سیمرغ ، پرش را برتارک سر رستم میمالد
سیمرغ ، برتارک سررستم بپای میایستد
بفرمود تا رفت رستم به پیش
بمالید بر تارکش، پرّ خویش....
بدان راه، سیمرغ بـُد رهنمای
همی بود بر تارک او بپای
مالیدن پر برتارک سر، و برتارک سررستم بپای بودن ، درست همان جفت وقرین شدن خدا باانسان ، وسایه افکندن ، و فرشگرد و نوشوی بینش و نیروهای درون رستم است .
دراین اقتران است که چشم رستم ، خورشید گونه میشود . این همان روند همپرسی خدا با انسان، یا آمیختن خدا با انسان، و پیدایش« چشم » درانسان است . سیمرغ ، مانند خدایان روشنی و ازهمه چیز آگاه ، امریا نهی خود را به رسول یا پیامبرش ، وحی نمیکند، وازراه این واسطه ، آموزگارانسان نمیشود ، بلکه درهمپرسی مستقیمش با انسان، با انسان میآمیزد ، و دراثر این اقتران خدا با انسان ، چشم روشن کننده و جهان بین درانسان، پیدایش می یابد . این انسانست که با خرد بهمنی+ سیمرغی ( ارتائی) خود میاندیشد وخود ، روشن میکند ، ونیاز به امر ونهی ندارد .
« مالیدن پربر تارک سر»، چیست ؟
تارک سر،که میان وفرق سر باشد ، نشان « بهمن » است . مالیدن، به معنای لمس کردن ، بسودن ، مس کردن، دست یا افزاربرچیزی کشیدن و دلک کردن ( ناظم الاطباء) است . اصل اوستائی واژه « مالیدن » ، مرزئیتی = « مرزیدن »است . مرزیشنmarzishn و مرزیتنmarzitan به معنای « جماع کردن و همخوابی» است . سعدی گوید :
پیر مردی زنزع مینالید پیرزن ، صندلش همی مالید
این مالیدن و بسودن و بوسیدن ، در راستای همان قرین و جفت شدن ، همزمان، معنای « آفرینندگی » راهم دارد . چنانچه « همبوسی » درپهلوی ، معنای « حاملگی » هم دارد .
اینست که اصطلاحات بوسیدن و بسودن ، وسائیدن، وزیدن باد ، یا زیر پرپروردن تخم ، یا نوازش کردن ، یا جاروکردن، یا « نگریستن و نظرانداختن، که نگاه ، کسی را می بساید » ، همه درعرفان ایران ، به تحولات شگفت انگیزکشیده میشوند ، چون همه هنوز در این راستای « قرین شدن، و آفرینش نوین دراثر این اقتران » ، فهمیده میشوند .
این معجزه خدا نبود، بلکه این بسیج شدن ناگهانی همآغوشی و همآهنگی نیروها درخود انسان بود .چند نمونه از غزلیات مولوی، این نکته را بیشتر روشن میکند.
مثلا در غزلی گوید : درون هرتخمی وهر ذره ای « تواءمان سپیده و زرده ، ایمان وکفر» هست ، ولی وقتی او زیر پرگرفت ، ازآن « مرغ وحدت» پرافشان میشود .
این زمین و این زمان ، بیضه است و مرغی کاندروست
مظلم و اشکسته پر باشد، حقیر ومستهان
کفر وایمان دان دراین بیضه ، سپید و زرده را
واصل وفارق ، میانشان برزخ لایبغیان
( اشاره به آیه 20ازسوره الرحمن )
بیضه را چون زیر پرخویش پرورد از کرم
کفرودین فانی شد و ، شد مرغ وحدت ، پرفشان
کفروایمان را جفت و یوغ درون تخم زمین و زمان میداند که وقتی پوست را میشکند ، یک مرغست . البته انسان ( = مردم =مر+ تخم ) هم تخمیست که درون خود چنین جفتی دارد .افتادن تابش روی او و پیچیدن درجان، همین بوسه واقترانست
هرخاطرمن بکری ، بربام ودر از عشقت
چندان بکند شیوه ، چندان بکند دستان
تا تابش روی تو ، در پیچد در هریک
وز چون تو شهی گردد ، هرخاطرم ، آبستان
درآ ای مه آفاق که روزن بگشادم
شبی بررخ من تاب ، لبی برلب من زن
درگفت فروبند وگشا روزن دل را
زمه بوسه نیابید مگر از ره روزن ...
