چرا اهورامزدا ، بی سایه است؟
اهورامزدا ، یاریا جفتِ انسان نمیشود
انسان، تخم اهورامزدا نیست
کیومرث که در الهیات زرتشتی ،
بُن انسان میباشد، برعکس جم ، بی جفت است
یهوه و الله و پدرآسمانی، نمیتوانند یارکسی باشند
چرا در ادبیات ما ،« سایه » ، ازآن ُهماست ، و هیچگاه سخنی از« سایه اهورامزدا » به میان نمیآید . علت آنست که درفرهنگ ایران ، حقانیت به حکومت و شاهی ( شاه ، غیر از شاهی است) ، استوار بر« ارزشهای فرهنگ سیمرغی» بوده است . کسی حق به حکومت کردن درایران دارد که سایه ُهما براو افتاده باشد .
این تصویریست از فلسفه سیاسی ِ « حقانیت یابی به حکومت درایران»، که برغم سرکوبی ، دراذهان باقی مانده است، وشکل افسانه ای به خود گرفته است . پژوهشگران کذائی ِ اجتماعی و سیاسی ، برای یافتن اندیشه « حقانیت به حکومت »، درلابلای کتابهای آخوندهای مسلمان و موبدهای زرتشتی میگردند، و مو به مو آنهارا میشکافند، و آنهارا پژوهشهای علمی و عقلی میدانند ، ولی « سایه هما » را که حقانیت به حکومت نزد ملت بوده است ، اینان، خرافه و اسطوره وافسانه میشناسند .
آرزوهای قلبی ملت ، افسانه وخرافه میشود ، و آزمندی های آخوندها وموبدها، که شهوت قدرت سراپاهای آنها را انباشته است ، حقیقت وعلم و عقل میشود ! آنگاه اینان ادعا میکنند که ملت ایران، هیچگاه درپی آزادی نبوده است ، و معنای « حکومت مردمی» را نمیدانسته است ، ودرتاریخش، خبری از آزادیخواهی واندیشه حکومت مردمی ومردمسالاری نیست .
اینها با « چشم اسفندیار» بسراغ « فرهنگ ملت ، که فرهنگ سیمرغی است » میروند و این همان چشمیست که سیمرغ ، با تیرگز، آنرا بیدارو روشن ساخت .
درجستارهای آینده، بررسی خواهد شد که « سایه » ، به معنای « تخم و تخم سیمرغ » است ، و سایه انداختن هما ، همان « تخم افشاندن سیمرغ » است . خدا ، پخش و پراکنده و پهن میشود، و گیتی بوجود میآید ، و در درون هرجانی، تخم او هست . اینست که در این روند ، اصل خرد و بینش درخدا ، در همه انسانها پخش میشود. هیچ تصویری ازحکومت مردمی ومردمسالاری، روشنترو چشمگیرتر و برجسته تر، ازاین تصویر، درادبیات جهانی وفلسفه سیاسی، نمیتوان یافت.
چشمی که مناره را نبیند
چون می بیند ، مرغ بر مناره !
سیمرغ ، خوشه ایست که دارای تخمه یا نطفه همه انسانها و همه جانورها و همه گیاهانست . پس مجموعه تخم های همه جانهاست، وتخم ، تاریکست . و لی وارونه این تصویر، روشنی ، گاه وجای اهورامزدای زرتشت است ( بندهش بخش نخست پاره 1 ) .
اهورامزدا برای آفرینش جهان ، تخم نمی افشاند .
خودِ واژه « تخم » ، تبدیل به واژه هائی شده است، که به معنای« تاریکی »هستند . تا تخم ، نروئیده و نشکفته ، طبعا نهفته و تاریکست . «تخم » و« تم » که تاریکیست ، یک واژه اند .اینست که سیمرغ و اهورامزدا ، دوجهان بینی متضاد باهم پدید میآورند .
یکی جهان را با تاریکی میآفریند، و دیگری با روشنائی . یکی، بُن همه چیزهای جهان و « بُن ِ هرجانی » میشود، و هرجانی و انسانی درگیتی ، و گیتی که مجموعه جانهاست ، اصالت دارند . این را امروزه میگویند ، اوج اندیشه سکولاریته .
