کافه تلخ

۱۳۸۷ تیر ۵, چهارشنبه

سیمرغ ، ارتا




سیمرغ ، همان « ارتا» هست . ارتا، درچند شکل پدیدارمیشود . نخست، درروز سوم هرماه که برابر با منزل سوم ماه ( پروین = نجم ) است ، درچهره « ارتای خوشه » پدیدارمیشود. سپس درروز نوزدهم ماه ، درچهره « ارتا فرورد= فروردین » پدیدارمیشود . زرتشت این خدا را « ارتا واهیشت = اردیبهشت » مینامد ، ولی بنا بر ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه ، اهالی فارس ، آنرا « ارتاخوشت = ارتای خوشه » ، و سغدیها و خوارزمیها آنرا، « اردوشت = ارتای وشی + ارتای وشتن » مینامیدند . خوشه ، « مجموعه تخمهای جهان جان » است .
« وشی » هم، همین معنی را دارد .ولی « وَش » همان واژه « فش» و « افشاندن و پاشیدن» است ( فش ، فاش کردن ) .
درکردی طیف معانی این واژه باقیمانده است . « وه شاندن » ، به معنای 1- پاشیدن 2- به شدت حرکت دادن ، وه شت = نم نم باران با باد آهسته ، وه شتن = رقصیدن دروایش ، وه ش که ردش = دوباره زنده کردن + شفا دادن + خوش گذشتن + مزاح کردن + زدن است . وه شی = خوشه انگورو خرما و ... ، وه شیاگ = شخم بذر پاشیده است . درست ارتا، درپاشیدن و افشاندن تخمهایش، آنهارا درزمین ( تن انسان ) شخم کرده و میکارد ، و دوباره زنده میکند و خوشی پدید میآورد .
خوشه ارتا ، اینهمانی با پروین دارد ( روزسوم = ارتا خوشت ، منزل سوم ماه = پروین ) . پروین یا نجم ، مرکب ازشش ستاره پیدا ویک ستاره ناپیداست . این شش ستاره که سه جفت هستند، همان ارتای خوشه اند .
پس درمالیدن سیمرغ پرخود را بر تاریک سر رستم ، اقتران « هلال ماه » با « پروین » ، روی میدهد . میان دوشاخ هلال ماه ، بهمن قرار دارد . این اقتران ، که « ماه پروین= قوناس درترکی، که ریشه اش ، همان واژه ویناس میباشد » نامیده میشود ، از دیدگاه آنها ، عشقی بود که ازآن ، جمشید(= انسان ) و خورشید ( روز= روشنی) باهم بطورجفت ، پیدایش می یابند . قوناس ، در گویشها ، به شکل « قوناخ = مهمانی » ، و دراشعارمولوی به شکل « قنغ ، قنق » باقی مانده است .خورشید و جمشید ( انسان و روشنی و بینش )، نو به نو ، ازاین عروسی و عشق ، زائیده میشوند. دراینجا رد پائی مانده است که مارا به درک معنای چشم و بینش و تفاوت معنای آن برای رستم سیمرغی و اسفندیار اهورامزدائی ، راهنمائی میکند . سیمرغ ، خودش مستقیما فرود میآید تا با آمیزش خود با رستم ، فرشگردی در بینش و وجود او پدید آرد، و دراین تابش، ازسردر رستم ، مهرو عشق وبینش بیافریند .
