کافه تلخ

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

سيمرغ، پرنده دانش و حکمت



سيمرغ، پرنده دانش و حکمت


در فرهنگها آمده است، به ضّم ثالث عنقا را گويند و آن پرنده اي بوده است که زال پدر رستم را پرورده و بزرگ کرده، و بعضي گويند نام حکيمي است که زال در خدمت او کسب کمال کرد (برهان – آنندراج- برهان جامع) در ذيل کلمه «سيرنگ» آمده است:
به معني سيمرغ زيرا که سي رنگ دارد (رشيدي) – سيرنگ بروزن بيرنگ پرنده ايست که آنرا سيمرغ و عنقا خوانند و عنقاي مغرب همانست و آن را بسبب آن عنقا گويند که گردن او بسيار دراز بوده است و کنايه از محالات و چيزي که فکر بدان نرسد و اشاره بر ذات باريتعالي هم هست (برهان قاطع) – مرغ داستاني معروف مرکب از دو جزء سين يا سئينه و مرغ .
سئينه به لغت اوستا مرغ شکاريست و بشکل سين در کلمه سيندخت مانده و سيمرغ در اصل سين مرغ بوده است. اين مرغ نظير عنقاء عربيست (فرهنگ شاهنامه)- و در کتبي که قدما راجع به حيوانات و طيور نوشته اند يا ضمن «علوم اوايل» از اين اجناس اسم برده اند آمده است: «عنقا که آنرا به پارسي سيمرغ گويند.

او را در جهان نام هست اما نشان نيست و هر چيزي را که وجود او نادر بود به عنقاي مغرب تشبيه کنند.

و در بعضي از تفاسير آورده اند که در زمين اصحاب رس کوهي بود بس بلند بهر وقتي مرغي بس عظيم با هيأتي غريب و پرهاي او بالوان مختلف و گردني به افراط دراز که او را بدان سبب عنقا گفتندي و هر جانوري که در آن کوه بودي از وحوش و طيور صيد کردي و اگر صيدي نيافتي از سر کوه پرواز کردي و هر جا کودکي ديدي برداشتي و بردي و چون آن قوم ازو بسيار در رنج بودند پيش حنظله بن صفوان رفتند که پيغمبر ايشان بود و ازو شکايت کردند.

حنظله دعا کرد حقتعالي آتشي بفرستاد و آن مرغ را بسوخت. و زمخشري در ربيع الا برار آورده است که حقتعالي درعهد موسي (ع) مرغي آفريد نام او عنقا و از چهار پاي بود و از هر جانب او رويي مانند روي آدمي و او را همچو او جفتي بيافريد و ايشان در حوالي بيت المقدس بودندي و صيد ايشان از وحوش بودي که با موسي (ع) انس داشتند و چون موسي بدار بقا پيوست ايشان از آن زمين نقل کردند و بزمين نجد فرود آمدند و پيوسته کودکان را مي بردند و طعمه مي ساختند.

چون خالدبن سنان العبسي بعد از عيسي (ع) به تشريف نبوت سرافراز گشت اهل حجاز و نجد از آن مرغ شکايت کردند (و) او دعا کرد حقتعالي بدعاي خالد بن سنان نسل ايشان را منقطع کرد و جز نام ايشان در جهان نماند و بعضي گويند بدعاي حنظله ايشان را به بعضي از جزاير محيط انداخت و در آن جزاير فيل و کرگدن و ببر و جاموس و بيشتر حيوانات باشند ليکن او جز فيل را صيد نکند و اگر فيل نيابد تنين يا مار بزرگ صيد کند و ديگر حيوانات را بواسطه آنکه مطيع اويند متعرض نشود (نفايس الفنون ج 2ص150) – دميري در حياه الحيوان ذيل عنوان عنقاء المغرب آورده است که مرغيست عجيب بسيار دور پرواز و در کوهها بيضه نهد و گويند او را باين جهت بدين اسم خوانده اند که در گردنش طوق سپيد رنگي است و گفته اند او پرنده ايست نزديک مغرب الشمس – و قزويني آورده است که
از حيث جثه و خلقت بزرگترين مرغان است، فيل را مي بايد همانطور که غليواج موش را ربايد، هنگام پروز از بال او صدايي چون صداي رعد قاصف و سيل برخيزد و هزار سال زندگي مي کند و چون پانصد سال شد جفت گيري مي نمايد و هنگام بيضه گذاشتن درد شديدي حس مي کند- ارسطا طاليس در نعت اين پرنده آورده است که پرنده ايست شکاري و در منقار او قدحهاي بزرگ براي شرب آب تعبيه شده است. ... او را شکمي است چون شکم گاو و استخواني چون استخوان درندگان و او بزرگترين پرنده گوشتخوار است (دميري ذيل عنقاء المغرب).


