تارک ، به معنای فرق سر، میانه سرمیباشد که مفرق است ( شرفنامه منیری) . تارک ، تصغیر تار، میان سر . تارک ، تارسر که فرق جای موی سراست ( منتهی الارب ) درشاهنامه درست درباره همین هما که درآنجا دختر بهمن شده است ، برتارک سرفرزندش داراب ( داریوش ، بطورکلی مقصود ازداراب ، شاهان هخامنشی بوده است ) تاج میگذارد . معنایش آن بوده است که داریوش یا اردشیرو هخامنشیها ، حقانیشان استوار بر « پیوند واقتران میان بهمن= هخامن و هما » است .
چو داراب بر تخت زرین نشست همای آمد و تاج زرین بدست
« ببوسید » و برتارک او نهاد جهان را بدیهیم او مژده داد
بوسیدن دراینجا ، همان محتوای « مالیدن پرسیمرغ » را دارد .
درگزیده های زاد اسپرم ( بخش 21، پاره 4 ) میتوان دید که بهمن ، موی گزیمه ( فرق دار، دوتا ) دارد . علت آنست که بهمن ، «اصل میان» و اصل آشتی و سنتز است . ازاین رو در شیوه شناختش، برای تمایزدادن و تشخیص دادن و مرزبندی کردن و تعریف کردن ، چیزها ازهم نمی برد و پاره نمیکند ، بلکه مانند موهای فرق سر، فقط دوبخش را ازهم جدا میکند . جدا کردن دوفکرو دو جهان بینی ازهم ، جدا کردن حق از باطل نیست . کسی برای شناختن دوبخش سر یا دورخسارازهمدیگر، سر را ازهم نمی برد و ازهم پاره نمیکند . دو عقیده و جهان بینی را میتوان بگونه ازهم تشخیص داد ، بدون آنکه ازهم پاره ساخته شوند ، یکی حق و دیگری باطل گردد . بهمن ، خرد سیمرغی ، خردجدا کردن ، بدون ازهم بریدن است .
وارونه « اندیشه روشنائی اهورامزدا »، که گوهر تیغی وبرندگی ( فارق میان حق و باطل ) دارد، و در تمایز و تشخیص و داوری ، چیزها را ازهم می برد و جدا میسازد . با چنین کاربرد روشنی است که « اندیشه جهاد با دُروندها و کفار وبت پرستها و سیمرغیها » پیدایش می یابد . این تارک سر را درپهلوی، « ویزارد – ورس » مینامیدند . بهمن ، پیش از زرتشت ، چنین شیوه و روشی در تشخیص دادن داشته است، که هیچگاه به بریدن و پاره کردن و ایجاد ِ « تهی یا خلاء » میان چیرها نمیرسیده است . این واژه ویزار wizaar، به معنای جداساختن ، تشریح و توضیح دادن و تاءویل کردن و تصمیم گرفتن و برگزیدن است . البته واژه « ُگـزیدن و برگزیدن » ، خود همین واژه است . wizen گزیدن است . ویزیرwizir که درعربی « وزیر» شده است به معنای تصمیم و قضاوت است .
اینکه سیمرغ یا هما ، با پَرَش، تارک سر را میمالد، و می بساید و سپس همانجا بپا میایستد تا راهنمای رستم باشد ، به معنای آنست که سیمرغ ( ارتا ) ، قرین بهمن میشود(د ا د وخـرد ، به هم می پیوندند )، و چنین یوغ شدنی( بهمن+هما)، ایجاد بینش آفریننده و نیروی پیروزگرمیکند .بُن داد( حق و عدالت وقانون) و بُن خرد، درخود انسان، بسیج میشوند .
