برخی مستشرقان بر اساس تمایلشان به ق ولِ به اخذ و اقتباس با نظر به بعضی از اجزا و عناصر تصوف، کلیت آن را غیر اسلامی و دخیل در عالم اسلام تلقی کردهاند، لیکن این مستشرقان دربارة اصل و منشأ آن اتفاق نظر ندارند و هر گروه از آنها آن را مأخوذ یا متأثر از سنّتی متفاوت دانستهاند. سنتهای مختلفی که مستشرقان آن را منشاء تصوف اسلامی میشمارند، عبارتند از: الف)مسیحیت:
به نظر مرکس، تصوف برگرفته از رهبانیت شام است. گولد تسیهر قائل است که فقر و درویشیِ ظاهر شده در عالم اسلام از فروع مسیحیت است. نولدکه پشمینهپوشی و نیکلسون مصطلحات صوفیه را نصرانی و مسیحی دانستهاند. آسین پالاسیوس و ونسینک و تورآندرهآ نیز تأثیر عقاید مسیحی را در تصوف اسلامی نشان دادهاند. دلایل و مستندات این گروه اجمالاً همان است که ابن تیمیّه (متوفی 728) مطرح کرده است. ابن تیمیّه ترجیح فقر بر غنا را آموزهای مسیحی دانسته است، همچنان که توکل بر خدا در امر معاش و تن زدن از کار و ظهور شیخ در میان صوفیه و امتناع برخی از آنان از ازدواج و تأهل و تمایل ایشان به تجرد، به رغم نهی پیامبر اکرم از رهبانیت، استشهاد آنان به اقوال حضرت مسیح و اناجیل، بر تأثیر عقاید مسیحی در تصوف و عرفان اسلامی دلالت میکند. عقیدة برخی فرق صوفیه به حلول و اتحاد متناظر با اعتقاد مسیحی در باب الوهیت مسیح است. همچنین گفته شده که قول به اسقاط تکلیف برای واصلان، شاید مأخوذ از نامة پولس رسول به غلاطیان (5: ۱۸) باشد: «اما اگر روح خدا شما را هدایت کند، شما در قید شریعت نیستید». این دو عقیده اساس ردیههای بسیار علیه صوفیان بوده است، چندان که از همان ابتدا ابن حنبل آنان را به اباحه، و خَشیش و ابوزُرعه (دو شاگرد وی) متصوفه را به طایفهای از زنادقه (روحانیه) منتسب کردهاند.
ب) سنّت یونانی: وینفلد، براون، مرکس، نیکلسون و ماسینیون بر تأثیر آرای گنوسی و فیثاغوری و نوافلاطونی بر تصوف تأکید کردهاند. نیکلسون به مقایسة آرای دیونوسیوس با ذوالنون مصری (متوفی 245) پرداخته است و میدانیم که آرای این متأله مسیحی تا چه مایه متأثر از برقلس بوده است، در مورد ذوالنون نیز گفتهاند که همچون جابربن حیّان از علوم اوایل اطلاع داشته است. مفاهیم و معانیای نظیر زندان بودن تن برای روح، عدم امکان معرفت به حقیقت عالی از طریق فکرت عقلی و لزوم اشراق و جذبه، معرفت نفس و عالم صغیر بودن انسان و قول به فیض و سریان جملگی از حکمت و فلسفة یونان به تصوف و عرفان اسلامی سرایت کرده است. از حیث ریشهشناسی کلمات نیز ابوریحان بیرونی اصل کلمة صوفی را مأخوذ از سوف یونانی به معنای حکمت و دانایی دانسته است.
ج) سنّت هندی و بودایی: هورتن با نقل اقوال ابوریحان بیرونی و داراشکوه، بر مشابهت اوپانیشادها و یوگا سوترا و آرای متصوفة متقدم حکم کرده و تأثیر آرای هندوان و مذاهب برهمنان را مخصوصاً بر سخنان حلاج و بعضی دیگر از متصوفه، چون بایزیدِ بسطامی و جنیدِ بغدادی، قوی یافته است. جونس نیز بر همین اعتقاد است. این مستشرقان به مسئلة ذکر در طریقتهای صوفیه، عبادت و مجاهده و قول به تناسخ و اتحاد نفس با معقول خود و وصول به مقام فنا متناظر با اتحاد با نیروانا، به عنوان شواهد این رأی استناد میکنند. در مجموعة مشهور اوپانیشادها یا حکمت وِدانتا (مخزن عمدة یوگا)، برهما که مبدأ کل عالم است، با آتما (اصل درونی آدمی)، در حقیقت یکی است و برای رهایی از جدایی ظاهری میان انسان و برهما راه چاره عبارت است از تصفیة وجود از آلایشهای جسمانی و عبور متوالی از تنگنای تناسخ که به آن سمساره گویند. شباهت این سخن و سوز و گداز جدایی از اصل در میان عرفا و قول برخی از آنان به تناسخ، آشکار است. گولد تسیهر مشابهت سرگذشت بودا و ابراهیم ادهم را دلیل بر توارد افکار و تشابه حالات دانسته و اولیری گفته است که نمیتوانیم از اثر بودا که از طریق بلاد فارس و ماوراءالنهر به جزیرهالعرب رفته بود، غفلت ورزیم.