دریوستیJusti دیده میشود که واژه « مرز= marez » به معنای لمس کردن،بسودن،ازچیزی گذشتن،پاک کردنست( زدودن) .
marezaitبه معنای روشن میکند ، جارومیکند ، لمس میکند ، نوازش کردن ... است .در سانسکریت همین واژه marj+marshti موجود است .
ازهمین واژه « مرزیدن » ، واژه « آمرزیدنaamarjtan » پیدایش یافته است .آمرزیدن ، درواقع به معنای آنست که سیمرغ یا ارتا فرورد ، اورا درآغوش بگیرد، و جفت او شود، واورا ببوسد ونوازش کند وروشن کند . اینست که فرود آمدن سیمرغ برتارک رستم ، درواقع همان « آمرزیدن رستم » است .
سایه انداختن هم، همین معنا را داشته است . در زبان اردو ، به پیش بند زنان، سایه میگویند و نام دیگرش ، چوغه است( دکترشهیندخت کامران مقدم ) که همان جوغ= یوغ میباشد .
سایه بودن ، یوغ بودن و جفت وقرین چیزی بودنست . مولوی درغزلی ، ازهمائی سخن میگوید که برسرش سایه میکند، و ازهما میخواهد که تو میان من و معشوق من قرارگرفته ای، و کناربرو، چون روی او خانه منست . وهما ، آنگاه ، نگاهی به آن معشوق میکند و ازاو دیوانه ترمیشود وبا معشوقه مولوی ، یوغ میشود، و بدینسان نقش پرده وحایل را ازخود میزداید .
ازفلک آمد همائی برسرمن سایه کرد
من فغان کردم که رو از پیش آن خوب ختن
درسخن آمد همای وگفت : بی روزی کسی
کز سعادت میگریزی ، ای شقی ممتحن
گفتمش آخر حجابی درمیان ما و دوست
من جمال دوست خواهم ، کوست مرجان را سکن
آن همای ازبس تعجب ، سوی آن مه بنگرید
ازمن ، او دیوانه ترشد درجمالش مفتتن
سیمرغ ، برتارک سررستم بپای میایستد
بفرمود تا رفت رستم به پیش
بمالید بر تارکش، پرّ خویش....
بدان راه، سیمرغ بـُد رهنمای
همی بود بر تارک او بپای
مالیدن پر برتارک سر، و برتارک سررستم بپای بودن ، درست همان جفت وقرین شدن خدا باانسان ، وسایه افکندن ، و فرشگرد و نوشوی بینش و نیروهای درون رستم است .
دراین اقتران است که چشم رستم ، خورشید گونه میشود . این همان روند همپرسی خدا با انسان، یا آمیختن خدا با انسان، و پیدایش« چشم » درانسان است . سیمرغ ، مانند خدایان روشنی و ازهمه چیز آگاه ، امریا نهی خود را به رسول یا پیامبرش ، وحی نمیکند، وازراه این واسطه ، آموزگارانسان نمیشود ، بلکه درهمپرسی مستقیمش با انسان، با انسان میآمیزد ، و دراثر این اقتران خدا با انسان ، چشم روشن کننده و جهان بین درانسان، پیدایش می یابد . این انسانست که با خرد بهمنی+ سیمرغی ( ارتائی) خود میاندیشد وخود ، روشن میکند ، ونیاز به امر ونهی ندارد .
« مالیدن پربر تارک سر»، چیست ؟
تارک سر،که میان وفرق سر باشد ، نشان « بهمن » است . مالیدن، به معنای لمس کردن ، بسودن ، مس کردن، دست یا افزاربرچیزی کشیدن و دلک کردن ( ناظم الاطباء) است . اصل اوستائی واژه « مالیدن » ، مرزئیتی = « مرزیدن »است . مرزیشنmarzishn و مرزیتنmarzitan به معنای « جماع کردن و همخوابی» است . سعدی گوید :
پیر مردی زنزع مینالید پیرزن ، صندلش همی مالید
این مالیدن و بسودن و بوسیدن ، در راستای همان قرین و جفت شدن ، همزمان، معنای « آفرینندگی » راهم دارد . چنانچه « همبوسی » درپهلوی ، معنای « حاملگی » هم دارد .
