شیخ اکبر خوابی می بیند که با تمامی حروف و فلکیات نکاح می کند. پس از آن، علم حروف و فلکیات بدو داده می شود. آیا اگر وجودی نبودند می شد با آنها نکاح کرد؟!
بله مزاح کردم. شیخ کتابی دارد به نام « المبادی و الغایات فی معانی الحروف و الایات » که در آن به معانی تمامی حروف و کلمات ساخته شده از آنها می پردازد و ابتدا خود حرف را معنی می کند و سپس علت پیدایش کلماتی که از آن حرف تشکیل شده اند.
بواقع همین حروف و کلمات هستند که عالم را می سازند و موجودات در عرفان، کلمات الهی هستند. حال بین همین کلمات و حروف کتبی و شفاهی و حقایق خارجی عینیت برقرار است، هر چند که کلمات کتبی وجود ضعیف شده آنهاست.
همین عرفا با این کلمات کتبی، جهان خارجی را به حرکت در می آورند که در علم حروف و نزد صاحبان آن بطور مفصل، مشخص است. حال بحث این است که این خصوصیت در زبان عربی است یا در تمامی زبانها؟
این خصوصیت در زبان عربی به نحو اکمل است. البته تمامی زبانها جهان از یک ریشه بوده و به تبع طبایع و مکانها متفاوت شده است.
یهود نیز که بر زبان عبری تاکید می کند به علت جامعیت این زبان است که بسیار ریشه های عربی هم از آن است. اما عربی، این خصوصیت را دارد که بتوان تمامی ارکان عالم را بر حروف و کلمات آن منطبق کرد و در زبانهایی دیگر، این وجه کمتر می باشد.
یکی از علت اعجمی بودن زبانهای دیگر هم همین است. در آخر راجع به این بیشتر بحث می شود.
یکی از دیگر از مصادیق بیان شده در روش شیخ این سخن آقای ملکیان است که :
اما حالا چرا زنان عاشق مردانشان هستند؟
آنهم دلیلش معلوم است! بهدلیل اینکه زنها از دندهاند. دنده هم که منحنی است. در زبان عربی منحنی و حنو از یک مادهاند و حنو یعنی عشق. عنایت میکنید؟!
حال شما فرض بگیرید كه اگر در زبان فارسی بخواهیم از چنین روشی پیروی كنیم باید میگفتیم زنان از دندهاند و از اینروست كه مثلاً مردانشان را دندان میگیرند!
شیخ اکبر در باب هفتم فتوحات می گوید: « حنو المرأة على الرجل لكونها خلقت من الضلع و الضلع فيه انحناء و انعطاف. » یعنی : میل زن به مرد بخاطر خلقت زن از پهلوی مرد است و در پهلو هم انحنا و انعطاف است.
« حنو » در لغت عرب همانطور که استاد مسلم فقه اللغه ابن فارس در کتاب مقائیس اللغه می گوید یک ریشه و اصل بیشتر ندارد و آن تعوّج و تعطّف است.
حال این لغت به معنای عشق هم در عرب کاربرد دارد ولی ریشه یک اصل بیشتر ندارد. خب واضح است که میل شدید که عشق باشد از تعطف بدست می آید. اما در لسان احادیث زن به مثل دنده معوج نیز تعبیر شده است، آنچنان که در کافی آمده : « ... إِنَّمَا مَثَلُ الْمَرْأَةِ مَثَلُ الضِّلْعِ الْمُعْوَجِ إِنْ أَقَمْتَهُ كَسَرْتَهُ ... » یعنی مثل زن همچون پهلو کج است.
اگر آن را راست کنی، می شکند. و همچنین نظری وجود دارد که قایل به این است که زن از دنده مرد آفریده شده است. بخاطر این دلالتها است که شیخ کلمه حنو را برخاسته از انحنای دنده میداند و این در فقه اللغه جایگاه دارد.
هچنان که به زن اگر « حانیه » گفته شود، عرب می فهمد که این زن بیوه ای است که ازدواج نکرده است. حال چه ربطی به تعوج و تعطف دارد؟
چون او میل به فرزندان دارد و ازدواج نکرده است ولی این در بدایت امر مشخص نمی باشد. این یک بحث فقه اللغه است. البته در مورد شیخ، احادیث، روایات و همچنین شهودات او هم در فقه اللغه و جعل کلمات در این مورد جایگاه دارد.
شیخ خود را در جعل کلمات بسیار پای بند شرع می داند آنچنان که در باب 177 فتوحات مکیه می گوید: « و اگر در شرع « نفس » (نفس الرحمانی) نبود، ما با وجود علممان بدان، بدان (نفس) اطلاق نمی کردیم. » یعنی شیخ می بیند که این شهودش در شرع اینطوری نام نهاده شده و این اصطلاح را با استفاده از شرع در جایش قرار می دهد، نه اینکه خود واضع اصطلاحی جدید باشد.
