فرهنگ چیست ؟
گوهرفرهنگ بطورکلی ، ازشیوه تفکر و رفتارما با دیگری ، با آنکه جزما میاندیشد ، با آنکه غیرازما میپرستد ،با آنکه اخلاقی جزما دارد ، با آنکه متعلق به طبقه ای دیگر، به ملتی دیگر، به نژادی دیگر، به جنسی دیگر، به قومی دیگر، به خانواده ای دیگر.. ... و درمقوله « دیگری بطورکلی » قرار میگیرد ، ... مشخص میگردد .
فرهنگ ، پذیرش دیگری ، در دیگربودنش هست . درست سیمرغ ، خوشه تخمه هائیست که همه دانه هایش باهم فرق دارند .او در درون هرانسانی ، دانه ای دیگراست . او همآهنگی گوناگونی و تنوع و رنگارنگی است . اینست که « فرهنگ » ، اساسا نام ویژه« سیمرغ » بوده است . گوهرخدای ایران ، همآهنگی رنگها و گوناگونها و نقشها وصورتها ودیگربودنها است . دراینجا ناگزیریم که پیوند اندیشه « جفت » و « تنوع و گوناگونی و رنگارنگی » بررسی کنیم . چون تصویر جفت یا همزاد یا یوغ ، در الهیات زرتشتی ، یکراست تبدیل به دوضد آشتی ناپذیر میشوند ، چه آن دورا ، دوضد آشتی ناپذیر کیهانی تفسیر کنند، که هزاره ها درگذشته الهیات زرتشتی کرده است، چه آن دو ر ، دو اندیشه و دوارزش متضاد دربُن انسان بداند ( که امروزه در ترجمه ها انجام داده میشود ) . اندیشه جفت یا همزاد، که درفرهنگ اصیل ایران ، پیکریابی اصل عشق بود ، درالهیات زرتشتی ، درست بُن دشمنی گوهری و آشتی ناپذیرمیگردد، و به شکل « اهورامزدا + اهریمن » یا « سپنتامینو+ اهریمن » درمیآید . در برداشتهای تازه ، تبدیل به دواندیشه یا دونیروی روانی و ضمیری آشتی ناپذیرباهم در درون انسان میگردند . دریک صورت ، بُن کیهان، ستیزو جنگ و کینه میگردد . درصورتی دیگر، فطرت انسان، ستیزندگی و تنش همیشگی میگردد ، که سپس، این بینش درونسو، درگیتی و تاریخ بازتابیده میشود ، و همه پدیده ها و رویدادهارا تنش و کشمکش دودشمن آشتی ناپذیر می یابد .
تصویر« جفت » ، در الهیات زرتشتی ، تبدیل به « تضاد سپیدی و سیاهی » ، « روشنائی و تاریکی » ... میگردد ، که باهم درجنگند . وارونه این گونه تفکر، در فرهنگ سیمرغی، اصل دشمنی( به معنای آنکه میخواهد مخالف را سر به نیست کند ) و شرّ درجهان نبود . در فرهنگ سیمرغی ، میان دوجفت سیاه و سپید ، یا تاریکی و روشنائی ، کمانی از رنگهای به هم پیوسته، و سایه روشنی های گوناگون بود .به همین علت ، درست واژه جفت که درکردی ، « جوت» هست ، در زیر نفوذ الهیات زرتشتی ، تبدیل به واژه « جدا»ی امروزه شده است . آنچه عشق و صمیمیت و همسری بوده است ، تبدیل به جدائی و بیگانگی گردیده است . این قضیه در بسیاری از اصطلاحات رویداده است ، و یک واژه، معنای متضادش را پیدا کرده است . همان « جفت یا دوچیزبهم پیوسته = جوت » ، تبدیل به واژه « جدا» شده است که درپهلوی « جود jud+ جوتارjuttar» باشد . درحالیکه در زبان اردو ، این واژه به همان معنای اصلی باقیمانده است . ازیکسو به کفش و پاپوش، جوتا میگویند و ازسوی دیگر به شیارکردن ، جوتنا میگویند . این دو ، پیکریابی های اندیشه جفت شدن بوده اند . در فرهنگ سیمرغی ، جفت ، در تصویر « هلال ماه و رنگین کمان » که هردو کمان شمرده میشوند ، بیان میشده است ( همای خمانی= همای کماندار= آرش کمانگیر، تیروکمان ، نشان عشق بود ) . درکمان، دوسر یا دوانتها که جفت باشند، درخمیدگی کمان، به هم پیوسته اند . میان یک جفت ، که رنگین کمان باشد ، طیف و تنوع و رنگارنگی و گوناگونی است ، نه مانند الهیات زرتشتی ، تهیگاه و خلاء و بریدگی . ازجمله نامهای سیمرغ ، « همای خمانی » بوده است . واژه کمان دراصل ، خمان بوده است ، چون کمان، خمیدگی و کشیدگی است.