کافه تلخ

۱۳۸۷ تیر ۵, چهارشنبه

رستم ، جُفت سیمرغ

« بن کیهان و زمان و جان » که درمیان شب ، در همآغوشی جفت یا یوغ یا پری ، پیکر می یابد ، گزند ناپذیر است . ازاین رو واژه « یوژ در= dahr + yuzh = yuzhdahr » به معنای « مقدس » است . درفرهنگ ایران ، این « ُبن گزند ناپذیرعشق، که همه جانها ازآن پیدایش مییافت ، و اصل نوشوی زندگی بود » ، پدیده « قدس » را معین میساخت . یک کتاب ، مقدس نبود . یک شخص، مقدس نبود. اوامر واحکام الهی، مقدس نبودند. این تفاوت بزرگ « تجربه قداست » درفرهنگ ایران ، با تجربه قداست در ادیان نوری بطورکلی و با ادیان ابراهیمی خصوصی بود .

هنگامی که رستم ، جُفت سیمرغ شد ،
آنگاه بر اسفندیار، پیروز میشود

ذوقست کاندرنیک وبد ، دردست وپا قدرت دهد
کاین ذوق ، زوررُستمان، جفت تن مسکین کند
با ذوق ، مسکین ، رستمی . بی ذوق، رستم، پرغمی
گر ذوق نبود یارجان، جان را چه با تمکین کند؟

اصطلاح « ذوق » نزد مولوی ، بازگوی همان تجربه « جفت شدن وعشق ورزی « است، که مولوی آنرا « آسیب » مینامد. «آسیب» ، در اصل معنای « عشق ورزی » داشته ، نه معنای « گزند » که سپس یافته است .
« ذوق » ریشه ایست که از واژه « مذاق » ساخته شده است که ازپهلوی وام گرفته شده است، و معرب « میزاگ = مزه » است . مزه ، بُن آمیختن وآمیخته شدن باهمست . به« معنی زندگی » ، مزه میگفتند . زندگانی، مزه دارد ، یعنی زندگانی با معناست، و معنایش با آن ، آمیخته است واز زندگی، جدا ناپذیر است. درمعارف بهاء ولد میآید : « ایشان درخوشیها ی فسرده خود مستغرق اند و ازخوشیها ومزه های من بیخبرند » مثلا فردوسی گوید :
همی یاد کرد از گناه وبزه ندانست ازآن زندگانی ، مزه
این با مزه بودن ، یا به اصطلاح بعدی، پیدایش « ذوق » ، پیآیند عشق ورزی جفت است .
دروازه هستی را جز « ذوق » مدان ای جان
این نکته شیرین را ، درجان بنشان ای جان
زیرا عرض و جوهر ، از ذوق برآرد سر
ذوق پدر و مادر، کردت مهمان ای جان
هرجا که بود ذوقی ، زآسیب دوجفت آید( آسیب به معنای عشق)
زان یکشدن دوتن ، ذوقست نشان ای جان
هرحس ، به محسوسی ، جفتست ، یکی گشته
هرعقل به معقولی ، جفت و نگران ای جان
گرجفت شوی ای حس ، با آنک حست کرد او ( = خدا )
وزغیر بپرهیزی ، باشی سلطان ای جان
کوچشم که تا بیند هرگوشه تتق بسته
هر ذره بپیوسته ، با جفت نهان ای جان
آمیخته باشاهد ، هم عاشق وهم زاهد
وز ذوق نمیگنجد ، درکون و مکان ای جان
اندر دل هر ذره ، تابان شده خورشیدی
درباطن هرقطره ، صد جوی روان ای جان
امروزه اصطلاح « ذوق »، به معنای « سلیقه وسبک هنری » کاهش یافته است ، و ژرفای نخستینش را از دست داده است . ذوق ومزه با جفت شدن ، با عشق، کار داشته است .
