تعداد بسیاری از آثار ادبی سومری و بابلی هزاره دوم و سوم در عصر ما شناخته شده است موضوع این آثار عموما بنحوی با مذهب ارتباط می یابد . غالب آنها عبارت از متونی است که به آئین مذهبی و یا سحر و جادو مرتبط است . آثار نادری یافت می شوند که هر چند با امر عبادت ارتباط ندارند معهذا به موضوعات مذهبی مخصوصا اساطیر می پردازند . آثار ادبی که به مسائل دیگر اختصاص داشته باشند بسیار کمیاب است .
اساطیر مذهب رسمی از اساطیر توده مردم که خود یکی از عناصر مهم افسانه ها و روایات کهن traditionsorale یا فرهنگ عوام folklore است منشا گرفته است .
باین جهت است که ما در آثار سومر و اکد با عناصر فولکلوریک برخورد می کنیم . این عناصر فولکلوریک در افسانه های مربوط به منشا جهان , انسان ها , کشاورزی و زندگی یکجا نشینی خود نمائی می کنند و با قصه های عامیانه ای , که دارای مضمون واحدی هستند شباهت دارند .
شاعران بابل برای ایجاد شاهکارهای عالی خویش از این افسانه های سومری استفاده کرده اند . یکی از جالب ترین این آثار قصیده ای است که بموجب نخستین کلمات آن « زمانی در آسمان ها » عنوان یافته است . این قصیده از اساطیر سومری در باب آفرینش جهان الهام می گیرد و قهرمان آن انلیل می باشد ؛ بعد کاهنان بابلی مردوک را جانشین انلیل ساختند .
زیباترین اثر ادبی بابلی منظومه حماسی « گیل گمش »(Gilgamesh) است . کهن ترین آثاری که از پیروزی های درخشان این قهرمان سخن می گویند بزبان سومری نوشته شده است ؛ نویسندگان بابلی که احتمالا از طبقه روحانیان بوده اند , در شکل و مضمون آن تغییراتی دادند و باین ترتیب منظومه حماسی بابل « گیل گمش » بوجود آمد . این منظومه بر دوازده لوح بزرگ نقش یافته که هر یک از آنها خود سرودی جداگانه بشمار می رود . اندیشه و کیفیات شعری این قصیده آنرا در ردیف شاه کارهای ادبیات جهان قرار داده است .
این قصیده از شمار آثار مذهبی liturgigue نیست . همچنین به اساطیر معین و یا سرود مذهبی خاص ارتباط ندارد ؛ بلکه مولف آن تنها افسانه ها و روایات توده ای عوامانه را برای ابداع شاهکار های مستقل درباره مسئله زندگی و مرگ مورد استفاده قرار داده است .
مسئله « مرگ و زندگی » از دیر باز جامعه سومر و بابل را بخود مشغول می داشت . برخی از اساطیر می کوشند تا توضیح دهند که چرا خدایان باقی و انسان ها فانی هستند . یکی از این اساطیر فانی بودن انسان را ناشی لز بیخردی آداپا (adapa), نخستین آدم , می داند . وی پسر محبوب رب النوع ا آ بود که او را خرد بسیار داد , ولی از زندگانی جاویدان بی بهره اش ساخت .
روزی برای آداپا فرصتی دست داد تا عمر جاویدان را بدست آورد , ولی او از این کار خودداری کرد : آداپا را بسبب شکستن بالهای « باد جنوب » به درگاه خدای آنوم احضار کرده بودند , و اآ او رابا خبر ساخت که در آنجا باو خوراک و آب مرگ عرضه خواهند داشت و مبادا از آن بچشد و یا لب بزند .هنگام دادرسی , خدایان دیگر , بدفاع از آپادا برخاستند و آنوم که بر سر لطف آمده بود دستور داد که برای وی خوراک و آب زندگی بیاورند , ولی آپادا از خوردن و آشامیدن همچنان سر باز زد . آنوم در شگفت شد و سبب پرسید , پاسخ داد سرور من اآ گفته است « نخوری و نیاشامی » . آنگاه امر کرد که او را دوباره بزمین دراندازند .
