کافه تلخ

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

دیو سپید




بعداز مباحثۀ من و نویسندۀ وبگاه گندم تلخ دربارۀ مدلول‌های واژۀ دیو در متون کهن پارسی و درج مقالۀ "دیو در داستان‌های ملی ایرانیان" در وبگاه آن‌روزها، ایشان در وبگاهش این سؤال را مطرح کرد که

اگر یکی از مدلول‌های واژۀ دیو، بومیان سیاه‌پوست ایران و هند پیش از پیدایش نژاد آریایی است و این بومیان به دست مهاجران و مهاجمان آریایی، کشتار شدند یا از وطن رانده شدند، پس تکلیف مواردی از قبیل دیو سپید در شاهنامه چه می‌شود؟
اگر دیو، یعنی نژاد سیاه، پس دیو سپید یعنی چه؟

پیش از پاسخ دادن به این پرسش، باید متذکر شوم که دریافت‌های پژوهشگران در عرصۀ اسطوره‌شناسی و دیرینه‌پژوهی، مجموعه‌ای از نظریات و حدسها و گمان‌هاست،حدس‌هایی که با برخی قرائن و مستندات در متون کهن یا با تکیه بر دریافت‌های باستان‌شناختی،تقویت می‌شود و بر حدس‌های موازی و هم‌ارز،برتری می‌یابد.

همۀ آنچه دربارۀ مدلول‌های واژۀ دیو در مقالۀ "دیو در داستان‌های ملی ایرانیان" گفته شد نیز از همین قبیل است.در این مقاله چندین حدس دربارۀ مدلول‌های واژۀ دیو مطرح شد و اگر این مقاله به دقت مطالعه شود،معلوم می‌شود که دلالت واژۀ دیو بر نژاد سیاه، تنها یکی از حدس‌هاست نه همۀ حدس‌ها.
بر این اساس، دیو در همۀ متون و در همۀ کاربردهایش معادل نژاد سیاه نیست و من هم در مقالۀ "دیو در داستان‌های ملی ایرانیان" بر اساس متون کهن ایرانی،پنج کاربرد متفاوت را برای واژۀ دیو برشمردم که تنها یکی از آنها کاربرد دیو به عنوان نژاد سیاه است.
بدین ترتیب،این پرسش که دیو سپید چیست، اگر تنها پرسشی دربارۀ ماهیت و چیستی دیو سپید باشد،پرسشی وارد است و لازم است که در آن بحث و مطالعه شود،اما اگر این پرسش،از قبیل پرسش‌های انکاری باشد و منظور ،این باشد که چون در شاهنامه، مقوله‌ای به نام دیو سپید داریم،پس دیو نمی‌تواند معادل نژاد سیاه باشد، سؤال از اساس مردود است،چون در مقالۀ "دیو در داستان‌های ملی ایرانیان" کاربرد واژۀ دیو منحصر به نژاد سیاه نشده و پنج کاربرد متفاوت برای دیو مطرح شده و اگر متون ایران باستان را بیشتر بکاویم، شاید هنوز بتوانیم کاربردهای دیگری نیز برای دیو بیابیم.

همان گونه که در مقالۀ مذکور، مطرح شده و برای آن قرائن و شواهدی از متون ایرانی آورده شده، یکی از کاربردهای واژۀ دیو،هر فرد بیگانه است و این بیگانگی،گاه نژادی است و گاه بر اساس تفاوت دینی است.برای نمونه،در شاهنامه می‌حوانیم که چون کیکاووس،دومین پادشاه کیانی،کشور هاماوران را گشود و شاهدخت آن کشور را که سودابه نام داشت،به عنوان نوا(گروگان) به ایران آورد و با او ازدواج کرد و او را شهبانوی ایران و در نتیجه پادشاه حرم(شبستان) ساخت،بزرگان و نجیب‌زادگان ایرانی زبان به اعتراض گشودند که :

ز هاماوران دیوزادی ببرد

شبستان شاهی مر او را سپرد

در اینجا،دیوزاده خواندن سودابه،بر این اساس است که وی به لحاظ نژادی،بیگانه بوده است.این احتمال هست که این برش از شخصیت کیکاووس کیانی به عنوان فاتح کشور هاماوران،منطبق با شخصیت تاریخی کمبوجیه(کامبیز) هخامنشی،فاتح مصر باشد و سودابه که ممکن است تغییریافتۀ نام "سُعدا" باشد،به سبب همین بیگانگی نژادی،دیوزاد قلمداد شده است.

