کافه تلخ

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

* مراقبه نيازمند عشق



مراقبه سفري است به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي‌يابد.
از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت. مراقبه در حقيقت فراروي از ذهن، بازايستادن جريان تصورات ذهني و دريافت معرفت و آگاهي بدون صورت است. آگاهي بي‌صورت ارتباط با دنياي ناشناخته درون است كه خدا را مي‌توان آنجا يافت؛ و آرامش و شادماني و لذت را.
براي دست‌يابي به وضعيت مراقبه بايد از هر تلاش فكري رها شد هر تلاشي به برخاستن غبار بيشتر مي‌‌انجامد و اميال و خواسته‌ها و افكار و اهداف و تصوراتي را در ما برمي‌انگيزد.

براي يك مراقبة موفق لازم است كه حتي مراقبه را هم نخواهي. و به همان چيزي كه مي‌خواهي از آن بگريزي تمركز كني يعني ذهن و تصاوير ذهني. در مراقبه شخص گويي خود را غير ذهن مي‌بيند. به صورت شخصي مستقل كه ذهن و تصورات ذهني خويش را به صورت شخص ديگري مشاهده مي‌كند.
براي مراقبه بايد افكار را رها شوند. با نظاره محض آنها به تدريج رنگ باخته، محو مي‌گردند. "با جريان فكرها شناور نباش، فقط نسبت به آنها آگاه باش، بدان كه تو از آنها مجزايي، متمايزي، دوري، فقط ناظر آنها باش... آن گاه، باقي ماجرا خود به خود به وقوع مي‌پيوندد. اين باقي ماجرا را من مراقبه مي‌نامم. "

مراقبه چيزي است كه هيچ چيز نيست به بيان ديگر درك جهان و هستي بدون هيچ شكل و صورت به اين جهت مي‌توان آن را نامشخص و يا ناشناخته ناميد.
ناشناخته اصل پيدايش و آفرينندة جهان شناخته شده است.
كل جهان شناخته شده از كل ناشناخته كه هستي محض است بيرون مي‌آيد. هستي محض ناشناخته است زيرا تصويري در ذهن ما باقي نمي‌گذارد كه در مراقبه‌هاي بعدي بتوانيم او را شناسايي كنيم. هر بار كه با هستي محض مواجه شويم، گويا تازه او را ديده‌ايم و اگر چه در مراقبه‌اي دائم به سر ببريم، همواره ناشناخته خواهد بود.
همواره نو و سرشار از راز و شگفتي.
"فكر چيزي نيست، مگر غباري در چشم كور ذهن، زيرا نمي‌تواني به چيزي فكر كني كه پيشاپيش شناخته نشده باشد ـ‌ و به فكر كردن به چيزي كه پيشاپيش شناخته شده است، نيازي نيست.
مواجهه، همواره با ناشناخته صورت مي‌گيرد. ناشناخته، همه جا حضور دارد، در درون و در بيرون، و تفكر هميشه در درون شناخته‌ها و در پيرامون شناخته‌هاست.
تو نمي‌تواني از خلال شناخته‌ها، با ناشناخته تماس بگيري. پس شناخته‌ها را دور بريز و با ناشناخته تماس بگير. و اين چيزي ست كه من آن را مراقبه مي‌نامم. "

جايگاه حقيقي انسان ميان دنياي شناخته يعني عشق ورزي، زندگي در دنيا و اميال گوناگون به اشياء و تخيلات و صورت‌هاي ذهني و از سوي ديگر مراقبه و ارتباط با هستي مطلق و فراسوي شناخت و صورت‌هاست.
"انسان پلي است بين شناخته و ناشناخته، محدود ماندن در شناخته حماقت است.
و رفتن در جستجوي ناشناخته آغاز خردمندي است. " براي همين بايد از فكر رها شوي و به مراقبه بپردازي و عشق بورزي. مراقبه سفر به فراسوي ذهن است و در عشق ورزي هم لحظة ارگاسم لحظة‌ بي‌ذهني ست.

اميال، افكار را به صحنه مي‌كشند و هم از اين رو با ارضا اميال افكار محو شده بهترين فرصت براي مراقبه پديد مي‌آيد. در اين وضعيت صورت‌ها و تصاوير از ذهن دست برداشته، انسان به تجربة ناشناخته و مشاهدة عريان هستي كل نائل مي‌شود.
يگانگي با آنها را از درون احساس كرده، آگاهي را درمي‌يابد. "خرد و آگاهي به معناي دانش نيست.

خرد به معناي هوشياري است به معناي تفكر، سكوت، دقت و مراقبه است. در چنين حالتي از تأمل و سكوت است كه شفقت و مهر نسبت به موجودات زاده مي‌شود. " در حقيقت مراقبه خود مرتبة بالاي عشق است.

عشق در مرتبة اول جنسي است و به صورت سكس ظاهر مي‌شود مرتبة دوم عشق به همه است. مرتبة سوم دعاست و مرتبة چهارم وحدت باهستي، مراقبه و سكوت
البته اشو توضيح نمي‌دهد كه چه رابطه‌اي ميان اين چهار سطح است. و چگونه سكس به عشق به همه تبديل شده، به دعا و سرانجام به مراقبه مي‌رسد.
تنها رابطة بين اول و چهارم تا حدودي از حرف‌هاي او بدست مي‌آيد.

و آن اينكه ارضاء آزاد اميال سبب مي‌شود كه افكار از سرسختي دست برداشته و ذهن را رها كنند و در اين روند مي‌توانيد نظاره‌گر آنها بوده، به مراقبه برسيد. "سعي كنيد تا خواستن را درك كنيد. سعي كنيد آرزو را بفهميد. سعي كنيد خيالبافي را بشناسيد. آنچه كه لازم است همين هاست.
خيلي ساده، فقط سعي كنيد با عملكرد ذهنتان آشنا شويد. با تماشاي عملكرد آن، ذهن ناپديد مي‌شود. فقط يك نگاه درست به عملكرد دروني ذهن، سبب توقف آن مي‌شود. "

در جريان مراقبه اتفاقي كه مي‌افتد اين است كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي‌كند. گويا تماشاچي صحنة تئاتري است كه خودش در آن بازي مي‌كند.
اما خود حقيقي تماشاچي است و خود خيالي بازيگر.
آنگاه اگر پليدترين اعمال هم از او صادر شود به معصوميت او خدشه‌اي وارد نخواهد شد. زيرا اين اعمال شخص ديگري است، كسي كه او كه بازيگر است و خود حقيقي و آگاه از آن وارسته، ناظر و مراقب اوست.
و در اثر مراقبه همواره خود آگاه بوده، از خود بازيگر نيز بيرون آمده، وارسته مي‌شود و گويي در هر لحظه مراقبه تازه متولد مي‌شود. از اين منظر "كل كائنات يك شوخي است.
" صحنة‌ بازي كه همواره جريان دارد و "خداوند هميشه در حال شوخي است. " بنابراين "كسي كه مي تواند بخندد، ‌كسي كه طنزآميزي و تمامي بازي زندگي را مي‌بيند مي‌خندد و در بطن خنده به اشراق خواهد رسيد. "