ابنعربيدر مورد انسان كامل و بحث وحدت وجود چيست؟
ببينيد! انسان كامل و وحدت وجود، فقط ديدگاه ابنعربي نيست. البته اين از بيكاري و يك كمي هم از آشفته بازار فرهنگ ماست. الان بازار كتابسازي و نوشتههاي چرخهاي كه هي دور ميزند و مطالبي را هي مينويسند و باز هم تكرار ميكنند، متداول شده است. گاهي هم با همين نامها ميخواهند بگويند كه كه «اين يك كار ديگر است.» مثلاً ميگويند: «شيخ از نظر ابنعربي.» يك مقالة ديگر مينويسند، مثلاً «شيخ از نظر حافظ»، «شيخ و خانقاه از نظر مولوي». به اين ميماند كه ما كتاب بنويسيم: «نماز از نظر آقاي بروجردي»، يا «نماز از نظر شهيد ثاني». بابا، نماز يكي است! يك اختلاف جزئي فتوايي هم اگر باشد، بايد آن را مطرح كنيم. هر كدام را كه پانصد صفحه كتاب نميكنند!
وحدت وجود و انسان كامل، يك ديدگاه عرفاني قبل از اسلام است. چند هزار سال پيش از اين هم ما سابقة آن را داريم. عرفان ما هم، وحدت وجودش از هند آمده است. از نوافلاطونيان آمده است. از برخي از تعاليم يونان باستان، پيش از سقراط آمده است. من در كتاب «عيار نقد»، سابقة تاريخي قضيه را مشخص كردهام.
وحدت وجود يعني اينكه در جهان هستي، يك واقعيت بيشتر وجود ندارد. كثرت توهم است. شايد دو هزار سال پيش از ابنعربي، كثرت به عنوان «مايا» مطرح ميشد، در اديان هندي. يعني الان كه ما اينجا نشستهايم، شما، من، اين كيف يا اين كتاب، توهم است. اينها واقعيت ندارند. پس واقعيت چه چيز است؟ واقعيت يكي بيش نيست.
آن هم در آن سوي اين پديدههاست؛ و آن يك واقعيت است كه اينها جلوههاي آن است. يعني آن يك موجود است، و اينها تصويرهاي تكرار شدة او در اين آيينهها هستند.
ممكن است كسي سؤال كند: «اين چهطوري است كه اين را كه تو ميگويي توهم است، من با آن سر و كار دارم: نان را ميخورم. آب را مينوشم. اسب را سوار ميشوم. تو ميگويي اينها توهّم است! چيزي را هم ميگويي حقيقت است كه من هيچ ارتباطي با آن ندارم. چطور ميشود كه من اين را قبول كنم؟!
چه ميگويند در پاسخي كه ميدهند؟ در معرفتشناسي هندي و عرفان خودمان، عقل و هوش تخطئه ميشوند. ميگويند: «شما هنوز در عالم عقل و هوش هستيد. «عاقلي كار بوعلي سيناست.» آدمهاي ضعيفي مثل بوعلي سينا، روي نيروي عقلشان حساب باز ميكنند. «شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي.» بايد عقل را رها كني. بعد آن وقت ميبيني «كه يكي هست و هيچ نيست جز او / وحده لا اله الاّ هو».
اما آيا بشر از اين شش ميليارد ـ يك نفر اينطور ميبيند؟ اگر ميبيند، بيايد خودش را معرفي كند. همة ما همين كثرت را ميبينيم، و اصل ذهن ما بر اساس همين كثرت استوار است. تفكر، علم، صنعت. من نفي نميكنم. اما اگر كسي رسيده، وجداناً بيايد اقلاً خصوصي به يكي از ما بگويد كه من رسيدهام. من كه تا به حال نديدهام كسي برسد. همهاش ادعاست!
اين، وحدت وجود است. اما انسان كامل در عرفان، حرفش اين است كه تمام موجودات، نمادها و نمودهاي جلوههاي الهي هستند. اسما و صفات الهي هستند. اينها ظهورات اسما و صفاتاند.
