اين نمونه اول از حروف چيني است و نياز به مقابله و تصحيح دارد . مرجعي كه ايران آيين در عنوان ذيل به صورت لينك ارائه مي دهد از دو كتاب است كه در حوزه آثار مكتوب كه در بازار كتاب سالها پيش منتشر شده و اينك بدون تصحيح و بدون نمونه خواني و بدون ارائه تصاوير تقديم خوانندگان خود مي نمايد و عذر پوزش دارد.
این ناچیز در ماموریت بهبهان بمردى آزاده راد روشن بین برخورد كردم كه نامش محمد و مشهور به بابا بود كه با پدر خود از شیراز به بهبهان آمده در این شهر رحل اقامت افكند و مورد احترام كلیه طبقات بود بار اول كه با این بزرگ مرد برخورد كردم بحكم جوانى و عدم تجربه بنظر حقارت بر وى نگریستم اما پس از چند دقیقه كه از بحث بگذشت دریافتم كه قادر بدرك سخنان وى نمىباشم شرمنده شدم و پس از مدتى كتاب ایران نامه جلد سوم اثر پروفسور شوشترى در مبحث بود ابراى بابا خوانده آن چنان توصیف كرد كه از پروفسور نشنیده بودم و در آن ایام در شهر بهبهان كسى از عالى و دانى نام بودا را برخورد نكرده بود این مطلب را با بابا در میان نهادم تبسمى كرد و گفت وقتى پرسشى از من مىكنى واقعیت امر چون پرده سینما در نظرم آشكار شده و آنچه را مشاهده مىكنم بر زبان مىرانم سالها دوستى من با بابا به پائید تا در سن نود سالگى دیده از جهان خاكى بشست و در همان شهر مدفون گردید.
مقام رهبرى را در دین نقطوى بابا گویند و بابا قرب یك سال نزد من در شهر سوسنگرد بسر برد و دوبار در بهبهان ماموریت داشتم و در تمامى اوقات فراغت از وى كسب فیض مىكردم و اسرار این مسلك را بمن بیاموخت و مرحوم بابا آخرین رهبر این مشرب در ایران بود و مرا بجانشینى خود منصوب كرد و چند عكس با وى بیادگار دارم و نامههاى بسیار به این ناچیز نوشته كه همه آن مكاتیب در كتابخانهام مضبوط است اما این بیمقدار از این عنوان بهره نجسته نسخهاى خطى منسوب به محمود پسیخانى در كتابخانه مجلس جمهورى اسلامى موجود است كه پس از دقت و امعان نظر دریافتم كه از آن محمود نمىباشد ممكن است آثارى از محمود و بزرگان این فرقه در كتابخانههاى غرب یا شرق بدست آید اما آنچه از دیدگاه تاریخ ادیان عقایدى كه پیروان نقطوى در ایران عامل بودند با آثار اساسى این مكتب مغایر باشد و باید چنین باشد زیرا شاه عباس در لباس دوستى و وداد خود را نقطوى معرفى كرد و تاریخ دربار صفوى گوید منجم دربار براى شاه عباس سه روز خطر جانى پیش بینى كرد لذا براى رفع غائله یوسف نامى كه محكوم بمرگ بود سه روز به تخت سلطنت نشانده و روز چهارم بدیار عدم فرستادند اگر چنین بود در این اوقات یوسف حكم قتل عاملین قتل آتى خود را صادر مىكرد شاه عباس اظهار ارادت كرد و یوسف تركش دوز را با ده هزار تن از دم تیغ بگذرانید و آثار نقطویه را طعمه آتش ساخت دیگر كتاب و رسالهاى در دسترس پیروان نقطوى نبود كه از جنبه علمى باصول عقاید خود پى برند یك رشته مسائل سینه بسینه منتقل گردید تا در دسترس این ناچیز قرار گرفت و براى اولین بار این بیمقدار پرده بر كنار نهاده آنچه در خاطرم محفوظ مانده یا به كتاب آورده نتیجه چهار سال زحمات مداوم خود را بزبان ساده و روشن در دسترس ارباب ادب و دانش و روشن بین از نظر تاریخ عقاید این سرزمین پاك بقلم جارى ساخته تا از پرده استتار خارج گردد.