اما دیو سپید. در داستان فتح مازندران در روزگار کیکاووس کیانی که داستان هفتخوان رستم نیز جزئی از همین واقعه است،با دیو سپید مواجه می‌شویم.در این داستان،مازندران، کشوری جدا از ایران تصویر می‌شود و این به لحاظ تاریخ و نیز با توجه به وضع جغرافیایی مازندران،منطقی به نظر می‌رسد،زیرا سواحل دریای مازندران،با دیوار طبیعی و بلند البرز،از سایر بخش‌های فلات ایران جدا شده و این جدایی باعث شده که این ناحیه گاه مستقل از دیگر بخش‌های فلات ایران و گاه به شکل نیمه مستقل و به صورت باجگزار ایران اداره شود و حتی بر اساس مستندات مکتوبی که در دست است،شاهنشاهان توانمند ساسانی که دست‌های قدرتشان از چین تا نیل گسترده بود، حاکمیت مستقیم بر سواحل دریای مازندران نداشتند و پس از زوال دولت ساسانی و پیوستن فلات ایران به دولت خلفا نیز،باز هم سواحل دریای مازندران،سرنوشتی دیگرگونه داشت و همواره عبارت بود از امیرنشینی جداگانه که ساز مخالف می‌زد و در ابتدا محل تجمع شاهزادگان و سرداران ساسانی بود و سپس مبدل شد به محل استقرار امرای شیعۀ مخالف دستگاه خلافت و سرانجام در روزگار شاه عباس صفوی بود که به حیات جداگانۀ باریکۀ شمال، پایان داده شد.

با این اوصاف، ساکنان درون فلات ایران که اساطیر و حماسه‌های ایرانی در ذهن آنان شکل یافته،همواره به ساکنان آن سوی البرز به چشم بیگانگان می‌نگریستند و این بیگانه انگاشتن،در نخستین ادوار استقرار آریاییان در فلات ایران،بیشتر و شدیدتر بوده‌است، زیرا در ادوار میانه و نو، به سبب حاکمیت غیرمستقیم شاهان ایرانی بر آن سوی البرز،این حس بیگانگی کاهش یافته بود،اما در ادوار باستان و در نخستین تهاجمات آریاییان از داخل فلات ایران به سوی سواحل شمال،فاتحان ایرانی به مردمی برمی‌خوردند که برایشان کاملاً بیگانه بودند و همین بیگانگی موجب می‌شد که ساکنان آن نواحی را دیو بنامند.بر این اساس، دیو سپید، زیرمجموعۀ کاربرد دیو به معنی بیگانه است و دیو سپید یعنی بیگانۀ سفیدپوست در برابر بیگانگان ساه‌پوستی که پیشاپیش در داخل هند و فلات ایران،به دست مهاجمان آریایی منقرض شده بودند و آریاییان هنوز در نوارهای جنوبی‌تر ایران و هند،درگیر نبرد با آنان بودند.این دیوان مازندران نیز لزومی ندارد که از ساکنان بومی و پیشاآریایی ایران و هند بوده باشند و به سبب سفید بودن، به احتمال زیاد باید شاخه‌ای دیگر از نژاد آریایی باشند که در هنگام خروج تاریخی نزاد هندواروپایی(آریایی) از ایرانویچ(احتمالاً سیبری)، از همنژادان هندی و ایرانی خود جدا شده‌اند و در حالی که هندوایرانیان به سمت جنوب رفته و سپس به دو شاخۀ ایرانی و هندی تقسیم شده اند، شاخه‌ای دیگر از آریاییان،از همان ابتدای خروج از ایرانویچ، به جای جنوب به سمت غرب رفته و در سواحل دریای مازندران ساکن شده اند.برخی از تاریخ‌پژوهان برآنند که شاخۀ اروپاییِِ نژاد آریایی، با ساکنان سواحل آن سوی البرز از یک خانواده‌اند و در حالی که شاخۀ هندوایرانی، راه جنوب را در پیش گرفته،شاخۀ اروپایی به غرب رفته‌اند و برخیشان تا انتهای غرب پیش رفته‌اند و به اروپا رسیده‌اند،اما برخی نیز با رسیدن به سواحل مستعد و پربرکت دریای مازندران،در همان ناحیه مسکن گرفته‌اند و پیشتر نرفته‌اند . همین شاخه اند که بعدها مورد تهاجم همنژادان آریایی خود واقع شده‌اند که از داخل فلات ایران به قصد فتح سواحل آن سوی البرز به حرکت درآمده‌اند و این مهاجمان پس از گذر از البرز و آغاز نبرد با آریاییان شمالی، آنها را به سبب بیگانگی و جدایی و دشمنی، دیو نامیده‌اند..

