هركس قدمى از تقلید بیرون نهاده و شخصاً در امر دین و دعوى فِرَقِ مختلفه تفحص كرده باشد در نخستین نظر متوجه تباین و تضادى مىشود كه میان كردار مسندنشینانِ هر دین و گفتار مؤسسین و پیشوایانِ آن قوم موجود است .
مطالبى كه اظهار مىكنند به هیچ وجه با عمل آنان توافق ندارد مثلاً اعمال ملل مسیحى و پیشوایان روحانى آن ملل با تعلیمات عیسى چندان مباینت دارد كه گویى الدالخصام عیسى همین مدعیان جانشینى او هستند .عیسى گوید بدى را به بدى پاداش مدهید ،در مقابل درشتىها نرمى كنید .اما روحانیون مسیحى جمیع مؤسسات جنگى و سیاسىِ دُوَل را مشروع دانسته و جهانگیرى و ضعیف كشىِ آنان را منكر نیستند [كه] سهل است تقویت [هم] مىكنند و خود نیز شركت مىجویند .
نگارنده همین تباین را میان اعمالِ غالب رؤساء فِرَق اسلامى از اهل منبر و محراب و ارشاد با تعالیم اصلیه مسلمانى یا دعاوى علماى همان فرقه دیده و نزد خود چنین نتیجه گرفتهام كه هر كس از هر ملت و مذهبى كه دیانتى را وسیله ارتزاق خویش قرار دهد ،لافزن و كاسب و جاهل است ،زیرا ادیانِ دیگر را صریحاً و جداً منكر است و دین خود را هم حالاً و عملاً وقعى نمىگذارد ،آنچه مىگوید در حدود ریاست خود و باطن اختصاصى خویش ،پریشانى چند است كه نه بوى دل دارد و نه روى عمل .
در این باب ،تفصیلى لازم نمىبینم ،قولى است كه جملگى برآنند .مقصودم از نگارش این سطور بیان واقعه عجیبى است كه براى اشخاصى كه در مسائل سابقالذكر تفكر كرده باشند ،از وقایع مهمه شمرده مىشود زیرا كه در عالم روحیات و معنویات نیز سوانح و اعاجیب بسیار دیده مىشود كه كمتر از حوادث عالَم خارجى و انقلابات تاریخى حیرتانگیز نیست ،هركسى در هر رشته از مظاهر وجود فحص و تحقیق كند ،نوادر آن شعبه را از عجایب خواهد شمرد مثلاً آنانكه در شناختن آثار قدیمه تبحر دارند ،چون به علامتى خاص در مسكوكى یا سفالى برخورند چندان شگفتى مىكنند كه گوئى عالَم جدیدى كشف كردهاند .هم چنین است حال علماء طبیعى در یافتن پروانهاى بدیع یا معدنى جدید یا گُلى نادر و بىنظیر ،و هم چنین است حالِ كنجكاوان اطوار اخلاقى و روحى كه چون كیفیتى خاص و خوئى كمیاب دریابند در نظر آنان از اعجب عجایب و قابل نوشتن و ذكر و تكرار است .
من از این طریق كشف حیرتانگیز خود را به این ذریعه با خوانندگان عزیز در میان مىگذارم .