د) سنّت ایرانی پیش از اسلام: نخستین کتابی که در اروپا دربارة تصوف منتشر شد، نوشتة ثولاک بود. وی ابتدا مدعی شد که منشأ عمدة تصوف، آیین مجوس بوده است و حتی بعضی مشایخ صوفیه نیز مجوسیتبار بودهاند، اما بعدها در آرای خود تجدید نظر کرد. دوزی عقیدة نخستینِ ثولاک را تأیید کرده و بلوشه نیز به تأثیر عقاید مبادی ایرانی اشاره کرده است. به اعتقاد براون، شباهت زهد در عالم اسلام به زهد و عبادت مانویان و مزدکیان و اینکه حقیقت محمدیه شبیه هرمز در نظر زردشت است و نیز نفوذ ایرانیان در عهد عباسی، تأثیر آنان را آشکار میسازد.
در این میان، برخی دربارة اصل و منشأ تصوف گفتهاند که چند عنصر و عامل، با هم و به صورت ترکیبی، تأثیر داشتهاند. هارتمان بیشتر به نفوذ هندوان، به علاوة بعضی عوامل دیگر، توجه کرده است. فون کرمر از تأثیر عنصر هندی و بودایی که به عقیدة وی مظهرش جنید و بایزید است، سخن گفته و عنصر دیگر را رهبانیت مسیحی معرفی کرده است. وی مخصوصاً حارثِ محاسبی و ذوالنون مصری را از مظاهر آن دانسته است.
کارادوو منشأ تصوف را در آیین مسیح، در حکمت یونان، در ادیان هند و ایران و حتی در آیین یهود میداند. در این خصوص، توضیح داده است که این عناصر بدان صورت در آن داخل نشدهاند که تعیین و تحدید آنها آسان باشد و بتوان هر عنصری را به طور دقیق و صریح به اصل خود ارجاع داد. مثلاً حیات ناسکانه را هم در میان بوداییان میتوان دید، هم در میان مسیحیان. همچنین است فقر و توکل که میان آن دو مذهب مشترک است و موضوع محبت الاهی، عاملی مشترک میان مسیحیت و نحلة نوافلاطونی است؛ همچنان که حجابهای گنوسی تا اندازهای فلوطینی است. به علاوه، این مذاهب، مستقل از یکدیگر و دور از هم به وجود نیامدهاند، بلکه با یکدیگر در اسکندریه معارضه کرده و بر هم تأثیر داشتهاند؛ همچنان که بعدها این امر در دمشق و بصره و کوفه و بغداد پدید آمد.
اما نیکلسون که ابتدا تصوف را از حیث نظری نتیجة امتزاج و اتحاد آرای نو افلاطونی و دین مسیحی و آیین گنوسی میدانست و از حیث عملی متأثر از طرز فکر هند و ایرانی، سرانجام اظهار کرد که حکم به اینکه تصوف امری دخیل در اسلام بوده مطلقاً پذیرفتنی نیست و در قرآن و حدیث، معانی عمیق عرفانی وجود دارد. پل نویا نیز در تکمیل مطالعات ماسینیون در کتاب "تحقیق در مبادی اصطلاحات عرفان اسلامی" با تحقیق در آثار کهن و با توجه به کتاب دریای جان هلموت ریتر، بر آن است که نشان دهد چگونه زبان تأویلی عرفا و اصطلاحات صوفیه از قرآن نشأت یافته است.
به بیان زرینکوب، شکی نیست که اندیشههای فلسفی و دینی گوناگون در جریان تصوف اسلامی وارد و حل شده است، لیکن فرض آن که تصوف به ناچار باید منشأیی غیر اسلامی داشته باشد، موجه و معقول نیست. همچنان که فرضیههایی از این قبیل که تصوف عکسالعمل دماغ آریایی است در مقابل مذاهب و عقاید سامی نیز قابل دفاع نیست.
|