کافه تلخ

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

-ديو و پديده‌هاي عدمي


.دکتر واشقانی فراهانی

ديو در رايج‌ترين دلالت خود درست همانند اهريمن، تعبيري است براي پديده‌ها‌ي عدمي.وجود ديو، فرضي است براي تعليل،تفسير و توضيح كاستي‌ها، زشتي‌ها و بدي‌هايي كه جهان را انباشته‌اند و اين پديده‌ها نه وجودهاي اصيل،بلكه وجودهايي غير اصيل و تبعي‌اند و به تبع وجودهاي حقيقي كه آفريده‌ي‌هرمزدند،پديد مي‌آيند ،چنانكه سايه به تبع شخص پديد مي‌آيد،اما آنچه وجود حقيقي‌است،شخص است نه سايه.پس جهان،آكنده از وجودهاي تبعي است كه همزاد وجودهاي حقيقي‌اند،و ديو تعبيري است از اين وجودهاي تبعي(ر.ک:«اهریمن»).
بسياري از دانسته‌هاي بشر بي‌آنكه به حس و تجربه معلوم شده باشند، فرضها و فرضيه‌هايي‌اند براي تعليل،تفسير وتوضيح آنچه به حس و تجربه معلوم شده است، چنانكه عشق سنگ به زمين، فرضي است براي تفسير حركت سنگ به سوي زمين، اما بعدها فرضي مناسب‌تر اتخاذ مي‌شود كه همان نيروي جاذبه است و بعدها فرضهاي مناسب‌تري نيز اتخاذ خواهد شد.
يا از انحراف مدار يك سياره، وجود ستاره يا سياره‌اي ديگر در مجاورت آن سياره فرض گرفته مي‌شود بي‌آنكه هنوز اين ستاره يا سياره به حس و مشاهده درآمده باشد.بر اين اساس بخش اعظم دانش بشر، فرضهايي مشاهده نشده است كه براي تعبير آنچه مشاهده شده‌است،به‌كار مي‌آيد(ر.ک:همپل،3-22).
ديو نيز فرضي است براي تعليل و تفسيرو توضيح كاستي‌ها، زشتي‌ها و بدي‌ها و بر اساس اين فرض در نظر ايرانيان باستان،هركاستي، زشتي و بدي، يا زاده‌ي ديوي بوده يا خود، ديوي بوده است.
بدي‌هايي چون رشك (يشت‌ها، رام يشت، فقره‌ي 16) و آز (يسنا، هات 16/ بند 8)، …. آفريده‌ي ديوان ‌اند و در عين حال، همين آز خود، ديوي است: «به آز متمايل مباش تا ديو آز ترا نفريبد» (مينوي‌خرد، 7). بدي‌ها و كاستي‌ها و زشتي‌هايي چون تشنگي (يشت‌ها، زامياد يشت، فقره‌ي 96)، گرسنگي (همان)، خشم (همان، سروش‌يشت‌ هادخت، فقره‌ي 15) و دروغ (خرده اوستا، سروش‌باژ، فقره‌ي 3) ديو به شمار آمده‌اند و اساساً دروغ بزرگترين ديو است و به تعبيري،گوهر تمام ديوان،دروغ است،زيرا گفتار راست، ديوكُش به شمار آمده است: «گفتار راست گفته شده‌ي پيروزمند ديوكش را مي‌ستاييم» … (ويسپرد، كرده‌ي20/ پاره‌ي 1).
با مروري بر فهرست ديگر ديوان نيز به نتايج جالبي مي‌رسيم، حتي زمستان نيز يك ديو است: «ديو زمستان در ايرانويج مسلط‌تر است» … (مينوي‌خرد، 62). اگر در مينوي‌خرد مي‌خوانيم كه كوهها «برخي زننده‌ي اهرمن و ديوان و نگاهدارنده و زندگي‌بخش آفريدگان اورمزد خداي‌اند» (همان،71) بدين سبب است كه ديو در اين مورد،تعبيري از مرگ و بيماري و درد است و كوهها به سبب آنكه محل رويش گياهان دارويي‌اند، ضد ديو به شمار آمده‌اند.
