ديو گذشته از آنكه معادل ايزدان پيشا زرتشتي و هر گونه ايزد باطل است، معادل هر گونه بيگانهاي نيز هست، اعم از بيگانگي به لحاظ نژاد و بيگانگي به لحاظ كيش،و چه بسا كه بوميان پيشاآرياييكه به احتمال زياد از نژاد سياه و در چشم آرياييان،داراي پيكره- و نيز درونِ - زشت و اهريمني بودند، در خاطرات ايرانيان كمكم به هيأتي اغراقشده درآمدند و در ادوار بعدي نام ديو بر آنان اطلاق شد.اين نامگذاري تازه، مدتها پس از مهاجرت آرياييان به جنوب و قلع و قمع سياهان صورتگرفتهاست، هنگاميكه ديگر سياهپوستي در ايران نمانده بود،اما خاطرهي پيكرهي زشت و درشت آنان باقي مانده بود و واژهي ديو نيز ديگر از دلالت بر ايزد به دلالت بر اهريمن و موجودات اهريمني، تغيير يافته بود و بدين ترتيب، واژهي ديو بر آن نسل منقرض شدهي سياهپوست نيز اطلاق شد،نسلي كه به سبب گذر زماني بسيار طولاني و در دسترس نبودن فردي واقعي از آن،خاطرهي زشتي،سياهي،پليدي و درشتپيكريش ، تصعيد شده و ابعاد اغراقشده،يافتهبود.
در تمام متونباستان،ميانهو نو جابهجا به نبرد شاهان و گردان ايراني با ديوان برميخوريم-چه در ايران پيشازرتشت و چه پس از ظهور زرتشت-و اين ديوان، بيگانگانند، گاه بيگانهي نژادي و گاه بيگانه ديني.كيومرث (فرنبغدادگي،80-84 ؛ بلعمي، 1/113-128 ؛ مستوفي، 75 ؛ مينوي خرد،42 ؛ فردوسي،1/29-32) و مشي و مشيانه (فرنبغ دادگي، 80-84) در نبرد با ديوان بودند و «از هوشنگ پيشدادي اين سود بود كه از سه بخش ديوان مازندر نابودكنندهي جهان،دو بخش را بكشت» (مينويخرد، 43). شهرت نبردهاي پيروزمند طهمورث در برابر ديوان نيز چنان است كه در دورهي نو واژهي زيناوند را كه لقب طهمورث بوده است، اشتباهاً ديوبند خواندهاند (ر.ک: بلعمي،1/126).جمشيد نيز بر ديوان پيروز شد و آنان را به بيگاري گماشت (ر.ک:بلعمي، 1/13-132؛ فردوسي، 1/42 ؛ ابن اثير، 15) و فريدون نيز سودهاي بسيار به جهان رساند «مانند زدن و بستن ضحاك بيوراسب كه چنان گرانگناه بود. و بسيار ديو مازندر ديگر را نيز زد و از كشور خنيرس (= خنيره) بيرون كرد» (مينويخرد، 44).
