف واصل دانست. نگاه وی با فلسفه و آیین های والای ایران باستان است.
هاشم رضی در فرهنگ نام های اوستا در باب سیمرغ مطالب بسیاری دارد: " محمد لاهیجی در شرح گلشن راز آورده است: سیمرغ انسان کامل است. از طرفی دیگر عموم فرهنگ ها آورده اند که سیمرغ نام حکیمی بوده است که زال را تربیت کرد و فردوسی در شاهنامه از وی به عنوان حکیمی وارسته و دانشمند سخن می راند. عطار در منطومه ی منطق الطیر صرف نظر از اصل اندیشه ی صوفیانه، سیمرغ را وارسته ترین انسان جهان معرفی می کند که عده ای برای رسیدن به درگاه او و کسب فیض به پالوده ساختن خود می پردازند. هدهد، یکی از مرغان، وصف سیمرغ را چنین برای مرغان طالب بیان می کند:
هست ما را پادشاهی بی خلاف
در پس کوهی که هست آن کوه قاف
نام او سیمرغ سلطان طیور
او به ما نزدیک و ما زو دور و دور
در حریم عزت است آرام او
نیست حد هر ز فانی نام او
و در وصف سیمرغ چنین می آورد:
ابتدای کار سیمرغ ای عجب
جلوه گر بگذشت بر چین نیمشب
در میان چین فتاد از وی پری
لاجرم پر شور شد هر کشوری
هر کسی نقشی از آن پر برگرفت
هر که دید آن نقش کاری برگرفت
آن پر اکنون در نگارستان چین
اطلبوالعلم ولو بالصین از این
گر نگشتی نقش پر او عیان
این همه غوغا نبودی در جهان
این همه آثار صنع از فر اوست
جمله انمودار نقش پر اوست
چون نه سر پیداست وصفش را نه بن
نیست لایق بیش از این گفتن سخن
در رسالات از پیروان فرقه آذرکیوان مطالبی است که سیمرغ را حکیمی مرتاض و معرض از جهانیان تعریف می کند..."
در فرهنگ ها آمده است:
عنقا را گویند و آن پرنده ای بوده است که زال پدر رستم را پرورده و بزرگ کرده، و بعضی گویند نام حکیمی است که زال در خدمت او کسب کمال کرد (برهان - آنندراج- برهان جامع) «سیرنگ» : به معنی سیمرغ زیرا که سی رنگ دارد (رشیدی)
سیرنگ بروزن بیرنگ پرنده ایست که آنرا سیمرغ و عنقا خوانند و عنقای معرب همانست و آن را به سبب آن عنقا گویند که گردن او بسیار دراز بوده است و کنایه از محالات و چیزی که فکر بدان نرسد (برهان قاطع)
مرغ داستانی معروف مرکب از دو جزء سین یا سئینه و مرغ . سئینه به لغت اوستا مرغ شکاریست و بشکل سین در کلمه سیندخت مانده و سیمرغ در اصل سین مرغ بوده است. این مرغ نظیر عنقاء عربیست (فرهنگ شاهنامه) در فروردین یشت از کسی به اسم سئینا آهوم استات نام برده شده است که نماز اهون را بجای می آورد و از سه تن یاد شده که از خاندان سئن هستند.