هدف این افسانه که احتمالا از جانب کاهنان ابداع شده اینست که انسانها را با سرنوشتشان سازش دهد و آنان را به ناتوانیشان در پیشگاه خدایان متقاعد سازد . چنین توجهی درباره فانی بودن آدمیان نمیتوانست انسانهای متفکر جامعه بابلی را اقناع سازد . منظومه گیل گمش مسئله را از نو مطرح می کند و با اینهمه , خود نمیتواند پاسخی تسکین بخش برای آن بیابد .
گیل گمش پادشاه افسانه ای اوروک , شهر بسیار کهن سومر , است که پس از مرگ بمقام الوهیت رسید و به افتخار او در شهر اوروک مراسم مذهبی خاص ایجاد شد .این منظومه او را بصورت قهرمانی بزرگ , زیبا و خردمند تصویر می کند که دو سوم وجود او خدائی بود و تنها یک سوم وی به انسان میماند . با انکیدو(enkidou) دوست و همرزم خود پیروزیهای شگرفی بدست می آورد و عشق الهه ایشتار(عشتار) را بخود بر میانگیزد , ولی گیل گمش این عشق را نمی پذیرد . ایشتار از بی اعتنایی او بر آشفته می شود و از اینرو , گاومیش آسمانی را بزمین می فرستد تا او را از پای در آورد و گشتزار ها را لگد کوب کند . ولی گیل گمش وانکیدو گاومیش را می کشند . آنگاه خدایان بدر خواست ایشتار بیماری مرگباری برانکیدو نازل می کنند . گیل گمش از مرگ دوست خود از پای درآمده خود از مرگ در هراس می شود :
گیل گمش بر دوست خود ,انکیدو ,
بتلخی می گرید و سر بصحرا می نهد :
« آیا من خود نیز بسان اآ بانی( eabani نام دیگر انکیدو ) نخواهم مرد ؟»
اندوه در قلبم رخنه کرده است
از مرگ می هراسم , سر به صحرا می نهم »
گیل گمش بر آن می شود که از راز زندگی و مرگ پرده برگیرد . او از افسانه های کهن در می یابد که کسانی مانند اوت نا پیش تیم(outnapishtime) و زوجه اش وجود داشته اند که به آنان زندگی جاوید بخشوده شده است . از اینرو راه دیار خدایان را پیش می گیرد و بسفری خطرناک دست می زند تا اوت نا پیش تیم را بیابد و از او بپرسد که چگونه زندگی جاوید یافته است . پس از سفرهای دور و دراز از موانعی هراس انگیز می گذرد و به کرانه دریای آسمانی می رسد . در آنجا اله نگهبان درخت زندگی saleeme وی را متوقف می سازد و باو می گوید که بیهوده در طلب هدفی واهی است , زندگی جاوید خاص خدایان است . وی را اندرز می دهد که باز گردد و از زندگانی خود بهره برگیرد . ولی این پند اخلاقی , که آشکارا در محافل عالی اشرافیت بابلی بشدت رواج دارد , هرگز گیل گمش را ارضا نمیکند . از اینرو براه خود ادامه می دهد و سرانجام به اوت نا پیش تیم دست می یابد . او نیز چیزی برای تسکین گیل گمش ندارد . اوت نا پیش تیم حکایت می کند که در زمان سلطنت او در شوروپاک( shouroupak) خدایان , که ار آدمیان در خشم شده بودند , طوفان نوح را بزمین نازل کردند . همه چیز نابود شد مگر او و خانواده او , زیرا رب النوع اآ که دوستدارشان بود انان را قبلا از مصیبت با خبر ساخته بود و خود او را بر آن داشته بود که یک کشتی بسازد .