زسایه تو جهان پر زلیلی و مجنون
هزارویسه بسازد هزارگون رامین
وگرنه سایه نمودی جمال وحدت تو
دراین جهان نه قران، هست آمدی نه قرین
ردپا ، اینست که درست واژه « نجم و نجمه » که عربها به پروین ، اطلاق میکنند ، به معنای « بید گیاه است، که گزمازج باشد و آن ، ثمردرخت گز است که عرب ثمرة الطرفا خوانند – برهان قاطع » . البته واژه « نجم » عربی، می باید معرب همان واژه « ناژ= ناج » باشد، که به درخت کاج و صنوبرو سرو و شمشاد و جاینده ( ناظم الاطباء) گفته میشود ، چون این درختها همه اینهمانی با سیمرغ یا ارتا دارند . چنانچه صنوبر، همان « سن+ور= زهدان و پروفرسیمرغ » است .خوشه پروین ، ثمره گزاست . ازجمله « شمشاد» به « مرزنگوش» هم گفته میشود که گل « اردیبهشت = ارتای خوشه » است ( بخش نهم بندهش ) و نام دیگر مرزنگوش ، عین الهدهد= چشم هدهد است ( تحفه حکیم موءمن ) . و هدهد ، مرغیست که با چشمش، میتواند کاریزرا که نام دیگرش « فرهنگ » است ، در تاریکی زیر زمین ببیند . فرهنگ ، سیمرغ میباشد . هد هد، میتواند سیمرغ یا خدا را در تاریکی وسیاهی که میآید ( ابر سیاه+ درمیان تن انسان ) ببیند و بشناسد . در فرهگ گیاهی ماهوان دیده میشود که به شمشاد، شجرالفهم گفته میشود . شمشاد ، درخت فهم است . پس ثمره درخت گز، پروین یا ارتا ی خوشه یا سیمرغ است . البته رد پای واژه « گز» ، درجاهای گوناگون باقی مانده است . ازجمله درانگلیسی « gaza» به معنای « باقصد و عمد وبطور مداوم بچیزی نگریستن » است. واژه « گزمه »، به گشتن درشب و پاسبانی کردن ( افغانی) گفته میشود( دیدن درشب ) ، ازهمین ریشه ساخته شده است . این همان واژه « گوزلوک = چشم » + عینک ؛ و گوزکو = آئینه در ترکیست . و درکردی ترکیبات فراوان ازهمین گوز هست . گوزا چخ = بصیر ، گوزکی= آئینه ، گوزلک ، عینک . البته این واژه، از ریشه« گواز» برآمده وسبک شده است ، که دراصل ، همان معنای « جفت نخستین » را دارد . و واژه « گوزهر» که « گوازچیترا » باشد، به معنای « تخم و ذات جفت » است که بُن انقلاب بهاری و انقلاب پائیزی شمرده میشده است .
چنانچه دربندهش ( بخش 8 پاره 53 ) میآید که « گوزهر میان آسمان به مانند ماران بایستاد ، سر به دوپیکر، و دنب به نیمسپ .. » . سر این مارآسمانی ، دوپیکراست که درواقع دومسگر( سنگلاخ ) خوانده میشود، که به معنای « عاشق و معشوق » میباشد، و همان « بهرام و سیمرغ » هستند که هردو اینهمانی با مس دارند( بهرام و زهره = مس ، مقدمة الادب خوارزمی ) که فلزعشق است. سراین مارفلک ، همان جفت بهرام و ارتا خوشت است ، وازاین عشقست که بهارپیدایش می یابد، و فرشگرد طبیعت میشود . این بررسی بطورگسترده در فرصتی دیگر میشود، تا دراینجا ازرشته مطلب پاره نگردیم .
رستم به سفارش سیمرغ ، باید شاخی از درخت گز ببرد، وتیری فراهم آورد و درآب رز بخیساند ، تا بسوی چشم اسفندیار پرتا ب کند . فرازدرخت این گز، خود سیمرغ می نشیند .
گزی دید برخاک سر برهوا نشست از برش، مرغ فرمانروا
چنانکه آمد ، اینکه سیمرغ برفراز درخت گز می نشیند ، به معنای آنست که شاخ وبر( = ور، تخم )درخت گز، اینهمانی با سیمرغ یا هما دارد . در مخزن الادویه دیده میشود که « کزم » به عربی طائریست که آنرا - انغر- نامند . کزم ، معرب همان واژه « گز» است که پسوند « م » تغییری در معنای آن نمیدهد . « انغر» ، همان انگراست که نی میباشد . گل روز سوم که اردیبهشت باشد ، انجرک که با زهمان انگر است ، نامیده میشود .