در دینکرد آمده «در میان دستوران راجع به سئن که او صد سال پس از ظهور دین متولد شد و دویست سال پس از ظهور دین در گذشت او نخستین پیرو مزدیسناست که صد سال زندگی کرد و با صد نفر از مریدان خویش بروی این زمین پدید آمد.» در شاهنامه آمده است، نوزادی را که پدرش سام، بدور افکنده بود، سیمرغ، به البرز کوه می برد تا خوراک جوجگان خویش سازد: به سیمرغ آمد صدایی پدید
که ای مرغ فرخنده پاک دیدنگهدار این کودک شیرخوار
کزین تخم مردی در آید ببارسیمرغ زال را پرورش می دهد تا جوانی برومند می شود . چون خبر او به سام می رسد برای یافتن فرزند به البرز کوه می رود:یکی کاخ بد تارک اندر سماک
نه از رنج دست و نه از آب و خاک سیمرغ ازداستان آگاه می شود. زال را که به آواز سیمرغ سخن می گفت و همه هنرها آموخته بود، نزد پدر می فرستد و از پر خویش به او می دهد تا در هنگام سختی بر آتش افکند تا سیمرغ بمدد او شتابد. چون او را نزد پدر می آورد سام:فرو برد سر پیش سیمرغ زود
نیایش همی بافرین بر فزودکه ای شاه مرغان ترا دادگر
بدان داد نیرو و ارج و هنرکه بیچارگانرا همی یاوری
به نیکی بهر داوران داوریز تو بدسگا لان همیشه نژند
بمان همچنین جاودان زورمندسیمرغ دو بار در هنگام سختی به فریاد زال می رسد: یکی هنگام زادن رستم که به سبب بزرگی جسم از زهدان مادر بیرون نمی آمد و کار رودابه - زن زال و مادر رستم - به بیهوشی مرگ می کشد و زال ناچار پری از سیمرغ را در آتش می نهد و او حاضر می شود و دستور می دهد تا شکم مادر را بشکافند و فرزند را بیرون آورند . گیاهی را با شیر و مشک بیامیزند و بکوبند و در سایه خشک کنند و پس از بخیه زدن شکم رودابه بر آن نهند و پر سیمرغ بر آن مالند تا بهبود یابد. دوم در جنگ رستم و اسفندیار که چون رستم در مرحله اول جنگ از اسفندیار شکست می خورد، زال برای بار دوم پر سیمرغ را در آتش می نهد و سیمرغ حاضر می شود:
سیمرغ زخم های رستم را درمان می کند و او را به درخت گز که در ساحل دریای چین می رویید، راهنمایی می کند و تیری دو شاخه به او می دهد .
سیمرغ (سیرنگ) را حکیم و دانایی باستانی تصورمی کنند. در نزد صابیان یا مانداییان داستان دلکش «سیمرغ و هرمز شاه» متداول است و نیز در داستان های عامیانه ایران حکایت های چندی از سیمرغ باقی است. از جمله داستان «دژ هوش ربا» و «سیمرغ هادی و راهبر بسوی مرغ حکیم.»
***
پس از شاهنامه ی فردوسی کتاب های دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آن ها یادی از سیمرغ شده است.از جمله ی آن ها:رساله الطیر ابن سینا ، ترجمه ی رساله الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی ، رساله الطیر احمد غزالی ، روضه الفریقین ابوالرجاء چاچی ، نزهت نامه ی علایی ،بحر الفواید، رساله الطیر نجم الدین رازی و قصیده ی منطق الطیر خاقانی و قصیده ی تسبیح طیور سنایی و منطق الطیر سلیمانی مولانا و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.
منطق الطیر خاقانی چنین می آغازد:
زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب
خیمه ی روحانیان کرد معنبر طناب
شد گهر اندر گهر صفحه ی تیغ سحر
شد گره اندر گره حلقه ی درع سحاب
حضرت مولانا در وصف منطق الطیر و عطار می نویسد :
منطق الطیر سلیمانی بود/ نغمه مرغان روحانی بود
او سلیمانست و عرفان تخت او/ در نگین عشق جانان بخت او
پورسینا در مقدمه رساله الطیر میگوید:
برادران! قصه درد مرا بشنوید، زیرا برادر، کسی است که در غم سوک و ماتم برادر، شریک باشد. کسی که در کنار سفره سور برادر مینشیند ولی در روز اندوه او را رها میکند برادر راستین نیست. سپس میافزاید: غم من این است که در میان مرغان فضا به پرواز مشغول بودم.فضای باز و هوای آزاد، زیر پای ما بود. هرجا میخواستیم میرفتیم و هرچه را میخواستیم میدیدیم. قلمرو دید و منطقه پرواز ما وسیع و غذای ما هم در جاهای گوناگون، آماده بود تا آنکه صفیر آهنگ و صدای جاذبه داری به گوشمان رسید پس از آن به جای سرسبز و خوشی رسیدیم; نه میدانستیم که آن بانگ از صیاد میآید و نه میدانستیم در آنجا که سر سبز و خرم است دامی نهاده است، گمان کردیم که این صدا، صدای آشنا و آن مزرعه، مزرعه دلپذیر ماست. فریب آهنگ صیاد ما را به آن مزرعه کشاند، ناگهان دیدیم دست و بال ما بسته و حلقات دام بر حلق ما آویخته و گرههای آن بر پای ما پیچیده است. در نتیجه ما مرغان که در فضای باز، پر میکشیدیم همه به دام افتادیم. مدتی تلاش کردیم تا از دام برهیم ولی موفق نشدیم.