دیگری که اهورامزدا باشد ، بُن هیچ جانی و هیچ چیزی نیست . درافغانی « تم » که سبکشده واژه « تخم » است ، به معنای تاریکیست . در نائینی به تخم و بذر و تخمه ، « تم و تمو » میگویند .
تم و تول ، یعنی تخم و نژاد . درکردی ، تم ، به معنای مِـه و میغ است . در پهلوی به تاریکی توم tum میگویند، که همان واژه تخم است .
در پهلوی (در وندیداد ) به تاریکی ، تومیکtumik گفته میشود . دراوستا به تاریکی temah گفته میشود .
درسانسکریت به تاریکیtamas گفته میشود .با آمدن ادیان نوری ، هم تخم و هم تاریکی که قرین هم بودند، زشت ساخته شدند.
چنانکه در سغدی، همان واژه « تم به معنای دوزخ است، و البته با آن، « تن انسان» هم ارزش تاریکی و دوزخی را پیدا کرد.
چنانکه در سغدی به تن تم مارtammaar هم گفته میشود . علت هم این بود که در فرهنگ زنخدائی ، تن ، تخمدان و زهدان آفریننده بود .
اکنون تن، دوزخ و تاریکی شده است . جهان مادی وجسمانی که « تنکرد» نامیده میشود ، تبدیل به دوزخ وجای تاریک و اهریمنی میگردد .
درکردی ، « ته مو= تـَمو » ، تهیگاه است، و ته مراندن= تـَمراندن » ، زیرخاک نهادن و فرونشاندند آتش است .
ازاین نمونه ها ، بخوبی میتوان نزدیکی تم و تخم ، و نزدیکی تخم و تاریکی را باهم بازشناخت .
اکنون با سیمرغ و اهورامزدا ، دوجهان متضاد در پیش خود می یابیم . سیمرغ ، سایه میافکند ، یا به عبارت دیگر تخم جانها رادرجهان میافشاند، وخودش ، درگیتی ناپدید وگم میشود ، و سپس باغبان و کشاورز و دایه و پروردگاریست که آنها را پدیدارمیسازد و میافزاید و به این خویشکاری او ، « آتش فروز» میگفتند ، چون آتش ، همان تخم و تخمدان بود . بدینسان ، هرتخمی ، در رویش و زایش و پیدایش ، ازخودش ، روشن میشود . این مجموعه پدیده ها بدین شیوه عبارت بندی میشد که « روشنی وفروغ از آتش است » .
این عبارت ، این معنارا داشت که هرچیزی ، خودش ، اصل پیدایش خودش هست .هرچیزی ، ازخودش، روشن میشود . ولی اهورامزدا ، تخم نمی افشاند و سایه نمیافکند ، بلکه او بود که همه جانها و انسانها را که سرچشمه روشنی ازخود نبودند ، روشن میکرد. او مرکز انحصاری همه روشنیها بود .
در فرهنگ سیمرغی ، از خود ، روشن بودن، یا ازخود، روشن شدن و ازخود دیدن ، حقانیت به حکومت میداد .
در زرتشتیگری ، کسی ، حقانیت به حکومت دار که روشنی اهورامزدا یعنی آموزه زرتشت را به مردم بتاباند و مردم با آن ، همه پدیده هارا ببینند.
با اهورامزداست که حکومت ، باید استوار و آمیخته با دین شود. این اندیشه الهیات زرتشتی است که درشاهنامه پراکنده شده است که در دوره ساسانیان، دراین متون، تنفیذ گردیده است .
در فرهنگ سیمرغی « بـِه و بهی یا وَهو » به« بُن و تخم» گفته میشد ، که اصل آفریننده شمرده میشد، و چنانچه دیده شد ، درخود ، تاریکی را مضمر داشت . بهمن (= اخمن = هخامن ، که نام هخامنشیها ازاین ریشه ساخته شده است )، تخم درون تخم بود که اوج تاریکی است ، ازاین رو بهمن ، « فلان و بهمان » است . درالهیات زرتشتی ، اصل آفرینش ، روشنائی اهورامزدا بود . ازاین رو « بهی »، به چنین روشنائی ، اطلاق میشد .
در فرهنگ سیمرغی ، سیمرغ خودرا درجهان میافشاند، و هرچیزی درجهان ، خودش سرچشمه آفرینندگی و روشنائی بود . هرچیزی ، ازخودش روشن میشد . پس ایستان سیمرغ، برتارک سر رستم ، برای آنست که « رستم ، از خودش ، ازچشم خودش که پیدایش کل جانش هست ، روشن شود » .