این ذوق دررستم نیز، دراثر « آسیب سیمرغ » که عشق ورزی سیمرغ باشد ، پیدایش می یابد . همین اندیشه است که فردوسی ، درداستان رستم (که پس از شکست خوردن او ازاسفندیار روی داده) ، بزبان اصلیش گفته است . سیمرغ پرخود را برسر رستم میمالد و فراز سراو بپا میایستد . این دو کاربه معنای جفت شدن و ، اینهمانی یافتن سیمرغ با رستم » است .این همان اندیشه ایست که سپس با اصطلاح « سایه افکندن سیمرغ یا هما » عبارت خود را یافته است . این « یک شدن دوتن » که مولوی، « ذوق » مینامد، که « آمیختن سیمرغ با رستم باشد » ، درست آنچیزیست که درفرود آمدن سیمرغ از ابر تاریک روی میدهد . رستم و سیمرغ باهم یک تن و یک پیکرمیشوند، و فردا ، این رستم پیشین نیست که با اسفندیار جنگیده است ، بلکه این سیمرغی که با رستم یکی شده است ، فردا با اسفندیار، رویارو میگردد و نام هُما ، پیروز است ( فرهنگ کردی- فارسی، شرفکندی). به عبارت دیگر، هما ، اصل پیروزیست . هیچکسی وهیچ قدرتی برهما ، پیروز نمیشود .
پیش ازاینکه به بررسی دقیق این بخش از داستان درشاهنامه و رابطه اش با اندیشه های مولوی بپردازیم ، این مسئله باید روشن وچشمگیر باشد که اسفندیار و رستم برای چه ؟ باهم میجنگیدند ، وچرا رستم ، نیاز به سایه هما، یا « جفت ویارشدن سیمرغ با خود» داشت ؟ این جنگ ، مهمترین جنگیست که هزاران سال درایران دوام داشته است ، ولی اثری ازآن، درهیچ تاریخی باقی نمانده است .
اگرکسی بخواهد تاریخ تحولات ضمیروروان ایران را، در این چندهزارساله ، در ژرفایش بفهمد ، و دری به آینده آزادی درایران بگشاید ، راهی ندارد جزآنکه بسراغ داستان جنگ اسفندیاربا رستم برود . جنگ رستم و اسفندیار، درفضای این فرهنگ ، تـراژدی بزرگ هزاران ساله خودِ ملت ایران است . تاریخ روان ومنش ایرانی ، همین تراژدی است . ولی روایت این تراژدی ، دراصطلاحات زرتشتی و اسلام، که درگوهرشان « تراژدی زدا هستند » ، این ویژگی را فقط به شکل بسیار رنگ باخته ، نگاه داشته است . و ما که با چیرگی ادیان نوری و « مکاتب فلسفی نوری »، پیوند خود را با تراژدی از دست داده ایم ، بدشواری میتوانیم این « تراژدی روان وضمیر خود را دراین هزاره ها » احساس کنیم .
جنگ اسفندیار با رستم ، یا جنگ اهورامزدا با سیمرغ ، جنگ جهاد دینی و تعصب ، با اندیشه ِ آزادیخواهی و بزرگواری و مردمی و اصالت انسان است. اندیشه جهاد دینی و تعصب ، درچهره « گشتاسب ، جاماسپ و اسفندیار و بهمن پسراو » پیکرمی یابد، و اندیشه آزادیخواهی وبزرگواری ومردمی و بردباری، در« سیمرغ و رستم و زال و دختران رستم » پیکرمی یابد ، که بُن فرهنگ ایرانست .