همای خمانی ، به معنای « همای کماندار» است . البته به رنگین کمان ، کمان بهمن هم میگویند ، چون بهمن بنا بر ماه یشت ، تحول به هلال ماه می یابد . این بهمن ناپیداست که در جفت بهرام و ارتافرورد ، پیدایش می یابد ، که باهم، سه بُن گیتی ( سه مجمر آتش ) هستند . قوس قزح ، نیز« قوس یا کمان سیمرغ » است ، چون بنا بر منتهی الارب : « قزح نام فرشته ای موکل بر ابر ، و نام پادشاهی از پادشاهان عجم ، وقوس منسوب است بسوی این دو » . فرشته موکل برابر، سیمرغ است، و پادشاه ، همان هماست که اینهمانی با سیمرغ دارد . آنچه مهمست اینست که درفرهنگ سیمرغی، بجای دشمنی وستیزو بریدگی و جنگ که میان همزاد وجفت درالهیات زرتشتی وجود دارد ، رنگارنگی و تنوع و آشتی و زیبائی وجود دارد . درفرهنگ سیمرغی، مفهوم دشمنی وشرّ وتهی( خلاء ) و بریدگی وجود نداشت ، بلکه دیگری ، « دیگر بود ، به گونه ای دیگر بود ، به رنگی دیگربود » ، ولی به رغم دیگربودن ، همیشه امکان پیوستگی دراثر همین کشیدگی ودرهم آمیختگی وجود داشت .
به همین علت نیز به رنگین کمان ، « رخش » هم میگفتند ، چون رخش ، رنگی میان سیاه و بور ، یا سرخ و سفید درهم آمیخته بود . اسب رستم ، پیکر یابی « رنگین کمان = سیمرغ » ، اصل رنگارنگی ، آشتی وهمآهنگی گوناگونیها بود . « نوشه » هم قوس و قزح بود ( در سانسکریت به قوس قزح ، ایندرا دانوشهIndra Dhanushe گفته میشود که معنای رنگارنگ هم دارد ). انوشیروان ، « روان انوشه یا نوشه» داشت ، یعنی « روان آشتیخواهی و خوش طبعی و زیبائی » داشت . البته « روان» هرانسانی، اینهمانی با « رام = خدای عشق و موسیقی و رقص » داشت . دراردو، به خوش مزاج و زنده دل و ظریف ، رنگیلا گفته میشود . جهان همائی+ بهمنی ، جهان شادی و خرّمی وجشن وهمآهنگی و آشتی خواهی بود .دراین جهان ، ستیزو پارگی و دشمنی ( پارگی اهریمن ازاهورامزدا ) وجود نداشت .
همه اضدادو مخالفان ، فقط چیز دیگر بودند ، رنگ دیگر بودند ، که میشد باهم همآهنگ کرد . ازاین رو به هفت آسمان ، پرده هفت رنگ گفته میشد . هفت آسمان ، خود گونه ای رنگین کمان بود . آسمان اول ، ازسنگ خارا بود ، آسمان دوم از فولاد بود ، اسمان سوم ازمس بود ، آسمان چهارم از نقره بود ؛ آسمان پنجم ، از طلا بود ، آسمان ششم از زبرجد بود و آسمان هفتم از یاقوت بود . فلزات و سنگهای گرانبها ، همه رنگهای یک رنگین کمان بودند .
بجای « تضاد سیاه وسپید الهیات زرتشتی » ، مفهوم رنگارنگی ، بیان آشتی و همآهنگی و گوناگونی میان جفت بود . درگرشاسپ نامه اسدی درباره سیمرغ میگوید ( در جزیره رامنی ، که همان رامنا باشد ، صفحه 153) :
پدید آمد آن مرغ(که سیمرغ باشد) هم در زمان
ازو شد چوصدرنگ فرش، آسمان
چو باغی روان درهوا ، سرنگون
شکفته درختان درو گونه گون
چو تازان ُکهی پرگل و لاله زار
زبالاش ، قوس قزح صد هزار
ازاین رو بود که الهیات زرتشتی ، دشمن رنگها بود، و فقط سپید را که اینهمانی با نورمیانگاشت ، می پذیرفت . درواقع ، جهان و زندگی و فکر را، تهی از تنوع و طیف میخواست ومیکرد . آنکه در اضداد « اهورامزدا + اهریمن » میاندیشد ، همه پدیده ها را ، همه « دیگر بودگیها » را تبدیل به همین سیاه و سپید ، یا تاریکی و روشنی میکند . در« دیگری » ، ضد و دشمن می بیند ، نه تنوع و طیف . اینست که الهیات زرتشتی ، همه پدیده های آسمانی و زمینی را به این دوگونه ضد ، ازهم پاره کرده است . دربندهش، بخش ششم آن ، میتوان دید که چگونه موبدان زرتشتی، جهان هستی را ازخدایان گرفته تا همه پدیدهای زندگی، جبهه جنگ اضداد باهم ساخته اند . رنگین کمان آشتی وهمآهنگی سیمرغی ، تبدیل به رزم ابدی میان اهریمن و اهورامزدا یا تاریکی وروشنائی و باطل وحق ، و بالاخره ، موءمن ( اشون ) وکافر( دروند ) گردیده است . چنین شیوه اندیشه ای ، بُن تعصب و جهاد است.
