در غزلیات گوناگونی ازمولوی دیده میشود ( درمقالات آینده خواهد آمد ) که مولوی سایه را درهمان راستای فرهنگ ایران ، «جفت گوهری وجود انسان » میداند .
بدون دانستن این زمینه فکری درفرهنگ ایران ، غزلیات مولوی ، کژ ومژفهمیده میشود .
خدا یا معشوقه یا سلطان عشق، یا پری وپریزاده ، جفت جداناپذیر انسانند ، ولو آنکه بیرون ازاو یا در درون او پنهان باشند . بازی این جفت با انسان ، مانند رقص سایه است که گاهی درپس و گاهی درپیش و گاهی ناپیدا یا کم پیدا و گاهی در زیر پا، یا خفته در زیرماست .
« جفت ها »، در دورشدن ازهم ، به هم نیز کشیده میشوند، ولی هرگز ازهم پاره وگسسته نمیشوند . « دوری » و« کشش »باهمند . جفت ، اشتیاق ببازگشت به اصلش که جفتش هست، دارد. اصل انسان ، جفت انسانست . رابطه انسان با ارزشها و شناخت حقیقت ، رابطه جفتی است .
مولوی درغزلی ، این اندیشه را درتصویر جفت بودن « پا و کفش » ، نشان میدهد . هرجانی، نیکی وبدی را، دراثر اینکه جان با شناخت نیک وبد ، جفت است ، درهمان تاریکی، ازهم بازمیشناسد ، وپا برای یافتن کفش خود، نیاز به نور هم ندارد .
جان چون نداند نقش خود ، یا عالم جان بخش خود
پا می نداند کفش خود ، کان لایق است و بابتی
پارا زکفش دیگری ، هرلحظه تنگی و شری
وزکفش خود شد خوشتری ، پارا درآنجا راحتی
جان نیز داند جفت خود ، وزغیب داند نیک وبد
کز غیب هرجان را بود ، درخورد هرجان، ساحتی
پیوند خدا یا حقیقت با ما ، چیزی جز همین بازی جفت گریزنده و پنهان شونده ما ، با ما نیست . البته این اندیشه، نفی هرواسطه ایست .جان انسان، درگوهرخودش درکورمالی، حقیقت ونیک وبد را که جفتش هستند، می یابد و میشناسد .
هم آگه و هم ناگه ، مهمان من آمد او
دل گفت که : کی آمد ؟ جان گفت که : مه مه رو
او آمد درخانه ، ما جمله چو دیوانه
اندرطلب آن مه ، رفته به میان کو
او ، نعره زنان گشته ازخانه که ، اینجایم
ما غافل ازاین نعره ، هم نعره زنان هر دو
در نیمشبی جسته جمعی که چه ؟ دزد آمد
و آن دزد همی گوید : دزد آمد و ، آن دزد ، او
آمیخته شد با نگش ، با بانگ همه ، زانسان
پیدا نشود بانگش ، درغلغله اشان یک مو
این بازی طلب ، با اندیشه جفت بودن طالب و مطلوب درانسان ، همراهست . ازاین رو هست که مولوی میگوید که :
گدا رو مباش و مزن هر دری را که هرچیزرا که بجوئی توآنی
دلا خیمه خود برین آسمان زن مگو که نتانم ، بلی میتوانی
این اندیشه جفت بودن گوهری ، درفرهنگ ایران ، سرچشمه جنبش و رقص و حرکت است . گوهر جفتی درانسانست که سرچشمه آفرینندگی و نوزائی و رقص است .اینست که با پدیده جفت بودن انسان با سایه اش خدا ، حرکت، طلب، بازی، رقص آغازمیشود.