اما اين مرغ پرنده ايست آريائي که نامش در اوستا بصورت SAENO MEREGHO (برهان قاطع ص 1211) و در پهلوي SEN- MURV يا سيمرغ پيشوا و سرور همه مرغان و اولين مرغ آفريده شده است (بندهش فصل 24 بند11).

در کتاب CULTS AND LEG?NDS OF ANCIENT IRAN AND CHINA از مرغي چيني بنام "SIEN – HO" اسم برده شده است که مولف کتاب آنرا کلنگ ترجمه کرده و با سئنه اوستائي و يا مرغ ديگر در اوستا بنام VAREGHAN (بال زن) که مترجمين آنرا عقاب و شاهين ترجمه کرده اند مقايسه نموده است (ص46 تا 52) و حکايت سيمرغ افسانه اي شاهنامه را نيز با افسانه اي مانند آن که در آثار چيني موجود است تطبيق نموده (ص 13 تا 18) و فصلي راجع به سيمرغ و مرغ رخ چيني آورده است.


(ص 122) مرحوم صادق هدايت که نسخه اي ازين کتاب را بمن داد در حاشيه ص 15 کتاب که بحث راجع به سيمرغ است نوشته است سيمرغ بايد سيمرغ = مرغ چين باشد. – در اوستا و آثار پهلوي آشيانه اين مرغ بلند پرواز در بالاي درختي است که در ميان اقيانوس فراخ کرت واقع است. هر وقت که از روي آن درخت برمي خيزد هزار شاخه از آن مي رويد و هر وقت که بروي آن فرود مي آيد هزار شاخه از آن شکسته تخمهاي آنها پاشيده و پراکنده مي گردد (ر. ک: يشتهاج 1 حاشيه ص 575 تا 577) و نيز در فروردين يشت از کسي باسم SAENA AHUM STUT نام برده شده است که نماز اهون (يثااهو) را بجاي مي آورد و در فقره 126 همين يشت از سه تن ياد شده که از خاندان سئن هستند و در کتاب هفتم دينکرد فصل 6 بند 5 آمده «در ميان دستوران راجع به سئن که او صد سال پس از ظهور دين متولد شد و دويست سال پس از ظهور دين در گذشت او نخستين پيرو مزديسناست که صد سال زندگي کرد و با صد نفر از مريدان خويش بروي اين زمين پديد آمد.»
(يشتها ج 2 حاشيه ص 82) بي شک بين دو مفهوم سئنه اوستائي و سيمرغ فارسي يعني اطلاق آن مرغ مشهور و نام حکيمي دانا رابطه اي موجود است.



«در روايات و داستانهاي ملي ما (شاهنامه) سيمرغ بدوگونه جلوه کرده است، نخست اسم نوع پرنده اي عظيم الجثه است که بر فراز کوه آشيانه و نيرويي بزرگ و قدرتي عظيم دارد ولي او نيز فاني گردد.»- رستم در خوان پنجم از هفت خوان باين سيمرغ بر مي خورد و او را مي کشد (ر. ک. شاهنامه ج 3 ص 271 و شاهنامه ثعالبي ص 146).

«دوم اسم خاص ظاهراً پرنده اي از نوع اول که داراي دانش و حکمت است و در داستان وي بويي از بقا استشمام مي شود و همين سيمرغ که ياد آورسئنه اوستاست.» – اين سيمرغ بشرحي که در شاهنامه بايد ديد تن نوزادي را که پدرش سام او را بدور افکنده بود به البرز کوه مي برد تا خوراک جوجگان خويش سازد ولي از جانب بارگاه الهي: بسيمرغ آمد صدايي پديد که اي مرغ فرخنده پاک ديد نگهدار اين کودک شيرخوار کزين تخم مردي در آيد ببار سيمرغ هم بنا بامر حق به تربيت زال همت مي گمارد تا جواني برومند مي شود و چون خبر او به سام مي رسد براي يافتن فرزند به البرز کوه مي رود و به مکمن سيمرغ مي رسد که:
يکي کاخ بد تارک اندر سماک نه از رنج دست و نه از آب و خاک و سيمرغ از واقعه آگاه مي شود زال را که به آواز سيمرغ سخن مي گفت و همه هنرها آموخته بود وادار مي کند که نزد پدر رود و از پر خويش باو مي دهد تا در هنگام سختي بر آتش افکند تا سيمرغ بمدد او شتابد چون او را نزد پدر مي آورد سام:
فرو برد سر پيش سيمرغ زود نيايش همي بافرين بر فزود که اي شاه مرغان ترا دادگر بدان داد نيرو و ارج و هنر که بيچارگانرا همي ياوري به نيکي بهر داوران داوري ز تو بدسگا لان هميشه نژند بمان همچنين جاودان زورمند (ر. ک. : شاهنامه ج 1 ص 106 تا 113)