البته در کتب حدیثی ما بسیاری از این موارد وجود دارد، چنانچه در علل الشرائع آمده : از حضرت ابی عبد الله (ع) : به خاطر این انسان را انسان نامیدند که نسیان دارد.
( علل الشرایع، باب 11) و بسیاری موارد دیگر در کتبی حدیثی عامه و خاصه. پس ایرادی که آقای ملکیان گرفتند حتی در مورد مصداق هم به نوعی با متون حدیثی ما در تضاد است.
حال اصلا لازم نیست که در زبان فارسی دنده ، بمعنی اعواج باشد. ضمنا دندان از دنده مشتق شده باشد. البته ایشان در اینجا مزاح کردند.
در مورد دیگر مثالهای ایشان هم باید دقت کرد که در زبانی همچون عربی، اگر گفته می شود هر کلامی از اسم تشکیل یافته و یا کلمه به اسم و فعل و حرف تقسیم می شوند، این یک تقسیم نحوی صرف، یعنی یک تقسیم اعتباری و وضعی نیست.
درست است که بعد نحو وارد یک سری اعتبارات و قوانین وضعی شده است اما ریشه های آن به حقایق اصیل زبانی بر می گردد که ریشه در علم الاسماء و علم الحروف دارد.
شاید بتوان نظر افلاطون را راجع به اسماء نزدیک به این دانست.
همانطور که شیخ عالم را کلمات الهی و کائنات را نتیجه برخورد نفس الرحمانی به اعیان مخارج حروف عالم می داند. بحث بر سر این است.
نه اینکه کلام چون از اسم تشکیل شده و نحویون این را وضع کردند، اینک شیخ این اصطلاح اعتباری نحوی را مقدمه یک بحث اصیل وجودی قرار دهد.
اصلی ترین گفته استاد ملکیان این قسمت آخر است که اگر بدان پرداخته نشود، گویی می توان با آن به نوعی پنبه مسائل قبلی و جوابهای داده شده را بطور کلی زد.
ایشان می گوید:
شما اگر به یک طرفدار ابنعربی یا طرفدار هر عارفی بگویید این حرفها بهنظر من تناقض و تضاد دارد و نمیشود فهمید، میگوید «خب چون اینها یک معانیی است که وقتی در قالب ذهن در میآید و بدتر از آن وقتی در قالب لفظ و زبان در میآید به این گرفتاری دچار میشود».
ولی من آخرین جملهام اینست که ای کاش آنهایی که واقعا صادقند و روحیه حقیقتطلبی به معنای دقیق کلمه دارند، آخرین و هفتمین قضیه رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین را میپذیرفتند که «آن چیزی را که در بابش سخن نمیتوان گفت خاموشانه باید از کنارش گذشت».
بله مزاح کردم. شیخ کتابی دارد به نام « المبادی و الغایات فی معانی الحروف و الایات » که در آن به معانی تمامی حروف و کلمات ساخته شده از آنها می پردازد و ابتدا خود حرف را معنی می کند و سپس علت پیدایش کلماتی که از آن حرف تشکیل شده اند.
بواقع همین حروف و کلمات هستند که عالم را می سازند و موجودات در عرفان، کلمات الهی هستند. حال بین همین کلمات و حروف کتبی و شفاهی و حقایق خارجی عینیت برقرار است، هر چند که کلمات کتبی وجود ضعیف شده آنهاست.
همین عرفا با این کلمات کتبی، جهان خارجی را به حرکت در می آورند که در علم حروف و نزد صاحبان آن بطور مفصل، مشخص است. حال بحث این است که این خصوصیت در زبان عربی است یا در تمامی زبانها؟
این خصوصیت در زبان عربی به نحو اکمل است. البته تمامی زبانها جهان از یک ریشه بوده و به تبع طبایع و مکانها متفاوت شده است.
یهود نیز که بر زبان عبری تاکید می کند به علت جامعیت این زبان است که بسیار ریشه های عربی هم از آن است. اما عربی، این خصوصیت را دارد که بتوان تمامی ارکان عالم را بر حروف و کلمات آن منطبق کرد و در زبانهایی دیگر، این وجه کمتر می باشد.
یکی از علت اعجمی بودن زبانهای دیگر هم همین است. در آخر راجع به این بیشتر بحث می شود.
یکی از دیگر از مصادیق بیان شده در روش شیخ این سخن آقای ملکیان است که :
اما حالا چرا زنان عاشق مردانشان هستند؟
آنهم دلیلش معلوم است! بهدلیل اینکه زنها از دندهاند. دنده هم که منحنی است. در زبان عربی منحنی و حنو از یک مادهاند و حنو یعنی عشق. عنایت میکنید؟!
حال شما فرض بگیرید كه اگر در زبان فارسی بخواهیم از چنین روشی پیروی كنیم باید میگفتیم زنان از دندهاند و از اینروست كه مثلاً مردانشان را دندان میگیرند!
شیخ اکبر در باب هفتم فتوحات می گوید: « حنو المرأة على الرجل لكونها خلقت من الضلع و الضلع فيه انحناء و انعطاف. » یعنی : میل زن به مرد بخاطر خلقت زن از پهلوی مرد است و در پهلو هم انحنا و انعطاف است.