هنگامی که طوفان فرو نسشت خدایان اوت نا پیش تیم و زوجه اش را نزد خود پذیره شدند و زندگی جاودان بانان بخشودند . وی سپس از گیل گمش پرسید : « و اینک کدامیک از خدایان ترا در محفل زندگان جاوید راه می دهد؟» هیچیک از خدایان انجام چنین خدمتی را بعهده نمی گیرد . از اینرو گیل گمش به اندرز اوت نا پیش تیم در صدد بر می آید که با یک رشته عملیات جادوئی بر مرگ چیره شود . ولی در اینجا نیز شکست می خورد خسته و نا امید بسرزمین پدری باز می گردد و انکیدو را از قلمرو مردگان فرا می خواند تا « قانون زمین » را بشناسد و بسرنوشت غم انگیز اتباع نرگال ( nergal خدای سرزمین مردگان ) و ارش کیگال ( ereshkigal الهه سرزمین مردگان و زوجه نرگال ) پی ببرد .
پایان منظومه از میان رفته است . گمان می رود که گیل گمش می میرد . منظومه گیل گمش بدون انکه مسئله مرگ و زندگی را حل کند , از انجا که نخستین مساعی انسان در انتقاد از مذهب در آن بجشم می خورد , اثری جالب توجه است . گیل گمش آن جسارت را دارد که خدایان را بمبارزه بطلبد و حتی بر آنان چیره شود خدایان ناگزیر می شوند عصیان او را چشم پوشی کنند . این منظومه در ادبیات سایر اقوام دنیای باستان تاثیری عظیم بجای گذاشته است .
«...غمنامهی گیل گمش، در اصل، تذکاری عمیق از سرگذشت آدمی و گذار وی از خرافات مطلق به واقعیات نسبیتر است. لوح یازدهم توفان فراگیر نوح را روایت میکند که در آن تبار انسان از انهدام مقدر میگریزد. جوانی انکیدو یادآور نخستین دورههای زندهگانی انسان است که در اعتماد کامل میان جانوران دیگر در کنار طبیعت زندگی میکرده است و رویکرد او به زندگی متمدنانه نشان مراحلی است که گروههای انسانی از قبیله نشینی به واحدهای شهری کوچ میکنند؛ و بیفایده نیست که در این حرکت تکاملی، از یک سو به جای گاهی توجه کنیم که حماسه به جنس مونث انسان میدهد که تعلیم کنندهی فرهنگ است که از سوی دیگر به آن شکارچی یکجانشین که موجودی وحشی و انگل طبیعت است. از همه گستردهتر حماسه به گوناگونی فضای پیرامون انسانها، به جنگل و کوه و بیابان و دشت و جهان متمدن انگشت میگذارد اما شرح و وصف اوروک زمان گیلگمش را میتوان توصیف شهرهای ابتدایی دانست با شورای ریشسفیدان و کاست جنگ جویان و حکومت جابرانهی ستمگر تنها و منفردش: انسان یا خدایی که در قلمروهای خود بر مردان یا زنان تیول خویش خشونتی مهار ناپذیر اعمال میکند.
گیلگمش واَگَّ
منظومۀ سومری" گیلگمش واَگَّ" یکی از کوتاهترین داستانهای حماسی است که تنها 115 سطر است.اما با وجود کوتاهی، از دیدگاههای گوناگون اهمیتی ویژه دارد.در وهلۀ نخست، موضوع اصلی آن تنها دربارۀ انسانهاست و به عکس دیگر داستانهای حماسی سومری ، هیچ موضوع د مورد خدایان را مطرح نمی سازد.در درجۀ دوم،از اهمیت تاریخی فراوانی برخوردار است.این متن شماری از حقایق نا شناختۀ مربوط به درگیریهای قدیم دولت-شهرهای سومری را به دست می دهد، وسرانجام برای تاریخ تفکر و عملکرد سیاسی اهمیت بسیار ویژه ای دارد،وکهنترین مجلس سیاسی تاکنون شناخته شده را به ثبت می رساند.به طور یقین تاریخ نگارش هیچ یک از این الواح از نیمۀ نخست هزارۀ اول ق.م فراتر نمیرود، اما رویدادهای ثبت شده بر آنها به روزهای گیلگمش و اَگَّ، یعنی به احتمال به اوایل نیمۀ نخست هزارۀ سوم ق.م باز می گردد.