سيمرغ دو بار در هنگام سختي بفرياد زال مي رسد يکي هنگام زادن رستم که بعلت بزرگي جسم از زهدان مادر بيرون نمي آمد و کار رودابه - زن زال و مادر رستم - به بيهوشي مرگ مي کشد و زال ناچار پري از سيمرغ را در آتش مي نهد و او حاضر مي شود و دستور مي دهد تا شکم مادر را بشکافند و فرزند را بيرون آورند و گياهي را با شير و مشک بياميزند و بکوبند و در سايه خشک کنند و پس از بخيه زدن شکم رودابه بر آن نهند و پر سيمرغ بر آن مالند تا بهبود يابد دوم در جنگ رستم و اسفنديار که چون رستم در مرحله اول جنگ از اسفنديار شکست مي خورد و مجروح و افکار به خانه بر مي گردد زال براي بار دوم پر سيمرغ را در آتش مي نهد و سيمرغ حاضر مي شود:

چو سيمرغ را ديد زال از فراز ستودش فراوان و بردش نمازبه پيشش سه مجمر پر از بوي کرد ز خون جگر بر رخش جوي کرد سيمرغ اين بار هم بشرحي که در شاهنامه بايد ديد زخمهاي رستم را علاج مي کند و او را بدرخت گز که در ساحل درياي چين مي روييد، راهنمايي مي کند و تيري دو شاخ که قاتل اسفنديار بود به او مي دهد داستانهاي مذکور سبب شده که سيمرغ (سيرنگ) را حکيم و دانايي باستاني تصور کنند.

«در رساله (زردست افشار) ترجمه دادپويه ابن هوش آئين از رسائل فرقه آذر کيوان جملاتي حکمي از او تحت عنوان «حکيم کامل مرتاض سيمرغ که از دوري از جهانيان و اعراض از اغراض فاسده فانيه دنيويه او را بدين نام يعني عنقا خواندند» نقل کرده است- در نزد صابيان عراق داستان دلکش «سيمرغ و هرمز شاه» متداول است و نيز در داستانهاي عاميانه (فولکلور) ايران حکايتهاي لطيف از سيمرغ باقي است از جمله داستان «دژ هوش ربا» و «سيمرغ (مرغ) هادي و راهبر بسوي مرغ حکيم.»

سيمرغ در قصص انبياء: جويري در قصص الانبياء خود، در ذيل عنوان «حديث سليمان با سيمرغ» حکايتي مفصل آورده است و مختصر آن اينست که در محضر سليمان سخن از قضا و قدر مي رفت و سيمرغ منکر آن شد و گفت من قضاي الهي را بگردانم. سليمان گفت دختر و پسري از دو پادشاه در مشرق و مغرب زمين بوجود آمده اند و حکم قضاست که اين دو با هم ازدواج کنند. اگر مي تواني اين قــَدَر بگردان. سيمرغ بهوا شد تا بدانجا رسيد که مملکت مغرب آنجا بود نگاه کرد دايگانرا (دايه گان را) ديد که دختر را نگاه داشته اند چون سيمرغ را ديدند از هيبت او بگريختند.
دختر در گهواره بود سيمرغ در آمد و دست فرو کرد و او را برداشت و بهوا برد، چه دست و پاي سيمرغ همچو دست و پاي آدميست. آن دختر را از هفت دريا گذرانيد و بفراز درختي برد که بر سر کوه بسيار بلندي روييده است و روزها نزد سليمان مي آمد و شبها به پرورش او قيام مي کرد.

اما پسر پادشاه مشرق چون بسن رشد رسيد درصدد بر آمد که سرچشمه نيل را بيابد و مشقتها کشيد

تا بزير همين درخت آمد که از زير آن نيل جاري بود و با دختر ازدواج کرد و پس از يکسال فرزندي از آنها بوجود آمد.

سليمان سيمرغ را امر کرد تا آنها را که در پوستيني سترک پنهان شده بودند نزد او آورد و چون آنها از پوست بيرون آمدند

«سيمرغ خجل شد و بقضا و قدر ايمان آورد و به هوا برشد و بدرياها بگذشت و بعد از آن هيچکس سيمرغ را نديد.»



