کافه تلخ

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

محی‌الدین عربی - انسان کامل


محیی الدین ابوعبدالله محمد بن علی بن محمد بن عربی حاتمی طایی (از تبار حاتم طایی) اندلسی، عارف مشهور و صاحب مذهب وحدت وجود، که توسط پیروانش به " شیخ الاکبر" ملقب است و در اسپانیا وی را " ابن سراقه" نیز خوانده اند، ولی در شرق معمولاً او را ابن عربی (بدون الف و لام تعریف می گویند، تا از قاضی ابوبکر محمد بن عبدالله المعافری اندلسی معروف به ابن العربی ممتار باشد). وی در 17 رمضان 560 ه. ق در مرسیه متولد شد.
در سال 568 ه. ق به اشبیلیّه برده شد و در آنجا حدود سی سال اقامت گزید.
در آنجا و هم در سبته حدیث و فقه خواند. در سال 590ه. ق به تونس و در سال 598 ه. ق به مشرق رفت و هرگز از آنجا بر نگشت.
در همان سال (598)به مکه رسید، در سال 601 بار دیگر دوازده روز در مکه گذرانید، و بار دیگر به سال 611ه. ق به مکه بازگشت. و چند ماه در آنجا اقامت کرد، ولی سال بعد به حلب رفت.
ابن عربی به موصل و آسیای صغیر نیز سفر کرده است. هرجا که می رفت شهرت او نیز با او می رفت و از توانگران نیز عطایای زیادی می گرفت و اغلب به نیازمندان می بخشید و وقتی که در آسیای صغیر بود صاحب روم خانه ای به او بخشید، سائلی از او چیزی خواست و او گفت:" چیزی جز این خانه ندارم و آن را به تو بخشیدم".

سرانجام ابن عربی در دمشق اقامت گزید و در ربیع الثانی 638 اکتبر 1240 در همان جا در گذشت. او را پای جبل قاسیون به خاک سپردند، جایی که بعد ها دو پسرش نیز در آنجا دفن شدند.

ابن عربی از لحاظ فروع دین، به مذهب ظاهری هم میهن خود ابن حزم ظاهری(وفات 456ه. ق) بود ولی تقلید را رد میکرد و از لحاظ اصول دین به مذهب روحانی و باطنی معتقد بود.
هر چند که برای انجام اوامر دین اسلام و همین طور اقرار به ایمان، تنها رهنمای ابن عربی آن نور باطنی بود که اعتقاد داشت از طریق خاصی باطن او را منور ساخته است[ ابن عربی مدعی است که در محروسه ی دمشق(در دهه ی آخر ماه محرم 617ه. ق) پیامبر اکرم(ص) را به خواب دیده و کتاب فصوص الحکم را از دست آن حضرت گرفته و از سوی هم ایشان مأمور گشته است که آن را برای مردم آشکار سازد تا بدان بهره مند شوند].

ابن عربی معتقد است که همه ی هستی اساساً واحد است و آن همه تجلی ذات الهی است. بنابراین، ادیان مختلف نیز به نظر او برابر و یکسان اند. وی معتقد بود که" نور محمدی " را دیده است و اسم " اعظم خدا" را می داند، و معرفت اکسیر یا کیمیا را به دست آورده اما نه از راه کسب بلکه از راه الهام [ ابن عماد حنبلب،شذرات،5/200]. از این روی وی را "زندیق " خوانده اند و در مصر حتی عوام برای کشتن او شوریدند.

مهم ترین کتاب او الفتوحات المکیه است، که بعدها توسط الشعرانی (وفات 973ه. ق) خلاصه شد و آن معرفت کاملی از نظام تصوف در 560 فصل به دست می دهد، که فصل 559 آن شامل خلاصه ای از همه ی کتاب است. وقتی از او خواسته شد که" تائیه " ابن فارض (وفات 632ه. ق) را شرح کند.
ابن عربی گفت:" فتوحات من، خود شرح آن قصیده است" این کتاب در چهار مجلد بزرگ نخست در بولاق(1274ه. ق) و سپس در قاهره(1329ه. ق) چاپ شده است.