گیلگمش وسرزمین زندگی
منظومۀ"گیلگمش وسرزمین زندگی"یکی از داستانهای حماسی سومری است که به احتماال نویسندگان سامی از آن در نگارش حماسۀ بابلی گیلگمش استفاده کردند.متأسفانه تنها 175 سطر از این حماسه بازسازی شده است.با این حال این منظومه به عنوان آفرینشی ادبی شناخته می شود که می بایست برای مستمعین بسیار ساده دل وزود باور باستان شور و هیجانی عمیق وجذابیتی خاص داشته یاشد.موضوع هیجان انگیز آن، اشتیاق انسان در بارۀ مرگ و توجه آن به عالم بالا در تصور فنا ناپذیر،اهمیتی جهانی دارد که به آن ارزش شعری بالایی را می دهد.ساختار موضوع آن گزینش دقیق و تخیلی جزییاتی را آشکار می سازد که برای خلق وخوی تند و تلخ و قهرمانانۀ غالب آن اساسی است.از لحاظ سبک نیز شاعر توانسته است تأثیر موزون و منایب را از طریق کاربرد ماهرانۀ مجموعه های گوناگون و غیر معمول الگوهای تکرار و ترادف عبارات به دست آورد.
مرگ گیلگمش
"مرگ گیلگمش" بخش کوچکی از منظومۀ طولانی ناشناخته ای است.با وجود شکستگی لوح، محتوی آن به دلیل اطلاعاتی که دربارۀ عقاید سومریها در مورد جهان زیرین به دست می دهد، اهمیت ویژه ای دارد.متن به دو بخش "الف"و"ب" تقسیم شده است، که آنها را یک شکستگی با تعداد سطرهای نا معلوم از هم جدا می سازد.متن بخش الف را شاید بتوان این گونه خلاصه کرد: پس از قطعه ای که کاملاًنا مفهوم است، گیلگمش مطلع می شود که نباید هیچ امیدی برای زندگی جاودان داشته باشد، پدر همۀ خدایان، زندگی جاودان رابرای او مقدر نساخته است. اما او نباید از آن تصمیم دلگیر شود، زیرا انلیل پادشاهی، سروری،وپهلوانی در جنگ رابه وی ارزانی داشته است.ه دنبال آن مرگ گیلگمش فرا می رسد که در قطعه ای، که شاخص شکل شعری سومری است، توصیف شده است.این قطعه دست کم شامل ده سطر است و هر سطر آن با قافۀ "آرمیده است،بر نمی خیزد"به پایان می رسد.هشت سطر اول از این ده سطر بخش نخست به توصیف ویژگیهای گیلگمش اختصاص دارد وسپس با شرحی از سوگواری متعاقب پایان می پذیرد. بخش "ب" که چهل و دو سطر پایانی منظومه را در بر می گیرد،با فهرستی ازاعضای خانواده وملتزمین(زنان و فرزندان او، نوازندگان، رئیس پیشخدمتان، وملازمان) آغاز می شود وبا ارائه هدایا و پیشکشهای آنان به دست گیلگمش به خدایان متعدد جهان زیرین ادامه می یابد.به این ترتیب تفسیری قابل پذیرش بر اساس اسناد موجود این است که گیلگمش در گذشته و به جهان زیرین فرود آمده است تا پادشاه آنجا بشود.افزون بر آن ،باید این احتمال را در نظر داسته باشیم که خدم و حشم کاخی بزرگ همراه با گیلگمش به خاک سپرده می شود.و اینکه گیلگمش در آنجا مراسم نیایش تسکین را اجرا می کند که برای اقامت راحت آنان در جهان زیرین امری اساسی است.بقیۀ منظومه به شدت آسیب دیده است، و به احتمال با ستایش ویژه ای در وصف شکوه و جلال و خاطرۀ گیلگمش پایان می پذیرد