اینست که از درک جهان، به کردار« رنگارنگی و گوناگونی» میپرهیزد، و دررنگین کمان، که نماد این گونه اندیشه است ، ویژگی دیوی و اهریمنی می بیند .
این اندیشه الهیات زرتشتی در بخش نهم بندهش ، پاره 140 بازتابیده شده است : » این ستونک را که به آسمان پیدا باشد که مردمان سن ور خوانند ، هرچه آبی ، زرد ، سبز، وسرخ و نارنجی است ، واخش دیوند ... ایشان را دیوان سامگان نیز خوانند و هرچه سپید است ، واخش ایزدیست » . مردمان ، رنگین کمان را « سن +ور» یعنی زهدان و یا پستان ویا پر سیمرغ مینامیده اند . همچنین« دیوان سامگان » نام آنها بوده است .سام و زال و رستم که سامگان باشند ( سامه = سامن، سمن ) ، سیمرغیانند، که مورد دشمنی الهیات زرتشتی اند .وسام و سمن درسانسکریت ، درست به معنای « همآهنگی » است . هنوزهم « سم » درپشتو به معنای« همآهنگی» است . ازیکسو اندیشه جفت وهمزاد ، درالهیات زرتشتی ، بلافاصله در زمان خود زرتشت ، بُن ستیزندگی وجنگ و تنش و کشمکش کیهانی میشود، و مفهوم دشمنی سیاسی و اجتماعی و طبقاتی و دینی برآن بنا کرده میشود، و ازسوی دیگر، اندیشه جفت ، به همآهنگی رنگها و گوناگونیها و تنوع و طیف و آشتی و زیبائی کشیده میشود . ودرست گشتاسپ و اسفندیار و پسرش بهمن ، پیکریابی مفهوم نخستین ازدشمنی ، و زال و رستم و سیمرغ ، پیکریابی مفهوم جفت به معنای کمان رنگین آشتی خواهی و نفی جهاد دینی هستند .
ازآنجا که بسیاری از پژوهندگانی که دل به مسخسازیهای موبدان زرتشتی بسته اند، و انهارا حقیقت و« علمی» هم میخوانند ، و تبلیغاتچی ها ، این گوهر فرهنگ ایران را، ازیاد برده اند ، به چند عبارت کوروش کبیر می چسبند، و ازخود نمی پرسند که این چند عبارت ، از کدام فرهنگ تراویده است ؟ آیا چنین عباراتی ازکوروش ، میتواند از دین زرتشتی باشد ، که ازهمان گام نخستین پیدایشش ، بنیاد گذارجهاد دینی و استبداد عقیدتی و نابود سازی نیایشگاههای بت پرستان ( سیمرغیان وخرمدینان ، که بنیاد گذار فرهنگ آزادی و مردمی و مردمسالاری و مردمی سالاری بوده اند ) بوده است ، سرچشمه گرفته باشد ؟ بهترین گواه براین « دین جهادی بودن » و « ضدیت با هرگونه دیگر اندیشی » دین زرتشتی ، ازهمان آغازکار، در خود شاهنامه است . درهمان زمان زندگی خود زرتشت ، این روایت جهادی از دین زرتشت ، برنامه جنگهای گشتاسپ و اسفندیار و پسرش بهمن میگردد ، و اگرهم زرتشت بدان اعتراضی کرده است ، این اعتراض، نادیده گرفته شده است . پس این اندیشه مدارئی و آزادیخواهی دینی کوروش ، از کدام سرچشمه درایران ، روان شده است ؟ چنین به هم چسبانیهای ناهمخوان دوستان کذائی ! است ، که فرهنگ ایران را، سربه نیست ، ونامشخص و نامفهوم میکند ، و کرده است . دراین ُجستار، به گوشه ای ازاین صحنه رویاروئی رستم و اسفندیار، که آمدن سیمرغ به یاری رستم است ، بسنده میشود، که نماینده این گوهر فرهنگ هست، و با پدیده « سایه هما » پیوند دارد .
سیمرغ ، به مفهومی که ما دراثر چیرگی ادیان نوری از« سایه » داریم ، سایه برسر رستم نمیافکند ، بلکه به معنای فرهنگ سیمرغی بر سر رستم سایه میافکند . این سیمرغ خودش هست که فرود میآید، و خودش با رستم و زال، « میامیزد » و با آنها ، « اینهمانی پیدا میکند» . او مانند اهورامزدا ، روشنائی نیست که گوهرنورش ، برندگی تیغ است ، بلکه درختی است که ، افشاننده تخم جان درزهدان ( = تن ) انسانهاست .