« حنو » در لغت عرب همانطور که استاد مسلم فقه اللغه ابن فارس در کتاب مقائیس اللغه می گوید یک ریشه و اصل بیشتر ندارد و آن تعوّج و تعطّف است.
حال این لغت به معنای عشق هم در عرب کاربرد دارد ولی ریشه یک اصل بیشتر ندارد. خب واضح است که میل شدید که عشق باشد از تعطف بدست می آید. اما در لسان احادیث زن به مثل دنده معوج نیز تعبیر شده است، آنچنان که در کافی آمده : « ... إِنَّمَا مَثَلُ الْمَرْأَةِ مَثَلُ الضِّلْعِ الْمُعْوَجِ إِنْ أَقَمْتَهُ كَسَرْتَهُ ... » یعنی مثل زن همچون پهلو کج است.
اگر آن را راست کنی، می شکند. و همچنین نظری وجود دارد که قایل به این است که زن از دنده مرد آفریده شده است. بخاطر این دلالتها است که شیخ کلمه حنو را برخاسته از انحنای دنده میداند و این در فقه اللغه جایگاه دارد.
هچنان که به زن اگر « حانیه » گفته شود، عرب می فهمد که این زن بیوه ای است که ازدواج نکرده است. حال چه ربطی به تعوج و تعطف دارد؟
چون او میل به فرزندان دارد و ازدواج نکرده است ولی این در بدایت امر مشخص نمی باشد. این یک بحث فقه اللغه است. البته در مورد شیخ، احادیث، روایات و همچنین شهودات او هم در فقه اللغه و جعل کلمات در این مورد جایگاه دارد.
شیخ خود را در جعل کلمات بسیار پای بند شرع می داند آنچنان که در باب 177 فتوحات مکیه می گوید: « و اگر در شرع « نفس » (نفس الرحمانی) نبود، ما با وجود علممان بدان، بدان (نفس) اطلاق نمی کردیم. » یعنی شیخ می بیند که این شهودش در شرع اینطوری نام نهاده شده و این اصطلاح را با استفاده از شرع در جایش قرار می دهد، نه اینکه خود واضع اصطلاحی جدید باشد.
البته در کتب حدیثی ما بسیاری از این موارد وجود دارد، چنانچه در علل الشرائع آمده : از حضرت ابی عبد الله (ع) : به خاطر این انسان را انسان نامیدند که نسیان دارد.
( علل الشرایع، باب 11) و بسیاری موارد دیگر در کتبی حدیثی عامه و خاصه. پس ایرادی که آقای ملکیان گرفتند حتی در مورد مصداق هم به نوعی با متون حدیثی ما در تضاد است.
حال اصلا لازم نیست که در زبان فارسی دنده ، بمعنی اعواج باشد. ضمنا دندان از دنده مشتق شده باشد. البته ایشان در اینجا مزاح کردند.
در مورد دیگر مثالهای ایشان هم باید دقت کرد که در زبانی همچون عربی، اگر گفته می شود هر کلامی از اسم تشکیل یافته و یا کلمه به اسم و فعل و حرف تقسیم می شوند، این یک تقسیم نحوی صرف، یعنی یک تقسیم اعتباری و وضعی نیست.
درست است که بعد نحو وارد یک سری اعتبارات و قوانین وضعی شده است اما ریشه های آن به حقایق اصیل زبانی بر می گردد که ریشه در علم الاسماء و علم الحروف دارد.
شاید بتوان نظر افلاطون را راجع به اسماء نزدیک به این دانست.
همانطور که شیخ عالم را کلمات الهی و کائنات را نتیجه برخورد نفس الرحمانی به اعیان مخارج حروف عالم می داند. بحث بر سر این است.
نه اینکه کلام چون از اسم تشکیل شده و نحویون این را وضع کردند، اینک شیخ این اصطلاح اعتباری نحوی را مقدمه یک بحث اصیل وجودی قرار دهد.
اصلی ترین گفته استاد ملکیان این قسمت آخر است که اگر بدان پرداخته نشود، گویی می توان با آن به نوعی پنبه مسائل قبلی و جوابهای داده شده را بطور کلی زد.
ایشان می گوید:
شما اگر به یک طرفدار ابنعربی یا طرفدار هر عارفی بگویید این حرفها بهنظر من تناقض و تضاد دارد و نمیشود فهمید، میگوید «خب چون اینها یک معانیی است که وقتی در قالب ذهن در میآید و بدتر از آن وقتی در قالب لفظ و زبان در میآید به این گرفتاری دچار میشود».
ولی من آخرین جملهام اینست که ای کاش آنهایی که واقعا صادقند و روحیه حقیقتطلبی به معنای دقیق کلمه دارند، آخرین و هفتمین قضیه رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین را میپذیرفتند که «آن چیزی را که در بابش سخن نمیتوان گفت خاموشانه باید از کنارش گذشت».