در الهیات زرتشتی، روشنی ، فقط از اهورامزدا بود، و فقط « یک سرچشمه روشنی» بود . « چشم » ، درالهیات زرتشتی ، به « آئـیـنـه، که فقط صورت را دراثر بازتابیدن نور درخود نمایان میسازد » کاهش می یافت . چشم ، درفرهنگ سیمرغی ، « دین» ، یعنی « اصل زاینده بینش » است، درحالیکه برای اهورامزدا ، فقط « آئینه بازتابنده روشنائی » میشود ، و خودش ، اصل زاینده روشنی نیست .
درک این تفاوت در این داستان ، نشان میدهد که با آمدن اهورامزدا ، درست مسئله ای در تاریخ ایران طرح شد که ما تا هنوز گرفتارش هستیم . « چشم اسفندیار ِموءمن به زرتشت ، و تیر گزسیمرغی رستمی که در هفتخوانش ، با ریختن خون جگر(= بهمن) دیو سپید ، چشم هارا خورشید گونه میسازد » ، همان مسئله رویارو شدن دو گونه بینش است .
این مسئله ، درچهره های گوناگون ، نمودارمیشود . یکی در « اولویت آتش بر روشنی » که شیوه بینش سیمرغی بود) اصالت گیتی و اصالت بینش انسانی )، و دیگری « اولویت روشنی بر آتش » که شیوه بینش اهورامزدائی بود( سلب اصالت ازگیتی و سلب اصالت ازبینش انسان= مردم ) .
ازاین رو در الهیات زرتشتی، گفته میشود که آتش ، از روشنی ، آفریده شده است ، نه روشنی ازآتش . این عبارت، بیان ِ تغییر گرانیگاه اصالت ازگیتی به اهورامزدا بود . این انتقال سرچشمه حاکمیت ، ازمردم به موبدان، وبه حکومتی بود که فقط مروّج دین زرتشت باشد . برای روشن کردن این نکته مهم ، پاره یکم از بندهش بخش نخست گواه آورده میشود : « هرمزد ، فرازپایه ، با همه آگاهی و بهی ، زمانی بیکرانه در روشنی می بود .
آن روشنی ، گاه و جای هرمزد است که آن را روشنی بیکران خوانند . آن همه آگاهی و بهی را زمان بیکرانه است ...».
روشنی بیکران ، به معنای آنست که روشنی در یکجا ، انحصاری میشود، وهمه روشنیها ازآنجاست ، و طبعا این مرکز انحصازی روشنی، همه آگاه (= دارای کل علم هست ) ، و تنها اصل آفرینندگی است . روشنی، دیگر، از چیزی نیست ، بلکه فقط از اهورامزداست ، حتا روشنی درچشم خرفستران ( حشرات موذی ) . همچنین ، او، حق انحصاری آفریدن را بر بنیاد این همه آگاهی و روشنی بیکران دارد . ازاین پس، همه خدایان ایران، « گماشته اهورامزدا» میشوند .
درحالیکه سیمرغ ، که خوشه کل جانهاست ، و دارای تخمه ها جانهاست ، با فروافشاندن تخمه هایش که – سایه افکندن نامیده میشود – این سرچشمه 1- آفرینندگی و2- روشنی در هرجانی و درتخم هرانسانی فرود میآید ، وسیمرغ ، موجودی جز« مجموعه این تخمها » نیست. با این تصویر است که هرچیزی ، هرجانی ، هرانسانی ، آبستن به سیمرغ = به خدا هست . خدا یا سیمرغ ، جفت انسانست .
به عبارت دیگر، اصل روشنی و اصل آفرنندگی درهمه جانها و انسانها ، پخش میگردد ، و هرجانی وهرانسانی ، خودش ، اصل روشنی و بینش، و خودش اصل آفرینندگی میگردد .
اهورامزدا ، تخم نمی پاشد ، بلکه روشنی را ازخودش که تنها سرچشمه روشنیست، می تابد ، و هیچ چیزی، ازاین پس ، ازخودش ، روشن و بینا نیست ، و ازخودش ، روشن و بینا نمیشود . هیچ جانی وهیچ انسانی ، حق ندارد، سرچشمه روشنی و بینش باشد . این ، غصب اصالت ازخرد انسانست .
