ورطه ژرفی که اهورامزدا را از سیمرغ جدا میکرد، همین تفاوت اندیشه « بُن » با « آغاز» ، ویا تفاوت « پیدایش ازتاریکی یا تخم وبُن » با « آفریدن ازروشنی » بود .
اهورامزدا ، ازروشنی همه چیزها را میآفرید ، و پیدایش از بُن وتخم را که ازتاریکی باشد ، رد میکرد . چنانکه دربندهش بخش دوم پاره 17 میآید که : « هرمزد آفریدگان را به صورت مادی آفرید.
از روشنی بیکران، آتش ، ازآتش باد ، از باد آب ، از آب زمین و همه هستی مادی را فراز آفرید » . اهورامزدا ، از روشنی، آتش را میآفریند . این چه معنی دارد ؟
« مادی » درعبارت بالا ، astomandihاستومندی است . یعنی آنچه دارای « هسته و زهدان » است . در برهان قاطع ، هم « است » به معنای تخم و دانه وهسته میوه هاست، و هم به معنای « سرین و کفل مردم و است .
درفرهنگ زنخدائی ، واژه های تخم و دانه وهسته و زهدان ، رابطه مستقیم با دیدن و بینش و دانش داشتند . بینش و روشنی ، از زهدان ، زاده ، واز دانه ، روئیده میشد( دانائی) . چنانچه از واژه « است » ، استونتنastontan ساخته شده است که به معنای دیدن و مشاهده کردن است .
وازواژه « ارپ » که «غله جو» هست ، ارپونتن ساخته شده است که به معنای « آموختنن » است و همین واژه است که درعربی « ارب و عرف » شده و واژه « َعرفان و معرفت »، درست ازهمین رویش جو= ارپ = ارب که که درعربی معنای « شرمگاه زن» ( منتهی الارب ) را هم حفظ کرده است ، پیدایش یافته است .« ارب» که معرب « ارپ » است ، دارای معانی زیرکی و دها و عقل است. عقل و زیرکی، چیزی جزرویش « تخم جو» نیست .
عرفان ، بینش زایشی و رویشی ازگوهرخود انسانست، نه دانشی آموختنی و منقول . برگردیم به نکته دقیق وحساس عبارت بالا ازبندهش، که اهورامزدا ، نخست از روشنی، آتش میآفریند » .
آتش ، که آذرهم باشد ودرکردی : آگر، آور... است ، با تصویر ما از آتش هیچ رابطه ای ندارد . آتش که دراصل « تش و تشه » یا « تخشه » باشد ، همان نی است ، چنانچه درکردی ، تش و تشه به معنای دوک است که دوخ = نی میباشد . « آگر»، دربرهان قاطع به معنای سرین و کفلست مطلقا . درکردی ، آور، هم به معنای آتش وهم به معنای آبستن است( شرفکندی ) .
و در هزوارش ، آذر، دارای دومعنای 1- زهدان و 2- زن آموزگار است . پس ، این روشنی ، یعنی همه آگاهی و خواست اهورامزداست که تخم و تخمدان را میآفریند ، و ازاین پس ، تخم و تخمدان ، ازاولویت میافتند . بدینسان معنای بینش و دانش و دین ( هم که بینش زایشی بود ) بکلی عوض میشود .
روشنی و بینش و دانش ، وام گرفته ازیک سرچشمه انحصاری روشنی که اهورامزداست، میشود . گرانیگاه « دین » که « بینش زایشی ازگوهرخود انسان » بود جابجا میشود .
دین ، آموزه ای میشود که روشنائی وامیست، و باید بدان ایمان آورد . اینست که اهورامزدا ، برای مردمان سایه، نداشت ، چون وجودی نبود که « تخم بیفشاند، تا از تخم ، روشنی پدید آید » ، بلکه وجودی بود که فقط روشنی میافشاند ، از اینگذشته « مجموعه همه تخمه ها » دیگر، خدا نبود ، بلکه اهورا مزدا ، دیگر، خوشه ای نبود که همه تخمه هارا درخود دارد . این است که الهیات زرتشتی، ازواژه « خوشه » اکراه فراوان دارد ، و یا حذف میکند و یا مسخ میسازد و تحریف میکند . بدینسان ، اهورامزدا ، سایه نداشت . چون سایه ، به معنای « تخم و زهدان » است . و درست این تخم و زهدان تاریکست که سرچشمه روشنی است . ازاین رو ، جستجوی درتاریکی و آزمایش و رفتن به هفت خوان آزمایش ، بنیاد فرهنگ سیمرغی بود .
