کافه تلخ

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

سیددهارته Siddhartha



گوتمه شاکیه مونی که سیددهارته Siddhartha نیز نامیده میشد تقریبا در همان اوان که کورش کبیر از قبیله هخامنشی در ایالت پارس بر قوم ماد شورید (در حدود 550 پیش از میلاد) در میان یک خانواده از طبقه شاهی از قبیله شاکیه در شهر کاپیلاواستو در شمال کشور باستانی کئوسالا در ناحیه ایودهیا Ayudhya(در شمال شهر بنارس کنونی) بدنیا آمد. پدر او سودودانا شهریار کاپیلاواستو بود و او آنچنان که پدر میخواست برای شهریاری پرورش یافت.

او کودکی دانا بود و بر خلاف همسالان خود به فنون نظامی و شکار جانوران علاقه ای نداشت. تمام کوشش پدر این بود که او را از دنیای بیرون از کاخ دور سازد چون پیشگویان سرنوشت او را پیشگویی کرده و از بودا شدن او شهریار را آگاه نموده بودند، اما سودودانا رغبتی به بودا شدن فرزند خود نداشت.
سیددهارته چون به سن بلوغ رسید با دختری بنام یاشودره ازدواج کرد اما در همین سالها چند بار بشدت بیمار گردید و این بیماریها روح او را بشدت آزرده نمود و آن ناز پرورده با رنج و درد آشنا گردید. پدر با توجه به پیشگویی ها او را در طبقه بالای کاخ خویش محبوس نمود تا تماسی با جهان بیرون نداشته باشد و همه اسباب شادمانی برای او مهیا نمود. سیددهارته پس از بهبودی روزها در قصر پدر در زیر سایه درختان می نشست و به فکر فرو میرفت و راه نجات را میجست.

چون 29 ساله شد از پدر خود خواست به همراه گردونه رانی بنام چندکه به سیر و گشت در شهر بپردازد. سودودانا فرمان داد تا تمام معابر شهر را تمیز کنند و از کارگزاران خواست تا مستمندان را از مسیر حرکت او دور کنند با این وجود یکی از ایزدان به هیات پیری فرتوت در آمد و بر گذرگاه سیددهارته ایستاد و او از دیدن آن پیر فرتوت در شگفت شد و او ضمن گفتگو با ارابه ران خود متوجه سرانجام عمر انسان و درماندگی و پیری گردید. او چند بار دیگر به همین طریق به سیر و گشت در شهر پرداخت و هر بار مردان و زنان ژولیده ای را دید که در شرایطی شرمبار قرار داشتند. او به خوابگاه برگشت و برای آخرین بار به زن و فرزند خود چشم دوخت و سپس زن و فرزند و خانه را رها کرد و همراه گردونه ران خود از شهر گریخت و به رودخانه انومه رسید و موهای بلند خود را برید و به گردونه ران خود داد و از او خواست تا به شهر بازگردد و سپس مانند یک راهب دوره گرد در جستجوی حقیقت روان شد.

او زیر نظر راهبان مدت 7 سال ریاضات شاق کشید اما هیچ سودی نبرد و از ادامه این کار طاقت فرسا چشم پوشید و تصمیم گرفت به سیر آفاق بپردازد تا اینکه به جنگل اوروولا Uruvela رسید که در یکی از شبها هنگامیکه در زیر درخت پر سایه ای نشسته بود ناگاه رمز نجات را می یابد و بودا ( خردمند) میگردد. در این زمان او چهار حقیقت مقدس را کشف نمود: 1- در جهان رنج حکمفرماست(زاده شدن،بیماری،پیری و مرگ)2- رنج معلول عللی است(خاستگاه رنج) که عبارت بودند از تشنگی کام و تشنگی به هستی3- رهایی از رنج (فرونشاندن تشنگی به هستی با رها کردن آن) 4- طریقه ای برای از بین بردن یا تقلیل دادن رنج وجود دارد( راه هشتگانه). او علت رنج را در نادانی و آرزوهای خودخواهانه ديد و به این باور رسيد که اگر ما بر جهل غالب گردیم خودخواهی از میان میرود و انسان به حالتی خواهد رسید که بر رنج و زحمت غلبه یافته و رحمت را بدنبال خواهد داشت.

پس از این واقعه چند هفته در همانجا درنگ کرد، بدون آشامیدن و خوردن و همچنان به تفکر در زیر درخت مزبور ادامه داد و نقشه دعوت و ترویج خود را در زیر همان درخت بارها و بارها در ذهن خود ترسیم کرد و سپس از اوروولا برای ترویج طریقه بودایی رهسپار بنارس شد و دیری نگذشت که 5 پیرو پیدا کرد و تا چهل و چهار سال بعد از بودا شدن همچنان در اشاعه طریقه بودایی به مسافرت و ترویج آیین خود پرداخت تا سرانجام در سال 480 پیش از میلاد (شش سال پس از به تخت نشستن خشایارشا و پیش از حمله سپاه ایران به یونان) در خلال یکی از مسافرتهای خود در کوسیناگره از سرزمین مله در گذشت و روان او به نیروانا (عالی ترین مرحله کمال هستی و داخل شدن روان در آرامش سعادتمندانه) رسید .

در عصری که او زندگی میکرد نظام طبقاتی به شکل بغرنجی بر شبه جزیره هندوستان حاکم بود و مردم خدایان گوناگون مظاهر نیروهای طبیعت ( آفتاب و باد و باران و رود و آتش و آب و...) را میپرستیدند و قربانیهای عظیم با کشتار حیواناتی چون گاو و گوسفند و امثال آنها برای انجام مراسم مذهبی براه می انداختند. بودا مخالف با قربانی حیوانات و سحر و جادوی مکاتب ودایی بود.

در فلسفه بودایی از خلقت و خالق و توحید بحث نمیشود و به ماتریالیسم نیز توجهی نیست. انسان وابسته به شخصیت خود است و باید از راه نجات در تسلسل دوری حیات و مرگ، پلیدی را نابود کند تا به سعادت برسد. به عبارتی انسان آزاد است و میتواند برای هر عمل به اختیار خود تصمیم بگیرد. این به این معنا نیست که بودا اعتقادی به الوهیت نداشته یا به وجود خالق شک داشته بلکه او شدیدا علاقمند به اصلاح اخلاقی بشر بود و اعتقاد داشت پرداختن به بحث های ماوراء الطبیعه انسان را از وظیفه شخصی در اصلاح خود باز میدارد، لذا او در مورد خالق و حقیقت مطلق و نحوه خلقت سکوت اختیار میکند.

بودا در جماعت خود نظام کاستی یا طبقاتی را نیز رد کرده و همه مردم را در یک کاست یا طبقه نامید و معتقد بود نژاد انسانها ملاک نجیب بودن افراد نیست بلکه اشخاص از هر نژادی میتوانند نجیب یا نانجیب باشند در حالیکه در نظام طبقاتی حاکم بر جامعه آریاییان همگی نجیب و غیر آریاییان همگی نانجیب بشمار می آمدند.

آیین بودا یک نظام فلسفی عمیق بود و با گذشت زمان بسیاری از اعتقادات کهن به این آیین را یافتند و آیین بودای عوام در واقع ترکیبی از اعتقادات کهن و فلسفه بودا بود.
كاپيلاواستو