چشم در فرهنگ ایران ، برای دیدن اصل زیبائی درسراسرگیتی است که سیمرغ، به آن ( گیتی = همه جانها ) تحول یافته است ، و چنین دیدی ، « دین » خوانده میشود . چشم باید درهرجانی ودرهرانسانی ، تخم نهفته سیمرغ ، یا بسخنی دیگر، تخم خدا را ببیند .درهرجانی وانسانی، زیبائی اصیل هست و باید آنرا رویانید و زایانید .
چشم ، باید جوهرخود( اقتران هلال ماه وپروین = سیمرغ و بهمن است ) را که همان سیمرغست ، ببیند . وقتی چشم ، چنین بینشی ندارد ، پس نا بیناست ، و نیازبه فرشگرد و نوشوی و رستاخیزازنو دارد . سیمرغ باید ازسر، با آن جفت شود، وبا آن عشق ببازد و آنرا ببوسد ، تا ازسر ، زاینده شود .
« گن » ، که همیشه به « زدن » ترجمه میشود ، معنای اصلیش « جماع کردن و همبوسی و همبستری وهمآغوشی و عشق ورزی و آمیزش ومهر» بوده است .
سیمرغ ، تیر نگاه را به چشم اسفندیار« میزند » ، واین به معنای « همآغوشی سیمرغ، با چشم اسفندیار» است .
خاموش وبشنو ای پدر، ازباغ ومرغان ، نوخبر
پیکان پران آمده ، از لامکان ، از لا مکان
ای پدر نشاط نو ، در رگ جان ما برو
جام فلک نمای شو ، وز دوجهان کرانه کن
ای خردم ، شکار تو ، تیر زدن ، شعارتو
شست دلم به دست کن ، جان مرا نشانه کن
این واژه « گن = جن = زن » سپس، تبدیل به « گان و گون و گین » شده است . نام بهرام که « ورتره + گنverethraghna » باشد ، همیشه درمتون به غلط ترجمه میگردد . پیشوند « ور+ تره »، به معنای « سپنتا = سه زهدان » که سیمرغ است . بهرام ، یارو جفت و همبستربا « سپنتا» یا سیمرغ یا صنم است . بهرام ، همخوابه و عاشق ویارو جفت ِ صنم یا سیمرغست . این معنای اصلی واژه است . آنگاه این واژه را چنین ترجمه میکنند که «. بهرام ، پهلوانیست که با اسلحه میزندواژدها ئی را که مانع باریدن است میکشد » . درحالیکه ابرسیاه بارنده که سیمرغست ، جفت بهرامست ، ودرست دراثر این همآغوشی است که باران میبارد ! این ترجمه ها ، تحریف و مسخسازی فرهنگ زنخدائیست که فرهنگ اصیل ایرانست . در الهیات زرتشتی ، اصل پیدایش جهان نباید ، « عشق دو اصل نرینه و مادینه باهم » باشد . « یوغ اصل نرینه و اصل مادینه» ، معنای « مهر بطورکلی» داشته است ، و تنها محدود به « پیوند جنسی » نمیشده است .
همه پیوندها و همبستگیها، طیف و رنگین کمان مهرند . مهر، یک رنگین کمانست، که درآن ، همه مهرها باهم میآمیزند . مهر اجتماعی نیز، یک مهر بوده است . همه مهرها باهم ، پیکریابی « همآغوشی بهرام و سیمرغ » بوده اند، که نخستین پیدایش « بهمن » هستند . البته همین جفت نیز، « گواز= جوز» نیز خوانده میشده است ، که نه تنها اصل آفریننده و تحول و فرشگرد بود ، بلکه « اصل پیدایش بُن ِ روشنی و بینش » هم بود .
درفرهنگ سیمرغی ، به هر درختی و گلی و گیاهی ، یک نام ویژه نمیدادند ، بلکه به همه گلها و گیاهان و درختانی که با یک خدا ، اینهمانی داشتند ، همان یک نام را میدادند . اینست که نام یک خدا ، مثلا سیمرغ ، به گیاهان و گلها و درختان گوناگون داده شده است . این خدا (= خواجه) که یوغ یا« نرماده »، یا جفت ( گوهرعشق و خود آفرینی) بود ، چون یوغ یا « گواز= گز= گوز= جوز = جواز = جوزا = گز» بود، « گواز چترا » بود، « تخمی که درونش نرمادگی است » ، سرچشمه روشنی و بینش باهم بود . ازاین رو درکردی ، همه معانی مربوط به « گز» ، در ترکیباتش باقی مانده است . گز=نگاه خیره+مشتاق+صدای لاک پشت هنگام جفتگیری+ناگهانی / گزگزه = شیشه / گزم = درخت گز که درعربی کزم شده است / گزکی = ائینه / گزنگ = اولین تابش آفتاب . نخستین پیدایش ، گوهرآنچیز را میگسترد / گزینک= مردمک چشم + اولین تابش آفتاب . روشنی و بینش باهم جفتند / گزه گز= فکرکردن درمورد کاری ( فرهنگ شرفکندی ) .