در متون ایرانی باستان و میانه، مقولۀ پرکاربردی به صورت دیو مازندر و دیو مازندران مطرح می‌شود که دیو سپید نیز زیرمجموعۀ همین مقوله است و برخورد کیکاووس کیانی و سپاهیان او با دیو سپید نیز نخستین برخورد ایرانیان با دیوان مازندران نبوده‌است.در کتاب مینوی خرد که از منابع فارسی میانه است،می‌خوانیم که هوشنگ، دومین پادشاه پیشدادی(سلسلۀ پیش از کیانیان) از سه بهره دیوان مازندر که نابودکنندۀ جهان بودند،دو بهره را کشت.در این متن،دیوان، مهاجمانی ویرانگر تصویر شده‌اند که پادشاهان پیشدادی به سرکوب آنان پرداخته‌اند و می‌توان انگاشت که به سبب خوی ویرانگری و نیز بیگانه بودن،دیو قلمداد شده‌اند.در اینجا باید توجه داشت که دیو مازندران و دیو مازندر،پیوند الزامی با سرزمینی ندارد که امروزه مازندران خوانده می‌شود.برخی بر این گمانند که مازندر در این کاربرد، نام مکان نیست،بلکه صفتی است به معنی درشت‌پیکر .
همچنین می‌دانیم که دوران پادشاهی پیشدادیان،متعلق به روزگاری است که هنوز آریاییان در ایرانویچ می‌زیستند و وارد ایران و هند نشده بودند و پیشدادیان، پادشاهان نژاد واحدۀ هندوایرانی بودند. پس از خروج آریاییان از ایرانویچ و جدا شدن و رفتن جداگانۀ آنان به هند و ایران، هر یک از این دو شاخه، نامها و خاطرات پیشین خود را با سرزمین‌های جدیدشان منطبق ساخته‌اند.
بر این اساس، آریاییان در روزگار شاهان پیشدادی و در ایرانویج، درگیر نبرد با بیگانگانی ویرانگر و درشت‌پیکر بوده‌اند و چون یک شاخه از آریاییان پس از خروج از ایرانویچ و ورود به فلات ایران، باز به دشمنانی بیگانه و درشت‌پیکر برخوردند، به سنت روزگار پیشدادیان، این دشمنان را دیو مازند خواندند و مسکن آنان را "مازندر+ان" یعنی سرزمین متعلق به نژاد مازندر خواندند و از آن پس بود که سواحل آن سوی البرز،مازندران خوانده شد.همان گونه که پیش از این هم گفتیم، این دیوان مازندران نیز پیوند الزامی با سیاهان بومی ایران ندارند و به احتمال قریب به یقین،خود شاخه‌ای دیگر از مهاجران آریایی بوده‌اند که جدا از شاخۀ هندوایرانی، به سمت غرب و اروپا مهاجرت کرده‌اند و بخشی از آنان،در سواحل دریای شمال، متوقف شده‌اند و پس از منقرض کردن بومیان آن ناحیه، خود با موج دیگری از آریاییان مواجه شده‌اند که از سمت داخل فلات ایران و با گذر از کوه‌های البرز، به نبرد آنان آمده‌اند.

ابراهیم واشقانی