از این رو به همان دام و دست و بال بسته، مانوس شدیم و عادت کردیم تا آنجا که به تدریج گروهی از ما فراموش کردند که مافضای باز و دلپذیری داشتیم و پنداشتند ما اهل این دامیم و باید پیوسته در این قفس بمانیم. تا اینکه روزی من از روزنه حلقههای دام، دیدم مرغانی در فضای باز مشغول پروازند، با دیدن آنها به یاد روزگاری افتادم که ماهم مانند آنها آزادانه درفضای باز پر میکشدیم. آنها را سوگند دادم و ناله و زاری کردم که نزدیک شوید و حرف مرا بشنوید. آنها چون خطر دام را میدانستند به خواست من بها نمیدادند; اما بعد از اصرار، سوگند، تضرع و زاری نزدیک دام ما شدند و راه نجات را به ما آموختند و گفتند: باید از این روزنهها خودتان را برهانید. ما هم با تلاش و کوشش خود را از روزنه دامها آزاد کردیم ولی مقداری از آن گرهها که هنوز در پای ما بود پای بندمان شد.
از مرغانی که قبلا آزاد شده بودند و راه آزادی از دام را به ما آموختنه بودند، درخواست کردیم تا بندهای پای ما را بگشایند ولی آنها گفتند ما هم به درد شما مبتلاییم و اگر میتوانستیم این بندها را باز کنیم و پا از این بندها برهانیم نخستخود را معالجه میکردیم. طبیبی که نتواند خود را درمان کند، درمان بخش بیماران دیگر نخواهد بود.
به هر حال همراهشان حرکت کردیم تا بر فراز کوهی قرار گرفتیم که سرسبز و خرم بود. بعد گفتند هشت کوه در پیش دارید که باید آنها را طی کنید تا از این بندها برهید. ما هم شش کوه از این کوههای هشت گانه را طی کردیم و به کوه هفتم رسیدیم که جای بسیار سرسبز و دلپذیری بود. از این رو عدهای گفتند: اینجا بیارامیم اما عده دیگری گفتند: ما راهی در پیش داریم و این استراحت، زمینه رکود را فراهم میکند. مقداری در آنجا درنگ کردیم و آنگاه به کوه هشتم رسیدیم. هر منظرهای که در کوه برتر و بالاتر میدیدیم نسبتبه منازل پیشین، عالیتر و جاذبتر بود تا سرانجام، مشکل خود را نزد کسی بردیم که ما را به او راهنمایی کردند و گفتند پشت کوه هشتم، دادگستری هست که اگر مظلومی داد خواهی کند، داد او را خواهد ستاند و حاجت هر نیازمندی را برآورده میکند.
به پشت آن کوه هشتم و به بارگاه آن ملک رسیدیم، مشکل خود را با او در میان گذاشتیم و گفتیم پای ما بسته است; راه علاج چیست؟ او گفت: همان کسی که پای شما را ستباید باز کند. او کسی را به همراه ما فرستاد و گفت: این رسول و راهنمای شماست تا شما را به سرمقصد آزادی برساند. هنگام برگشت، مرغانی ما را دیدند و پرسیدند از کجا میآیید؟ گفتیم: ما از کوی ملک میآییم و او از درد ما واقف شد و گفت کسی پای شما را میگشاید که با دستخود بست و پیک و رسولی به همراه ما اعزام کرد تا ما را به مقصد و مقصود آزادیبخش برساند و ما به آنجا برسیم و برهیم. آنها گفتند: وصف آن ملک بازگویید.
من نمیتوانم از جلال و شکوه آن ملک سخن بگویم و فقط میتوانم بگویم هر جلال و شکوهی که تصور کنید، جلال و شکوهی که هیچ زشتی، قصور و قبیحی آن را همراهی نکند، جلال و جمال همان ملک است.
... آنچه که من در اینجا گفتهام رمز است. شاید عدهای با شنیدن این سخنان بگویند تو عقل خود را از دست دادهای. مگر انسان پرواز میکند؟ یا مگر مرغ حرف میزند؟ مگر انسان، هم پرواز مرغ است؟ آری، شاید قصه ما را افسانه بدانند و مارا به جنون متهم کنند; ولی این چنین نیست.