شبى از مسجد سپهسالار مىگذشتم .در كنجى جمعى را فراهم ،و پیرمردى را مشغول وعظ دیدم با اینكه از بس وعاظ مختلف دیده واز سخنان سرد و مبتذل آنان رمیده بودم ،هیچ قصد توقف واستماع نداشتم معذالك نخستین جمله آن پیر واعظ مرا چنان فریفته ساخت كه پاى از رفتن باز ماند .در گوشهاى ایستادم و از تحقیقات فوق انتظار و تأثیرات قلبیه غیر مترقبه در خود یافتم و با خود گفتم مگر در این عموم عقیده و عقیده عموم من در اشتباهم !چندان ایستادم كه وى از وعظ فارغ و انجمن پراكنده گشت .شخصى را كه نزدیك من نشسته بود ،پرسیدم كه این واعظ كیست ؟ گفت :
حاج ملاعباسعلى كیوان قزوینى كه سالها مروج صوفیه خصوص طریقه ملاسلطانعلى بود .ریاستها در مسند ارشاد كرد .سه هزار مرید بر وى گرد آمد كه او را بر همه مشایخ بلكه اقطاب تفضیل مىنهادند ،ندانیم چه گذشت كه ناگاه دست از همه دعوىها و پاى از همه مسندها كشیده و به تكذیب مدعیان ارشاد پرداخت . منبر او منحصر به همین شده است و بانى نمىپذیرد و مىگوید :
«به فایده معنوى محتاجترم ،زیرا كه در این پایان عمر از جهت معاش تنگدستى ندارم» بارها نزد او رفتهایم و به عادت مألوف ،مستدعىِ ارشاد و دستگیرى شدهایم و او با تلخكامى و انضجار هر چه تمامتر در خواست ما را رد كرده است.
من از قول این شخص بیش از پیش به حیرت فرو شدم زیرا كه صیت ارشاد و جلال كیوان را بارها شنیده و او را چون دیگر دامگستران پنداشته بودم ،بیانات آن شخص مرا سخت متعجب ساخت ،لیكن از آنجا كه تكرار تجربت و ممارست مرا فطرتاً بدبین كرده است در دل گفتم از آنجا كه این نیز دامى جدید نباشد كه همواره سالوسان در طریق ساده لوحان مىگسترند !
باور نمىكردم كه شخصى پس از طى یك عمر در دعاوى بلند پایه و نیل مقامات عالیه و فراهم آوردن گروهى عظیم از مریدانِ دلباخته با چنین دست منبر و قدرت بیان ناگاه دامن فراهم چیند و دست از آن دخلهاى هنگفت و تعظیم خلق بردارد ، مگر آنكه دیوانه یا شخص غیرعادى باشد .
روزى چند در این باب تأمل كردم و چون كاشفین پر شور و شوق از اكتشاف مردى عجیب خرسند بودم .پس حس كنجكاوى و اشتیاق مرا بر آن داشت كه با وى آشنایى یافته و مستقیماً از نیات و مقاصد او آگاهى حاصل كنم .پس نشان خانه او را گرفته به آنجا شتافتم .پیرمرد را در اطاق خود محصور از كتاب یافتم ،با گشادهرویى از من پذیرایى كرد و از مقصودم پرسیدن گرفت .گفتم فلان شب منبر شما را دیده و مایل به استفاضه شدهام .چون از كلام شما بوى معارف شنیدم و مجاهدت شما را در مسالك صوفیه دریافتم طالب استفاده شدهام .
گفت :«اگر قصد شما از معارف ،علوم و حكم است ،مضایقتى نیست .در این پایان عمر نیت جزم كردهام كه دانستههاى خویش را از هر باب و از هر نوع مجاناً به طالبین تقدیم كنم و از آنان پاداش نمىخواهم جز آنكه سعى كنند ریشه تقلید را از دل برآورده و به گفتار من و دیگران قناعت ننموده این معلومات مكتسبه را وسیله تحقیقات تازهترى قرار دهند اما اگر منظور شما از معارف، عرفان باشد به آن معنى كه عوام اراده مىكنند و مكرر از من خواسته و مىخواهند پیش از آنكه زحمتى بكشید به شما مىگویم كه من بهترین اوقات عمر و قواى جوانىِ خویش را در این كار بسر برده و طرایق مختلفه را به پاى شوق و جهد طى كردهام ،اینك در آخر دوره حیات جز پشیمانى سودى نبرده و طبعاً از این قبیل عنوانات منزجر شدهام و اینكه شنیدهاید كه با مرحوم ملاسلطان على ارتباطى داشتهام حق است .مدتى مدید در خدمت او كسب معارف كرده و در پیشرفت مقاصد وى بذل جهد نمودم ،چون به كمالى كه انتظار داشتم و نوید مىداد نرسیدم و در هیچ كس هم نمونهاى از آن كمال ندیدم ،دورى جُستم و پس از وفاتِ او این عبارت را در سنه 1341 به جانشین او نوشتم :
«اما ما كان منكم فى یدى فقد نبذته او فى لسانى فقد لفظته او فى صدرى فقد نفثته» .پس از آن به كنجى نشستم و به جبران عمر تلف شده كمر به خدمت نوع از طریقى كه ممكن بود بربستم ،در تاریكىِ تركِ دعاوى خزیده نه لحنى به زبان و نه دعوى در سر دارم» .