پیام زرتشت ، در دستگاه گشتاسپ قدرتخواه ، بوسیله جـامـاسـپ ، که زرتشت را درهمان ابتدا، در کنج نیایشگاه منزوی میسازد ، تبدیل به دین جهادی و پرخاشگرو خشک اندیش» ساخته میشود . آموزه زرتشت، در دهان جاماسپ ، که ایدئولوگ تازه سیاسی است ، تبدیل به « دینی پرخاشگرو ستیزه طلب وجهادی» میشود ، که دشمن شماره یک فرهنگ ایرانست ، و این برداشت جاماسپی ازاهورامزداست که اسفندیار را، روانه جهاد با رستم و سیمرغ میسازد ، که بزرگترین فاجعه و تراژدی فرهنگ ایران را پدید میآورد . این برداشت جاماسپی از دین زرتشت است که در بهمن پسر اسفندیار، به اوج کینه توزی با فرهنگ ایران که در سیمرغیان شکل به خود میگرفت ، رسید، وسپس مدل «دین بهی » یا زرتشتیگری درتاریخ ایران در دوره ساسانی شد . این برداشت جاماسپی از دین زرتشت است که با آن، بهمن پسراسفندیارزرتشتی ، فرامرز پسر رستم سیمرغی را درتاریخ ایران ، نخستین بار، به صلیب میکشد .
همین « دین زرتشتی که ازبرداشتهای جاماسپی- گشتاسپی ، مسخ شده بود » ، آموزه ای بود که در حکومت ساسانی، قدرت را از اشکانیان ربود ، و حکومتی ساخت که درگوهرش، متضاد با« فرهنگ ملت ایران » بود، و تا به امروز باقی مانده است ، و بنام پژوهش علمی ، میدان را تسخیر کرده است.
دراصل ، اهورامزدا ، همان سیمرغ یا ُهما یا عنقا بود . اهورامزدای هخامنشیها ، سیمرغ و هُماست ، نه اهورامزدای زرتشتیان . چنانکه درتخت جمشید ، نیم تنه سیمرغ ، بزرگترین پیکرمیان سایر پیکرهاست . هنوزجنگ اهورامزدای زرتشت با سیمرغ ، پایان نیافته بود که جنگ الله با سیمرغ ، آغازشد . « ابلیس» در قرآن ، همان سیمرغ است . با آمدن اسلام ، جنگ الله، با این فرهنگ سیمرغی آغازشد، و تاکنون ادامه دارد ، ودر زمان آخر، به شکل « دجال = دژ+ آل » خواهد آمد که باید نابود ساخته شود ، و اکنون وارد مرحله سوم شده است، که مدنیت غرب ، جنگ خودرا با همان سیمرغ افسانه ای، آغازکرده است. سیمرغ ، اکنون ، ازسه دشمن گوناگون ، سرکوبی میشود ، و اگر روزی ، فقط افسانه شده بود ، امروزه بنام « خرافه ضد علمی » کوبیده و دور افکنده میشود .
« شاهنامه» ، نامه سیمرغ است ، چون « شاه »، نام سیمرغ بوده است ، وشاهنامه ، به دور پهلوانان سیمرغی ( سام +زال+ رستم + سیاوش + کیخسرو ) میگردد . فردوسی، با این مرغ افسانه ایست که به اندیشه زنده ساختن ایران ازنو میباشد ! چون افسانه ، که آتش زنه باشد ، آتش فروز است . سیمرغ یا عنقا ، گوهر ِ آتش فروز دارد ( برهان قاطع ) . آتش فروز ، دراین فرهنگ به معنای « ازنو آفریننده » بوده است . اهورامزدا ، دراصل نام سیمرغ بوده است . اهوره ، اوره است که « ابرسیاه بارنده » باشد، که اصل افشاندن و جوانمردی شمرده میشود، که وجود خودش را میپاشد ، تا گیتی به وجود آید ، و مزدا ( مس + دا ) ، ماه زاینده واندیشنده ( زائیدن و اندیشیدن دراین فرهنگ مفهوم جفت باهم بودند ) است . نام سپهر ششم که مشتری خوانده میشود ، هم « انهموما » و هم « اهورامزدا » است . « انهوما = انهو+ هوما » به معنای « نای به » است . و هنوز درکردی « هوما » ، به معنای « خدا » هست . کوروش ، در نقش برجسته مرغاب فارس ، بالهای سیمرغ را دارد، و درفراز سرش ، نشان « سه تا یکتائی » را که بیان پیدایش جهان از « سه بُن » است، تاج او ساخته اند . تاج او بیان آنست که سیمرغ به او حقانیت به حکومت میدهد . سه تخم در بن ، تبدیل به سه تخم درفراز میشوند . کوروش دراین تصویرخودرا با سیمرغ اینهمانی میدهد . همچنین بزرگترین سرستونها درتخت جمشید ، نیم تنه فوق العاده بزرگ سیمرغ است . وسیمرغ ، اگرچه به روایت عطار، نماد سی تا مرغ (سی روز درماه= سیمرغ ) است ، ولی درواقع به معنای « سه + مرغ » میباشد . بیست هفت منزل (= کده ) ماه ، از « سه بُن » پیدایش می یابد، که باهم ، سی روز یا سی مرغند .اینکه هخامنشیها زرتشتی نبودند ، ازهمان « فروردین یشت » اوستا ، مشخص میگردد . چون در فروردین یشت که موبدان آنرا به روایت خود تغییر شکل داده اند، فره وشی همه بزرگان درتاریخ زرتشتیگری، ستایش شده اند ، ونام هیچکدام ازهخامنشیها، میان این نامها نیست . این مشخص میسازد که زرتشتیان، ارجی به حکومت هخامنشی نمیداده اند .
زرتشت ، تصویر دیگری از« اهورامزدا » ارائه میدهد که هخامنشیها و ایرانیان و تورانیان پیش از آمدن زرتشت ، داشته اند . درواقع این دو تصویر گوناگون اهورا مزدا هستند که رویاروی هم میایستند ، و تراژدی، درست ازهمین نکته، شروع میشود . اصلاحی را که زرتشت در تصویر اهورامزدای سیمرغی کرد ، درست با« جاماسپ و گشتاسپ و اسفندیار و پسر اسفندیار، بهمن» ، بزرگترین دشمن سیمرغ گردید، و تعقیب و سرکوب بت پرستان ، که همین سیمرغیان بودند ، و شکستن بتهای آنها ، و تهی ساختن آتشکده ها از بت ها ، آغاز شد.
چنانکه درهمین آمدن سیمرغ بیاری رستم در شاهنامه دیده میشود ، دراصل، این سیمرغ بوده است که « خدای مهر » بوده است . چنانکه زال خطاب به سیمرغ
بدو گفت زال : ای خــداونــد مــهــر
چو اکنون نمودی بما پاک چهر
تحمیل دین زرتشتی، با جهاد دینی آغازشد، و طبعا سرانجام چنین جهادی ، رویاروئی با « خانوداه سام ، زال ، رستم » بود که سیمرغی ، بودند ، و نقش فوق العاده مهم « تاج بخشی » را درایران داشتند . « تاج بخشیدن » ، به معنای « حقانیت دادن به حکومت » بوده است . تاج بخشی که نگاهبانی از ارزشهای بنیادی فرهنگ ایران بوده است ، ارجی بیشتر از شاهان و مقام شاهی داشته است . ازاین رو، سام و زال و رستم ، علاقه ای به شاه شدن ندارند . بنیادگذاردن « یک حکومت زرتشتی» ، با گرفتن« حقانیت به حکومت از ارزشهای سیمرغی» ، نا همخوان ونا سازگار بود . این بود که اسفندیار درهنگام مرگ ، برغم شکست از رستم ، وبرغم خواست پدرش گشتاسپ که حتی حاضر بسپردن شاهی به او نبود، وبرای اینکه اورا ازسر خود بازکند ، به جنگ با رستم میفرستد ، چون میداند که دراین جنگ ، اسفندیار از بین خواهد رفت ، از رستم میطلبد که بهمن ، پسرش را به تخت شاهی برساند و به او حقانیت به حکومت بدهد( تاج ببخشد) .
