اینک نکاتی را که از انسان کامل عزیز الدین نسفی به عنوان " وظایف و تکالیف انسان کامل " برای حسن ختام برگزیده ایم، در زیر می آوریم:
1- ای درویش! چون انسان کامل خدا را شناخت و به لقای او مشرف شد، اشیا را کماهی و حکمت اشیا را کماهی بدانست و بدید، بعد از شناخت و لقای خدا هیچ کاری برابر آن ندید که راحت به دل خلق رساند و هیچ راهی را بهتر از آن نبیند که با مردم چیزی بگوید و چیزی کند که مردن چون آن بشنوند و به آن کار کنند، دلخوش شوند و دنیا را به آسانی گذرانند و از بلاها و فتنه های این جهان ایمن باشند و در آخرت رستگار شوند " و هر که چنین کند " وارث انبیاست. از جهت آنکه علم و عمل انبیا میراث انبیاست و علم و عمل انبیا فرزند انبیاست... "
2- ای درویش انسان کامل هیچ طاعتی بهتر از آن نداند که عالم را راست کند و راستی را در میان خلق پیدا کند و عادت و رسوم بد از میان خلق بردارد و قاعده و قانون نیک در میان مردم بنهد و مردم را به خدای خواند و از عظمت و بزرگواری و یگانگی خدای مردم را خبر دهد و مدح آخرت بسیار گوید و از بقا و ثبات آخرت خبر دهد و مذمت دنیا بسیار کند و از تغییر و بی ثباتی دنیا حکایت کند و منفعت درویشی و گمنامی با مردم بگوید. تا درویشی و خمول بر دل مردم شیرین شودو مضرات توانگری و شهوت بگوید تا مردم را از توانگری و شهوت نفرت پیدا آید... و مردم را محب و مشفق یکدیگر گرداند.
تا آزار به یکدیگر نرسانند و راحت از یکدیگر دریغ ندارند و معاون یکدیگر شوند و بفرماید تا مردم امان یکدیگر بدهند - به زبان و هم به دست و چون امان دادن یکدیگر بر خود واجب دیدند به معنی با یکدیگر عهد بستند. باید که ای عهد را هرگز نشکنند و هر که بشکند ایمان ندارد"
با این بیان، وظایف ارشادی انسان کامل کم و بیش روشن شد، حال باید دید که این انسان کامل در دار دنیا چگونه می زید و چه شیوه ای را بر می گزیند، باز از نسفی بشنوید:
3- غرض ما بیان انسان کامل بود ؛ سخن دراز شد و از مقصود دور افتادیم، اکنون بدان که این انسان کامل با این کمال و بزرگی که دارد قدرت ندارد و به نامرادی زندگانی می کند، و به سازگاری روزگار می گذراند از روی علم و اخلاق کامل است اما از روی قدرت و مراد ناقص است ".
نسفی ؛ منکر نمی شود که گاهی ممکن است انسان کامل خداوند قدرت هم بشود " وقت باشد که انسان کامل صاحب قدرت باشد و یا حاکم یا پادشاه شود، اما پیداست که قدرت آدمی چند بود و چون به حقیقت نگاه کنی عجزش بیشتر از قدرت باشد و نامرادیش بیش از مراد بود.
انبیا و اولیاء و ملوک و سلاطین بسیار چیزها می خواستند که باشد و نمی بود. پس معلوم شد که جمله ی آدمیان از کامل و ناقص و دانا و نادان و پادشاه و رعیت، عاجز و بیچاره اند و به نامرادی زندگانی می کنند... پس کاملان چون دیدند که آدمی بر حصول مرادات قدرت ندارد و به سعی و کوشش قدرت حاصل نمی شود و به نامرادی زندگانی می باید کرد، دانستند که آدمی را هیچ کاری بهتراز ترک نیست و هیچ طاعتی برابر آزادی و فراغت نیست.
ترک کردند و آزاد و فارغ گشتند... اگر مال و جاه بیامد شاد نشدند و اگر مال و جاه برفت غمناک نگشتند ؛ اگر نو رسید پوشیدند و اگر کهنه رسید پوشیدند ؛ اگر به صحبت اهل آخرت رسیدند خوش بودند و خواستند که ایشان را از اهل آخرت سودی باشد... "
هم در معنی " هذا البلد الامین "[ تین،آیه 3] گوید که این آیت " عبارت از انسان کامل است که زبده و خلاصه ی موجودات است و جامع علوم و مجمع الانوار است، بلد از جهت آن می گوید که انسان کامل مصرِ جامع است و به تمام اوصاف حمیده و اخلاق پسندیده آراسته است و امین از جهت آن می گویند که انسان کامل خوف آن ندارد که از راه بازگردد و ناقص بماند.