پس از ملاقات بارها به خدمت او رفتم واز هر درى سخن به میان آوردم ،او را كامل یافتم ،دانستم كه فن او تنها خطابه نیست بلكه در اقامه برهان و شعر نیز قادر است و در علوم دینیه و حكمت و عرفان ماهر ،به هر مطلبى داخل شود رو سفید خارج مىگردد .
از تكرار دیدارش بر معلوماتم افزود و از جهلم كاسته شد و آنچه باور نداشتم از اهل منبر و تصوف به چشم یقین دیدم و دانستم كه كیوان قزوینى گم گشته دانش پژوهان بوده و به عاریت ،چندى در منبر و مسند ارشاد نشسته و آخر توفیق رفیق راه او گشته و دامهاى ریاست و مداخل را گسسته و روى به پیشگاه حقایق آورده است. و چون هر ما بالعرضى جهت دارد چنانكه هر ما بالذاتى جهت نمىخواهد (لایسئل عن الذاتیات) گاهى از او مىپرسیدم كه تو را با این دانش و فطرت صافى چه روى داد كه به منبر رفتى و به كوى تصوف شتافتى ؟
جواب داد :
«اما منبر كه عامه مرا جز به آن نمىشناسند ،آغازش چنین شد كه من 22 سال در قزوین به دروس اسلامیه پرداختم و در سنه 1300 قمرى تهران آمده ، محض تحصیل حكمت در مدرسه امامزاده زید كه آن وقت مشحون به طلاب بود مسكن گزیدم .چون پدرم از قزوین نمىتوانست خرج مرا برسانَد ،ناچار دایره قناعت را چنان تنگ كردم كه به روزى صد دینار معاش مىنمودم ،لكن پول كتاب و لباس، مرا مجبور به منبر رفتن نمود ،از قضا در اولین بار منبرم مرغوب و مطبوع افتاد و در رمضان و محرم خرج تحصیل ده ماه دیگر سال را به دست آوردم و حال چون محتاج نیستم از طریق منبر دخل را بر خود حرام كرده و فقط گاهى براى عبادت خدا و خدمتِ به نوع به موعظت مىپردازم و به خرج خود مجلسى فراهم مىآورم .
اما تصوف كه خاصه مرا در آن متخصص مىدانستند ،و حال از رفتار من به حیرت افتادهاند ،ابتدایش چنین بود كه مىدانستم دینِ حق اسرار باطنیه دارد كه مشهود عموم و مبذول به كل احد نیست و روا ندیدم كه به ظاهر دین ایستاده پى به اسرار نبرم لذا پس از تكمیل فقه و حكمت به باطن پرداختم .چون مطالعه كتب عرفانى مرا قانع نمىساخت ،انسانِ عارف جُستم و از فقهاء بزرگ پرسیدم از خود سلب نمودند ،به صوفیان روى آوردم ،دعوى (انا و لاغیرى) كردند .
پس یك یك آنها را خدمتهاى صادقانه كرده و تا یأسِ كلى نیافتم تركِ خدمت ننمودم تا آنجا كه با رنجها و خرجهاى بسیار از هزار میل راه ،خود را در گناباد به مرحوم ملاسلطان رساندم ،چون او حكیم عارف فقیه بود ،دلم ربوده او گشت،
تا در كویش بودم دورى نگزیدم و غفلت نورزیدم به امید وفا به وعد كه مدعى بود من مكملِ نفوسِ بشرم و همه را به كمالِ انسانى مىرسانم .افسوس كه اگر چه خواست و جِد نمود مرا و هیچ كس را نتوانست به كمال برساند با آنكه به اقرار خودش من مستعدترین مریدانش بودم و در نظر او لیاقتِ ارشاد و تحقق به مقام «اولیاءالله» داشتم و به طورى كه خودش در حق من نوشته است :
«از رحیق مختوم جنان سیراب گردیدهام) بارى چون چیزى نیافتم اعراض كردم» .