معشوق ، غیر ما، نی ، می، جز که خون ما ، نی
هم جان کند رئیسی ، هم جان کند غلامی
این پریزاد درون ما ، که جفت ماست ، مارا به رقص وشور و نوشوی میانگیزد :
هرروز پریزادی ، ازسوی سرا پرده
مارا و حریفان را ، درچرخ درآورده
دی رفت سوی گوری ، در مرده زد او، شوری
معذورم آخرمن ، کمتر نیم (به معنای نیستم ) ازمرده
هرروز برون آید، ساغر به کف و گوید
والله که بنگذارم درشهر، یک افسرده
درست خود واژه « پـری »، که در اذهان ما و درادبیات ، معانی دست دومش زنده مانده است ، به معنای « جفت » است . به همین علت « پر» به به بال هرمرغی بطورکلی، وبه بال سیمرغ خصوصا اطلاق شده است ، چون « پر» به معنای جفت است . اینست که سیمرغ ، یا با دوتا ، یا با چهارتا، یا با شش تا پرنشان داده میشوند . دوتا و تنه مرغ ، سه تایند . چهارتا پر و تنه مرغ ، پنج تایند . و شش تا پر و تنه سیمرغ ، هفت تایند . در انگلیسی واژه pair و درآلمانی Paar به معنای دوچیز همسرشت و هم صفت که همدم و انبار همدیگر باشند، یا دوصفت بهم چسبیده یا متمم ، داشته باشند ، گفته میشود . رابطه زناشوئی و همبستری و جفت گیری sich paaren با این واژه بیان میشود .این واژه درلاتین هم ( +paris par) هست . از این ریشه ، واژه های بسیارمهمی درزبانهای غربی پیدایشش یافته است که ازجمله party(Partei)+ Partner + + Paritaet +paradox + parasitمیباشند . در کردی، معانی از ترکیبات « پر، پری » باقیمانده است که نشان میدهد که « پر وپری » معنای جفت داشته است . چنانچه « په ری » و« په رده » به معنای « حجله » است . « په راندن » ، به معنای جفت کردن نر برماده است .« په ره ک » ، به معنای بسیارجماع کننده است .
« پرگار» ، برای آن « پرگار» است ، چون دو سر، یا دوانتهایش ، باهم جفتند ، هرچند ، یکی، ساکن ، ودیگری درگشت و گذاراست، ولی ازهم جداناپذیرند. این جفت سکون مرکز پرگاروگردش نقطه پیرامونی پرگار، یکی از تصاویر مهمیست که عرفا بکار میبرند . مولوی گوید :
نگردد نقش جز برکلک نقاش بگرد نقطه گردد پای پرگار
مرا مپرس عزیزا که چند میگردی
که هیچ نقطه نپرسدزگردش پرگار
سکون و جنبش باهم جفتند . یکی از واژه های بسیارمهم ، که به غلط ترجمه شده است ، واژه « فردوس یا پردیس daeza+ paeri» است که دراوستا به شکل pairi- daeza میباشد . معمولا این واژه را چنین ترجمه میکنند « جائی که پیرامونش دیوارکشیده شده » . ولی پردیس یا فردوس ، به معنای « جایگاه و وطن ِ عشق ورزی و همآغوشی و جفت شدن وطبعا جای آفرینندگی وجشن» است .
پردیس ، «میهن عشق» است .ازجمله واژه ها، خود واژه ِ « پرنده » است که به معنای ( پر+ انده ) تخم یا اصل جفت است . پرنده ، بیان آنست که با داشتن یک جفت بال، میتوان جنبید و پروازکرد.
جفت شدن ، سرچشمه حرکت و پیدایش و آفرینندگیست . و واژه « پرویز» هم که «vej +apar » باشد به معنای « تخم جفت » است، وچون پرویز، تخم جفتی است ، بُنی است که نمیتوان هرگزآن را نابودساخت ، ازاین رو ، پیروز است. پیروز، چیزیست که به رغم شکست خوردن و مغلوب شدن و سوختن وخاکسترشدن ، و ویرانه شدن ، به رغم کشته شدن ، همیشه ازنو، زنده برمیخیزد ، چون درخودش ، بُنش را دارد .
این ویژگی ، ویژگی بنیادی سیمرغ یا سمندر( سمن+ در) یا عنقا ست ، چون « بُن » هست . پرویز، که نام منزل سوم و نام خوشه پروین هم هست ، درست به همین علت جفتی است . معنای « پرویز» ، پیروزی است . ازهمین جا میتوان شناخت که پیروز ، معنای « مظفر یا غالب یا فاتح و شکست دهنده » را نداشته است ، بلکه با پدیده عشق = جفت بودن ، سروکار داشته است که دراین باره درهمین گفتار بیشتر سخن خواهد رفت .
هنگامی اسفندیار، سیمرغ را درخوان پنجمش، میکشد ، دوفرزند سیمرغ که جفتند ، باهم پروازمیکنند و خود را نجات میدهند .
دوبچه است اورا ، ببالای او
همان رای پیوسته با رای او ...