کنون بهمن این نامور پورمن خردمند و بیدار دستورمن
زمن تو پدروارش اندرپذیر همه هرچه گویم ترا یادگیر
بزاولستان در ورا شاد دار همه کار بد گوهران یا ددار
بیاموزش آرایش کار زار نشستنگه بزم و دشت شکار
می و رامش و زخم چوگان وبار بزرگی و برخوردن ازروزگار
تهمتن چو بشنید برپای خاست ببرزد بفرمان او دست راست
که گر بگذزی زین سخن نگذرم سخن هرچه گفتی تو فرمان برم
نشانمش برنامور تخت عاج نهم برسرش بر دلارای تاج
این رفتار بزرگوارانه و جوانمردانه ِ سیمرغی را نشان میدهد . برغم آنکه گشتاسپ و اسفندیار، درهمه جا، نیایشگاههای سیمرغ را به کردار بتخانه ، ویران ساخته اند، و به سیمرغیان، دین زرتشتی را به ضرب شمشیر، تحمیل کرده اند ، رستم می پذیرد که حقانیت به حکومت ایران را به بهمن که برترین دشمن سیمرغیان میشود ، ببخشد .
ما دراین داستان ، رویاروئی « زرتشتیگری جهادی و متعصب و خشک اندیش » را با « فرهنگ سیمرغی، که ازجمله خرمدین هم نامیده میشد ، ویکی از نامهای سیمرغ ،هم خرّم وهم خرّمشاه بود »، با شیوه رفتار سیمرغیان و فرهنگ سیمرغی در برابرادیان جهادی ونوری، می یابیم . آنگاهست که دیده میشود که دراین داستان ، گوهر فرهنگ ایران، که فرهنگ سیمرغیست ، فرهنگ زنده ایست ، که هنوزدر رگ و ریشه ضمیر هرایرانی زنده است . با چنین شناختی است که ما پیوند تنگاتنگ ِ فردوسی و مولوی را باهم بازمیشناسیم . این ارزشها ، که سیمرغ در باره شیوه رفتار با دشمن به رستم میآموزد ، همان ارزشهائی هستند که در غزلیات مولوی ، گسترده شده اند .
با چنین شناختی است که دیده میشود ، شاهنامه ، دربرگیرنده ارزشهای فنا ناپذیر فرهنگ سیاسی و اجتماعی و دینی است که در کاخ بلندی که از باد و باران گزند نمی پذیرد ، بنا نهاده شده است . تعصب دینی، که زاینده اندیشه جهاد و استبداد فکری و خفقان است، و هرکه را موءمن به دین خود نمیداند ، دشمن و دُروند میشمارد، با فرهنگ سیمرغی رویارو میشود ، که هرانسانی را ، جفت خدا یا هما میشمارد. هما ، سایه هرانسانیست ، یا به عبارت دیگر، تخمیست که دراندرون تن هرانسانی، کاشته شده است ( سایه = سیور= تخم سیمرغ ). این اندیشه ، اصل آزادی است ، چون حقیقت درهرانسانی هست، ونیاز به واسطه ندارد، ودرهرانسانی، تخم دیگری از سیمرغ ، خدای تنوع و طیف و رنگارنگی هست .هرتخمی ازخوشه سیمرغ ، به گونه ای دیگراست . خوشه سیمرغ ، خوشه همه تنوعات است . ازاین رو ، سیمرغ ، فقط « نقش دایه ، یعنی ماما » را برای زایانیدن بینش حقیقت ازهرکسی بازی میکند .
این تضاد و تناقض در دوتصویر اهورامزدا ، دو خدا ، یا «اهورامزدای زرتشتی » و « اهورامزدا یا سیمرغ خرمدین » ، تراژدی بزرگ تاریخ ایران درهزاره ها گشته، و تا کنون ادامه دارد . دررویاروئی اسفندیار بار رستم که در واقع ، رویاروئی « اهورامزدا » با « سیمرغ » است ، گوهرفرهنگ ایران، عبارت بندی میشود و شکل به خود میگیرد.