من گفتم حال در چه خیال هستید ؟
گفت :«خود آنچه باید از دیانات بفهمم نفیاً و اثباتاً فهمیدهام ،محتاج به معلمى نیستم، مگر به یزدان پاك و همه باید بكوشند تا به اینجا برسند و به شكرِ نجاتِ خود از گفتنِ معایب و نقایصِ دیگران اغماض كرده و شب و روز به فكرم كه پس از 70 سال عمر در این عهد كه دانشمندانِ مللِ آمریكایى و اروپایى با وسائل علمى و تأسیسات وسیعه اجتماعى خدمت به نوع بشر مىكنند، من با نادانىهاى ذاتى و وطنى و با فرصت كوتاه چه خدمتى توانم كرد كه در شمار آید و مردم را مفید افتد ، جز آنكه آموختهها و دیدههاى خود راآنچه توانم، بگویم و بنویسم براى حاضران و آیندگان تا اگر هوشمندى را كلمهاى مورد استفاده واقع شود و غافلى به خویش آید من اجر خود یافته باشم،اینك استدعا دارم شنونده و خواننده گفتار من ،به چشم كنجكاوى و تردید در كتب و رسالات من بنگرد نه باور و تقلید ،تا اگر باور نمود در اثرِ تحقیقِ خودش باشد نه در اثر گفتار من كه سرمایه دانش تحقیقِ داننده است نه خواندنِ خواننده.
مرا همین فخر بس كه زمینه تحقیق چیدهام و راه كنجكاوى را به رهروان نمودهام و خدمتم به عالَم معارف فقط ارائه طریق است نه نقش تحقیق» .
سخنان ایشان رفع شبهت از من نمود .هر روز كه در اقوالِ خالى از تعصب ایشان مىنگریستم و تبحر ایشان را در ادیان و مذاهب حكمى و علمى و حضور ذهن و تسلسل و روانى بیان ایشان را مشاهده مىنمودم و از تاریخ زندگانى ایشان به تفصیل واقف مىشدم ،بر حیرت و تعجبم افزوده مىگشت و مىتوانم گفت كه در این ایام كسى در سرزمین اخلاق و معارف به اكتشافى بدیعتر و نادرتر از این نایل نشده است ،پس سزاوار دیدم كه شرح آن را براى عبرت آیندگان در این سطور ثبت كنم ،زیرا كه كمتر ممكن است كسى موفق به یافتن شخصى شود كه صمیمانه و صادقانه دعاوى سابقه خود را منكر شده و بر مقامات و احترامات بلكه پرستش و نیایشِ خلقى انبوه پشت پا زند و در كمال خضوع و خلوص به خدمت بىریا و بىچشم داشت بپردازد .بعد متدرجاً دوازده سئوال از كیوان نمودم و جواب كتبى خواستم نوشت در آخر كتاب حج نامه درج خواهد شد به علاوه كتاب عرفان نامه را به خواهش من نوشت، كتابى مفصل است . رشیدیاسمى [1]
نقل از :كتاب عرفان نامه
اثر : عباس كيوان قزويني
--------------------------------------------------------------------------------
[1] .شادروان غلامرضا فرزند محمدولى خان گورائى «رشیدیاسمى» درسنه 1314ه .ق. برابر 1275 ھ . ش در كرمانشاه متولد شد. و در سنه 1330 ھ .ش درگذشت ،و در قبرستان «ظهیرالدوله » مدفون گردید.( نورالدین چهاردهى )
نویسنده: رشيد ياسمي
مرجع: نقل شده در كتاب عرفان نامه -
اثر:عباس كيوان قزوينی به تصحيح مسعود رضا مدرسي چهاردهي