سبب نگارش این بود كه این ناچیز از ریاست مذهبى و مسلكى گریزان و خود را شایسته این مقام نمىداند لذا تن بتربیت افرادى نداده و ناگزیر شدم كه نتیجه تحقیقات علمى و عملى را بر طبق اخلاص و از روى امانت و راستى عرضه بدارد.
بابا تورات و قرآن مجید و كتب عرفا را بزعم خود با اصطلاحات نقطوى تفسیر و تاویل مینمود و خیلى از بزرگان اسلامى و از عرفا و از جمله صفى علیشاه را پیرو مسلك نقطوى میدانست. بابا مردى خوش محضر و مجلس آرا و شوخ و خلیق و مهربان و متواضع و عفیف بود در جوانى مشاقى میكرد و بسیار آزرده خاطر بود كه چرا چند سال از طریق قمرى امرار معاش میكرد افرادى كه بدنبال اكسیر (طلا سازى) هستند نقرهسازى را قمرى و طلا سازى را شمسى گویند. بعد از غائله قزوین بدست شاه عباس افراد این مسلك كه اكثراً در لباس دراویش خاكسار بسر میبردند در تقیه بسر برده و عقاید خود را آشكار نمىسازند. این ناچیز غیر از بابا به نقطویه دیگرى برخورد ننمودم .
رمر شناساى نقطویان بدین ترتیب است وقتى دو تن با هم برخورد میكنند یكنفر از آنان به نفر دیگر میگوید درویش از درویشى چه فهمیدى آن نفر دوم اگر نقطوى باشد با انگشت سبابه دست راست بابر سطح زمین منقوش مىكند مانند كسى كه نمك بر دهان میگذارد انگشت خود را بدهان نهاده غیر از این چیزى نیافتم نفر اول اگر هم مسلك وى باشد همان عمل را تكرار میكند یا بجاى ترسیم با فقط نقطه را بر سطح زمین كشیده و سه مرتبه دست خود را بر نقطه نهاده بعد بدهان میبرد و پس از شناسائى همدیگر شروع باسرار گوئى میكنند و به تناسخ نزولى و صعودى سخت پابند میباشند. نبوت را به آب و ولایت را به خاك تعبیر كنند و جوهر آن را نمك دانند مهر حضرت فاطمه آب است و خبرى كه مشعر بر آنست كه تمام مفاهیم عالیه قرآن در سوره حمد و مفاهیم این سوره در بسم الله و بعد با بسم الله و سپس نقطه تحت الباء و على (ع) همان نقطه باء است. مورد استناد نقطویه است و ولایت كلیه را معتقد و بابا كسى است كه بدین مقام نائل آمده باشد و ولایت را بر نبوت ارحجیت میدهند و گویند اسم مادر موسى را كه بهر قفلى بزنى گشوده گردد یعنى مفتاحى كه حلال تمام رموز و مشكلات است و اسم اعظم است و در ضمن آن چنان بحد وفور است كه حتى در منازل پیر زنان فقیر و مستمند نیز یافت میگردد نمك است كه عصاره خاك است تمام عوالم هستى از خاك پدید آمده و تلاء لوء صبحگاهى خورشید از آنست كه آفتاب جهانتاب همه شب داخل اقیانوس گشته و بامدادان با تابشى بیشتر میدرخشد و یكى از عبادات مهم آنست كه قبل از طلوع آفتاب بیدار گشته بخورشید بنگرد تا آفتاب آشكار گردد و گویند :
خاك شو خاك تا بروید گل كه به جز خاك نیست مظهر كل
و بیت بالا را به مولوى نسبت میدهند .