چو دیدند سیمرغ را ، بچگان
خروشان و خون از دودیده چکان
چنان برپریدند ازآن جایگاه
که از « سایه اشان » دیده گم کرد راه
این همان اندیشه ، رستاخیز بُِن است . پروین ، شش ستاره ( سه جفت = انطباق با روزسوم ، ومنزل سوم ماه = ارتاخوشت = ارتای خوشه دارد ) آشکار و یک ستاره پنهان دارد، که نقش تنه را بازی میکند .
جفت بودن ، معنای « اصل آفرینندگی و اصل پیدایش» را داشته است . همانسان یک جفت ، دراثر همآهنگی، معنای« زیبائی » دارد . به همین علت ،« پری »، به معنای زن زیبا بکار برده میشود .
و واژه های « پرواس + پرماس » که معنای لمس و لامسه یا « دست سودن برچیزی » را دارد ، دراثر همین تجربه « جفت شدن اندام بسائی، با شیئی محسوس است و درست درهمین رابطه درغزل مولوی پیش میآید ( جفت شدن حس بامحسوس ، عقل با معقول. اندام حسی ، پدیده ای راحس نمیکند ، عقل ، چیزی را نمیفهمد ، بلکه اندام حسی و پدیده( محسوس) باهم ، « محسوسیت» را پدید میآورند .
انسان ، یک چیزی را حس نمیکند ، بلکه آن چیزو انسان ، باهم « احساس ودرک » را به وجود میآورند .عقل و تجربه ، باهم ، اندیشه وفهم میشوند . جفت یا یوغ یا پر وپری یا یاروایار( عیار)، معنای« جذب شدن به اصل و بُن = یا سیمرغ » را داشته است، که دراین صورت ، درانسان، نیروی آفرینندگی و نوشوی و فرشگرد و نیروی سحرانگیز غیر منتظره تولید میگردد .
به همین علت ، سیمرغ ، پــرخـود را به زال میدهد . این به معنای آنست که ، تو بامن جفتی ، وهروقت بخواهی ، امکان جفت شدن ، یا یوغ شدن ، یا وصال با من را داری .
هرگاه این پر را آتش بزنی ( آنرا بیفروزی )، من بلافاصله درتو برمیخزم وافروخته و زائیده میشوم . افروختن، رویانیدن تخم بوده است . من وتو بلافاصله ازآفرینندگی ، افشاننده میشویم . دراثر همین تصویر است که مولوی میگوید که آنگاه ، خوی بد تو درمان میشود، که به ُبنت که جفتت هست، به پیوندی .
خوب شدن ، دراثر اطاعت کردن از احکام این شریعت وآن دستور اخلاقی نیست ، بلکه پیآیند یافتن ودیدن یار( که باز معنای جفت دارد ) است . این پری ، یا این سیمرغ درخود هرانسانی است . مسئله پیروی ازیک دستور،دریک عمل یادر اندیشه نیست ، بلکه مسئله « تحول یافتن از بُن انسان ، درمیان » است .
آب بد را چیست درمان، باز درجیحون شدن
خوی بد را چیست درمان ، باز دیدن روی یار
دراثر این « جفت دانستن گوهرانسان وگوهر خدا » ، آنها معنای کاملا متفاوتی از « سایه » و « تجربیات سایه ای» داشتند که ما امروزه ازسایه داریم .
بی او فکنم عشرت گه تشنه و مخمورم
جفت نطرش باشم ، گرجفتم و گر فردم
من شاخ ترم اما، بی باد کجا رقصم
من سایه آن سروم ، بی سرو، کجا گردم
بطورمثال برای چشمگیرساختن مسئله ، نگاهی به این شعرمولوی میاندازیم که میگوید :
مرا سایه هما ، چندان « نوازد »
که گوئی ،سایه او و ، من ، همایم
« نواختن ونوازش » ، نه تنها به معنای بخشیدن و مهربانی کردن و مانند دوست یا برادرباکسی رفتارکردن و کسی را به مرادش رساندن میباشد ، بلکه معنای « آهنگ وسرود و آوازساز» را هم دارد .
نی نواختن ، معنای « ساختن جشن » را داشته است . خود واژه « جشن = یسنا» به معنای « نی نواختن » هست .
چنانکه گفته میشود : نی نواز و تنبک نوازو چنگ نواز و دف نواز .... . ازجمله دیو مازندرانی که با سرود مازندرانش، کاوس را به کردن کارهای محال میانگیزد ، « خشنواز» نام دارد . ولی اینکه « هما یا سیمرغ » مینوازد ، به تصویر « خدای موسیقی و طرب بودن این خدا » بازمیگردد .