بدینسان هرانسانی میتواند با چشمش ، مستقیما از بُن آفریننده کیهان و زمان و انسانیت و خدا ، ببیند و روشن کند . و چنین چشمی درهرانسانی ، نو به نو و تازه به تازه ، ازهمپرسی هما با بهمن، یا ماه با پروین ، ازنو زنده میشد ، وچشم خسته و بیمار، ازنو شفا می یافت (وش کرده میشد ) . اینست که چشم ، و« دیدن با چنین چشمی» ، اصل خرد و دین شمرده میشد . خود « دین » که واژه « دا، یا دی » ریشه اش ، به معنای دیدن است . و دراوستا به چشم ، doithra« دویتره » گفته میشود، که درواقع به معنای « بینش از بُن سه تائی » هست، و« تری» ، در تحفه حکیم موءمن به « شاهسفرم » گفته میشود، که همان « بهروز و صنم » باشد . پیشوند « دوی» ، ازواژه « دا ، دی » دیدن هست. دیدن سیمرغ ( خدا = اصل زایندگی بینش ) ، یا دیدن اصل زیبائی درگوهرخود ، و درگوهر هرچیزی وهرانسانی ، خویشکاری چشم است . کسیکه با چشمش نمیتواند گوهر خودش را که سیمرغ و بهمنست ببیند ، کسیکه با چشمش، نمیتواند گوهر هرانسانی را که سیمرغ و بهمن است ، ببیند ، چشم ندارد و چشمش ، خسته و سست است . هرچند در هادخت نسک ، این خویشکاری چشم تنها به پس ازمرگ ، تخصیص داده شده است ، ولی این خویشکاری چشم بطورکلی بوده است ، و فقط پس ازمرگ ، چشم انسان ، روشن و بینا نمیشود . در هادخت نسک ( 7 ) میآید که " پس از سپری شدن شب سوّم ، روان اشون مرد را چنین می نماید که خود را درمیان گیاهان و بوهای خوش می یابد و اورا چنین می نماید که باد خوشبوئی از سرزمینهای نیمروزی به سوی وی میوزد ... 9- در وزش باد ، دین به پیکر دوشیزه ای براو نمایان میشود . و میگوید من ، دین تو ام .
و روان به این دوشیزه که دین اوست میگوید پاره 11 : « پس کجاست آنکه ترادوست داشت برای بزرگی و نیکی و زیبائی .... آنچنان که تو درچشم من می نمائی ، و دوشیزه میگوید 12- این توئی که مرا دوست داشتی برای بزرگی و نیکی و زیبائی... آنچنان که من در چشم تو می نمایم . »
الهیات زرتشتی « دین یا این دوشیزه را، تجسم کردارو اندیشه و گفتار نیک مرده » میکند ، درحالیکه « دین ، که اصل مادینگی و آبستنی به بینش و زیبائی و بزرگی وسرخوشی باشد ، خود سیمرغ در گوهر هرانسانی بوده است » . وجود تخم خدا یا ارتا فرورد را درانسان، انکار ونفی میکند ، و این دوشیزه که همچند همه زیبایان زیباست ، فقط « تجسم اندیشه ها و گفتارها و کردارهائی میگردد که اهورامزدا در آموزه زرتشت به مردم ابلاغ کرده است» . دین ، که سیمرغ و پری وخدا است ، تبدیل به « قواعد و مراسم= آئین » وچشم ، فقط « آئینه » میگردد . ناگهان معنای « دین » ، واژگونه میشود و خدای زنده از درون انسان ، با یک ضربه ، تبعید میگردد . ولی این اندیشه نزد سیمرغیان و خرمدینان ومغان باقی میماند، و سپس عطار، درالهی نامه آنرا دراصالتش درداستان سرتاپک هندی میآورد . فردوسی و عطار و اسدی طوسی و ایرانشاه ، این گونه مطالب را به برهمنهای هندی نسبت میدهند . درهادخت نسک که ازسوی موبدان زرتشتی ، دستکاری شده است ، رد پای این نکته ، بجای مانده است . روان مرده ، پس از « سه شب » ، با دوشیزه زیبای دین روبرو میشود . درفرهنگ ایران ، رستاخیز را درتصویر رویش نی عبارت بندی میکردند . مردن ، گره ( قه ف = کاب = کعبه) میان دونی است که سه لایه است که همان بُن جان باشد . نی به این قاف = کاب = کعبه ( معنایش همین بند نی است ) میانجامد ، که خود تخم وبُن آفرینش تازه است . ازاین رو ، زمان میان مردن و زنده شدن را، بندی که سه شب باشد، میدانستند . سیمرغ دراین « قاف = کاب = کعبه » است. اینکه گفته میشود « کوه قاف » ، برای اینکه به خوشه پروین ، « کوه » میگفته اند ( شرفکندی ) :
آنگاه روان مرده ازاو میپرسد که( 11 ) : پس کجاست آنکه ترا دوست داشت برای بزرگی و زیبائی و خوشبوئی و نیروی پیروز و توانائی چیرگی بردشمن » و دوشیزه که « همچند همه زیبایان زیبا » است ، یعنی اصل زیبائی گیتی است به او میگوید » این توئی که مرا دوست داشتی « آنچنان که درچشم تو مینمایم »
مهم اینست که این چشم انسانست که این اصل زیبائی را می بیند و دوست داراصل زیبائیست . واین اصل زیبائی در درون انسان ، نامش دین است . چنین چشمی که توانائی ِ دیدن گوهر زیبای خود وگوهر زیبای هرانسانی را دارد ، بینش دینی دارد . چشم و دین ( دید و بینش گوهرسیمرغی یا تخم درون هرتخمی) جفت همند .
چشم ، نه عقل ِعصائی و نه کتابِ مقدس
درعرفان ایران ونزد مولوی ،
عقل و کتاب مقدس ( منقولات دینی) ارزشی ندارند
بلکه ،« چــشــم » ، معیار اصلیست ، و
همان خویشکاری را دارد که
درفرهنگ سیمرغی داشته است
چشم هرانسانی ، پیوند مستقیم با خداوحقیقت دارد