جویری در قصص الانبیاء ، با عنوان «حدیث سلیمان با سیمرغ» حکایتی آورده است . کوتاه آن این ست که در بارگاه سلیمان سخن از قضا و قدر می رفت و سیمرغ منکر آن شد و گفت من قضای الهی را بگردانم. سلیمان گفت دختر و پسری از دو پادشاه در مشرق و مغرب زمین به وجود آمده اند و حکم قضاست که این دو با هم ازدواج کنند. اگر می توانی این قــَدَر بگردان. سیمرغ بهوا شد تا بدانجا رسید که مملکت مغرب آنجا بود. دایه گان را دید که دختر را نگاه داشته اند چون سیمرغ را دیدند از هیبت او بگریختند. دختر در گهواره بود سیمرغ در آمد و چنگ فرو کرد و او را برداشت و به هوا برد،. آن دختر را از هفت دریا گذرانید و فراز درختی برد که بر سر کوه بسیار بلندی روییده است . روزها نزد سلیمان می آمد و شب ها به پرورش او قیام می کرد. اما پسر پادشاه مشرق چون بزرگ شد، درصدد بر آمد که سرچشمه نیل را بیابد و رنج ها کشید تا زیر همین درخت آمد که از زیر آن نیل جاری بود و با دختر ازدواج کرد و پس از یکسال فرزندی از آنها به دنیا آمد. سلیمان سیمرغ را امر کرد تا آنها را که در پوستینی پنهان شده بودند، نزد او آورد . چون آنها از پوست بیرون آمدند،سیمرغ خجل شد. به هوا برشد و ازدریاها گذشت و از آن پس، هیچکس سیمرغ را ندید.»
در نفایس الفنون آمده است: عنقا که آن را به پارسی سیمرغ گویند. او را در جهان نام هست اما نشان نیست و هر چیزی را که وجود او نادر بود به عنقای مغرب تشبیه کنند. و در بعضی از تفاسیر آورده اند که در زمین اصحاب رس کوهی بود بس بلند بهر وقتی مرغی بس عظیم با هیأتی غریب و پرهای او بالوان مختلف و گردنی به افراط دراز که او را بدان سبب عنقا گفتندی و هر جانوری که در آن کوه بودی از وحوش و طیور صید کردی و اگر صیدی نیافتی از سر کوه پرواز کردی و هر جا کودکی دیدی برداشتی و بردی و چون آن قوم ازو بسیار در رنج بودند پیش حنظله بن صفوان رفتند که پیغمبر ایشان بود و ازو شکایت کردند. حنظله دعا کرد حق تعالی آتشی بفرستاد و آن مرغ را بسوخت.
ارسطا طالیس در نعت این پرنده آورده است که پرنده ایست شکاری و در منقار او قدحهای بزرگ برای شرب آب تعبیه شده است. ... او را شکمی است چون شکم گاو و استخوانی چون استخوان درندگان و او بزرگترین پرنده گوشتخوار است
سهروردی در رساله عقل سرخ می نویسد: «سیمرغ آشیانه بر سر طوبی دارد. بامداد، سیمرغ از آشیانه خود بدر آید و پـَـر بر زمین باز گستراند. از اثر پر او میوه بر درخت پیدا شود و نبات بر زمین. و در سیمرغ آن خاصیت است که اگر آینه یا مثل آن برابر سیمرغ بدارند هردیده که در آن آینه نگرد خیره شود. پیر را پرسیدم که گویی در جهان همان یک سیمرغ بوده است؟ گفت آنکه نداند چنین پندارد و اگر نه هر زمان سیمرغی از درخت طوبی بر زمین آید و اینکه در زمین بود منعدم شود. و در رساله صفیر سیمرغ آمده است: "هر آنکس که در فصل ربیع قصد کوه قاف کند و آشیان خود را ترک بگوید و بمنقار خویش پر و بال خود را بر کند چون سایه کوه قاف بر او افتد مقدار هزار سال این زمان که "وان یوماً عند ربک کالف سنهٔ" و این هزار سال در تقویم اهل حقیقت یک صبحدم ست از مشرق لاهوت اعظم در این مدت سیمرغی شود که او خفتگانرا بیدار کند. و نشیمن او در کوه قاف است صفیر او به همه کس برسد ولکن مستمع کمتر دارد همه با اواند و بیشتر بی اواند، چنانکه قایل گوید:با مایی و مارا نه ای جانی از آن پیدانه ای و بیمارانی که در ورطه علت استسقاء و دق گرفتارند سایه او علاج ایشانست و برص را سود دارد و رنج های مختلف را زایل گرداند. و این سیمرغ پرواز بی جنبش کند و بپرد بی مسافت و نزدیک شود بی قطع. اما بدانکه همه نقش ها دروست و الوان ندارد و در مشرق است آشیان او، مغرب از او خالی نیست. همه بدو مشغولند و او از همه فارغ . همه از او پرند و او از همه تهی و همه علوم از صفیر آن مرغست، سازهای عجیب مثل ارغنون و غیر آن از صدای آن مرغ استخراج کرده اند. چنانکه قایل گوید:چون ندیدی همی سلیمان را
و چه دانی زبان مرغان را و غذای او آتش است و هر که پری از آن پر بر پهلوی راست بندد و بر آنان گذرد از حریق ایمن باشد. و نسیم صبا از نفس اوست از بهر آن عاشقان راز دل و اسرار ضمایر با او گویند.