ازاین پیش دانسته هاست که میتوان دریافت که چرا سیمرغ ، شاخه « گز» را برای زدن به چشم اسفندیار، که اینهمانی با خرد زاینده انسانی دارد ، و دراسفندیار، دراثر « ایمان به آموزه زرتشت »، کور شده است ، برمیگزیند . چون نـام دیگر« گـز» ،« آذر» است . ودرست این گز= آذر( تخم وزهدان)، اینهمانی با سیمرغ داشت و ازسوی دیگر، همه چشمها ، تخم سیمرغند . « دی به آذر» در تقویم ( روزهشتم ماه = دی ، روزنهم ماه = آذر) به معنای آنست که آذر، اینهمانی با دی= سیمرغ دارد .
گز و تیرگز، خود سیمرغ است . این خود سیمرغست که تیرنگاه و بینش میشود تا به چشم اسفندیاربپیوندد ، چون چشم هرانسانی نیز خود سیمرغست .
سیمرغ ، بیان « روشنی و بینش ، ازتاریکی و درجستجو و آزمایش » بود . این جفت شدن تیرگز(= سیمرغ ) از رستم دوست ، با چشم اسفندیار ( که اینهمانی با سیمرغ دارد ) که دشمن خونین سیمرغ شده است ، چه معنائی دارد ؟
زال، سیمرغ را به یاری رستم فرامیخواند
چرا سیمرغ ، هنگام « نیمه شب» فرود میآید؟
« نیمه شب = هنگام همآغوشی بهرام وسیمرغ»
پس ازآنکه زال درمی یابد که هنگام آنست که سیمرغ دراین کار، یار و جفت رستم شود، تا پیروزشوند ، آنگاه سه نفر، سه مجمرآتش به بلندی ( کوه ) میبرند .
جایگاه فرود آمدن سیمرغ یکی فرازکوه است ، و دیگری « کناردریا ، یا میان دریا» ست . و آنگاه زال، پری را که ازسیمرغ داشت از دیبا بیرون میآورد . اینجا سه مجمرآتش، بازنشان سه تا یکتائی سیمرغست .چنانچه در فرازکوه البرزنیز، آشیانه اش فراز « سه درخت » بود .
چو گشتند هرسه برآن رای، کند
سپهبد برآمد به بالای ، تند
ازایوان ، سه مجمر پرآتش ببرد برفتند بااوسه هشیارگرد
فسونگر چو برتیغ بالا رسید ز دیبا یکی « پر»، بیرون کشید
زمجمر یکی آتشی برفروخت زبالای آن پر، لختی بسوخت
چو یکپاس ازآن تیره شب درگذشت
تو گفتی هوا ، چون سیاه ابر گشت
هم آنگه چو مرغ ازهوا بنگرید درخشیدن آتش تیز دید
نشسته برش زال، با داغ ودرد
زپرواز مرغ ، اندر آمد به گرد
بشد تیز با عود سوزان فراز ستودش فراوان وبردش نماز
به پیشش سه مجمرپرازبوی کرد
زخون جگر بر رخش جوی کرد
بدو گفت سیمرغ، شاها که بود که آمد بدینسان نیازت به دود
در برهان قاطع ، زیر واژه « آتش فروز» دیده میشود که بهمن( ماه یازدهم) و سیمرغ ( = عنقا)، آتش فروزند. اهورا مزدا ، روشنگراست ، ولی سیمرغ ، تخم افشان( =سایه افکن) و آتش فروزاست، تا هرجانی وهرانسانی، ازخودش، روشن شود .