سيمرغ از نظر صوفيان: سهروردي در رساله عقل سرخ ضمن قصه زال و رستم و اسفند يار آورده است: «سيمرغ آشيانه بر سر طوبي دارد. بامداد سيمرغ از آشيانه خود بدر آيد و پـَـر بر زمين باز گستراند. از اثر پر او ميوه بر درخت پيدا شود و نبات بر زمين. (ص 9) و در سيمرغ آن خاصيت است که اگر آينه يا مثل آن برابر سيمرغ بدارند هرديده که در آن آينه نگرد خيره شود.(ص 11) پير را پرسيدم که گويي در جهان همان يک سيمرغ بوده است؟ گفت آنکه نداند چنين پندارد و اگر نه هر زمان سيمرغي از درخت طوبي بر زمين آيد و اينکه در زمين بود منعدم شود معاً معاً . چنانکه هر زمان سيمرغي مي آيد اين چه باشد نماند.» (ص11)

و در رساله صفير سيمرغ آورده است:
"هر آنکس که در فصل ربيع قصد کوه قاف کند و آشيان خود را ترک بگويد و بمنقار خويش پر و بال خود را بر کند چون سايه کوه قاف بر او افتد مقدار هزار سال اين زمان که "وان يوماً عند ربک کالف سنه" و اين هزار سال در تقويم اهل حقيقت يک صبحدمست از مشرق لاهوت اعظم در اين مدت سيمرغي شود که او خفتگانرا بيدار کند.

و نشيمن او در کوه قاف است صفير او بهمه کس برسد ولکن مستمع کمتر دارد همه با اواند (با او هستند) و بيشتر بي اواند (بي او هستند) چنانکه قايل گويد:


با مائي و مارا نه اي جاني از آن پيدانه اي و بيماراني که در ورطه علت (بيماري) استسقاء (1) و دق گرفتارند سايه او علاج ايشانست و برص (2) را سود دارد و رنجهاي مختلف را زايل گرداند.

و اين سيمرغ پرواز بي جنبش کند و بپرد بي مسافت و نزديک شود بي قطع.

اما بدانکه همه نقشها دروست و الوان ندارد و در مشرق است آشيان او، مغرب از او خالي نيست.

همه بدو مشغولند و او از همه فارغ (.) همه از او پرند و او از همه تهي و همه علوم از صفير آن مرغست، سازهاي عجيب مثل ارغنون و غير آن از صداي آن مرغ استخراج کرده اند. چنانکه قايل گويد:چون نديدي همي سليمان را تو چه داني زبان مرغان را و غذاي او آتش است و هر که پري از آن پر بر پهلوي راست بندد و بر آنان گذرد از حريق ايمن باشد.

و نسيم صبا از نفس اوست از بهر آن عاشقان راز دل و اسرار ضماير با او گويند.

و در اصطلاحات خود آورده اند: العنقاء، هوالهباء الذي فتح الله فيه اجسادالعالم (ابن عربي).

هوالهباء الذي فتح الله فيه اجساد العالم مع انه لا عين له في الوجود الا بالصوره التي فتحت فيه و انما سمي بالعنقاء لا نه يسمع بذکر. و يعقل و لا وجود له في عينه و يسمي ايضاً بالهيولي گاهي از «سيمرغ آشيانه ي ابديات» وجود کامل خواجه کائنات را اراده کرده اند که در حقيقت سلسله جنبان باب معرفت و سر حلقه کاملان جهان است (عبهرالعاشقين20) و گاهي از «سيمرغ» جان و روان را اراده کرده اند که عرش آشيان است (عبهرالعاشقين 111) و زماني از «سيمرغ عرش» عقل اول را خواسته اند. (عبهر العاشقين ص 62)

سيمرغ در منطق الطير: سيمرغ، حقيقت کامله جهان است که مرغان خواستار او پس از طي مراحل سلوک و گذشتن از عقبات و گريوهاي مهلک کوه قاف خود را به او مي رسانند و خويش را در او فاني مي بينند.

حاصل کلام آنکه اين مرغ و افسانه او اصلاً آريائيست و ارتباطي با عنقاي آفريده شده در زمان موسي (ع) و نفرين شده خالدين سنان يا خنظله بن صفوان و GRIFFIN مغربيان ندارد از همان دير زمان صورت افسانه اي بخود گرفته و مقامي والا يافته است و در مذهب زرتشت و آثار صوفيان ايران به حکيمي روحاني و يا کاملترين وجود بشري تعبير شده و عارفان کامل خاصه شيخ فريد الدين عطار او را منبع فيض و سر چشمه هستي يا وجود باريتعالي تصور کرده اند که کاملان جهان که مرغان بلند پرواز اين دير ِ رند - سوزند تمام همّ خود را صرف شناسايي او مي نمايند و با همت مرشدان خويش مي کوشند که پس از طي مراحل سلوک و گذشتن از مخاوف و مهالک راه جان چون قطره اي که در پهناي دريا محو مي شود خود را باين مرغ بي نهايت برسانند و در اقيانوس عنايات او محو و فاني شود.

پاورقي:

1) بيماري که مريض آب بسيار خواهد.

2) پيسي – بيماري که پوست نقاط مختلف بدن مريض شده و داراي لکه هاي کم و بيش وسيع سفيد مي شود