هیچ انسانی ، روشنی و بینش، ازخودش ندارد . « چشم » ، درفرهنگ ایران ، تنها به « اندام حسی » گفته نمیشد . « چشم » ، هم به« خرد» ، و هم به « دین » گفته میشد . درفرهنگ ایران ، « چشم » ، به بینشی مستقیم که از ژرف جان خود انسان میتراود ، و جان یا زندگی را می پرورد و نگاه میدارد ، گفته میشد .
عرفان ایران ، هرچند به « عقل» میتازد ، ولی معیار حقیقی بینش انسان را « چشم » میداند . عرفان ایران ، همان پیشینه فرهنگی ایرانی را ادامه میدهد . باید با تصویر« چشم » در فرهنگ سیمرغی آشناشد، تا ارزش و ژرفای این اصطلاح را درعرفان و به ویژه نزد مولوی بلخی، شناخت .
« چشم انسان »، درفرهنگ ایران ، « چشمه بینش » بود ، ولی با آمدن زرتشت، معنای « چشم » ، به کلی تغییر کرد . چشم انسان ، خرد انسان ، اندامهای دانائی وحواس انسان ، فقط « آئینه » شدند .
در فرهنگ سیمرغی ، به چشم ، دین ( =اصل زاینده بینش) میگفتند ، نزد اهورامزدا ، به چشم ، « آئینه» گفته میشود .
« دین » ، در فرهنگ سیمرغی (= نزد رستم ) و در دین زرتشتی ( نزد اسفندیار) ، دو معنای کاملا متضاد پیدا میکنند . یکی در دین ، اصالت انسانی را در بینش میشناسد ، و به آن در سیاست و اجتماع و اخلاق ، اعتبار میدهد ، و دیگری ، اصالت انسانی را از بینش ، سلب میکند ، و فقط به آموزه زرتشت ، یا آنچه ازاین به بعد ، دین ( رسوم و قواعد و آئینها و مناسک= آئین ) خوانده میشود ، مرجعیت در همه گستره ها میدهد . اینست که همه چیزها ، ازخودشان ، تاریکند ، ازخودشان اهریمنی و فرود پایه و زدارکامه هستند .
جفت شدن، که « آمیختن » باشد ، فقط خویشکاری اهریمن است .
درفرهنگ سیمرغی ( نزد رستم ) در هرانسانی، سیمرغ یا ارتافرورد(= فروردین ، به معنای ِ بینش تراویده از بُنست، که سراسروجود را تحول میدهد ) ، بالقوه هست .
فقط نیاز به دایه یا باغبان یا پرورنده دارد که این دانه را سبزکند ، این کودک خدا را ازاو بزایاند ، این خورشید را ازاو برآورد .
این کار را « آتش فروزی» مینامیدند . سیمرغ ، هم تخم میافشاند و هم « آتش ، یعنی تخم » را میافروزد، و روشن میکند و پدیدارمیسازد، ولی خودش به کسی روشنی نمی تابد، حتا خورشید هم که اینهمانی با سیمرغ دارد درنورش ( خور= خونابه و باران و آب ) نطفه و تخمه به گیتی میپاشاند، وهرچیزی را « آبستن میکند، تا ازخودش روشن شود » .
اینست که سایه افکنی و آتش فروزی، دو برآیند کاراو بودند ، تا بینش و روشنائی باهم ، تا آفرینندگی ، تا نیروهای نهفته درانسان ، بسیج ساخته شوند، و برون افشانده گردند.
اینست که سیمرغ میآید و1- پرش را برسر رستم میمالد، و
2- برفراز تارک سررستم میایستد . بپا ایستادن ، رستاخیز و نوشوی و فرشگرد است . همچنین مالیدن وبسودن پر، انگیختن جفت سیمرغ دردرون ِ خود رستم است .
سیمرغ ، دایه زایش تخم ِ سیمرغ که در درون رستمست ، میگردد، که در هنگام نبرد با اسفندیار، بیدارساخته نشده بود . سیمرغ، با فرودآمدن برتارک سررستم ، با رستم ، جفت میگردد، و دراین اقترانست که در رستم ، « چشم خورشید گونه » پیدایش می یابد .