آتش افروختن ( آتش = نی ، آذر= زهدان وبینش ، آگر= زهدان+ آتش)، چیزی جز فرشگرد و نوسازی نیست . سیمرغ یاری میدهد که تخمی که درانسان ، افشانده است ، و اورا آبستن کرده است ، بزایاند ، یا تخمی را که در زمین تن ، کاشته است ، بروید و بشکوفد . شخم زدن نیز، اینهمانی با عشقبازی داده میشود . اینست که سیمرغ ، پرش را برتارک سررستم « مـیـمالـد» .واژه « مالیدن » که دراصل ، « مرزیدن » است ، به معنای عشقبازی وشخم کردنست . و بپا ایستادن سیمرغ فراز تارک رستم ، بیان روئیدن و شکفتن تخمست . به سخنی دیگر، سیمرغ ، نیروهای نهفته سیمرغی را دراو بسیج میسازد . این همان « بوسیدن صنم درونی خود » است که مولوی ازآن سخن میگوید . سایه افکندن سیمرغ ، چیزی جز کاشتن تخم خود، و افروختن آن درانسان و شکوفا ساختن آن ازانسان نیست .
رویداد این همآغوشی ، درست درنـیـمـه شـب است . سرشب و تنگ غروب ، اوزیرین گاه است، و پاس دوم شب ، گاه « ایو سروت ریم » است . این گاهست که آبادیان ، خانه آباد ( آباد یائون ) نامیده میشود . این خانه موسیقی است که مولوی ، غزل مشهورش درباره آن سروده است .
این خانه که پیوسته دراو بانگ چغانه است
ازخواجه بپرسید که این خانه ، چه خانه است
دراین پاس یا گاه ِ دوم شب است که بهرام و ارتافرورد ، جفتی که بُن زمان ( ماه سی روزه ، سال ) و بُن انسان( بهروزو صنم ) و بُن روزوخورشید( درمیان هرشبی ) هستند ، همآغوش میشوند .
درست دراین هنگامست که سیمرغ ، همآغوش رستم میشود ، که پیکریابی بهرام است . به عبارتی دیگر، رستم ، بهرام میشود، که جفت سیمرغست. رستم ، « فیروزبهرام » میشود . بهرامی که هیچکس نمیتواند براو پیروز شود .
چو رستم برآن تند بالا، رسید همان مرغ روشن دل، اورابدید
بدو گفت کای ژنده پیل بلند زدست که گشتی بدینسان نژند
چرا رزم جستی زاسفندیار همی آتش افکندی اندرکنار
بدو گفت زال : ای خـداونـد مـهـر
چو اکنون نمودی به ما ، پاک چهر
گرایدون که رستم نگردد درست
کجا خواهم اندرجهان جای جست
زال به سیمرغ که دایه و مامش هست ، چنین خطاب میکند :
« ای خـداونـد مـهـر»
هم درداستان سام وزال ، درآغازشاهنامه کوشیده شده است که چهره سیمرغ ، بنام « خدواند مهر » پوشیده و مسخ ساخته شود ، و هم در هفتخوان اسفندیار، کوشیده شده است که سیمرغ، به کردار مرغ پرخاشگرو ستیزه جو، زشت ساخته شود .
ولی دراینجا ناگهان درکمال روشنی میتوان دریافت که « خدای مهر » ، درایران ، سیمرغ بوده است ، نه میتراس که موبدان زرتشتی اورا بنام « خداوند مهر» در متون پهلوی و یشتها ، مشهورساخته اند .
این خدا، که موبدان ، اورا خدای مهرخوانده اند ، همان « ضحاک » شاهنامه است، که دینش ، استوار بر« ذبح خونی و مقدس ساختن قربانی خونی ، و بستن پیمان در روند قربانی کردن خونی بود » .