وجود عنصر بدن هر انسانى دو سوم آب و یك سوم نمك است. مركز منظومه شمسى كره زمین است سر عالم خلقت اكسیر است و ریشه تمام علوم اكسیر و هر كس به اكسیر دست یافت بمقام نقطه و بابائى رسیده است و تمامى علوم را درمییابد در سوره بقره آیاتى چند در مورد مرگ یكى از بزرگان كه میراث خوار وى تقاضاى ماترك مقتول و خونبها میكند و الحاح و تضرع یهود نزد حضرت موسى (ع) و رفتن حضرت به كوه طور و دستور ذبح گاو كه در میانه دوازده سبط بنىاسرائیل فقط بچه یتیمى داراى چنین گاوى بود تعبیر به اكسیر كنند و گفتار فلاسفه و عرفا بر طبق عقاید خود تفسیر كنند و آیه قرآن كریم كه رب جلیل فرموده است لارطب و لایابس الافى كتاب مبین (كتاب مبین) را كره خاك معرفى كنند و همه چیز در خاك پدیدار میشود درباره گفتارى كه در توصیف پیغمبر اكرم(ص) بیان گردیده كه حضرت ختمى مرتبت سایه نداشت اظهار میدارند مراد و مفهوم آن آب است و كنیه حضرت على (ع) بوتراب بود مقصود آنست كه آن حضرت داراى ولایت كلیه بوده و باكسیر دست یافته بود خوردن مشروبات الكى را جایز میدانند و اكسیر را اختالنبوه گویند و بیش از رسیدن بسن چهل سالگى رسیدن باكسیر امكان ندارد عامل باید در اطاق كه كسى از افراد منزل را بدان اطاق راه نباشد و از عمل وى مطلع نگردند در اطاق باندازه محراب بعمق یك وجب خانه موت احداث كند و به نسبت پنج كه مراد از پنج تن همین است دو سهم از نبات دو سهم از آب و یك سهم از خاك هر یك علیحده جوهركشى كند و نمك آنها را با هم مخلوط ساخته در قرع و انبیق ریزد و سر آنرا مهر كرده آتش ملایم دهد و همیشه روشن باشد اولین رنگى كه پدیدار گردد سیاه است و بعد بتدریخ به هفت رنگ درآید و آخرین مرحله اسود است كه گویند آب حیات در ظلمات است و نور در تاریكى است مراد از این مرحله است و این عمل چهل روز بطول انجامد اگر كامیاب گردد وجود وى نیز تغییر پذیرد و مس وجودش طلاى احمر گردد اگر موفق نگشت دلسرد و افسرده خاطر نگردد و مجدداً به اربعین نشیند تا شاهد مقصود را بدست آرد. نبات از علفى است كه در كوهستانها یافت شود و شبها تا صبح پاى كوره بنشیند و هر روز چند مرتبه باطاق سركشى كند و در این ایام بكار دنیوى كمتر پردازد و از خوردن حیوانى و آنچه از حیوانى بدست آید مانند پنیر، شیر ،ماست پرهیز كند و از مباشرت با همسرش امتناع ورزد رنگ جوهر اول سیاه بعد سفید -زرد - سرخ - آبى و آخرین بار سیاه و سپس سفید گردد و نادر افتد كه كسى در اربعین اولیه موفق گردد و بعضى را عقیده بر آنست كه این عمل بایست در سرزمین كربلا یا نجف یا مكه یا مدینه انجام گیرد و با دارا بودن اكسیر قادر بانجام هر عمل غیر عادى است و برگشت نیروى جوانى را امكانپذیر دانند ناگفته نماند در طب قدیم مبحثى تحت عنوان اكسیر بدن وجود دارد كه با تجویز گیاهان بیست سال نیرویش بعقب بر گردد حتى موى سپید بسیاهى گراید .استاد در حین عمل قادر بكمك كردن وى نیست و بنا بقاعده تناسخ باید بارها بدنیا برگردد تا قادر بانجام اكسیر شود و بحد كمال رسد. گویند قارون و موسى و فرعون بدین مرتبت رسیده بودند و حضرت رضا(ع) و حضرت على (ع) در مقام نقطه بودند. نوع انبیاء و ارسال رسل را ضرورى و حتمى نمیشمارند.