پس از فتوحات، فصوص الحکم او شهرت دارد که در اوایل سال 627/1229 در دمشق به نوشتن آن شروع کرد، این کتاب با شرح ترکی آن به سال 1252 در بولاق چاپ شد و نیز دکتر ابوالعلاء عفیفی آن را همراه با شرح دقیق و مقدمه ای فاضلانه چاپ کرد(بیروت، دارالکتاب العربی 1946/1365). کتاب 27 فصّ دارد و متجاوز از200 شرح و تعلیقه بر آن نوشته شده است و عجیب تر اینکه صد و بیست شرح از این شروح را ایرانیان نوشته اند. گویند: دو شیخ عارف محقق ربانی سهروردی و ابن عربی اجتماع کردند.

ساعتی باهم نشستند و جدا شدند. از ابن عربی پرسیدند:" درباره ی سهروردی چه می گویی؟" گفت:" از سر تا به قدم از سنت پر است. " و سهروردی را گفتند:" در باب ابن عربی چه می گویی؟" گفت" او بحر حقایق است "[ ابن عماد، شذرات،5/194 -193]

در سال 598ه. ق وقتی که ابن عربی به مکه وارد شد با زنی فرهیخته در آن شهر آشنا گردید و در بازگشت از آنجا به سال 611 ه. ق مجموعه ی کوچکی از اشعار عاشقانه سرود که یادبودی از دانش و محبوبیت آن زن و دوستی متقابل آن دو باشد، ولی در سال بعد لازم دید که بر آن اشعار شرحی عرفانی بنویسد. چاپ این مجموعه با ترجمه ای انگلیسی از متن و شرح هر دو توسط نیکلسون انجام گرفت. نام این مجموعه ترجمان الاشواق است. رساله ی کوچکی نیز در اصطلاحات صوفیه نوشته بود که همراه با تعریفات سید شریف جرجانی به آلمانی توسط فلوگل ترجمه شده است و این دو کتاب، نخستین آثار اوست که به زبان اروپایی ترجمه شده است.

روی هم رفته حدود 150 کتاب و رساله از وی شناخته شده است و گفته اند که این مقدار تازه بخشی از همه ی نوشته های اوست.

دانشمندان گوناگون از فقیه و اصولی گرفته تا متکلم و فیلسوف درباره ی او سخنان زیادی گفته اند و" متأله" و " محقق" و"زندیق" و"کافرش" خوانده اند و آثار او را نیز برخی تحریم کرده اند و برخی بسیار ستوده اند و از اتهاماتی که به وی زده اند یکی این است که وی به "حلول" یا " اتحاد" معتقد بوده است. به طور خلاصه وی مخالفانی چون ابن تیمیه، تفتازانی و ابراهیم بن عمر بقعی داشته است. از طرفداران او مولوی، عبدالرزاق کاشانی، فیروز آبادی، ابن العماد حنبلی، سیوطی، قاضی نور الله شوشتری، ملاصدرای شیرازی و حاجی سبزواری را می توان نام برد.

ابن عربی، مطابق اصول خود و با تأویل آیات قرآن کریم بر مسلک خویش، نتیجه گرفته است که فرعون مؤمن بود و با ایمان مقبول از جهان رفت:" خدا جان فرعون را گرفت در حالی که او از هر پلیدی پاک بود زیرا جانش را وقتی گرفت که او ایمان آورد و هنوز به گناهی نیالوده بود"[ فصوص الحکم، 201،201-211، و حواشی دکتر ابوالعلاء عفیفی بر آن، صفحات 298-300، بیروت، 1946]. و این یکی از مواردی است که عالمان شریعت بر ابن عربی اعتراض کرده کافرش شمرده اند. مولوی نیز همین عقیده ی ابن عربی را داشته است، نهایت آنکه شیوه ی بیان او فرق می کند و آن را محملی می توان نهاد(مثنوی،1/65، علاءالدوله، استاد فروزاتفر، شرح مثنوی شریف، 1039-1041، دانشگاه تهران)

در این قسمت، بحثی از انسان کامل میخوانید که در آن سخنان چند تن از بزرگان عرفان - از جمله ابن عربی - یاد شده است.