سیمرغ ، خدای مهر است ، چون با گیتی ، با همه جانها ، با انسانها، « میآمیزد » ، و « مهر» ، به معنای « آمیختن » است ، و سایه افکندن که کاشتن تخم یا انداختن نطفه باشد ، روند آمیختن است . الهیات زرتشتی ، با اینهمانی دادن اهورامزدا با روشنی بیکرانه ، نمیتوانست ، چنین آمیزشی و مهری را میان خدا و گیتی ، بپذیرد . چون روشنی اهورامزدا ، برّندگی تیغ را دارد . آنچه می برّد، نمیتواند بیامیزد. ازاین رو ، سیمرغ را بنام خدای مهر نشناخت . « مهر» درالهیات زرتشتی ، این معنا را از دست داد .خدا ، دیگر، تخم نمیشود که خود را درگیتی بیفشاند و جهان و انسان را ازخود، آبستن کند . این برضد سراندیشه « روشنی» آنها بود. این بود که خدای « قربانی خونی و تیغ برنده » را که رومیها « میتراسMithras » مینامند ، و درشاهنامه به چهره « ضحاک » شناسانده شده ، به نام « خداوند مهر» پذیرفته اند .
درشاهنامه ، میتراس، به شکل « مرداس » درآمده و پدر ضحاک شده است .علت هم این بود که تنها خدائی که « اصل جهاد دینی » درالهیات ِ زرتشتی را میشد فقط با این خدا ، جور وهمآهنگ ساخت .
خودِ زرتشت ، برضد این خدا برخاسته بود ، ولی دستگاه گشتاسپی ، اهورامزدای زرتشت را با این خدای مهر( ضحاک )، آشتی داد ، و آنهارا باهم برابرساخت ، تا جهاد دینی ، مقدس ساخته شود .
اینست که پس از هزاره ها مشتبه سازی و مسخسازی ، باید « خداوند مهر » حقیقی را که زال معرفی میکند ، بازشناخت و دست از دروغ چند هزارساله موبدان زرتشتی برداشت .
این خدای مهراست که رستم را درآغاز سرزنش میکند که چرا تن به رزم اسفندیار دادی ؟ و این آتش را بپا کرده ای . دراینجا ویژگی سیمرغ بنام « اصل مهر» نمودار میگردد و آنچه به رستم سفارش میکند و آنچه سپس روی میدهد ، گسترش این سراندیشه مهراست که تجلی منش والای فرهنگ ایران است .
اهورامزدا ، ازروشنی همه چیزها را میآفرید ، و پیدایش از بُن وتخم را که ازتاریکی باشد ، رد میکرد . چنانکه دربندهش بخش دوم پاره 17 میآید که : « هرمزد آفریدگان را به صورت مادی آفرید.
از روشنی بیکران، آتش ، ازآتش باد ، از باد آب ، از آب زمین و همه هستی مادی را فراز آفرید » . اهورامزدا ، از روشنی، آتش را میآفریند . این چه معنی دارد ؟
« مادی » درعبارت بالا ، astomandihاستومندی است . یعنی آنچه دارای « هسته و زهدان » است . در برهان قاطع ، هم « است » به معنای تخم و دانه وهسته میوه هاست، و هم به معنای « سرین و کفل مردم و است .
درفرهنگ زنخدائی ، واژه های تخم و دانه وهسته و زهدان ، رابطه مستقیم با دیدن و بینش و دانش داشتند . بینش و روشنی ، از زهدان ، زاده ، واز دانه ، روئیده میشد( دانائی) . چنانچه از واژه « است » ، استونتنastontan ساخته شده است که به معنای دیدن و مشاهده کردن است .
وازواژه « ارپ » که «غله جو» هست ، ارپونتن ساخته شده است که به معنای « آموختنن » است و همین واژه است که درعربی « ارب و عرف » شده و واژه « َعرفان و معرفت »، درست ازهمین رویش جو= ارپ = ارب که که درعربی معنای « شرمگاه زن» ( منتهی الارب ) را هم حفظ کرده است ، پیدایش یافته است .« ارب» که معرب « ارپ » است ، دارای معانی زیرکی و دها و عقل است. عقل و زیرکی، چیزی جزرویش « تخم جو» نیست .