اسما و صفات هم درجات دارند. از نظر قوي و ضعيف بودن، سلسله مراتب دارند. جامعترين اسم در اسماي خداوند «الله» است، و انسان كامل، مظهر اسم «الله» است.
از طرف ديگر ميگويند: ساير موجودات جهان، مظاهر اسماي ديگرند. اينها حيطة وجوديشان محدود است. يعني فقط در حد آن اسم ميتوانند بمانند. ولي انسان، كه مظهر آن اسم جامع است، يك وجود انبساط يابنده است. ميتواند از صفر تا بينهايت گسترش پيدا كند.
«از جمادي مردم و نامي شدم...» تا اينكه: «بار ديگر من بميرم از بشر / تا بر آرم از ملائك بال و پر / بار ديگر از ملك...» تمام شدني نيست اين انبساط؛ و اين انبساط هرچه بالاتر برود، انسان كامل تحقق بيشتري پيدا ميكند.
انسان كامل مطلق هم، حقيقت محمدي، حضرت ختمي مرتبت، سلامالله عليه، است. اين ديد عرفاني اسلام است. انسان كامل مظهر اسم جامع «الله» است و باطناً هم با خدا چندان فاصلهاي ندارد. يك چيز در دو جلوه. و اين، جلوة اول الهي است.
اينكه فرموديد معرفتشناسي هندي و عرفان خودمان، در پاسخ به برخي سؤالهاي مهم ـ كه طرح فرموديد ـ (در بحث كثرت) عقل را تخطئه ميكنند، چنانكه عقل تخطئه ميشود كه «عاقلي كار بوعلي سيناست»، در اين صورت آيا واردات قلبي عارف، براي خودش و براي ديگران حجت عقلي و شرطي دارد؟
خير. حجّيت ندارد. چرا؛ براي خودش ممكن است حجيت داشته باشد. اما اين ديگراني كه ميگوييد، چه كساني هستند؟ اگر همانهايي كه در عالم سلوك هستند، كه اين نوع حرفها را، از شريعت خيلي محكمتر برايش حجيت قائل هستند. «به ميسجاده رنگين كن، گرت پير مغان گويد / كه سالك بيخبر نبود ز راه و رسم منزلها.»
ببينيد! انسان كامل و وحدت وجود، فقط ديدگاه ابنعربي نيست. البته اين از بيكاري و يك كمي هم از آشفته بازار فرهنگ ماست. الان بازار كتابسازي و نوشتههاي چرخهاي كه هي دور ميزند و مطالبي را هي مينويسند و باز هم تكرار ميكنند، متداول شده است. گاهي هم با همين نامها ميخواهند بگويند كه كه «اين يك كار ديگر است.» مثلاً ميگويند: «شيخ از نظر ابنعربي.» يك مقالة ديگر مينويسند، مثلاً «شيخ از نظر حافظ»، «شيخ و خانقاه از نظر مولوي». به اين ميماند كه ما كتاب بنويسيم: «نماز از نظر آقاي بروجردي»، يا «نماز از نظر شهيد ثاني». بابا، نماز يكي است! يك اختلاف جزئي فتوايي هم اگر باشد، بايد آن را مطرح كنيم. هر كدام را كه پانصد صفحه كتاب نميكنند!
وحدت وجود و انسان كامل، يك ديدگاه عرفاني قبل از اسلام است. چند هزار سال پيش از اين هم ما سابقة آن را داريم. عرفان ما هم، وحدت وجودش از هند آمده است. از نوافلاطونيان آمده است. از برخي از تعاليم يونان باستان، پيش از سقراط آمده است. من در كتاب «عيار نقد»، سابقة تاريخي قضيه را مشخص كردهام.
وحدت وجود يعني اينكه در جهان هستي، يك واقعيت بيشتر وجود ندارد. كثرت توهم است. شايد دو هزار سال پيش از ابنعربي، كثرت به عنوان «مايا» مطرح ميشد، در اديان هندي. يعني الان كه ما اينجا نشستهايم، شما، من، اين كيف يا اين كتاب، توهم است. اينها واقعيت ندارند. پس واقعيت چه چيز است؟ واقعيت يكي بيش نيست.