در منطق الطیر داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هد هد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دسته ی خاصی از انسان ها تصویر می شود. سختی های راه باعث می شود مرغان یکی یکی از ادامه ی راه منصرف شوند . در پایان ، سی مرغ به کوه قاف می رسند و در می یابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند.
در عبهرالعاشقین، روزبهان بقلی از «سیمرغ آشیانه ی ابدیات» وجود کامل خواجه کائنات یاد شده است، که در حقیقت سلسله جنبان باب معرفت و سر حلقه کاملان جهان است . نیز از «سیمرغ»، جان و روان ، که عرش آشیان است و زمانی از «سیمرغ عرش» نام آورده است ، اما در همه جا سایه ی نیرو بخش وآزادگی سیمرغ باستان هست.
سیمرغ اما به گمان من و با نگاهی به آنچه آورده شد:
*نام سئینه یا سیین همان واژه ای است که از آن واژه پزشک گرفته شده است. سیمرغ تنها موجودی است که راز مرگ و زندگی را می داند و پزشک دردهای ناشناخته است:
*سیمرغ است که زال را از مرگ می رهاند و در دامان و با شیر خود پرورش می دهد و به او زندگانی می بخشد.
*سیمرغ است که راز مرگ اسفندیار رویین تن را می داند. می داند که مرگ در چشمان اسفندیار تخم گذاشته است و این را ز را بر رستم می گشاید.
*سیمرغ است که نخستین سزارین تاریخ را به پدر و مادر رودابه می آموزد تا رستم زاده شود.
*سیمرغ است که تخم بی مرگی و زندگی را در منقار دارد و زندگی و سبزی را به انسان ها هدیه می کند.
*سئینه یا سیمرغ می تواند از نام پزشک افسانه ای ایران باستان گرفته شده باشد.
*سیمرغ مادر و مقدس و بزرگترین زنخدای ایران باستان است . شاید هفت سین نیز نهادن هفت چیز مقدس و زندگی بخش بر سفره نوروزی بوده باشد.
*نام ابن سینا یا پورسینا( پزشک نامدار ایران) نیز باید از همین کلمه آمده باشد.
دانشمند ارجمند پرویز شهریاری در گفتگو با جام جم می گویند:
ابن سینا به معنی فرزند سیناست. اما پدر یا پدربزرگ یا جد سوم او هیچ كدام نام سینا را نداشتهاند. برخی فرهنگها چون درماندهاند، تا پشت ششم او را اسمهایی گذاشتهاند كه به نظر من، همه آنها هم درست نیست، و پشت هفتم را گفتهاند «فرزند سینا» كه هیچ معنایی ندارد. اگر امروزه ما بخواهیم چند پشت خود را اسم ببریم، نمیتوانیم. من خیال میكنم پورسینا یا فرزند سینا به این معناست كه او پزشكزاده بوده، یعنی از خانوادهای بوده كه همه پزشك بودند اما میان آنها او بوده كه رشد كرده و شناخته شده است. درست همانطور كه كسی را كه در دریا كار میكند، میگویند: فرزند دریا، نه به معنای آن كه دریا او را به دنیا آورده باشد. ابن سینا هم باید همینطور باشد. باز باید در تاریخ جستجو كرد و دید كه آیا واقعا پدر یا پدران او پزشك بودهاند یا نه؟ اما به هر حال، این معنی با توجه به سابقه اسمی،سینا به حقیقت نزدیكتر است.