اینست که اصطلاحات بوسیدن و بسودن ، وسائیدن، وزیدن باد ، یا زیر پرپروردن تخم ، یا نوازش کردن ، یا جاروکردن، یا « نگریستن و نظرانداختن، که نگاه ، کسی را می بساید » ، همه درعرفان ایران ، به تحولات شگفت انگیزکشیده میشوند ، چون همه هنوز در این راستای « قرین شدن، و آفرینش نوین دراثر این اقتران » ، فهمیده میشوند .
این معجزه خدا نبود، بلکه این بسیج شدن ناگهانی همآغوشی و همآهنگی نیروها درخود انسان بود .چند نمونه از غزلیات مولوی، این نکته را بیشتر روشن میکند.
مثلا در غزلی گوید : درون هرتخمی وهر ذره ای « تواءمان سپیده و زرده ، ایمان وکفر» هست ، ولی وقتی او زیر پرگرفت ، ازآن « مرغ وحدت» پرافشان میشود .
این زمین و این زمان ، بیضه است و مرغی کاندروست
مظلم و اشکسته پر باشد، حقیر ومستهان
کفر وایمان دان دراین بیضه ، سپید و زرده را
واصل وفارق ، میانشان برزخ لایبغیان
( اشاره به آیه 20ازسوره الرحمن )
بیضه را چون زیر پرخویش پرورد از کرم
کفرودین فانی شد و ، شد مرغ وحدت ، پرفشان
کفروایمان را جفت و یوغ درون تخم زمین و زمان میداند که وقتی پوست را میشکند ، یک مرغست . البته انسان ( = مردم =مر+ تخم ) هم تخمیست که درون خود چنین جفتی دارد .افتادن تابش روی او و پیچیدن درجان، همین بوسه واقترانست
هرخاطرمن بکری ، بربام ودر از عشقت
چندان بکند شیوه ، چندان بکند دستان
تا تابش روی تو ، در پیچد در هریک
وز چون تو شهی گردد ، هرخاطرم ، آبستان
درآ ای مه آفاق که روزن بگشادم
شبی بررخ من تاب ، لبی برلب من زن
درگفت فروبند وگشا روزن دل را
زمه بوسه نیابید مگر از ره روزن ...
دریوستیJusti دیده میشود که واژه « مرز= marez » به معنای لمس کردن،بسودن،ازچیزی گذشتن،پاک کردنست( زدودن) .
marezaitبه معنای روشن میکند ، جارومیکند ، لمس میکند ، نوازش کردن ... است .در سانسکریت همین واژه marj+marshti موجود است .
ازهمین واژه « مرزیدن » ، واژه « آمرزیدنaamarjtan » پیدایش یافته است .آمرزیدن ، درواقع به معنای آنست که سیمرغ یا ارتا فرورد ، اورا درآغوش بگیرد، و جفت او شود، واورا ببوسد ونوازش کند وروشن کند . اینست که فرود آمدن سیمرغ برتارک رستم ، درواقع همان « آمرزیدن رستم » است .
سایه انداختن هم، همین معنا را داشته است . در زبان اردو ، به پیش بند زنان، سایه میگویند و نام دیگرش ، چوغه است( دکترشهیندخت کامران مقدم ) که همان جوغ= یوغ میباشد .
سایه بودن ، یوغ بودن و جفت وقرین چیزی بودنست . مولوی درغزلی ، ازهمائی سخن میگوید که برسرش سایه میکند، و ازهما میخواهد که تو میان من و معشوق من قرارگرفته ای، و کناربرو، چون روی او خانه منست . وهما ، آنگاه ، نگاهی به آن معشوق میکند و ازاو دیوانه ترمیشود وبا معشوقه مولوی ، یوغ میشود، و بدینسان نقش پرده وحایل را ازخود میزداید .
ازفلک آمد همائی برسرمن سایه کرد
من فغان کردم که رو از پیش آن خوب ختن
درسخن آمد همای وگفت : بی روزی کسی
کز سعادت میگریزی ، ای شقی ممتحن
گفتمش آخر حجابی درمیان ما و دوست
من جمال دوست خواهم ، کوست مرجان را سکن
آن همای ازبس تعجب ، سوی آن مه بنگرید
ازمن ، او دیوانه ترشد درجمالش مفتتن