عرفان ، بینش زایشی و رویشی ازگوهرخود انسانست، نه دانشی آموختنی و منقول . برگردیم به نکته دقیق وحساس عبارت بالا ازبندهش، که اهورامزدا ، نخست از روشنی، آتش میآفریند » .
آتش ، که آذرهم باشد ودرکردی : آگر، آور... است ، با تصویر ما از آتش هیچ رابطه ای ندارد . آتش که دراصل « تش و تشه » یا « تخشه » باشد ، همان نی است ، چنانچه درکردی ، تش و تشه به معنای دوک است که دوخ = نی میباشد . « آگر»، دربرهان قاطع به معنای سرین و کفلست مطلقا . درکردی ، آور، هم به معنای آتش وهم به معنای آبستن است( شرفکندی ) .
و در هزوارش ، آذر، دارای دومعنای 1- زهدان و 2- زن آموزگار است . پس ، این روشنی ، یعنی همه آگاهی و خواست اهورامزداست که تخم و تخمدان را میآفریند ، و ازاین پس ، تخم و تخمدان ، ازاولویت میافتند . بدینسان معنای بینش و دانش و دین ( هم که بینش زایشی بود ) بکلی عوض میشود .
روشنی و بینش و دانش ، وام گرفته ازیک سرچشمه انحصاری روشنی که اهورامزداست، میشود . گرانیگاه « دین » که « بینش زایشی ازگوهرخود انسان » بود جابجا میشود .
دین ، آموزه ای میشود که روشنائی وامیست، و باید بدان ایمان آورد . اینست که اهورامزدا ، برای مردمان سایه، نداشت ، چون وجودی نبود که « تخم بیفشاند، تا از تخم ، روشنی پدید آید » ، بلکه وجودی بود که فقط روشنی میافشاند ، از اینگذشته « مجموعه همه تخمه ها » دیگر، خدا نبود ، بلکه اهورا مزدا ، دیگر، خوشه ای نبود که همه تخمه هارا درخود دارد . این است که الهیات زرتشتی، ازواژه « خوشه » اکراه فراوان دارد ، و یا حذف میکند و یا مسخ میسازد و تحریف میکند . بدینسان ، اهورامزدا ، سایه نداشت . چون سایه ، به معنای « تخم و زهدان » است . و درست این تخم و زهدان تاریکست که سرچشمه روشنی است . ازاین رو ، جستجوی درتاریکی و آزمایش و رفتن به هفت خوان آزمایش ، بنیاد فرهنگ سیمرغی بود .
ازاین پیش دانسته هاست که میتوان دریافت که چرا سیمرغ ، شاخه « گز» را برای زدن به چشم اسفندیار، که اینهمانی با خرد زاینده انسانی دارد ، و دراسفندیار، دراثر « ایمان به آموزه زرتشت »، کور شده است ، برمیگزیند . چون نـام دیگر« گـز» ،« آذر» است . ودرست این گز= آذر( تخم وزهدان)، اینهمانی با سیمرغ داشت و ازسوی دیگر، همه چشمها ، تخم سیمرغند . « دی به آذر» در تقویم ( روزهشتم ماه = دی ، روزنهم ماه = آذر) به معنای آنست که آذر، اینهمانی با دی= سیمرغ دارد .
گز و تیرگز، خود سیمرغ است . این خود سیمرغست که تیرنگاه و بینش میشود تا به چشم اسفندیاربپیوندد ، چون چشم هرانسانی نیز خود سیمرغست .
سیمرغ ، بیان « روشنی و بینش ، ازتاریکی و درجستجو و آزمایش » بود . این جفت شدن تیرگز(= سیمرغ ) از رستم دوست ، با چشم اسفندیار ( که اینهمانی با سیمرغ دارد ) که دشمن خونین سیمرغ شده است ، چه معنائی دارد ؟
زال، سیمرغ را به یاری رستم فرامیخواند
چرا سیمرغ ، هنگام « نیمه شب» فرود میآید؟
« نیمه شب = هنگام همآغوشی بهرام وسیمرغ»
پس ازآنکه زال درمی یابد که هنگام آنست که سیمرغ دراین کار، یار و جفت رستم شود، تا پیروزشوند ، آنگاه سه نفر، سه مجمرآتش به بلندی ( کوه ) میبرند .