سینا یا صورت قدیمیتر آن «سئینه» پزشك مشهوری در تاریخ ایران بوده است كه از همه جای دنیا برای معالجه یا معاینه نزد او میآمدند. او هفتصد سال قبل از میلاد، گمان میكنم در زمان مادها، در هگمتانه (همدان امروزی) زندگی میكرده و صاحب مكتبی بوده است. سئینه از چنان شهرتی در پزشكی برخوردار بود كه پس از مرگ نام او تبدیل به استوره میشود. این استوره به شاهنامه هم سرایت كرده است. كلمه سیمرغ و سیرنگ در شاهنامه از همین اسم گرفته شده كه كارشان طبابت بوده است. پر سیمرغ را در آتش میانداختند و او حاضر میشد و طبابت میكرد.
در همان دوران زندگی سئینه، یك سردار رومی به نام تمیستوكرس، ظاهرا برای آشنایی با اوضاع و احوال ایران با هدف لشكركشی به این سرزمین به ایران میآید. او وقتی به هگمتانه میرسد، با سئینه و مكتب سئینه آشنا میشود. چنان شیفته سئینه میشود كه در هگمتانه میماند و یك دوره درس كامل در آن مكتب میخواند. در آن مكتب، فلسفه و ریاضیات و اخترشناسی تدریس میشد و هیچ مسئله غیرواقعی در آنجا مورد بحث قرار نمیگرفت. بعدها كه تمیستوكرس به روم برمیگردد، شرح زندگانی خود را مینویسد و ما قسمت عمدهای از اطلاعات و آگاهیهای خود را در مورد سئینه از نوشتههای تمیستوكرس داریم. ابوعلی یعنی پدر علی اما پورسینا فرزندی نداشت و اصلن ازدواج نكرده بود كه فرزندی داشته باشد. دلیل آن را نتوانستم پیدا كنم. در این مورد هم باید تحقیق كرد. در مورد پورسینا میتوان به مدارك زیادی مراجعه كرد. خود پورسینا در زندگیش دائما آواره بوده و از بزرگی به بزرگ دیگر پناه میبرده است. وقتی محمود غزنوی به خوارزم لشكر كشید، پورسینا فرار كرد و به اصفهان، ری و جاهای دیگر رفت. بخشی از دوران زندگیش را هم در همدان گذراند. مقبرهاش هم در همدان است. در سراسر زندگی سرگردان بود. حتی زندان هم كشید. منظور این است كه مدارك زیادی در جاهای مختلف درباره او وجود دارد. اما متاسفانه در فرهنگ ایران كمتر به این موضوع پرداخته شده است.
* پزشکی در خاندان رستم همواره بوده است. رستم از سویی به سیندخت یا دختر سیمرغ و از سویی به زال که پرورده ی سیمرغ است می رسد. رستم است که با خون جگر دیو چشمان نابینای ایرانیان را بینا می سازد و.... و آوه یا آبه نیز نام دیگر سیمرغ یا ایزد است و پس، سهراب یا سوراوه به معنی شادمانی سیمرغ و رودابه یعنی فرزند سیمرغ و سودابه یعنی سیمرغ عشق و....
* سینوهه نام پزشک فرعون نیز از سین گرفته شده و می دانیم که سینوهه نیز از ایران بود و در آخر زندگی نیز به کنار دریای شرق تبعید شد. نام پدر او نیز سین موت است و او نیز پزشک است.
*تخت جمشید که باغی با درختان سنگی است و همان باغ بهشت ایرانی است، نشان های بسیار از سیمرغ دارد. بر بالای ستون ها یا درختان سنگی آن، پیکره ی سیمرغ را بسیار می توان دید و از همین روست که به هنگام نوروز بر ستون هایی برابر تخت جمشید که بارگاه و نشیمنگاه سیمرغ بوده است، هفت گیاه سبز می کرده اند تا نشان نیایش سیمرغ باشد و هفت سین نوروزی از آن است.
* قلعه ی الموت نیز همان دژ سیمرغ است و به گمانم نام حسن صباح نیز از همین سین آمده است. می دانیم که که اسماعیلیان را حشاشین یعنی داروسازان و پزشکان می خواندند و بسیاری از رهبران آنان پزشکان نامداری بوده اند و دروغ هایی چون تروریست و به کار برنده ی حشیش به آن ها بسته اند. حشیش در عربی معنی دارو می دهد.