چرا سیمرغ در« نیمه شب » میآید ؟
چرا سه هشیار، سه مجمرآتش میآورند؟
زال ، پی به ژرفای رویداد بی پیشینه تازه میبرد .او پی میبرد که این رویاروئی ، علت دیگری ، جز علتهای متداول دارد . مسئله برتری خواهی یک قوم و ایل ویا خانواده، بردیگری نیست . مسئله تجاوزطلبی سیاسی و اقتصادی نیست ، بلکه مسئله رویاروئی دوگونه جهان بینی وفکری و فرهنگی و دینی متضاد است . این اهورامزدای گشتاسپی-جاماسپی- زرتشت ، است که سیمرغ را به مبارزه میطلبد . این اهورامزدای گشتاسپی است که برای نابود ساختن فرهنگ سیمرغی، برخاسته است، و پیکرهای خدایان سیمرغی را می شکند، و نیایشگهایش را ویران میسازد و مراسمش را تحریم میکند . اسفندیار، به سرکوبی دین سیمرغی و آئین هایش وشکستن بت هایش ، افتخار میکند و می بالد . این اسفندیاراست که میگوید :
نخستین کمر بستم از بهردین ( = دین زرتشتی، اهورامزدائی)
تهی کردم از بت پرستان ( که سیمرغیان باشند ) زمین...
چو رفتم همه بت پرستان بدند
سراسیمه برسان مستان بدند
(سیمرغیان درآئین دینیشان به آهنگ موسیقی میرقصیدند=سماع )
بمردی من آن باره را بستدم
بتان را همه بر زمین برزدم
برافروختم آتش زردهشت
که با مجمر آورده بود از بهشت
درآتشکده های زرتشتی ، فقط آئین آتش افروزی، به معنای تازه اش باقی میماند ، ولی همه بت ها وپیکرها شکسته و بیرون انداخته میشد.
« بُـت » ، که همان « پوت و پَت و پیت و پاته و پاده وبید ووید » باشد ، همان واژه نی = پاده ویا فیتک= پیتک است . سیمرغ ، نای به ، یا « نای = هوم = سن = استره= موسه= موسی = سئنا= سین» خوانده میشد . اسفندیار، درهفتخوانش که زرتشتیان درتقلید و دررقابت با « هفتخوان رستم » ساخته و پرداخته اند، به جنگ سیمرغ میرود ، و سیمرغ را میکشد ، ولی دوفرزند سیمرغ ( جفت ) از چنگال او رهائی می یابند . به عبارت دیگر، سیمرغ ، ازخاکسترخود برمیخیزد ، چون همان « جفت فرزند » ، نشان « بجای ماندن اصل آفرینندگی سیمرغ » است .
زال پی میبرد که دراین رویداد ، این خود سیمرغست که باید دربرابر اهورامزدا بایستد . این خود خدای ایران است که باید دربرابر خدای تازه وارد، و جهاد طلب، که نام خود سیمرغ هم به خود داده است ، میخواهد اورا سر به نیست کند ، اورا به آتش بسوزاند و خاکسترکند. این اهورامزداست که میخواهد جانشین سیمرغ بشود. این اهورامزداست که میخواهد اصل حکومترانی و تاج بخشی شود. اینست که به رستم میگوید :
یکی چاره دانم من این را ، ُگـزیـن
که سیمرغ را یــار خوانم برین
گراو باشدم زین سخن ، رهنمای
بماند بروبوم کشور بجای
وگرنه شود بوم ما ، کند مند
ز اسفندیار بد ، « بـد پـسـنـد »
دراین کار، راهی جز « یارشدن سیمرغ » نیست . این سیمرغست که باید شیوه برخورد با اهورامزدا ، با اسفندیار، و با لاخره با دشمن خودش را که خدای مهراست ، معین سازد . این دشمنی ، دشمنی با خودِ سیمرغ ، دشمنی با اصل مهر ، با خود بُت ، با موجودیت خود خدا ست . اصل مهر، دیگر همه را را دربرنمیگیرد و فقط تبدیل به « مهر میان موءمنان ، و همدینان وهماندیشان » ، و دشمنی و جنگ با « دیگراندیشان و کفار» میگردد . اینجا باید خود سیمرغ ، شیوه رویاروئی و دفاع ازخود، یا « رزمان پرهیز» را که شیوه اوست ، معین سازد . این خود سیمرغست که باید رویاروی اسفندیار بایستد . این اصل مهراست که باید روش دفاع از دشمن مهر را مشخص سازد . آیا مهر، اساسا دشمنی دارد ؟
گوهرفرهنگ بطورکلی ، ازشیوه تفکر و رفتارما با دیگری ، با آنکه جزما میاندیشد ، با آنکه غیرازما میپرستد ،با آنکه اخلاقی جزما دارد ، با آنکه متعلق به طبقه ای دیگر، به ملتی دیگر، به نژادی دیگر، به جنسی دیگر، به قومی دیگر، به خانواده ای دیگر.. ... و درمقوله « دیگری بطورکلی » قرار میگیرد ، ... مشخص میگردد .