جایگاه فرود آمدن سیمرغ یکی فرازکوه است ، و دیگری « کناردریا ، یا میان دریا» ست . و آنگاه زال، پری را که ازسیمرغ داشت از دیبا بیرون میآورد . اینجا سه مجمرآتش، بازنشان سه تا یکتائی سیمرغست .چنانچه در فرازکوه البرزنیز، آشیانه اش فراز « سه درخت » بود .
چو گشتند هرسه برآن رای، کند
سپهبد برآمد به بالای ، تند
ازایوان ، سه مجمر پرآتش ببرد برفتند بااوسه هشیارگرد
فسونگر چو برتیغ بالا رسید ز دیبا یکی « پر»، بیرون کشید
زمجمر یکی آتشی برفروخت زبالای آن پر، لختی بسوخت
چو یکپاس ازآن تیره شب درگذشت
تو گفتی هوا ، چون سیاه ابر گشت
هم آنگه چو مرغ ازهوا بنگرید درخشیدن آتش تیز دید
نشسته برش زال، با داغ ودرد
زپرواز مرغ ، اندر آمد به گرد
بشد تیز با عود سوزان فراز ستودش فراوان وبردش نماز
به پیشش سه مجمرپرازبوی کرد
زخون جگر بر رخش جوی کرد
بدو گفت سیمرغ، شاها که بود که آمد بدینسان نیازت به دود
در برهان قاطع ، زیر واژه « آتش فروز» دیده میشود که بهمن( ماه یازدهم) و سیمرغ ( = عنقا)، آتش فروزند. اهورا مزدا ، روشنگراست ، ولی سیمرغ ، تخم افشان( =سایه افکن) و آتش فروزاست، تا هرجانی وهرانسانی، ازخودش، روشن شود .
آتش افروختن ( آتش = نی ، آذر= زهدان وبینش ، آگر= زهدان+ آتش)، چیزی جز فرشگرد و نوسازی نیست . سیمرغ یاری میدهد که تخمی که درانسان ، افشانده است ، و اورا آبستن کرده است ، بزایاند ، یا تخمی را که در زمین تن ، کاشته است ، بروید و بشکوفد . شخم زدن نیز، اینهمانی با عشقبازی داده میشود . اینست که سیمرغ ، پرش را برتارک سررستم « مـیـمالـد» .واژه « مالیدن » که دراصل ، « مرزیدن » است ، به معنای عشقبازی وشخم کردنست . و بپا ایستادن سیمرغ فراز تارک رستم ، بیان روئیدن و شکفتن تخمست . به سخنی دیگر، سیمرغ ، نیروهای نهفته سیمرغی را دراو بسیج میسازد . این همان « بوسیدن صنم درونی خود » است که مولوی ازآن سخن میگوید . سایه افکندن سیمرغ ، چیزی جز کاشتن تخم خود، و افروختن آن درانسان و شکوفا ساختن آن ازانسان نیست .
رویداد این همآغوشی ، درست درنـیـمـه شـب است . سرشب و تنگ غروب ، اوزیرین گاه است، و پاس دوم شب ، گاه « ایو سروت ریم » است . این گاهست که آبادیان ، خانه آباد ( آباد یائون ) نامیده میشود . این خانه موسیقی است که مولوی ، غزل مشهورش درباره آن سروده است .
این خانه که پیوسته دراو بانگ چغانه است
ازخواجه بپرسید که این خانه ، چه خانه است
دراین پاس یا گاه ِ دوم شب است که بهرام و ارتافرورد ، جفتی که بُن زمان ( ماه سی روزه ، سال ) و بُن انسان( بهروزو صنم ) و بُن روزوخورشید( درمیان هرشبی ) هستند ، همآغوش میشوند .
درست دراین هنگامست که سیمرغ ، همآغوش رستم میشود ، که پیکریابی بهرام است . به عبارتی دیگر، رستم ، بهرام میشود، که جفت سیمرغست. رستم ، « فیروزبهرام » میشود . بهرامی که هیچکس نمیتواند براو پیروز شود .