اهورامزدا ، یاریا جفتِ انسان نمیشود
انسان، تخم اهورامزدا نیست
کیومرث که در الهیات زرتشتی ،
بُن انسان میباشد، برعکس جم ، بی جفت است
یهوه و الله و پدرآسمانی، نمیتوانند یارکسی باشند
چرا در ادبیات ما ،« سایه » ، ازآن ُهماست ، و هیچگاه سخنی از« سایه اهورامزدا » به میان نمیآید . علت آنست که درفرهنگ ایران ، حقانیت به حکومت و شاهی ( شاه ، غیر از شاهی است) ، استوار بر« ارزشهای فرهنگ سیمرغی» بوده است . کسی حق به حکومت کردن درایران دارد که سایه ُهما براو افتاده باشد .
این تصویریست از فلسفه سیاسی ِ « حقانیت یابی به حکومت درایران»، که برغم سرکوبی ، دراذهان باقی مانده است، وشکل افسانه ای به خود گرفته است . پژوهشگران کذائی ِ اجتماعی و سیاسی ، برای یافتن اندیشه « حقانیت به حکومت »، درلابلای کتابهای آخوندهای مسلمان و موبدهای زرتشتی میگردند، و مو به مو آنهارا میشکافند، و آنهارا پژوهشهای علمی و عقلی میدانند ، ولی « سایه هما » را که حقانیت به حکومت نزد ملت بوده است ، اینان، خرافه و اسطوره وافسانه میشناسند .
آرزوهای قلبی ملت ، افسانه وخرافه میشود ، و آزمندی های آخوندها وموبدها، که شهوت قدرت سراپاهای آنها را انباشته است ، حقیقت وعلم و عقل میشود ! آنگاه اینان ادعا میکنند که ملت ایران، هیچگاه درپی آزادی نبوده است ، و معنای « حکومت مردمی» را نمیدانسته است ، ودرتاریخش، خبری از آزادیخواهی واندیشه حکومت مردمی ومردمسالاری نیست .
اینها با « چشم اسفندیار» بسراغ « فرهنگ ملت ، که فرهنگ سیمرغی است » میروند و این همان چشمیست که سیمرغ ، با تیرگز، آنرا بیدارو روشن ساخت .
درجستارهای آینده، بررسی خواهد شد که « سایه » ، به معنای « تخم و تخم سیمرغ » است ، و سایه انداختن هما ، همان « تخم افشاندن سیمرغ » است . خدا ، پخش و پراکنده و پهن میشود، و گیتی بوجود میآید ، و در درون هرجانی، تخم او هست . اینست که در این روند ، اصل خرد و بینش درخدا ، در همه انسانها پخش میشود. هیچ تصویری ازحکومت مردمی ومردمسالاری، روشنترو چشمگیرتر و برجسته تر، ازاین تصویر، درادبیات جهانی وفلسفه سیاسی، نمیتوان یافت.
چشمی که مناره را نبیند
چون می بیند ، مرغ بر مناره !
سیمرغ ، خوشه ایست که دارای تخمه یا نطفه همه انسانها و همه جانورها و همه گیاهانست . پس مجموعه تخم های همه جانهاست، وتخم ، تاریکست . و لی وارونه این تصویر، روشنی ، گاه وجای اهورامزدای زرتشت است ( بندهش بخش نخست پاره 1 ) .
اهورامزدا برای آفرینش جهان ، تخم نمی افشاند .
خودِ واژه « تخم » ، تبدیل به واژه هائی شده است، که به معنای« تاریکی »هستند . تا تخم ، نروئیده و نشکفته ، طبعا نهفته و تاریکست . «تخم » و« تم » که تاریکیست ، یک واژه اند .اینست که سیمرغ و اهورامزدا ، دوجهان بینی متضاد باهم پدید میآورند .
یکی جهان را با تاریکی میآفریند، و دیگری با روشنائی . یکی، بُن همه چیزهای جهان و « بُن ِ هرجانی » میشود، و هرجانی و انسانی درگیتی ، و گیتی که مجموعه جانهاست ، اصالت دارند . این را امروزه میگویند ، اوج اندیشه سکولاریته .