انسان کامل به شهری رسیده است که مَن دَخَلَه کان آمناً [ آل عمران آیه ی 97] "
عارفان از برای بیان مرتبه ی انسان کامل، موجودات عالم را به سه قسم تقسیم کرده اند: عالم ملک، عالم ملوک ؛ و عالم جبروت. " بدان که ملک مرتبه ی حسی دارد و ملکوت مرتبه ی عقلی دارد و جبروت مرتبه ی حقیقی " و به بیان دیگر" ملک " نام عالم محسوسات است و ملوک نام عالم معقولات است و جبروت نام عالم ماهیات است و ماهیت را بعضی اعیان ثابته و بعضی حقایق ثابته گفته اند و این بیچاره [ =عزیزالدین نسفی ] اشیاء ثابته می گوید و این اشیاء ثابته هر یک چنانکه هستند، هستند.
هرگز از حال خود نگشتند و نخواهند گشت. از این جهت این اشیاء را ثابته می گویند. و پیغمبر - علیه السلام - این اشیاء را می خواست که کماهی بداند و ببیند " اللهم اَرِنا الاشیاءَ کماهی " تا حقیقت چیزها را دریابد ؛ و آنچه می گردد و آنچه نمی گردد بداند و به این اشیاء خطاب آمد که: الست بربکم.... [ اعراف آیه ی 172]
" ای درویش آدم جبروتی دیگر است و آدم ملکوتی دیگر است و آدم مُلکی دیگر است و آدم خاکی دیگر است. آدم جبروتی، اول موجودات است و آن جبروت است. از جهت آنکه موجودات جمله از جبروت پیدا شدند و آدم ملکوتی اول عالم ملکوت است و آن عقل اول است و از جهت آنکه عالم ملکوت جمله از عقل اول پیدا آمدند و آدم مُلکی اول عالم مُلک است و آن فلک اول است از جهت آنکه عالم ملک جمله از فلک اول پیدا آمدند و آدم خاکی مظهر علوم و مجمع انوار است و آن انسان کامل است، از جهت آنکه علوم جمله از انسان کامل پیدا آمدند. "
این است خلاصه ی بسیار فشرده ی عقیده ی این چند عارف درباره ی انسان کامل ؛ و تاریخ سیر این اندیشه در عالم اسلامی. اما باید گفت که آدمی زاده از روزی که کم و بیش از درد نان و آب فارغ گشته و یا در ضمن همین گرفتاری بر اثر رویت نقائص خویش از ضعف جسمی و روحی و مشاهده ی نیازها، حسدها، بخل ها، سبک مغزی های خود و ابنای نوعش، همواره به دنبال انسانی که از نقائص و ضعف ها عاری بوده باشد می گشته است.
انسان ظلوم جهول که از سرما می افسرده و از گرما می تفسبده، از تلخ گریزان بوده و از شیرین ملول می شده، بیماریش طراوت می برده و پیریش شادابی زایل می کرده، به اندک غمی که به دلش می رسیده پژمرده می شده و به کمتر دردی می نالیده، از جوع مضطرب و از عطش ملتهب می شده، قهراً آرمان این را می داشته است که انسان کامل بشود و اگر خود او نمی دانسته به این آرمان برسد، در ذهن خویش انسانی کامل می ساخته است.
از این روی، مانند دیوژن (323-404 ق. م) یا شیخ شبلی (334-247ه. ق) در روز روشن چراغ به دست دنبال انسان کامل می گشته است.
برای او انسان های این جهانی در ردیف " دیو و دد" بوده اند که گرفتار ضعف های جسمانی و نیازهای روحانی اند، وهمواره، با همه ی ادعاهای انسان مآبانه خود " برای خاطر دستمالی قیصریه را آتش می زنند " اگر ضعیف بوده اند می نالیدند ولی اگر اندکی قدرت به دست می کرده اند، می غریده اند، و فیل هم جلودارشان نمی شده است. پس به طور خلاصه، انسان کامل، آرمان همه ی آدمیان بوده است.
نهایت آنکه بیان شرایط و شرح صفات چنین انسانی را حکیمان و نکته سنجان و عارفان بر عهده گرفته اند. به نظر نگارنده اجتماع خیالی یا مدینه ی فاضله ی افلاطون که در آن باید " حکیم حاکم باشد و یا حاکم حکیم" نیز مقدمه ای است بر این اندیشه ی طولانی از انسان کامل