دشمني آب درمانگر پاك كننده با ديوان (يسنا، هات 65) و نيز اين قول بندهشكه اگر خورشيد زماني ديرتر برآيد، همه‌ي آفريدگاران را ديوان بميرانند و چون خورشيد درآيد آب و زمين و آفريدگان را تطهير كند (فرنبغ‌دادگي، 113) يا تقارن نام ديو با بيماري و كثافت و سرما و گرما و تاريكي و شب (يشت‌ها، رشن يشت، فقرات 23-25) بدين جهت است كه در تمام اين موارد، ديو معادل بيماري و درد و آلودگي و مرگ است و به تعبير دقيق‌تر، ديو فرضي است براي تفسير و تعليل و توجيه بيماري‌ها و دردها و مرگ.
درست به همين سبب است كه بيروني مي‌نويسد پس از كشته شدن جمشيد، ديوان بر زمين چيره شدند و مردم براي پرهيز از بيماري‌هاي حاصل از ارواح سوء، از خوردن چربي پرهيز كردند و سير و شراب و سبزي و گوشتهاي استعاذه خوانده شده مي‌خوردند و از چربي پرهيز مي‌كردند (بيروني، 296).
بسياري از ديواني كه به دست پادشاهان و گردان ايراني كشته شدند نيز همين كاستي‌ها و زشتي‌ها و بدي‌ها بوده‌اند، چنان كه درباره‌ي جمشيد مي‌خوانيم:فروهر جم را مي‌ستاييم براي مقاومت «بر ضد بي‌علوفگي كه از خشكي است و بر ضد زوال مرشون» (يشت‌ها، فروردين يشت، فقره‌ي130).
در بندهش نيز اگر مي‌خوانيم كه هرمزد در آغاز آفرينش از امشامسپندان پرسيد كه شما را كه آفريد؟ و ارديبهشت پاسخ داد كه: هرمزد (فرنبغ‌دادگي، 111، 112) و اين پرسش بدان سبب بود كه از اقرار به آفريدگاري هرمزد،ديوان را نابودي و درد بود (همان، 112) در حقيقت، ديوي كه از اقرار ارديبهشت نابود شد، احتمال دانا نبودن امشاسپندان بر آفريدگاري هرمزد يا ترديد اقرار ندادنشان به اين حقيقت بوده است.
بنا بر آنچه گفته شد، ديو در شايع‌ترين كاربرد خود در متون باستان و ميانه، فرضي است براي تفسير و تعليل كاستي‌ها و زشتي‌ها و بدي‌ها و به عبارت ديگر، ديو تمثيلي است از پديده‌هاي عدمي.ديو مرگ، پديده‌اي وجودي نيست، بلكه تمثيلي است براي نبود زندگاني؛ ديو سرما پديده‌اي وجودي نيست، بلكه تمثيلي است براي نبود گرما و … .ژاله‌ي آموزگار نيز بر همين اساس در توضيح اين بخش از ارداويراف‌نامه: به تو نشان دهيم «هستي ايزدان و امشامسپندان و نيستي اهريمن و ديوان» (ارداويراف‌نامه، 51)، مي‌نويسد: «بايد از اين عبارت چنين استنباط كرد كه اهرمن و ديوان،وجود مادي (= گيتيي) ندارند، چنانكه فصل 18 دادستان دينيگ هم آن را تأئيد مي‌كند. حضور آنها در اين جهان جسماني نيست، بلكه فقط نوعي حالت رواني دارد» (همان، پاورقي 2). در مينوي‌خرد نيز مي‌خوانيم كه ديو «خشم صورت مجسم ندارد» (مينوي‌خرد،

4