كيكاووس نيز بر ديوان پيروز شد و آنان را به كار ساختن و پرواز دادن شهر كيكرد گماشت (ر.ک:«كيكرد»). در تمام اين موارد، مهاجران آريايي سرگرم بسط و گسترش قلمرو خود در سرزمينياند خارج از مسكن اصلي و ناشناختهي آرياييان و در اين فرايند با بوميان سياهپوست كه روزگاري در سرتاسر ايران و هند ميزيستند، وارد نبردهايي ميشدند كه به انقراض قطعي سياهپوستان در ايران و انقراض تقريبي آنان در هند منجر شد. اين سياهان به مانند سياهان امروزي و شايد بسيار بيشتر، داراي اندامهاي درشت بودند، چنانكه ديو مازندر يعني ديو بزرگ (ر.ک:مينويخرد، 44، پاورقي 2) و به همين سبب پس از آنكه به اسارت آرياييان در ميآمدند، درست مثل قرون اخير، به بردگي و اعمال شاقه گماشته ميشدند، چنانكه جمشيد آنان را به غواصي كردن، استخراج معادن و ساختن ابنيهي بزرگ گماشت (ر.ک:«كانهاي غيرفلز»،«غواصي»،«گرمابه»،«كاخ»، …)و كيكاووس آنان را به ساختن شهر كيكرد گماشت (ر.ک:«كيكرد») و كيومرث آنان را به شهرسازي گماشت (ر.ک:«پيشتازان شهرسازي») و ديگر پادشاهان نخستينِآريايي نيز به همين سان معاملت ميكردند. گاه حتي اين بردگي چنان بر اين بردگان دشوار و طاقتفرسا ميشد كه شورش مي كردند و البته به سختي سركوب ميشدند،چنانكه كشته شدن سيامك كه از آن،روايتهاي متفاوت با هستهي مشترك در دست است، به احتمال زياد به سبب شورش بردگان سياهپوست بوده است و اين شورش سرانجام با سركوب و قلع و قمع بردگان و قتل سران آنان خاتمه يافت: «به سبب آنكه سيامك بر ديوان تحكمات ميكرد، ديوان سيامك را بكشتند. كيومرث در فراق او زاري ميكرد، تا هوشنگ پسر سيامك و به قولي پسر فرواك بن سيامك بزرگ شد. نبيره و نيا، به اتفاق يكديگر به جنگ ديوان رفتند و مهتر ديوان را بكشتند و كين سيامك بخواستند» (مستوفي، 76).
اين مبحث را با نقل پارههايي شگفتيآور از زينالاخبارگرديزي دربارهي پيوند ديوان و سياهان به پايان ميبريم. گرديزي درباره ي جمشيد كه از پادشاهان ديو ستيز متون ايراني است، مينويسد: در يكم فروردين «جمشيد بر گوساله نشست و سوي جنوب رفت به حرب ديوان و سياهان و معني زنگيان باشد. با ايشان كارزار كرد و همه را مقهور كرد» (گرديزي، 241) و چون ششم فروردين رسيد «جمشيد از حرب سياهان و ديوان اندرين روز باز آمد با ظفر و فيروزي و غنيمت فراوان» (همان). من واقعاً نميدانم كه گرديزي اين روايت خارق العاده را كه حتي از روزگار اوستا نيز آن سوتر ميرود،چگونه به چنگ آورده است.ميگوييم نگرش حاكم بر اين روايت،سابق بر روزگار پيدايش اوستا است،زيرا منابع دوره ي باستان و ميانه به سبب نسل كشيها سياهان به دست نخستين مهاجران آريايي - يا همان پادشاهان پيشدادي -كه به انقراض كامل نسل سياهان در ايران و انقراض تقريبيشان در هند منجر شد، از سياهان پيشاآريايي هند و ايران ،شناختي نداشتند وحتي پيدايش نژاد سياه را به روزگاراني پسينتر يعني انتهاي پادشاهي جمشيد و ابتداي روزگار ضحاك منسوب كردهاند، از جمله فرنبغ دادگي در بندهش پيدايش نژاد سياه را ناشي از نزديكي كردن يك ديو با يك زن در زير نگاه ضحاك ميداند و مطابق معمول، روايت خود را مستند به اوستا معرفي ميكند (ر.ک:فرنبغ دادگي، 84) . همخانوادهي اين روايت را در متني موسوم به روايتپهلوي مييابيم كه جمشيد وجمك را پري وديوي به فرمان ضحاك فريفتند ؛ ديو با جمك ازدواج كرد و پري با جمشيد و انواع خرفستران و موجودات اهريمني از اين دو ازدواج زاده شدند(روايت پهلوي، 7).هرچند كه روايت پهلوي در فهرست اين خرفستران و موجودات اهريمني، ذكري از سياهپوستان نميآورد، اما بيترديد،سياهپوستان نيز در اين فهرست بودهاند،چراكه اين روايت با روايت بندهش در اصل يكي است و هر دو نيز به اوستا منسوب شدهاند