فرهنگ ، پذیرش دیگری ، در دیگربودنش هست . درست سیمرغ ، خوشه تخمه هائیست که همه دانه هایش باهم فرق دارند .او در درون هرانسانی ، دانه ای دیگراست . او همآهنگی گوناگونی و تنوع و رنگارنگی است . اینست که « فرهنگ » ، اساسا نام ویژه« سیمرغ » بوده است . گوهرخدای ایران ، همآهنگی رنگها و گوناگونها و نقشها وصورتها ودیگربودنها است . دراینجا ناگزیریم که پیوند اندیشه « جفت » و « تنوع و گوناگونی و رنگارنگی » بررسی کنیم . چون تصویر جفت یا همزاد یا یوغ ، در الهیات زرتشتی ، یکراست تبدیل به دوضد آشتی ناپذیر میشوند ، چه آن دورا ، دوضد آشتی ناپذیر کیهانی تفسیر کنند، که هزاره ها درگذشته الهیات زرتشتی کرده است، چه آن دو ر ، دو اندیشه و دوارزش متضاد دربُن انسان بداند ( که امروزه در ترجمه ها انجام داده میشود ) . اندیشه جفت یا همزاد، که درفرهنگ اصیل ایران ، پیکریابی اصل عشق بود ، درالهیات زرتشتی ، درست بُن دشمنی گوهری و آشتی ناپذیرمیگردد، و به شکل « اهورامزدا + اهریمن » یا « سپنتامینو+ اهریمن » درمیآید . در برداشتهای تازه ، تبدیل به دواندیشه یا دونیروی روانی و ضمیری آشتی ناپذیرباهم در درون انسان میگردند . دریک صورت ، بُن کیهان، ستیزو جنگ و کینه میگردد . درصورتی دیگر، فطرت انسان، ستیزندگی و تنش همیشگی میگردد ، که سپس، این بینش درونسو، درگیتی و تاریخ بازتابیده میشود ، و همه پدیده ها و رویدادهارا تنش و کشمکش دودشمن آشتی ناپذیر می یابد .
تصویر« جفت » ، در الهیات زرتشتی ، تبدیل به « تضاد سپیدی و سیاهی » ، « روشنائی و تاریکی » ... میگردد ، که باهم درجنگند . وارونه این گونه تفکر، در فرهنگ سیمرغی، اصل دشمنی( به معنای آنکه میخواهد مخالف را سر به نیست کند ) و شرّ درجهان نبود . در فرهنگ سیمرغی ، میان دوجفت سیاه و سپید ، یا تاریکی و روشنائی ، کمانی از رنگهای به هم پیوسته، و سایه روشنی های گوناگون بود .به همین علت ، درست واژه جفت که درکردی ، « جوت» هست ، در زیر نفوذ الهیات زرتشتی ، تبدیل به واژه « جدا»ی امروزه شده است . آنچه عشق و صمیمیت و همسری بوده است ، تبدیل به جدائی و بیگانگی گردیده است . این قضیه در بسیاری از اصطلاحات رویداده است ، و یک واژه، معنای متضادش را پیدا کرده است . همان « جفت یا دوچیزبهم پیوسته = جوت » ، تبدیل به واژه « جدا» شده است که درپهلوی « جود jud+ جوتارjuttar» باشد . درحالیکه در زبان اردو ، این واژه به همان معنای اصلی باقیمانده است . ازیکسو به کفش و پاپوش، جوتا میگویند و ازسوی دیگر به شیارکردن ، جوتنا میگویند . این دو ، پیکریابی های اندیشه جفت شدن بوده اند . در فرهنگ سیمرغی ، جفت ، در تصویر « هلال ماه و رنگین کمان » که هردو کمان شمرده میشوند ، بیان میشده است ( همای خمانی= همای کماندار= آرش کمانگیر، تیروکمان ، نشان عشق بود ) . درکمان، دوسر یا دوانتها که جفت باشند، درخمیدگی کمان، به هم پیوسته اند . میان یک جفت ، که رنگین کمان باشد ، طیف و تنوع و رنگارنگی و گوناگونی است ، نه مانند الهیات زرتشتی ، تهیگاه و خلاء و بریدگی . ازجمله نامهای سیمرغ ، « همای خمانی » بوده است . واژه کمان دراصل ، خمان بوده است ، چون کمان، خمیدگی و کشیدگی است.