چو رستم برآن تند بالا، رسید همان مرغ روشن دل، اورابدید
بدو گفت کای ژنده پیل بلند زدست که گشتی بدینسان نژند
چرا رزم جستی زاسفندیار همی آتش افکندی اندرکنار
بدو گفت زال : ای خـداونـد مـهـر
چو اکنون نمودی به ما ، پاک چهر
گرایدون که رستم نگردد درست
کجا خواهم اندرجهان جای جست
زال به سیمرغ که دایه و مامش هست ، چنین خطاب میکند :
« ای خـداونـد مـهـر»
هم درداستان سام وزال ، درآغازشاهنامه کوشیده شده است که چهره سیمرغ ، بنام « خدواند مهر » پوشیده و مسخ ساخته شود ، و هم در هفتخوان اسفندیار، کوشیده شده است که سیمرغ، به کردار مرغ پرخاشگرو ستیزه جو، زشت ساخته شود .
ولی دراینجا ناگهان درکمال روشنی میتوان دریافت که « خدای مهر » ، درایران ، سیمرغ بوده است ، نه میتراس که موبدان زرتشتی اورا بنام « خداوند مهر» در متون پهلوی و یشتها ، مشهورساخته اند .
این خدا، که موبدان ، اورا خدای مهرخوانده اند ، همان « ضحاک » شاهنامه است، که دینش ، استوار بر« ذبح خونی و مقدس ساختن قربانی خونی ، و بستن پیمان در روند قربانی کردن خونی بود » .
سیمرغ ، خدای مهر است ، چون با گیتی ، با همه جانها ، با انسانها، « میآمیزد » ، و « مهر» ، به معنای « آمیختن » است ، و سایه افکندن که کاشتن تخم یا انداختن نطفه باشد ، روند آمیختن است . الهیات زرتشتی ، با اینهمانی دادن اهورامزدا با روشنی بیکرانه ، نمیتوانست ، چنین آمیزشی و مهری را میان خدا و گیتی ، بپذیرد . چون روشنی اهورامزدا ، برّندگی تیغ را دارد . آنچه می برّد، نمیتواند بیامیزد. ازاین رو ، سیمرغ را بنام خدای مهر نشناخت . « مهر» درالهیات زرتشتی ، این معنا را از دست داد .خدا ، دیگر، تخم نمیشود که خود را درگیتی بیفشاند و جهان و انسان را ازخود، آبستن کند . این برضد سراندیشه « روشنی» آنها بود. این بود که خدای « قربانی خونی و تیغ برنده » را که رومیها « میتراسMithras » مینامند ، و درشاهنامه به چهره « ضحاک » شناسانده شده ، به نام « خداوند مهر» پذیرفته اند .
درشاهنامه ، میتراس، به شکل « مرداس » درآمده و پدر ضحاک شده است .علت هم این بود که تنها خدائی که « اصل جهاد دینی » درالهیات ِ زرتشتی را میشد فقط با این خدا ، جور وهمآهنگ ساخت .
خودِ زرتشت ، برضد این خدا برخاسته بود ، ولی دستگاه گشتاسپی ، اهورامزدای زرتشت را با این خدای مهر( ضحاک )، آشتی داد ، و آنهارا باهم برابرساخت ، تا جهاد دینی ، مقدس ساخته شود .
اینست که پس از هزاره ها مشتبه سازی و مسخسازی ، باید « خداوند مهر » حقیقی را که زال معرفی میکند ، بازشناخت و دست از دروغ چند هزارساله موبدان زرتشتی برداشت .
این خدای مهراست که رستم را درآغاز سرزنش میکند که چرا تن به رزم اسفندیار دادی ؟ و این آتش را بپا کرده ای . دراینجا ویژگی سیمرغ بنام « اصل مهر» نمودار میگردد و آنچه به رستم سفارش میکند و آنچه سپس روی میدهد ، گسترش این سراندیشه مهراست که تجلی منش والای فرهنگ ایران است .