.بنابر آنچه گفته شد گرديزي- هر چند كه نميدانيم چگونه- روايتي را فرا چنگ آورده است كه با ذهنيت اوستايي و متون ميانه تفاوت كامل دارد و به لحاظ دلالت تاريخي نيز بر روزگار نخستين مهاجرتها و تهاجمات آرياييان به سوي فلات ايران و هند دلالت دارد.بنابراين،اگر نه تمام روايت گرديزي،دستكم هستهي اصلي اين روايت متعلق به روزگار نخستين خروجهاي ملل آريايي از ايرانويج سرد و تاريك و نخستين مهاجرتها و تهاجمات آنان به سمت جنوب يعني هند و ايران است و البته كماكان نگرش حاكم بر اين روايت،نگرشي پيشازرتشتي است كه نبرد نخستين پادشاهان آريايي -همان پادشاهان پيشدادي -را با سياهپوستان ميداند و نشان ميدهد كه ديوان متون اوستايي و پهلوي،همان سياهپوستان بومي ايران و هندِ پيشاآريايي بودهاند(ر.ک:«ايرانويج»).
ردّ پاي اين روايت گرديزي را در وداهاي هند باستان كه متني كهنتر از اوستا است،ميتوان يافت.در باور هنديان باستان"يَمَه" كه معادل جمشيد ايرانيان است،مردمْخدايي سوار بر گاو بوده كه گرزي در دست ميگرفتهاست(ر.ک:هينلز،54).اين دقيقاً همان تصويري است كه از جمشيد در روايت گرديزي مييابيم.آيا گرديزي در لحظهي نگارش اين روايت،وداهاي هند باستان را زير دست داشته است؟
اين احتمال منتفي نيست،زيرا گرديزي از وابستگان دربار غزنوي بودهاست كه نه سلطنتي ايراني بلكه سلطنتي هندو ايراني داشتند.توجه داشته باشيد كه انچه در اينجا مهم است،تنها تصوير جمشيدِ گاوسوار نيست،بلكه همانگونه كه گفته شد نگرش حاكم بر روايت گرديزي با نگرش متون ايراني تفاوت اساسي دارد.
برخي ديگر از اجزاي روايت گرديزي را در فرگرد دوم ونديداد مييابيم بيآنكه روايت ونديداد اشارهاي به سياهپوستان و همبودگي آنان با ديوان كند،چراكه نگرش ونديداد نيز به مانند ساير متون ايراني باستان و ميانه قاعدتاً بر اين اساس است كه سياهپوستان در روزگاران متأخر بر اثر ازدواجي اهريمني پديد آمدهاند.
در فرگرد دوم ونديداد ميخوانيم كه سيصد زمستان بر جمشيد و مردمان گذشت و زمين از پرندگان و ستوران و مردمان و آتشهاي سرخ سوزان پر شد به گونهاي كه ديگر جاي بر زمين نبود،پس جمشيد به فرمان هرمزد«فراز شتافت به سوي روشناييها به نيمروز به راه هور» و زمين را يكسوم فراختر كرد.
ششصد زمستان پس از آن،باز زمين آكنده شد از پرندگان و ستوران و مردمان و آتشهاي سرخ سوزان و جمشيد باز به فرمان هرمزد «فراز شتافت به سوي روشناييها به نيمروز به راه هور» و زمين را دوسوم فراختر كرد و نهصد زمستان بعد نيز باز زمين آكنده شد از پرندگان و ستوران و مردمان و آتشهاي سرخ سوزان و جمشيد باز به فرمان هرمزد «فراز شتافت به سوي روشناييها به نيمروز به راه هور» و زمين را سهسوم فراختر كرد(ونديداد،فرگرد 2/بندهاي8-19).اين روايت آشكارا اصلي يكسان با روايت گرديزي دارد و هردو يك حادثه را روايت ميكنند، يعني ازدياد جمعيت آرياييان در نخستين مسكنشان كه ايرانويج (احتمالاً سيبري) بوده و مهاجرتهاي تهاجمگونه به سمت جنوب براي تصرف سرزمينهاي گسترده و گرم ايران و هند كه منجر به كشتارهاي گسترده و نسلكشي سياهپوستان بومي هند و ايران شدهاست.