اساسا واژه « نواختن » ، مرکب از « vaak+ni » است که به معنای « بانگ و آواز نای » است . هما در ترکی ، لوری قوش خوانده میشود(فرهنگ سنگلاخ ) که به معنای « مرغ ترانه خوان » است، و خود واژه « هوم » که پیشوند « هما = هوم + مایه = مادرو اصل نی )دراصل به معنای « نی » بوده است ، چنانکه در گویشهای گوناگون به حلق وگردن ، هوم گفته میشود، و خود واژه نی هم به حلق گفته میشود .
اینست که « نواختن ابزارموسیقی» در این فرهنگ ، گونه ای « همبغی = همآفرینی= همنوازی= انبازی » بود، و بیان جفت و یوغ بودن است . نائی ، نی را نمینوازد ، بلکه نی ونائی باهم یک آهنگ مینوازند . انسان و زمین باهم ، ایجاد آبادی ومدنیت میکنند.
همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم
از لب خویش چونی ، یک نفسی بنوازم سعدی
سیمرغ یا هما درسایه انداختن ، جشن همآغوشی و عروسی خودرا با انسان، برپا میکند .هما ( هوما )، هنوز نیز درمیان کردها ، به معنای « خدا » است ، هرچند که با دشمنی فوق العاده موبدان زرتشتی ، سیمرغ و هما و ققنس و عنقا و رُخ ( روخ = نی) ، که همه نامهای مختلف یک خدایند، برای ما در زبان فارسی ، به جهان افسانه ها تبعید شده اند ، و اینهمانی باهم را ازدست داده اند . خدائی که باسایه اش مارا چنان مینواخت ، که ما خودمان خدا میشدیم ، « مرغ افسانه ای »، و از دید روشنفکران کذائی ، جزو « خرافات » شده است .
تبدیل کردن ِ« حقیقت » به « خرافه » ، بهترین شیوه نابود ساختن « حقیقت » است . ازآن پس ، عقل انسان ، حقانیت می یابد که خرافه را ریشه کن سازد ، و بدینسان ، حقیقت ، بنام خرافه ، ریشه کن ساخته میشود .
بدون دانستن این زمینه فکری درفرهنگ ایران ، غزلیات مولوی ، کژ ومژفهمیده میشود .
خدا یا معشوقه یا سلطان عشق، یا پری وپریزاده ، جفت جداناپذیر انسانند ، ولو آنکه بیرون ازاو یا در درون او پنهان باشند . بازی این جفت با انسان ، مانند رقص سایه است که گاهی درپس و گاهی درپیش و گاهی ناپیدا یا کم پیدا و گاهی در زیر پا، یا خفته در زیرماست .
« جفت ها »، در دورشدن ازهم ، به هم نیز کشیده میشوند، ولی هرگز ازهم پاره وگسسته نمیشوند . « دوری » و« کشش »باهمند . جفت ، اشتیاق ببازگشت به اصلش که جفتش هست، دارد. اصل انسان ، جفت انسانست . رابطه انسان با ارزشها و شناخت حقیقت ، رابطه جفتی است .
مولوی درغزلی ، این اندیشه را درتصویر جفت بودن « پا و کفش » ، نشان میدهد . هرجانی، نیکی وبدی را، دراثر اینکه جان با شناخت نیک وبد ، جفت است ، درهمان تاریکی، ازهم بازمیشناسد ، وپا برای یافتن کفش خود، نیاز به نور هم ندارد .
جان چون نداند نقش خود ، یا عالم جان بخش خود
پا می نداند کفش خود ، کان لایق است و بابتی
پارا زکفش دیگری ، هرلحظه تنگی و شری
وزکفش خود شد خوشتری ، پارا درآنجا راحتی
جان نیز داند جفت خود ، وزغیب داند نیک وبد
کز غیب هرجان را بود ، درخورد هرجان، ساحتی
پیوند خدا یا حقیقت با ما ، چیزی جز همین بازی جفت گریزنده و پنهان شونده ما ، با ما نیست . البته این اندیشه، نفی هرواسطه ایست .جان انسان، درگوهرخودش درکورمالی، حقیقت ونیک وبد را که جفتش هستند، می یابد و میشناسد .