آن هم در آن سوي اين پديدههاست؛ و آن يك واقعيت است كه اينها جلوههاي آن است. يعني آن يك موجود است، و اينها تصويرهاي تكرار شدة او در اين آيينهها هستند.
ممكن است كسي سؤال كند: «اين چهطوري است كه اين را كه تو ميگويي توهم است، من با آن سر و كار دارم: نان را ميخورم. آب را مينوشم. اسب را سوار ميشوم. تو ميگويي اينها توهّم است! چيزي را هم ميگويي حقيقت است كه من هيچ ارتباطي با آن ندارم. چطور ميشود كه من اين را قبول كنم؟!
چه ميگويند در پاسخي كه ميدهند؟ در معرفتشناسي هندي و عرفان خودمان، عقل و هوش تخطئه ميشوند. ميگويند: «شما هنوز در عالم عقل و هوش هستيد. «عاقلي كار بوعلي سيناست.» آدمهاي ضعيفي مثل بوعلي سينا، روي نيروي عقلشان حساب باز ميكنند. «شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي.» بايد عقل را رها كني. بعد آن وقت ميبيني «كه يكي هست و هيچ نيست جز او / وحده لا اله الاّ هو».
اما آيا بشر از اين شش ميليارد ـ يك نفر اينطور ميبيند؟ اگر ميبيند، بيايد خودش را معرفي كند. همة ما همين كثرت را ميبينيم، و اصل ذهن ما بر اساس همين كثرت استوار است. تفكر، علم، صنعت. من نفي نميكنم. اما اگر كسي رسيده، وجداناً بيايد اقلاً خصوصي به يكي از ما بگويد كه من رسيدهام. من كه تا به حال نديدهام كسي برسد. همهاش ادعاست!
اين، وحدت وجود است. اما انسان كامل در عرفان، حرفش اين است كه تمام موجودات، نمادها و نمودهاي جلوههاي الهي هستند. اسما و صفات الهي هستند. اينها ظهورات اسما و صفاتاند.
اسما و صفات هم درجات دارند. از نظر قوي و ضعيف بودن، سلسله مراتب دارند. جامعترين اسم در اسماي خداوند «الله» است، و انسان كامل، مظهر اسم «الله» است.
از طرف ديگر ميگويند: ساير موجودات جهان، مظاهر اسماي ديگرند. اينها حيطة وجوديشان محدود است. يعني فقط در حد آن اسم ميتوانند بمانند. ولي انسان، كه مظهر آن اسم جامع است، يك وجود انبساط يابنده است. ميتواند از صفر تا بينهايت گسترش پيدا كند.
«از جمادي مردم و نامي شدم...» تا اينكه: «بار ديگر من بميرم از بشر / تا بر آرم از ملائك بال و پر / بار ديگر از ملك...» تمام شدني نيست اين انبساط؛ و اين انبساط هرچه بالاتر برود، انسان كامل تحقق بيشتري پيدا ميكند.
انسان كامل مطلق هم، حقيقت محمدي، حضرت ختمي مرتبت، سلامالله عليه، است. اين ديد عرفاني اسلام است. انسان كامل مظهر اسم جامع «الله» است و باطناً هم با خدا چندان فاصلهاي ندارد. يك چيز در دو جلوه. و اين، جلوة اول الهي است.
اينكه فرموديد معرفتشناسي هندي و عرفان خودمان، در پاسخ به برخي سؤالهاي مهم ـ كه طرح فرموديد ـ (در بحث كثرت) عقل را تخطئه ميكنند، چنانكه عقل تخطئه ميشود كه «عاقلي كار بوعلي سيناست»، در اين صورت آيا واردات قلبي عارف، براي خودش و براي ديگران حجت عقلي و شرطي دارد؟
خير. حجّيت ندارد. چرا؛ براي خودش ممكن است حجيت داشته باشد. اما اين ديگراني كه ميگوييد، چه كساني هستند؟ اگر همانهايي كه در عالم سلوك هستند، كه اين نوع حرفها را، از شريعت خيلي محكمتر برايش حجيت قائل هستند. «به ميسجاده رنگين كن، گرت پير مغان گويد / كه سالك بيخبر نبود ز راه و رسم منزلها.»