همای خمانی ، به معنای « همای کماندار» است . البته به رنگین کمان ، کمان بهمن هم میگویند ، چون بهمن بنا بر ماه یشت ، تحول به هلال ماه می یابد . این بهمن ناپیداست که در جفت بهرام و ارتافرورد ، پیدایش می یابد ، که باهم، سه بُن گیتی ( سه مجمر آتش ) هستند . قوس قزح ، نیز« قوس یا کمان سیمرغ » است ، چون بنا بر منتهی الارب : « قزح نام فرشته ای موکل بر ابر ، و نام پادشاهی از پادشاهان عجم ، وقوس منسوب است بسوی این دو » . فرشته موکل برابر، سیمرغ است، و پادشاه ، همان هماست که اینهمانی با سیمرغ دارد . آنچه مهمست اینست که درفرهنگ سیمرغی، بجای دشمنی وستیزو بریدگی و جنگ که میان همزاد وجفت درالهیات زرتشتی وجود دارد ، رنگارنگی و تنوع و آشتی و زیبائی وجود دارد . درفرهنگ سیمرغی، مفهوم دشمنی وشرّ وتهی( خلاء ) و بریدگی وجود نداشت ، بلکه دیگری ، « دیگر بود ، به گونه ای دیگر بود ، به رنگی دیگربود » ، ولی به رغم دیگربودن ، همیشه امکان پیوستگی دراثر همین کشیدگی ودرهم آمیختگی وجود داشت .
به همین علت نیز به رنگین کمان ، « رخش » هم میگفتند ، چون رخش ، رنگی میان سیاه و بور ، یا سرخ و سفید درهم آمیخته بود . اسب رستم ، پیکر یابی « رنگین کمان = سیمرغ » ، اصل رنگارنگی ، آشتی وهمآهنگی گوناگونیها بود . « نوشه » هم قوس و قزح بود ( در سانسکریت به قوس قزح ، ایندرا دانوشهIndra Dhanushe گفته میشود که معنای رنگارنگ هم دارد ). انوشیروان ، « روان انوشه یا نوشه» داشت ، یعنی « روان آشتیخواهی و خوش طبعی و زیبائی » داشت . البته « روان» هرانسانی، اینهمانی با « رام = خدای عشق و موسیقی و رقص » داشت . دراردو، به خوش مزاج و زنده دل و ظریف ، رنگیلا گفته میشود . جهان همائی+ بهمنی ، جهان شادی و خرّمی وجشن وهمآهنگی و آشتی خواهی بود .دراین جهان ، ستیزو پارگی و دشمنی ( پارگی اهریمن ازاهورامزدا ) وجود نداشت .
همه اضدادو مخالفان ، فقط چیز دیگر بودند ، رنگ دیگر بودند ، که میشد باهم همآهنگ کرد . ازاین رو به هفت آسمان ، پرده هفت رنگ گفته میشد . هفت آسمان ، خود گونه ای رنگین کمان بود . آسمان اول ، ازسنگ خارا بود ، آسمان دوم از فولاد بود ، اسمان سوم ازمس بود ، آسمان چهارم از نقره بود ؛ آسمان پنجم ، از طلا بود ، آسمان ششم از زبرجد بود و آسمان هفتم از یاقوت بود . فلزات و سنگهای گرانبها ، همه رنگهای یک رنگین کمان بودند .
بجای « تضاد سیاه وسپید الهیات زرتشتی » ، مفهوم رنگارنگی ، بیان آشتی و همآهنگی و گوناگونی میان جفت بود . درگرشاسپ نامه اسدی درباره سیمرغ میگوید ( در جزیره رامنی ، که همان رامنا باشد ، صفحه 153) :
پدید آمد آن مرغ(که سیمرغ باشد) هم در زمان
ازو شد چوصدرنگ فرش، آسمان
چو باغی روان درهوا ، سرنگون
شکفته درختان درو گونه گون
چو تازان ُکهی پرگل و لاله زار
زبالاش ، قوس قزح صد هزار
ازاین رو بود که الهیات زرتشتی ، دشمن رنگها بود، و فقط سپید را که اینهمانی با نورمیانگاشت ، می پذیرفت . درواقع ، جهان و زندگی و فکر را، تهی از تنوع و طیف میخواست ومیکرد . آنکه در اضداد « اهورامزدا + اهریمن » میاندیشد ، همه پدیده ها را ، همه « دیگر بودگیها » را تبدیل به همین سیاه و سپید ، یا تاریکی و روشنی میکند . در« دیگری » ، ضد و دشمن می بیند ، نه تنوع و طیف . اینست که الهیات زرتشتی ، همه پدیده های آسمانی و زمینی را به این دوگونه ضد ، ازهم پاره کرده است . دربندهش، بخش ششم آن ، میتوان دید که چگونه موبدان زرتشتی، جهان هستی را ازخدایان گرفته تا همه پدیدهای زندگی، جبهه جنگ اضداد باهم ساخته اند . رنگین کمان آشتی وهمآهنگی سیمرغی ، تبدیل به رزم ابدی میان اهریمن و اهورامزدا یا تاریکی وروشنائی و باطل وحق ، و بالاخره ، موءمن ( اشون ) وکافر( دروند ) گردیده است . چنین شیوه اندیشه ای ، بُن تعصب و جهاد است.