نتیجه:کاسی ها در جنوب خزر و خوزها در همدان و خوزستان، ایلامیان نیز در لرستان و خوزستان و مردمان سیستان در شهر سوخته و مردمانی نیز در سیلک کاشان و زیویه کردستان در هفت هزار سال پیش تمدن با شکوهی داشتند.
اینان به الهه گان یا ایزدبانوان بسیار ارج می نهادند و نیایش می کردند.
سیمرغ ایزدبانوی بزرگ ایران کهن و الهه ی پزشکی نیز بود.
پایان
پی نوشت: آنچه در این نوشته ها می آید، گمان و برداشت های من است. همین! جستجویی است از منظری دیگر. بسا کسان دیگر پیش از من این راه را رفته اند و خرمن دانش بر جا نهاده اند که من شاگرد خوشه چین آنانم. دانشورزان و استادانی چون پورداوود و بهار و خانلری و هاشم رضی و اسلامی ندوشنی....
در هر نوشته اما نکاتی تازه هست. دیدی دیگر هست. تاریخ ما پر است از اشتباهات کوچک و بزرگ و آگاهانه و ناآگاهانه که دود در چشم ما می کند؛ خاک در چشم حقیقت می پاشد. گاه یک سره وارونه!
اما پرسشی نیز هست که از برای چه؟ به گمانم تاریخ یعنی تغییر. یعنی چرخش. بر آن نیستم تا آیین های کهن را از نو زنده و برقرار سازیم و یا تا ابد در گذشته ها چرخ بزنیم. هرآنچه یک پژوهشگر انجام می دهد باید به کار امروز و فردا بیاید. امروز، اما اندیشه ای اکنونی و امروزی می خواهد. این اندیشه از گذشته نیز می نوشد. همین.
دیگر این که آنچه در این تارنما می آید، فشرده و کوتاه شده و گزیده ای است از نوشته اصلی. چون که امکان چاپ و نشر آن ها پس از سالیان دراز فراهم نیامد، برآن شدم تا فشرده ای از آن را به همت و یاری استادان و دوستانم در این تارنما بگذارم.
جهان ما به سوی خرد و دانایی و عشق به پیش می تازد. اندیشه ها و باورهای گذشتگان، تنها می تواند آجری برای بنای آینده باشد. آجر تجربه. نه آجر افتخارات باستانی.
گذشته ها را نه می شود و نه می توان بازسازی کرد. گذشته ها، مدد و یاور آفرینشی نو هستند.
در باورها و گذشته ی ما، مانند همه ی اقوام و مردمان دیگر، نکات ارجمندی هست که باید بازش شناخت و بازش آفرید. باورها و اندیشه هایی که به یک تمدن و فرهنگ تعلق دارد: فرهنگ انسانی.
سبز باشید
منابع اصلی من : شاهنامه ، اوستا( بویژه یشت ها)، دینکرد، فرهنگ اعلام اوستا از هاشم رضی، کتاب های
تاریخی چون تاریخ بلعمی، کتاب های ادبی چون منطق الطیر، صفیر سیمرغ و رساله عقل سرخ بوده است.
رساله الطیرها از جمله رساله الطیر ابن سینا نیز پایه این کار بوده است.
هم چنین از نوشته های پژوهشگر گرانمایه، رقیه بهزادی در قسمت تاریخچه پزشکی و نام بیماری ها در
ایران باستان بسیار بهره گرفتم.
در این کتاب ها نیر مطالب ارجمندی در همین زمینه هست:
تاریخ پزشکی ایران باستان:سهراب خدابخشی. انتشارات فروهر.
مقاله برخی از اساتیر پزشکی در شاهنامه: دکتر محمد حسین عزیزی. مجله آناهیتا. شماره دوم.
دیدار با سیمرغ: تقی پورنامداریان، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
نقد تطبیقی ادیان و اساطیردر شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی و منطق الطیر عطار: حمیرا زمردی
انتشارات زوار
سیمرغ در قلمرو فرهنگ ایران: علی سلطانی گرد فرامرزی، انتشارات مبتکران
سی مرغ و سیمرغ: علینقی منزوی، انتشارات راه مانا
نویسنده محمود کویر