در عربی به درخت گز، طرفا گفته میشود . و « طرف » درعربی به معنای « چشم ، و رسیدن چیزی به چشم که اشک ازآن روان شود» است ( منتهی الارب ). درفرهنگ گیاهان، احمد ماه وان میآورد که « گزانگبین ، شهد و شکرکی که دراثر نیش حشره ازاین درختچه بدست میآید » . ازاین دو نکته میتوان به معنای « زدن نیش برچشم و روان شدن اشه و اشک که دراین فرهنگ معنای شعاع روشنی داشت » پی برد که معنای « زدن تیرگز به چشم اسفندیار» ، آن بوده است که چشم اسفندیار، ازسر، بینا و روشن گردد . در تحفه حکیم موءمن میآید که : « طرفا ، بفارسی درخت گزگویند ، بزرگ او اثل است، و ثمرش – عذبه - .. وثمرش مثلت و گزمازج است » . ثمرش که همان پروین و نجم باشد ، مثلث ( سه گوشه ) است . این همان « تصویر سه جفت ارتا ، یا شش ستاره پروین » میباشد . « عذبه » ، معرب واژه « از+ به » است. « از» درپهلوی، همان « اوز» است که به معنای « نای» است . « عذبه » ، همان « نای به » است که سیمرغ باشد . درباره شاخ گز که رستم باید تبدیل به تیر کند، درتحفه میآید که « .. چون درگلاب خیسانیده در چشم بچکانند ... جهت رمح مواد و تقویت اجفان و حدّت بصر مفید ... » است . این تصویر، سخن بالا را تائید میکند . سیمرغ به رستم میگوید که باید این شاخ را در « آب رز» یعنی باده بخیساند . باده که بگمز باشد ، اینهمانی با سیمرغ دارد . درتحفه ، بجای « آب رز» ، « گلاب» آمده است که آب گل سرخ باشد ، وگل سرح ، گل سیمرغست . شیرابه این تیرگز، آنچه دراین تیر نگاه سیمرغ هست ، مواد چرکین را درچشم دورمیریزد ( رمح ) و درونه چشم را قوی میسازد و بر« تیزبینی » چشم میافزاید . اینها ویژگی ، بینش سیمرغیست . نشستن برفراز درخت گز ، وخیسانیدن درآب رز، یا گلاب ، به معنای آنست که ذات وهستی خود ِ سیمرغ ، درتیر نگاهش ، حل و آب میشود . خدای مهر، خودش ، نظر در تیر نگاه میشود .
پس گزینش« شاخ درخت گز» ، با مسئله « چشم و روشنی و بینش چشم » کار دارد . سیمرغ ، شاخ درخت گز را برمیگزیند ، چون نقطه سست و بیماراسفندیار، چشمش هست، که دراثر « ایمان به آموزه زرتشت، یا دیدن « با روشنی از اهورامزدائی که سرچشمه منحصر به فرد روشنائیست » خیره نگرو نگاهی یکسو بین و خشکیده و بیحرکت ویخ زده شده است . کسیکه خیره ، با نطرثابت و غیرمحترک، به یک نقطه وسو وراستا می نگرد ، و فقط با یک نورهمه چیز را می بیند ، وفقط با یک میزان، همه چیزها را میسنجد، کوراست.
اینست که دیدن با نور الله ویهوه و پدرآسمانی ، درجهان بینی سیمرغی ، کوریست . دیدن پدیده ها ، با نور یک آموزه فلسفی، یا با یک ایدئولوژی ... کوری است . اینست که سیمرغ ، در رویاروئی با چشم اسفندیار، شیوه رفتار با کل این گونه « سرچشمه های منحصر به فرد روشنائی، و بینش با آنها را » نشان میدهد ، و این شیوه است که بنیاد فرهنگ اصیل ایران شده است . وبا چنین چشم سیمرغی دیدن که « خوشه پروین با هلال ماه » درآن قرین شده اند ، چشمیست که آرمان « بینش با چشم» نزد مولوی میماند . بینش مستقیم با چشم انسان، که پیوند بیواسطه با بُن آفرینندگی جهان دارد ، بینشی است که همه منقولات و آموزه ها و بینش از عقل افسرده حیله گرو غلبه خواه و قدرت طلب را کنارمیزند و بی اعتبار میشمارد .