راجع به خواب
كلمه 687 - خود خوابيدن دليل است بر بودن جان در آن تن يعنى به غير اعضاء ظاهره و مخفيه و به غير قواى عضوى و قواى دماغى يك چيزى در آن تن بوده كه نه عضو بوده نه قوه و او مالك قوهها بوده و به توسط قوهها محرك عضوها بوده و اكنون او قدرى پنهان شده و چون او در بيدارى باز مانند اول پيدا شده قوهها و عضوها را اداره مىكند معلوم مىشود كه وطن او و هويت او غير وطن و هويت قوهها و عضوها است يعنى در باطن اينها است پس معلوم مىشود كه باطنى هست يعنى عالمى و سنخ وجودى غير جسم و قاهر و مسلّط بر جسم است امّا نه قدرت تامه مطلقه ذاتيّه به دليل مرگ و فناء كه قدرت ذاتيه فناء ندارد پس خوابيدن جانور دليل بودن جان است به غير جسم و مرگ جانور دليل است بر بودن قدرتى مافوق جان و آن قدرت اگر ذاتى و مطلق نباشد محتاج است بايد منتهى شود به يك قدرتى كه عين ذات و بىنهايت باشد و اگر ذاتى و مطلق است كه مطلوب ما ثابت و سخن تمام است .
كلمه 688 - خواب ديدن جدا است غير خود خوابيدن است يعنى علاوه بر مدلولات خوابيدن مدلولات ديگرى هم دارد كه مىتوان عنوان و اثبات نمود اعم از آنكه آنچه در خواب ديده مىشود راست باشد يا دروغ (راست دو قسم است گذشته و آينده) .
كلمه 689 - مدلولات خواب پنج عنوان است و هر عنوانى چند شعبه و فروع دارد و چند لوازم و توابع به طور حتم و به طور غير حتم .هر عنواني يك مطلب اساسي را ثابت و شعب و فروش مطالب فرعي را.
كلمه 690 - راجع به خواب مسائل غامضه عويصه بسيارى است كه ژرف دريائى و علم مستقلّى را تشكيل مىدهد بلكه چند علم يكى اسباب خواب ، موجبات خواب كه اگر آنها نباشند خواب وقوع نمىيابد ،آنها چيستند آيا در همه خوابها مشتركند يا هر خوابى اسباب خاصهاى لازم دارد .(2) اقسام خواب آيا خوابها همه يك سنخاند يا خواب بشر با حيوان ديگر فرق دارد (و هوالحق . (
(3) غايت و نتيجه و فائده خواب است براى تن يا براى جان و هم اين فائده غير مدلولات خواب است كه خواب دليل آنها و واسطه اثبات آنها است و باز غير نفع و ضرّ افراد خواب و خواب اشخاص است چونكه خواب يكى از ضروريات ستّه مشتركه ميان بشر و هر حيوان خونگرم است پس غايت مهمه و فائده لابدّى انحصارى بدل ناپذير دارد .
مسئله چهارم صورتهاى ديده شده در خواب است كه عربها (رؤيا) نامند و اين مسئله آنقدر پر دامنه است كه همه دانشوران به حيرتاند و دين مىخواهد آن را اداره كند و يك دائره پر قطرى سازد و مقاصد مهمّه خود را اصولاً و فروعاً از آنجا بر آورده كند با عوائد دور از باور (فقط اسلام است كه خواب را لغو كرده از سنديت انداخته) ،پس سزاوار است كه چهار علم متمايز تأسيس شود راجع به خواب به غير از تعبير كه آن علم پنجم خواهد بود و شاهكار صوفيه است كه فرقها نهادهاند ميان تعبير خواب صوفى و غير صوفى باز خواب صوفى را سه قسم كردهاند مبتدى متوسط منتهى كه واصل و بالغ هم نامند و او اعم از قطب است زيرا مُنتَهِى ممكن است كه مشغول به ارشاد طالبان نشود و گمنام بماند پس او قطب نيست گرچه قابل قطبيت هست .
كلمه 691 - علم تعبير از علوم مستقلّه حكمت است جزء حكمت الهيّه يا حكمت طبيعى (و هوالحق) اما آن چهار علم ديگر معروف نيستند مگر در ضمن طب كه هم در كليات طب در سته ضروريه و هم در معالجات عنوان مستقلى دارد بىخوابى و پر خوابى .
كلمه 692 - پيدا شدن سه شعبه علم منياتيسم در اروپا از بزرگترين مزايا و مفاخر آنها است و مفتاح اقفال سابقه و رمز طلسمات است و دامنههاى روزافزون به خود مىگيرد و گنجها خواهد يافت و به بيغولهها و كنجها خواهد شتافت و اعجازها خواهد نمود و مسالكى را پر مهالك خواهد پيمود ،و عجب آنكه هنوز همه آنها بقاء روح را مسلّم نداشتهاند .