دیگری که اهورامزدا باشد ، بُن هیچ جانی و هیچ چیزی نیست . درافغانی « تم » که سبکشده واژه « تخم » است ، به معنای تاریکیست . در نائینی به تخم و بذر و تخمه ، « تم و تمو » میگویند .
تم و تول ، یعنی تخم و نژاد . درکردی ، تم ، به معنای مِـه و میغ است . در پهلوی به تاریکی توم tum میگویند، که همان واژه تخم است .
در پهلوی (در وندیداد ) به تاریکی ، تومیکtumik گفته میشود . دراوستا به تاریکی temah گفته میشود .
درسانسکریت به تاریکیtamas گفته میشود .با آمدن ادیان نوری ، هم تخم و هم تاریکی که قرین هم بودند، زشت ساخته شدند.
چنانکه در سغدی، همان واژه « تم به معنای دوزخ است، و البته با آن، « تن انسان» هم ارزش تاریکی و دوزخی را پیدا کرد.
چنانکه در سغدی به تن تم مارtammaar هم گفته میشود . علت هم این بود که در فرهنگ زنخدائی ، تن ، تخمدان و زهدان آفریننده بود .
اکنون تن، دوزخ و تاریکی شده است . جهان مادی وجسمانی که « تنکرد» نامیده میشود ، تبدیل به دوزخ وجای تاریک و اهریمنی میگردد .
درکردی ، « ته مو= تـَمو » ، تهیگاه است، و ته مراندن= تـَمراندن » ، زیرخاک نهادن و فرونشاندند آتش است .
ازاین نمونه ها ، بخوبی میتوان نزدیکی تم و تخم ، و نزدیکی تخم و تاریکی را باهم بازشناخت .
اکنون با سیمرغ و اهورامزدا ، دوجهان متضاد در پیش خود می یابیم . سیمرغ ، سایه میافکند ، یا به عبارت دیگر تخم جانها رادرجهان میافشاند، وخودش ، درگیتی ناپدید وگم میشود ، و سپس باغبان و کشاورز و دایه و پروردگاریست که آنها را پدیدارمیسازد و میافزاید و به این خویشکاری او ، « آتش فروز» میگفتند ، چون آتش ، همان تخم و تخمدان بود . بدینسان ، هرتخمی ، در رویش و زایش و پیدایش ، ازخودش ، روشن میشود . این مجموعه پدیده ها بدین شیوه عبارت بندی میشد که « روشنی وفروغ از آتش است » .
این عبارت ، این معنارا داشت که هرچیزی ، خودش ، اصل پیدایش خودش هست .هرچیزی ، ازخودش، روشن میشود . ولی اهورامزدا ، تخم نمی افشاند و سایه نمیافکند ، بلکه او بود که همه جانها و انسانها را که سرچشمه روشنی ازخود نبودند ، روشن میکرد. او مرکز انحصاری همه روشنیها بود .
در فرهنگ سیمرغی ، از خود ، روشن بودن، یا ازخود، روشن شدن و ازخود دیدن ، حقانیت به حکومت میداد .
در زرتشتیگری ، کسی ، حقانیت به حکومت دار که روشنی اهورامزدا یعنی آموزه زرتشت را به مردم بتاباند و مردم با آن ، همه پدیده هارا ببینند.
با اهورامزداست که حکومت ، باید استوار و آمیخته با دین شود. این اندیشه الهیات زرتشتی است که درشاهنامه پراکنده شده است که در دوره ساسانیان، دراین متون، تنفیذ گردیده است .
در فرهنگ سیمرغی « بـِه و بهی یا وَهو » به« بُن و تخم» گفته میشد ، که اصل آفریننده شمرده میشد، و چنانچه دیده شد ، درخود ، تاریکی را مضمر داشت . بهمن (= اخمن = هخامن ، که نام هخامنشیها ازاین ریشه ساخته شده است )، تخم درون تخم بود که اوج تاریکی است ، ازاین رو بهمن ، « فلان و بهمان » است . درالهیات زرتشتی ، اصل آفرینش ، روشنائی اهورامزدا بود . ازاین رو « بهی »، به چنین روشنائی ، اطلاق میشد .
در فرهنگ سیمرغی ، سیمرغ خودرا درجهان میافشاند، و هرچیزی درجهان ، خودش سرچشمه آفرینندگی و روشنائی بود . هرچیزی ، ازخودش روشن میشد . پس ایستان سیمرغ، برتارک سر رستم ، برای آنست که « رستم ، از خودش ، ازچشم خودش که پیدایش کل جانش هست ، روشن شود » .