هم آگه و هم ناگه ، مهمان من آمد او
دل گفت که : کی آمد ؟ جان گفت که : مه مه رو
او آمد درخانه ، ما جمله چو دیوانه
اندرطلب آن مه ، رفته به میان کو
او ، نعره زنان گشته ازخانه که ، اینجایم
ما غافل ازاین نعره ، هم نعره زنان هر دو
در نیمشبی جسته جمعی که چه ؟ دزد آمد
و آن دزد همی گوید : دزد آمد و ، آن دزد ، او
آمیخته شد با نگش ، با بانگ همه ، زانسان
پیدا نشود بانگش ، درغلغله اشان یک مو
این بازی طلب ، با اندیشه جفت بودن طالب و مطلوب درانسان ، همراهست . ازاین رو هست که مولوی میگوید که :
گدا رو مباش و مزن هر دری را که هرچیزرا که بجوئی توآنی
دلا خیمه خود برین آسمان زن مگو که نتانم ، بلی میتوانی
این اندیشه جفت بودن گوهری ، درفرهنگ ایران ، سرچشمه جنبش و رقص و حرکت است . گوهر جفتی درانسانست که سرچشمه آفرینندگی و نوزائی و رقص است .اینست که با پدیده جفت بودن انسان با سایه اش خدا ، حرکت، طلب، بازی، رقص آغازمیشود.
معشوق ، غیر ما، نی ، می، جز که خون ما ، نی
هم جان کند رئیسی ، هم جان کند غلامی
این پریزاد درون ما ، که جفت ماست ، مارا به رقص وشور و نوشوی میانگیزد :
هرروز پریزادی ، ازسوی سرا پرده
مارا و حریفان را ، درچرخ درآورده
دی رفت سوی گوری ، در مرده زد او، شوری
معذورم آخرمن ، کمتر نیم (به معنای نیستم ) ازمرده
هرروز برون آید، ساغر به کف و گوید
والله که بنگذارم درشهر، یک افسرده
درست خود واژه « پـری »، که در اذهان ما و درادبیات ، معانی دست دومش زنده مانده است ، به معنای « جفت » است . به همین علت « پر» به به بال هرمرغی بطورکلی، وبه بال سیمرغ خصوصا اطلاق شده است ، چون « پر» به معنای جفت است . اینست که سیمرغ ، یا با دوتا ، یا با چهارتا، یا با شش تا پرنشان داده میشوند . دوتا و تنه مرغ ، سه تایند . چهارتا پر و تنه مرغ ، پنج تایند . و شش تا پر و تنه سیمرغ ، هفت تایند . در انگلیسی واژه pair و درآلمانی Paar به معنای دوچیز همسرشت و هم صفت که همدم و انبار همدیگر باشند، یا دوصفت بهم چسبیده یا متمم ، داشته باشند ، گفته میشود . رابطه زناشوئی و همبستری و جفت گیری sich paaren با این واژه بیان میشود .این واژه درلاتین هم ( +paris par) هست . از این ریشه ، واژه های بسیارمهمی درزبانهای غربی پیدایشش یافته است که ازجمله party(Partei)+ Partner + + Paritaet +paradox + parasitمیباشند . در کردی، معانی از ترکیبات « پر، پری » باقیمانده است که نشان میدهد که « پر وپری » معنای جفت داشته است . چنانچه « په ری » و« په رده » به معنای « حجله » است . « په راندن » ، به معنای جفت کردن نر برماده است .« په ره ک » ، به معنای بسیارجماع کننده است .
« پرگار» ، برای آن « پرگار» است ، چون دو سر، یا دوانتهایش ، باهم جفتند ، هرچند ، یکی، ساکن ، ودیگری درگشت و گذاراست، ولی ازهم جداناپذیرند. این جفت سکون مرکز پرگاروگردش نقطه پیرامونی پرگار، یکی از تصاویر مهمیست که عرفا بکار میبرند . مولوی گوید :
نگردد نقش جز برکلک نقاش بگرد نقطه گردد پای پرگار
مرا مپرس عزیزا که چند میگردی
که هیچ نقطه نپرسدزگردش پرگار
سکون و جنبش باهم جفتند . یکی از واژه های بسیارمهم ، که به غلط ترجمه شده است ، واژه « فردوس یا پردیس daeza+ paeri» است که دراوستا به شکل pairi- daeza میباشد . معمولا این واژه را چنین ترجمه میکنند « جائی که پیرامونش دیوارکشیده شده » . ولی پردیس یا فردوس ، به معنای « جایگاه و وطن ِ عشق ورزی و همآغوشی و جفت شدن وطبعا جای آفرینندگی وجشن» است .