كلمه 693 - در اثر تكامل علوم خواب بسيارى از عقايد سابقين كه هر يك مايه ارتزاق كرورها خانواده شده بود (چنانكه سادات پرپيچى را در دوره كيوان معرفى كردهام در فصل عجائب معنوى) لغو و بىاعتبار خواهد شد و توده اندكى آسوده مىشوند .
كلمه 694 - بزرگتر مهم بشر اثبات عالم ارواح است به طور بىنيازى به عالم اجسام و به طور تصرف ارواح در اجسام تصرفهاى اساسى مبدئى و معادى كه اگر كسى تواند اثبات نمود گرچه تنها خود قانع شود بزرگتر هنر را كرده و گوئى كه تاكنون ربوده نشده ربوده و زنگ نادانى از لوح جان خود و زنگ ننگ از ذمه جامعه بشر زدوده .
كلمه 695 - اثبات عالم استقلالى ارواح مستلزم اثبات خدا است به وجهى كه اديان ناطقند و مستلزم معاد روحى است به وجهى كه حكماء و عرفاء معتقدند و مستلزم ادوار و اكوار دنيا است به وجهى كه دانشوران تناسخىها معترفند .
كلمه 696 - اگر روابط عالم ارواح با عالم اجسام نيكو ثابت شود همان توحيدى كه دنيا منتظر است و جانهاى دانشوران به آن آبستن و مهين آرزوى اسلام است و نخستين سرمايهاش نيز و اهل معنى تعبير به وحدت وجود مىكنند پديدار مىشود و ديگر حالت منتظرهاى براى نوع بشر باقى نمىماند مطالبات غريمانهاش كاملاً وصول شده نسيهها نقد گشته نانش به روغن آغشته است .
كلمه 697 - مشرق در قرآن به سه لفظ (مشرق مشرقين مشارق) تعبير شده همان عالم ارواح است كه هر روحى شمس منظومهدارى است به اختلاف بزرگى و كوچكى و تند و كندى آتش فشانى و به شماره نتوانشان در آورد كه شمارها و شمارندهها خسته وامانده مىشوند و هنوز كران اشعّه آن شموس پديدار نيست و عالم اجسام با انواع و اجناس و دوراتش مدارات متقاطعه آنها است بعضى دائره و بعضى مخروط و بعضى بيضى (به اقسام ثلثه بيضى) و بعضى اهليلجى و آن شموس هم يك يك و هم مزدوج و قطار دارند مدارات مفروزه خود را به نظم غير منقصم با سرعتى متفاوت مىپيمايند و در هيچ نقطهاى از مدارات خود پيدا است كه قصد اقامت ندارند و به هيج نقطهاى به قصد ماندنِ در آنجا در نمىآيند .
كلمه 698 - هر سيّارى كه قصد اقامت در هيچ نقطه سيرش ندارد به ناچار دير يا زود سير خود را ختم خواهد نمود و از عنوان سيّارى كه ديگرانش جز به آن عنوان او را نشناختهاند بيرون خواهد رفت و آرامى به خود گرفت اما در غير مدار سيرش پس ديگران را بايد كه چشم كشند و هنگام ختم سيرش را نيكو بنگرند كه از آخرين نقاط مدار رو به كجا دارد ،اگر هستى خود را خاتمه داد كه جز به گردش عرض اندامى ننمود و دوره زندگيش تنها گردش بود پس او را مديرى گردانندهاى بوده كه دورش مىداده براى مقصدى راجع به خودش نه به او زيرا اگر مقصد راجع به او بود او نابود نمىشد .
كلمه 699 - اكنون بايد روى فكر را به آن مدير نمود اگر پيدا باشد و پرسيد كه تو را چه منظورى بود و اگر ناپيدا است پس معمّا است بايد پى مفتاح گشت كه اين بىنياز شكار زن كه بود كه شكارى زد و انداخت و رفت نه بهره برد و نه به كسى بهره داد همان قدر توانائى خود را ثابت نمود و خود را به كسى ننمود ،اين طرفه معمائى بود ،و از قضا همه كارهاى جهان از نهان و عيان از ذرّه تا گرانبها درّه همين طلسم بُهت آور است ،كاركن پيدا نيست و نتيجه كار هم ناپيدا ولى كار هوش ربا است و خرد فرسا .