اینکه هما یا سیمرغ ، پرش را برتارک سر رستم میمالد، به معنای آنست که « هما با بهمن ، قرین میشود » . این اندیشه سپس درشاهنامه و بهمن نامه و داراب نامه ، به شکل زناشوئی « بهمن با دخترش، هما » عبارت بندی میگردد ، و ازاین زناشوئی و اقترانست که « داراب، یا اردشیریا سلسله هخامنشی و بالاخره ساسانی» پیدایش می یابد . موبدان، دراین « اسطوره » دست برده اند ، و « بهمن ، پسراسفندیار» را ، جانشین « بهمن » ساخته اند که بُن کیهان و « خردمینوی» و« آسن خرد» و « مینوی مینو» است، وبدین سان ، گزندی بزرگ به فرهنگ سیاسی ایران وارد ساخته اند ، و آزاد اندیشی ملت را سرکوبی کرده اند .
قرین شدن هما با بهمن ، چیزی جز «اقـتـران هلال مـاه با پـرویـن » نیست که «اصـل آفـرینـش جهـان» شمرده میشد . و همین اقتران ، اینهمانی یافتن « نرگس، که ماه باشد، با نرگسه ، که پروین باشد » است . ماه، که نرگس باشد، چشم انسان است که در تاریکی می بیند . ماه ، بنا برماه نیایش ( اساطیرو فرهنگ ایران، دکترعفیفی، ص 294 ) ، نخستین پیدایش بهمن است .
چشم یا خرد آزماینده و جوینده ، نخستین چیزیست که از بهمن( تخم درون تخم = اصل آبستنی ) ، زائیده میشود . این اندیشه ، با الهیات زرتشتی که اهورا مزدا را « مرکز انحصاری روشنی» میدانست ، همخوانی نداشت، ازاین رو،« بهمن» درفرهنگ سیمرغی ، بکلی با تصویر« بهمن » در الهیات زرتشتی ، فرق دارد . درچشم خودِ هرانسانی ، هلال ماه با خوشه پروین » اقتران میکند ، و ازاین عشق بنیادی زمان و کیهان ، چشم انسان ، هم روشنی میآفریند و هم می بیند . بُن آفریننده گیتی، درخود چشم هرانسانی هست و ازاین بُن جهان آفرین است ، که جهان را می بیند و روشن میسازد .
بنا برین فرهنگ سیمرغی( رستم )، ارزش فوق العاده به « بینش ازچشم » میداد . بینش چشم انسان ، « پیدایش بینش بُنی و کیهانی ، ازچشم انسان بود » ، چون نر گس ، اینهمانی با ماه دارد که چشم آسمان و چشم انسان ( دین ، آئینه ) است . و « نجم و نجمه » که درعربی به خوشه پروین گفته میشود ، به درخت « گز» هم گفته میشود . درواقع ، مردمک چشم انسان ، پروین است که اینهمانی با « شاخ وبر درخت گز» دارد . ازسوئی دیده میشود که سیمرغ ، پیش ازاینکه ، سخن درباره « چیدن شاخ از درخت گز و ساختن پیکان » با رستم بگوید ، سیمرغ ، خودش ، برفراز درخت گز، می نشیند ، و این به معنای آنست که ، درخت گز( بویژه شاخ وبرش) اینهمانی با سیمرغ دارد .
پس شاخ گز، یا تیری که رستم پرتاب میکند، چیزی ، جز « تیر نگاه ونگرش سیمرغ » وبالاخره ، چیزی جز« وجودِ خود سیمرغ » نیست . سیمرغ ، در « تیر نگاهش»، پیکرمی یابد ، و حل و آب میشود و تبدیل به « تیر نگاه » میشود ، و با این نگاهست ، که بسراغ « تحول چشم اسفندیار» پرتاب میگردد، تا دراقتران با چشم اسفندیار، چشم اسفندیار، از «کوری دراثر ایمان به اهورامزدا » ، نجات یابد . اکنون به بررسی یکایک این نکات، که درپیوند باهم ، کوتاه وار گفته شد، پرداخته میشود .
هما = ارتای خوشه ،همان پروین است
پروین = ثمره ِ درخت گز
تارک سر، میان هلال ماه = بهمن
نرگس و نرگسه = ماه پروین= قوناس= جدوار
چشم که نرگس باشد، جفت شدن هلال ماه باپروینست