اینست که از درک جهان، به کردار« رنگارنگی و گوناگونی» میپرهیزد، و دررنگین کمان، که نماد این گونه اندیشه است ، ویژگی دیوی و اهریمنی می بیند .
این اندیشه الهیات زرتشتی در بخش نهم بندهش ، پاره 140 بازتابیده شده است : » این ستونک را که به آسمان پیدا باشد که مردمان سن ور خوانند ، هرچه آبی ، زرد ، سبز، وسرخ و نارنجی است ، واخش دیوند ... ایشان را دیوان سامگان نیز خوانند و هرچه سپید است ، واخش ایزدیست » . مردمان ، رنگین کمان را « سن +ور» یعنی زهدان و یا پستان ویا پر سیمرغ مینامیده اند . همچنین« دیوان سامگان » نام آنها بوده است .سام و زال و رستم که سامگان باشند ( سامه = سامن، سمن ) ، سیمرغیانند، که مورد دشمنی الهیات زرتشتی اند .وسام و سمن درسانسکریت ، درست به معنای « همآهنگی » است . هنوزهم « سم » درپشتو به معنای« همآهنگی» است . ازیکسو اندیشه جفت وهمزاد ، درالهیات زرتشتی ، بلافاصله در زمان خود زرتشت ، بُن ستیزندگی وجنگ و تنش و کشمکش کیهانی میشود، و مفهوم دشمنی سیاسی و اجتماعی و طبقاتی و دینی برآن بنا کرده میشود، و ازسوی دیگر، اندیشه جفت ، به همآهنگی رنگها و گوناگونیها و تنوع و طیف و آشتی و زیبائی کشیده میشود . ودرست گشتاسپ و اسفندیار و پسرش بهمن ، پیکریابی مفهوم نخستین ازدشمنی ، و زال و رستم و سیمرغ ، پیکریابی مفهوم جفت به معنای کمان رنگین آشتی خواهی و نفی جهاد دینی هستند .
ازآنجا که بسیاری از پژوهندگانی که دل به مسخسازیهای موبدان زرتشتی بسته اند، و انهارا حقیقت و« علمی» هم میخوانند ، و تبلیغاتچی ها ، این گوهر فرهنگ ایران را، ازیاد برده اند ، به چند عبارت کوروش کبیر می چسبند، و ازخود نمی پرسند که این چند عبارت ، از کدام فرهنگ تراویده است ؟ آیا چنین عباراتی ازکوروش ، میتواند از دین زرتشتی باشد ، که ازهمان گام نخستین پیدایشش ، بنیاد گذارجهاد دینی و استبداد عقیدتی و نابود سازی نیایشگاههای بت پرستان ( سیمرغیان وخرمدینان ، که بنیاد گذار فرهنگ آزادی و مردمی و مردمسالاری و مردمی سالاری بوده اند ) بوده است ، سرچشمه گرفته باشد ؟ بهترین گواه براین « دین جهادی بودن » و « ضدیت با هرگونه دیگر اندیشی » دین زرتشتی ، ازهمان آغازکار، در خود شاهنامه است . درهمان زمان زندگی خود زرتشت ، این روایت جهادی از دین زرتشت ، برنامه جنگهای گشتاسپ و اسفندیار و پسرش بهمن میگردد ، و اگرهم زرتشت بدان اعتراضی کرده است ، این اعتراض، نادیده گرفته شده است . پس این اندیشه مدارئی و آزادیخواهی دینی کوروش ، از کدام سرچشمه درایران ، روان شده است ؟ چنین به هم چسبانیهای ناهمخوان دوستان کذائی ! است ، که فرهنگ ایران را، سربه نیست ، ونامشخص و نامفهوم میکند ، و کرده است . دراین ُجستار، به گوشه ای ازاین صحنه رویاروئی رستم و اسفندیار، که آمدن سیمرغ به یاری رستم است ، بسنده میشود، که نماینده این گوهر فرهنگ هست، و با پدیده « سایه هما » پیوند دارد .
سیمرغ ، به مفهومی که ما دراثر چیرگی ادیان نوری از« سایه » داریم ، سایه برسر رستم نمیافکند ، بلکه به معنای فرهنگ سیمرغی بر سر رستم سایه میافکند . این سیمرغ خودش هست که فرود میآید، و خودش با رستم و زال، « میامیزد » و با آنها ، « اینهمانی پیدا میکند» . او مانند اهورامزدا ، روشنائی نیست که گوهرنورش ، برندگی تیغ است ، بلکه درختی است که ، افشاننده تخم جان درزهدان ( = تن ) انسانهاست .