نویسنده: عباس كيوان قزويني
مرجع: كتاب هزار و يك كلمه
كلمه 687 - خود خوابيدن دليل است بر بودن جان در آن تن يعنى به غير اعضاء ظاهره و مخفيه و به غير قواى عضوى و قواى دماغى يك چيزى در آن تن بوده كه نه عضو بوده نه قوه و او مالك قوهها بوده و به توسط قوهها محرك عضوها بوده و اكنون او قدرى پنهان شده و چون او در بيدارى باز مانند اول پيدا شده قوهها و عضوها را اداره مىكند معلوم مىشود كه وطن او و هويت او غير وطن و هويت قوهها و عضوها است يعنى در باطن اينها است پس معلوم مىشود كه باطنى هست يعنى عالمى و سنخ وجودى غير جسم و قاهر و مسلّط بر جسم است امّا نه قدرت تامه مطلقه ذاتيّه به دليل مرگ و فناء كه قدرت ذاتيه فناء ندارد پس خوابيدن جانور دليل بودن جان است به غير جسم و مرگ جانور دليل است بر بودن قدرتى مافوق جان و آن قدرت اگر ذاتى و مطلق نباشد محتاج است بايد منتهى شود به يك قدرتى كه عين ذات و بىنهايت باشد و اگر ذاتى و مطلق است كه مطلوب ما ثابت و سخن تمام است .
كلمه 688 - خواب ديدن جدا است غير خود خوابيدن است يعنى علاوه بر مدلولات خوابيدن مدلولات ديگرى هم دارد كه مىتوان عنوان و اثبات نمود اعم از آنكه آنچه در خواب ديده مىشود راست باشد يا دروغ (راست دو قسم است گذشته و آينده) .
كلمه 689 - مدلولات خواب پنج عنوان است و هر عنوانى چند شعبه و فروع دارد و چند لوازم و توابع به طور حتم و به طور غير حتم .هر عنواني يك مطلب اساسي را ثابت و شعب و فروش مطالب فرعي را.
كلمه 690 - راجع به خواب مسائل غامضه عويصه بسيارى است كه ژرف دريائى و علم مستقلّى را تشكيل مىدهد بلكه چند علم يكى اسباب خواب ، موجبات خواب كه اگر آنها نباشند خواب وقوع نمىيابد ،آنها چيستند آيا در همه خوابها مشتركند يا هر خوابى اسباب خاصهاى لازم دارد .(2) اقسام خواب آيا خوابها همه يك سنخاند يا خواب بشر با حيوان ديگر فرق دارد (و هوالحق . (
(3) غايت و نتيجه و فائده خواب است براى تن يا براى جان و هم اين فائده غير مدلولات خواب است كه خواب دليل آنها و واسطه اثبات آنها است و باز غير نفع و ضرّ افراد خواب و خواب اشخاص است چونكه خواب يكى از ضروريات ستّه مشتركه ميان بشر و هر حيوان خونگرم است پس غايت مهمه و فائده لابدّى انحصارى بدل ناپذير دارد .
مسئله چهارم صورتهاى ديده شده در خواب است كه عربها (رؤيا) نامند و اين مسئله آنقدر پر دامنه است كه همه دانشوران به حيرتاند و دين مىخواهد آن را اداره كند و يك دائره پر قطرى سازد و مقاصد مهمّه خود را اصولاً و فروعاً از آنجا بر آورده كند با عوائد دور از باور (فقط اسلام است كه خواب را لغو كرده از سنديت انداخته) ،پس سزاوار است كه چهار علم متمايز تأسيس شود راجع به خواب به غير از تعبير كه آن علم پنجم خواهد بود و شاهكار صوفيه است كه فرقها نهادهاند ميان تعبير خواب صوفى و غير صوفى باز خواب صوفى را سه قسم كردهاند مبتدى متوسط منتهى كه واصل و بالغ هم نامند و او اعم از قطب است زيرا مُنتَهِى ممكن است كه مشغول به ارشاد طالبان نشود و گمنام بماند پس او قطب نيست گرچه قابل قطبيت هست .
كلمه 691 - علم تعبير از علوم مستقلّه حكمت است جزء حكمت الهيّه يا حكمت طبيعى (و هوالحق) اما آن چهار علم ديگر معروف نيستند مگر در ضمن طب كه هم در كليات طب در سته ضروريه و هم در معالجات عنوان مستقلى دارد بىخوابى و پر خوابى .
كلمه 692 - پيدا شدن سه شعبه علم منياتيسم در اروپا از بزرگترين مزايا و مفاخر آنها است و مفتاح اقفال سابقه و رمز طلسمات است و دامنههاى روزافزون به خود مىگيرد و گنجها خواهد يافت و به بيغولهها و كنجها خواهد شتافت و اعجازها خواهد نمود و مسالكى را پر مهالك خواهد پيمود ،و عجب آنكه هنوز همه آنها بقاء روح را مسلّم نداشتهاند .