انسان کامل

انسانی است که جامع همه عالم الهی و کونی از کلی و جزئی است و او کتابی است جامع کتب تکوینی الهی. گفته اند چنین انسانی از حیث روح و عقل خویش کتابی عقلی است که به " امّ الکتاب " موسوم است. از حیث قلبش کتاب لوح محفوظ و از لحاظ نفس، کتاب محو و اثبات نامیده می شود. همین طور ؛ وی صحف مکرمه بلند مرتبه ی پاکیزه ای است که آنها را جز پاک کشتگان از حجاب های ظالمانی لمس نمی کنند و اسرارشان را در نمی یابند و نسبت عقل اول به عالم کبیر و حقایق آن عیناً نسبت روح انسان به بدن و قوای آن است. و نفس کلی قلب عالم کبیر است، همچنان که نفس ناطقه قلب انسان است و از این روست که عالم را انسان کبیر نامیده اند. اما اگر این عبارت در تعریف انسان کامل اندکی فنی و مشکل می نماید، تعریف آن را از عزیزالدین نسفی بخوانید ؛ که ساده تر و پخته تر می گوید:" بدان که انسان کامل آن است که در شریعت و طریقت و حقیقت تمام باشد"[ نسفی، الانسان الکامل، 3، ماریژان موله ] و همو می گوید:" اگر این عبارت را فهم نمی کنی به عبارتی دیگر بگویم ؛ بدان که انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف " و " مراد از معارف، معرفت چهار چیز است: معرفت دنیا، معرفت آخرت، معرفت خود و معرفت پروردگار خود "(الانسان الکامل، 97، ماریژان موله)

از این معرفت های چهار گانه نیز سخت تر از همه معرفت نفس یا " خودشناسی " است، زیرا هر چند در زبان ها افتاده و عارف از خودشناسی سخن می گویند اما کمتر کسی می داند که مقصود از آن چیست. اما آنچه به عنوان اصول خودشناسی پذیرفتنی است سه اصل زیر است و هر کس در نفس خود این اصل ها را بررسی کرده باشد می توان گفت که دست کم به خودشناسی آغاز کرده است:



1- بررسی و نقادی اینکه انسان چه چیزهایی را می تواند دریابد و چه چیزهایی را نمی تواند دریابد. به عبارت دیگر، اولین اصل خودشناسی این است که آدمی زاده حدود معرفت یا شناخت خود را دریابد و در این راه، گذشته از عارفان ما، به ویژه جان لاک، دیوید هیوم، و ایمانوئل کانت بیتر از همه کوشیده اند.



2- بررسی آروزها و امیال خود و امکانات بر آوردن آنهاست، چه آرزوهای انسان بسیار و امکان و وسیله ی ارضای آنها بسیار اندک است و هر کس به این نکته ی عمیق توجه نیابد در نخستین پله ی نردبان بلند خودشناسی هم گام ننهاده است. به قول مولانا:

آرزو می خواه لیک اندازه خواه / بر نتابد کوه را یک پر کاه

آفتابی کز وی این عالم فروخت / اندکی گر بیش تابد جمله سوخت

یا:

خواهش اندر جهان همراه دارد خواهشی / خواهشی یابد که بعد از وی نباشد خواستن

یا نظامی گوید(شرفنامه،194، وحید)

به شاخی چه باید در آویختن/ که نتوان از او میوه ای ریختن

به عبارت دیگر آرزو خواهی انسان پایانی ندارد و در حدیث آمده است که " اگر آدمی زاده را وادیی پر از زر باشد آرزو می کند که وادی دوم و سوم هم داشته باشد و چشم آدمی زاده را جز خاک پر نمی سازد "[ امام فخر رازی،تفسیر کبیر، 184/2]



3- تسامح یا آسان گیری در امور عادی و عقیدتی، توضیح مطلب این است که انسان باید توجه داشته باشد که اولاً: همچنان که او می خواهد زندگانی بکند دیگران نیز حق دارند زندگانی بکنند و لذا اگر برای خود این حق را قائل است که باید زندگانی بکند و کسی حق نداشته باشد زندگانی و زیست مایه ی او را سلب یا غضب بکند باید برای دیگران هم زندگانی بکنند " ثانیاً اگر خود او عقیده ای دارد و به خود حق می دهد که آن را ابراز بکند، باید برای دیگران نیز همین حق را قایل باشد - هر چند عقیده ی دیگران را غلط و نادرست بپندارد - و خلاصه از هر گونه تعصب و خامی و کوته بینی بتواند پرهیز بکند. به قول مولوی:

ای سلیمان در میان زاغ و باز / حلم حق شو با همه مرغان بساز

[ مثنوی، 4/344، علاءالدوله