چرا سیمرغ در« نیمه شب » میآید ؟
چرا سه هشیار، سه مجمرآتش میآورند؟
زال ، پی به ژرفای رویداد بی پیشینه تازه میبرد .او پی میبرد که این رویاروئی ، علت دیگری ، جز علتهای متداول دارد . مسئله برتری خواهی یک قوم و ایل ویا خانواده، بردیگری نیست . مسئله تجاوزطلبی سیاسی و اقتصادی نیست ، بلکه مسئله رویاروئی دوگونه جهان بینی وفکری و فرهنگی و دینی متضاد است . این اهورامزدای گشتاسپی-جاماسپی- زرتشت ، است که سیمرغ را به مبارزه میطلبد . این اهورامزدای گشتاسپی است که برای نابود ساختن فرهنگ سیمرغی، برخاسته است، و پیکرهای خدایان سیمرغی را می شکند، و نیایشگهایش را ویران میسازد و مراسمش را تحریم میکند . اسفندیار، به سرکوبی دین سیمرغی و آئین هایش وشکستن بت هایش ، افتخار میکند و می بالد . این اسفندیاراست که میگوید :
نخستین کمر بستم از بهردین ( = دین زرتشتی، اهورامزدائی)
تهی کردم از بت پرستان ( که سیمرغیان باشند ) زمین...
چو رفتم همه بت پرستان بدند
سراسیمه برسان مستان بدند
(سیمرغیان درآئین دینیشان به آهنگ موسیقی میرقصیدند=سماع )
بمردی من آن باره را بستدم
بتان را همه بر زمین برزدم
برافروختم آتش زردهشت
که با مجمر آورده بود از بهشت
درآتشکده های زرتشتی ، فقط آئین آتش افروزی، به معنای تازه اش باقی میماند ، ولی همه بت ها وپیکرها شکسته و بیرون انداخته میشد.
« بُـت » ، که همان « پوت و پَت و پیت و پاته و پاده وبید ووید » باشد ، همان واژه نی = پاده ویا فیتک= پیتک است . سیمرغ ، نای به ، یا « نای = هوم = سن = استره= موسه= موسی = سئنا= سین» خوانده میشد . اسفندیار، درهفتخوانش که زرتشتیان درتقلید و دررقابت با « هفتخوان رستم » ساخته و پرداخته اند، به جنگ سیمرغ میرود ، و سیمرغ را میکشد ، ولی دوفرزند سیمرغ ( جفت ) از چنگال او رهائی می یابند . به عبارت دیگر، سیمرغ ، ازخاکسترخود برمیخیزد ، چون همان « جفت فرزند » ، نشان « بجای ماندن اصل آفرینندگی سیمرغ » است .
زال پی میبرد که دراین رویداد ، این خود سیمرغست که باید دربرابر اهورامزدا بایستد . این خود خدای ایران است که باید دربرابر خدای تازه وارد، و جهاد طلب، که نام خود سیمرغ هم به خود داده است ، میخواهد اورا سر به نیست کند ، اورا به آتش بسوزاند و خاکسترکند. این اهورامزداست که میخواهد جانشین سیمرغ بشود. این اهورامزداست که میخواهد اصل حکومترانی و تاج بخشی شود. اینست که به رستم میگوید :
یکی چاره دانم من این را ، ُگـزیـن
که سیمرغ را یــار خوانم برین
گراو باشدم زین سخن ، رهنمای
بماند بروبوم کشور بجای
وگرنه شود بوم ما ، کند مند
ز اسفندیار بد ، « بـد پـسـنـد »
دراین کار، راهی جز « یارشدن سیمرغ » نیست . این سیمرغست که باید شیوه برخورد با اهورامزدا ، با اسفندیار، و با لاخره با دشمن خودش را که خدای مهراست ، معین سازد . این دشمنی ، دشمنی با خودِ سیمرغ ، دشمنی با اصل مهر ، با خود بُت ، با موجودیت خود خدا ست . اصل مهر، دیگر همه را را دربرنمیگیرد و فقط تبدیل به « مهر میان موءمنان ، و همدینان وهماندیشان » ، و دشمنی و جنگ با « دیگراندیشان و کفار» میگردد . اینجا باید خود سیمرغ ، شیوه رویاروئی و دفاع ازخود، یا « رزمان پرهیز» را که شیوه اوست ، معین سازد . این خود سیمرغست که باید رویاروی اسفندیار بایستد . این اصل مهراست که باید روش دفاع از دشمن مهر را مشخص سازد . آیا مهر، اساسا دشمنی دارد ؟