كلمه 693 - در اثر تكامل علوم خواب بسيارى از عقايد سابقين كه هر يك مايه ارتزاق كرورها خانواده شده بود (چنانكه سادات پرپيچى را در دوره كيوان معرفى كردهام در فصل عجائب معنوى) لغو و بىاعتبار خواهد شد و توده اندكى آسوده مىشوند .
كلمه 694 - بزرگتر مهم بشر اثبات عالم ارواح است به طور بىنيازى به عالم اجسام و به طور تصرف ارواح در اجسام تصرفهاى اساسى مبدئى و معادى كه اگر كسى تواند اثبات نمود گرچه تنها خود قانع شود بزرگتر هنر را كرده و گوئى كه تاكنون ربوده نشده ربوده و زنگ نادانى از لوح جان خود و زنگ ننگ از ذمه جامعه بشر زدوده .
كلمه 695 - اثبات عالم استقلالى ارواح مستلزم اثبات خدا است به وجهى كه اديان ناطقند و مستلزم معاد روحى است به وجهى كه حكماء و عرفاء معتقدند و مستلزم ادوار و اكوار دنيا است به وجهى كه دانشوران تناسخىها معترفند .
كلمه 696 - اگر روابط عالم ارواح با عالم اجسام نيكو ثابت شود همان توحيدى كه دنيا منتظر است و جانهاى دانشوران به آن آبستن و مهين آرزوى اسلام است و نخستين سرمايهاش نيز و اهل معنى تعبير به وحدت وجود مىكنند پديدار مىشود و ديگر حالت منتظرهاى براى نوع بشر باقى نمىماند مطالبات غريمانهاش كاملاً وصول شده نسيهها نقد گشته نانش به روغن آغشته است .
كلمه 697 - مشرق در قرآن به سه لفظ (مشرق مشرقين مشارق) تعبير شده همان عالم ارواح است كه هر روحى شمس منظومهدارى است به اختلاف بزرگى و كوچكى و تند و كندى آتش فشانى و به شماره نتوانشان در آورد كه شمارها و شمارندهها خسته وامانده مىشوند و هنوز كران اشعّه آن شموس پديدار نيست و عالم اجسام با انواع و اجناس و دوراتش مدارات متقاطعه آنها است بعضى دائره و بعضى مخروط و بعضى بيضى (به اقسام ثلثه بيضى) و بعضى اهليلجى و آن شموس هم يك يك و هم مزدوج و قطار دارند مدارات مفروزه خود را به نظم غير منقصم با سرعتى متفاوت مىپيمايند و در هيچ نقطهاى از مدارات خود پيدا است كه قصد اقامت ندارند و به هيج نقطهاى به قصد ماندنِ در آنجا در نمىآيند .
كلمه 698 - هر سيّارى كه قصد اقامت در هيچ نقطه سيرش ندارد به ناچار دير يا زود سير خود را ختم خواهد نمود و از عنوان سيّارى كه ديگرانش جز به آن عنوان او را نشناختهاند بيرون خواهد رفت و آرامى به خود گرفت اما در غير مدار سيرش پس ديگران را بايد كه چشم كشند و هنگام ختم سيرش را نيكو بنگرند كه از آخرين نقاط مدار رو به كجا دارد ،اگر هستى خود را خاتمه داد كه جز به گردش عرض اندامى ننمود و دوره زندگيش تنها گردش بود پس او را مديرى گردانندهاى بوده كه دورش مىداده براى مقصدى راجع به خودش نه به او زيرا اگر مقصد راجع به او بود او نابود نمىشد .
كلمه 699 - اكنون بايد روى فكر را به آن مدير نمود اگر پيدا باشد و پرسيد كه تو را چه منظورى بود و اگر ناپيدا است پس معمّا است بايد پى مفتاح گشت كه اين بىنياز شكار زن كه بود كه شكارى زد و انداخت و رفت نه بهره برد و نه به كسى بهره داد همان قدر توانائى خود را ثابت نمود و خود را به كسى ننمود ،اين طرفه معمائى بود ،و از قضا همه كارهاى جهان از نهان و عيان از ذرّه تا گرانبها درّه همين طلسم بُهت آور است ،كاركن پيدا نيست و نتيجه كار هم ناپيدا ولى كار هوش ربا است و خرد فرسا .
نویسنده: عباس كيوان قزويني
مرجع: كتاب هزار و يك كلمه