در الهیات زرتشتی، روشنی ، فقط از اهورامزدا بود، و فقط « یک سرچشمه روشنی» بود . « چشم » ، درالهیات زرتشتی ، به « آئـیـنـه، که فقط صورت را دراثر بازتابیدن نور درخود نمایان میسازد » کاهش می یافت . چشم ، درفرهنگ سیمرغی ، « دین» ، یعنی « اصل زاینده بینش » است، درحالیکه برای اهورامزدا ، فقط « آئینه بازتابنده روشنائی » میشود ، و خودش ، اصل زاینده روشنی نیست .
درک این تفاوت در این داستان ، نشان میدهد که با آمدن اهورامزدا ، درست مسئله ای در تاریخ ایران طرح شد که ما تا هنوز گرفتارش هستیم . « چشم اسفندیار ِموءمن به زرتشت ، و تیر گزسیمرغی رستمی که در هفتخوانش ، با ریختن خون جگر(= بهمن) دیو سپید ، چشم هارا خورشید گونه میسازد » ، همان مسئله رویارو شدن دو گونه بینش است .
این مسئله ، درچهره های گوناگون ، نمودارمیشود . یکی در « اولویت آتش بر روشنی » که شیوه بینش سیمرغی بود) اصالت گیتی و اصالت بینش انسانی )، و دیگری « اولویت روشنی بر آتش » که شیوه بینش اهورامزدائی بود( سلب اصالت ازگیتی و سلب اصالت ازبینش انسان= مردم ) .
ازاین رو در الهیات زرتشتی، گفته میشود که آتش ، از روشنی ، آفریده شده است ، نه روشنی ازآتش . این عبارت، بیان ِ تغییر گرانیگاه اصالت ازگیتی به اهورامزدا بود . این انتقال سرچشمه حاکمیت ، ازمردم به موبدان، وبه حکومتی بود که فقط مروّج دین زرتشت باشد . برای روشن کردن این نکته مهم ، پاره یکم از بندهش بخش نخست گواه آورده میشود : « هرمزد ، فرازپایه ، با همه آگاهی و بهی ، زمانی بیکرانه در روشنی می بود .
آن روشنی ، گاه و جای هرمزد است که آن را روشنی بیکران خوانند . آن همه آگاهی و بهی را زمان بیکرانه است ...».
روشنی بیکران ، به معنای آنست که روشنی در یکجا ، انحصاری میشود، وهمه روشنیها ازآنجاست ، و طبعا این مرکز انحصازی روشنی، همه آگاه (= دارای کل علم هست ) ، و تنها اصل آفرینندگی است . روشنی، دیگر، از چیزی نیست ، بلکه فقط از اهورامزداست ، حتا روشنی درچشم خرفستران ( حشرات موذی ) . همچنین ، او، حق انحصاری آفریدن را بر بنیاد این همه آگاهی و روشنی بیکران دارد . ازاین پس، همه خدایان ایران، « گماشته اهورامزدا» میشوند .
درحالیکه سیمرغ ، که خوشه کل جانهاست ، و دارای تخمه ها جانهاست ، با فروافشاندن تخمه هایش که – سایه افکندن نامیده میشود – این سرچشمه 1- آفرینندگی و2- روشنی در هرجانی و درتخم هرانسانی فرود میآید ، وسیمرغ ، موجودی جز« مجموعه این تخمها » نیست. با این تصویر است که هرچیزی ، هرجانی ، هرانسانی ، آبستن به سیمرغ = به خدا هست . خدا یا سیمرغ ، جفت انسانست .
به عبارت دیگر، اصل روشنی و اصل آفرنندگی درهمه جانها و انسانها ، پخش میگردد ، و هرجانی وهرانسانی ، خودش ، اصل روشنی و بینش، و خودش اصل آفرینندگی میگردد .
اهورامزدا ، تخم نمی پاشد ، بلکه روشنی را ازخودش که تنها سرچشمه روشنیست، می تابد ، و هیچ چیزی، ازاین پس ، ازخودش ، روشن و بینا نیست ، و ازخودش ، روشن و بینا نمیشود . هیچ جانی وهیچ انسانی ، حق ندارد، سرچشمه روشنی و بینش باشد . این ، غصب اصالت ازخرد انسانست .