اما هرچند كه در زينالاخبار گرديزي و ونديداد با تصوير حادثهاي واحد روبهروييم،اما نحوهي تصويرگري و نوع روايت در اين دو منبع،متفاوت است و همين تفاوت نشان ميدهد كه روايت گرديزي متكي به منبعي كهنتر از منابع شناختهشدهي ايراني در سه دورهي باستان،ميانه و نو است و باز اين احتمال تقويت ميشود كه گرديزي به منابع غير ايراني دسترسي داشته باشد و وداهاي هند باستان مناسبترين گزينهاي است كه فعلاً ميتوانيم بهسان منبع كار گرديزي فرض كنيم.
اما تفاوتي كه ميان نوع روايت گرديزي و روايت ونديداد هست: روايت گرديزي،بيشتر تاريخي است و جمشيد را پادشاهي تصوير ميكند كه چون پادشاهان ديگر برمينشيند و به نبرد دشمنانش ميرود و براي مردمش فتح و گشايش ميآورد،در حالي كه ونديداد همين حادثهي تاريخي را به نحو اساطيري روايت ميكند و جمشيد را چنان تصوير ميكند كه زمين را زير پاي خود و با يزش و ستايش ايزدان ميگشايد و ميگسترد.از اين رو روايت گرديزي متكي به متني است كه در دوراني كهنتر نگاشته شده و حوادث در آن تثبيت شده و از دگرگونيهاي اساطيري به دور ماندهاست،در حالي كه روايت ونديداد متكي به منبعي است كه در روزگاري نوتر مكتوب شدهاند و بدين ترتيب حوادث فرصت بيشتري براي تغيير و تبديل و اساطيري شدن داشتهاند،درست به همين سبب است كه در روايت گرديزي،مطابق آنچه در واقعِ تاريخ بودهاست،هنگامي كه جمشيد از مبدأ ايرانويج (احتمالاً سيبري) به سمت جنوب ميتازد،در هند و ايران با بوميان سياهپوست بر ميخورد و به نبردهايي هولانگيز با آنان ميپردازد كه به اخراج بوميان سياهپوست از هند و ايران و يا برده كردنشان و بيشتر به كشتارشان ميانجامد و بدين ترتيب است كه زمين در زير پاي جمشيد گسترده ميشود و …«به آنجا فراز رفتند چارپايان و ستوران و مردمان،برابر به كام خويش»…(ونديداد،فرگرد 2/بند 11).در اين حادثهي تاريخي كه يكباره نيز صورت نگرفته و مطابق آنچه پيش از اين از فرگرد دوم ونديداد نقل كرديم،هزار و هشتصد سال به طول انجاميدهاست،جمشيد را بايد نمايندهاي دانست از سرانِ پرشمار طوايف آريايي كه با هم و گسسته از هم از سيبري به سمت جنوب پيش ميآمدند و سياهپوستان را ميراندند يا كشتار ميكردند و سرزمينهايشان را تصاحب ميكردند.درست به همين سبب است كه در متون ايراني ،چنانكه در صدر اين مبحث نقل كرديم،بسياري از پادشاهان پيشدادي و پادشاهان متقدم كياني كه ميبايست پادشاهان دوران هندوايراني- نه دورهي نوتر هندي و ايراني-باشند، با حرارت تمام سرگرم راندندن ديوان از مساكنشان و نيز كشتار آنانند. اما در روايت ونديداد جمشيد به سمت جنوب ميرود و در فرايندي اسطورهاي يعني با يزش ايزدان و سفتن زمين در زير پاي خود به گستردن زمين ميپردازد
دکتر ابراهیم واشقانی فراهانی