پردیس ، «میهن عشق» است .ازجمله واژه ها، خود واژه ِ « پرنده » است که به معنای ( پر+ انده ) تخم یا اصل جفت است . پرنده ، بیان آنست که با داشتن یک جفت بال، میتوان جنبید و پروازکرد.
جفت شدن ، سرچشمه حرکت و پیدایش و آفرینندگیست . و واژه « پرویز» هم که «vej +apar » باشد به معنای « تخم جفت » است، وچون پرویز، تخم جفتی است ، بُنی است که نمیتوان هرگزآن را نابودساخت ، ازاین رو ، پیروز است. پیروز، چیزیست که به رغم شکست خوردن و مغلوب شدن و سوختن وخاکسترشدن ، و ویرانه شدن ، به رغم کشته شدن ، همیشه ازنو، زنده برمیخیزد ، چون درخودش ، بُنش را دارد .
این ویژگی ، ویژگی بنیادی سیمرغ یا سمندر( سمن+ در) یا عنقا ست ، چون « بُن » هست . پرویز، که نام منزل سوم و نام خوشه پروین هم هست ، درست به همین علت جفتی است . معنای « پرویز» ، پیروزی است . ازهمین جا میتوان شناخت که پیروز ، معنای « مظفر یا غالب یا فاتح و شکست دهنده » را نداشته است ، بلکه با پدیده عشق = جفت بودن ، سروکار داشته است که دراین باره درهمین گفتار بیشتر سخن خواهد رفت .
هنگامی اسفندیار، سیمرغ را درخوان پنجمش، میکشد ، دوفرزند سیمرغ که جفتند ، باهم پروازمیکنند و خود را نجات میدهند .
دوبچه است اورا ، ببالای او
همان رای پیوسته با رای او ...
چو دیدند سیمرغ را ، بچگان
خروشان و خون از دودیده چکان
چنان برپریدند ازآن جایگاه
که از « سایه اشان » دیده گم کرد راه
این همان اندیشه ، رستاخیز بُِن است . پروین ، شش ستاره ( سه جفت = انطباق با روزسوم ، ومنزل سوم ماه = ارتاخوشت = ارتای خوشه دارد ) آشکار و یک ستاره پنهان دارد، که نقش تنه را بازی میکند .
جفت بودن ، معنای « اصل آفرینندگی و اصل پیدایش» را داشته است . همانسان یک جفت ، دراثر همآهنگی، معنای« زیبائی » دارد . به همین علت ،« پری »، به معنای زن زیبا بکار برده میشود .
و واژه های « پرواس + پرماس » که معنای لمس و لامسه یا « دست سودن برچیزی » را دارد ، دراثر همین تجربه « جفت شدن اندام بسائی، با شیئی محسوس است و درست درهمین رابطه درغزل مولوی پیش میآید ( جفت شدن حس بامحسوس ، عقل با معقول. اندام حسی ، پدیده ای راحس نمیکند ، عقل ، چیزی را نمیفهمد ، بلکه اندام حسی و پدیده( محسوس) باهم ، « محسوسیت» را پدید میآورند .
انسان ، یک چیزی را حس نمیکند ، بلکه آن چیزو انسان ، باهم « احساس ودرک » را به وجود میآورند .عقل و تجربه ، باهم ، اندیشه وفهم میشوند . جفت یا یوغ یا پر وپری یا یاروایار( عیار)، معنای« جذب شدن به اصل و بُن = یا سیمرغ » را داشته است، که دراین صورت ، درانسان، نیروی آفرینندگی و نوشوی و فرشگرد و نیروی سحرانگیز غیر منتظره تولید میگردد .
به همین علت ، سیمرغ ، پــرخـود را به زال میدهد . این به معنای آنست که ، تو بامن جفتی ، وهروقت بخواهی ، امکان جفت شدن ، یا یوغ شدن ، یا وصال با من را داری .
هرگاه این پر را آتش بزنی ( آنرا بیفروزی )، من بلافاصله درتو برمیخزم وافروخته و زائیده میشوم . افروختن، رویانیدن تخم بوده است . من وتو بلافاصله ازآفرینندگی ، افشاننده میشویم . دراثر همین تصویر است که مولوی میگوید که آنگاه ، خوی بد تو درمان میشود، که به ُبنت که جفتت هست، به پیوندی .