هیچ انسانی ، روشنی و بینش، ازخودش ندارد . « چشم » ، درفرهنگ ایران ، تنها به « اندام حسی » گفته نمیشد . « چشم » ، هم به« خرد» ، و هم به « دین » گفته میشد . درفرهنگ ایران ، « چشم » ، به بینشی مستقیم که از ژرف جان خود انسان میتراود ، و جان یا زندگی را می پرورد و نگاه میدارد ، گفته میشد .
عرفان ایران ، هرچند به « عقل» میتازد ، ولی معیار حقیقی بینش انسان را « چشم » میداند . عرفان ایران ، همان پیشینه فرهنگی ایرانی را ادامه میدهد . باید با تصویر« چشم » در فرهنگ سیمرغی آشناشد، تا ارزش و ژرفای این اصطلاح را درعرفان و به ویژه نزد مولوی بلخی، شناخت .
« چشم انسان »، درفرهنگ ایران ، « چشمه بینش » بود ، ولی با آمدن زرتشت، معنای « چشم » ، به کلی تغییر کرد . چشم انسان ، خرد انسان ، اندامهای دانائی وحواس انسان ، فقط « آئینه » شدند .
در فرهنگ سیمرغی ، به چشم ، دین ( =اصل زاینده بینش) میگفتند ، نزد اهورامزدا ، به چشم ، « آئینه» گفته میشود .
« دین » ، در فرهنگ سیمرغی (= نزد رستم ) و در دین زرتشتی ( نزد اسفندیار) ، دو معنای کاملا متضاد پیدا میکنند . یکی در دین ، اصالت انسانی را در بینش میشناسد ، و به آن در سیاست و اجتماع و اخلاق ، اعتبار میدهد ، و دیگری ، اصالت انسانی را از بینش ، سلب میکند ، و فقط به آموزه زرتشت ، یا آنچه ازاین به بعد ، دین ( رسوم و قواعد و آئینها و مناسک= آئین ) خوانده میشود ، مرجعیت در همه گستره ها میدهد . اینست که همه چیزها ، ازخودشان ، تاریکند ، ازخودشان اهریمنی و فرود پایه و زدارکامه هستند .
جفت شدن، که « آمیختن » باشد ، فقط خویشکاری اهریمن است .
درفرهنگ سیمرغی ( نزد رستم ) در هرانسانی، سیمرغ یا ارتافرورد(= فروردین ، به معنای ِ بینش تراویده از بُنست، که سراسروجود را تحول میدهد ) ، بالقوه هست .
فقط نیاز به دایه یا باغبان یا پرورنده دارد که این دانه را سبزکند ، این کودک خدا را ازاو بزایاند ، این خورشید را ازاو برآورد .
این کار را « آتش فروزی» مینامیدند . سیمرغ ، هم تخم میافشاند و هم « آتش ، یعنی تخم » را میافروزد، و روشن میکند و پدیدارمیسازد، ولی خودش به کسی روشنی نمی تابد، حتا خورشید هم که اینهمانی با سیمرغ دارد درنورش ( خور= خونابه و باران و آب ) نطفه و تخمه به گیتی میپاشاند، وهرچیزی را « آبستن میکند، تا ازخودش روشن شود » .
اینست که سایه افکنی و آتش فروزی، دو برآیند کاراو بودند ، تا بینش و روشنائی باهم ، تا آفرینندگی ، تا نیروهای نهفته درانسان ، بسیج ساخته شوند، و برون افشانده گردند.
اینست که سیمرغ میآید و1- پرش را برسر رستم میمالد، و
2- برفراز تارک سررستم میایستد . بپا ایستادن ، رستاخیز و نوشوی و فرشگرد است . همچنین مالیدن وبسودن پر، انگیختن جفت سیمرغ دردرون ِ خود رستم است .
سیمرغ ، دایه زایش تخم ِ سیمرغ که در درون رستمست ، میگردد، که در هنگام نبرد با اسفندیار، بیدارساخته نشده بود . سیمرغ، با فرودآمدن برتارک سررستم ، با رستم ، جفت میگردد، و دراین اقترانست که در رستم ، « چشم خورشید گونه » پیدایش می یابد .