خوب شدن ، دراثر اطاعت کردن از احکام این شریعت وآن دستور اخلاقی نیست ، بلکه پیآیند یافتن ودیدن یار( که باز معنای جفت دارد ) است . این پری ، یا این سیمرغ درخود هرانسانی است . مسئله پیروی ازیک دستور،دریک عمل یادر اندیشه نیست ، بلکه مسئله « تحول یافتن از بُن انسان ، درمیان » است .
آب بد را چیست درمان، باز درجیحون شدن
خوی بد را چیست درمان ، باز دیدن روی یار
دراثر این « جفت دانستن گوهرانسان وگوهر خدا » ، آنها معنای کاملا متفاوتی از « سایه » و « تجربیات سایه ای» داشتند که ما امروزه ازسایه داریم .
بی او فکنم عشرت گه تشنه و مخمورم
جفت نطرش باشم ، گرجفتم و گر فردم
من شاخ ترم اما، بی باد کجا رقصم
من سایه آن سروم ، بی سرو، کجا گردم
بطورمثال برای چشمگیرساختن مسئله ، نگاهی به این شعرمولوی میاندازیم که میگوید :
مرا سایه هما ، چندان « نوازد »
که گوئی ،سایه او و ، من ، همایم
« نواختن ونوازش » ، نه تنها به معنای بخشیدن و مهربانی کردن و مانند دوست یا برادرباکسی رفتارکردن و کسی را به مرادش رساندن میباشد ، بلکه معنای « آهنگ وسرود و آوازساز» را هم دارد .
نی نواختن ، معنای « ساختن جشن » را داشته است . خود واژه « جشن = یسنا» به معنای « نی نواختن » هست .
چنانکه گفته میشود : نی نواز و تنبک نوازو چنگ نواز و دف نواز .... . ازجمله دیو مازندرانی که با سرود مازندرانش، کاوس را به کردن کارهای محال میانگیزد ، « خشنواز» نام دارد . ولی اینکه « هما یا سیمرغ » مینوازد ، به تصویر « خدای موسیقی و طرب بودن این خدا » بازمیگردد .
اساسا واژه « نواختن » ، مرکب از « vaak+ni » است که به معنای « بانگ و آواز نای » است . هما در ترکی ، لوری قوش خوانده میشود(فرهنگ سنگلاخ ) که به معنای « مرغ ترانه خوان » است، و خود واژه « هوم » که پیشوند « هما = هوم + مایه = مادرو اصل نی )دراصل به معنای « نی » بوده است ، چنانکه در گویشهای گوناگون به حلق وگردن ، هوم گفته میشود، و خود واژه نی هم به حلق گفته میشود .
اینست که « نواختن ابزارموسیقی» در این فرهنگ ، گونه ای « همبغی = همآفرینی= همنوازی= انبازی » بود، و بیان جفت و یوغ بودن است . نائی ، نی را نمینوازد ، بلکه نی ونائی باهم یک آهنگ مینوازند . انسان و زمین باهم ، ایجاد آبادی ومدنیت میکنند.
همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم
از لب خویش چونی ، یک نفسی بنوازم سعدی
سیمرغ یا هما درسایه انداختن ، جشن همآغوشی و عروسی خودرا با انسان، برپا میکند .هما ( هوما )، هنوز نیز درمیان کردها ، به معنای « خدا » است ، هرچند که با دشمنی فوق العاده موبدان زرتشتی ، سیمرغ و هما و ققنس و عنقا و رُخ ( روخ = نی) ، که همه نامهای مختلف یک خدایند، برای ما در زبان فارسی ، به جهان افسانه ها تبعید شده اند ، و اینهمانی باهم را ازدست داده اند . خدائی که باسایه اش مارا چنان مینواخت ، که ما خودمان خدا میشدیم ، « مرغ افسانه ای »، و از دید روشنفکران کذائی ، جزو « خرافات » شده است .
تبدیل کردن ِ« حقیقت » به « خرافه » ، بهترین شیوه نابود ساختن « حقیقت » است . ازآن پس ، عقل انسان ، حقانیت می یابد که خرافه را ریشه کن سازد ، و بدینسان ، حقیقت ، بنام خرافه ، ریشه کن ساخته میشود .