ذوالنون مصرى را گویند داراى این مرتبت بود. مظفر علیشاه كرمانى كتابى بنظم در علم اكسیر سروده است كهنه مصر و جوكیان هند بدین مرتبه رسیدهاند شیخ احمد احسائى و سید كاظم رشتى و سید باب و بهاء مدعى داشتن اكسیر بودند فلاسفه گویند قلب ماهیت محال است اما عرفا گویند ما فلز را معالجه میكنیم. نقطویه سال را به نوزده ماه و هر ماه را به نوزده روز قسمت كنند و عدد هفت و نه و نوزده را مقدس دانند كسى كه بمقام بابا رسید روحش پس از مرگ بستاره مریخ رفته و بتدریج به زهره و بدیگر ستارهها راه مییابد آقاى على اصغر حكمت در كتاب تاریخ ادیان نوشته است كه یهود در قرن دهم میلادى معتقد گردیدند كه كلمات و حروف معناى خاصى دارند كه نقطویه و حروفیه متاثر از آن گردیدند. اقبال لاهورى در كتاب سیر فلسفه در ایران مینگارد كه محمود یگانگى هستى را نفى كرد. این ناچیز در زندگى خود افراد زیادى را مشاهده كردم كه فریب لافزنان را خورده و هستى و ایام حیات خود را بى جهت از دست داده باد بدست چشم از جهان خاكى بربستند.
در بهبهان و دزفول عدهاى به اكسیر مشغول بودند اما طرفى نه بستند دو تن از دوستانم یكى در اثر اكسیر مسلول گشته و در جوانى رخت از جهان بركشید و نفر دیگر از هر دو چشم نابینا شد.
مشتاق برادر درویش خلیل كه هر دو خود را جانشین ذوالریاستین مىپنداشتند در اهواز و تهران عدهاى را از هستى ساقط نموده و بر خاك مذلت نشاندند.
باباى نقطوى مدعى بود هر پرسشى از وى شود قادر به پاسخ آن میباشد و مىتواند با ارواح باباهاى گذشته ارتباط حاصل كند عبادت صبحگاهى یعنى نگریستن به خورشید ممد دست یابى به اكسیر است به ایرانیت سخت پابند مىباشند دست یابى به اكسیر باید مقدر باشد در حین عمل فقط مىشود بابا را مستحضر ساخت اما حق دخالت در انجام كار ندارد بابا در هنگام عسرت مجاز است بحداقل رفع نیاز از اكسیر استفاده برد باباطاهر و عینالقضات و مولوى و شمس تبریزى را نقطوى دانند.
عدد یك و سه و پنج و هفت و نه و نوزده را مقدس شمارند مرحوم مشهدى محمد بابا در بهبهان تاهل اختیار كرد و سه دختر از این مواصلت بوجود آمد دامادش رخشنده رو بود عدهاى از جوانان تحت تربیت بابا قرار گرفتند و با خرافات سخت مبارزه مىكردند بابا از شاگردان خود چیزى نمىپذیرفت .
در سه كیلومترى بهبهان محلى است بنام بشیر و نذیر كه مزار دو تن از خاخامهاى (علماى یهود را حاخام یا خاخام گویند) یهود مىباشند این محل تفرجگاه اهالى بهبهان است بابا در جوانى كه یوز باشى (فرمانده صد نفر) حكومتى بود به بشیر نذیر رفته هر درویشى كه وارد مىشد ویرا بخانه برده چند روز از وى پذیرایى مىكرد و بعضى قضایا براى وى روشن میشد بابا برایم گفت درویشى را بمنزلم برده یك هفته پذیرائى كردم یكشب دو ساعت از نصف شب گذشت از آن صوفى پرسش كردم چرا مردم این مطالب را در نمىیابند مراواداشت كه به بام خانه رویم با اصرار وى با هم به بام خانه رفتیم بمن گفت چه مىبینى پاسخ دادم سكوت محض حكمفرما است و همه بخواب رفتهاند آن صوفى اظهار داشت این خواب نیست موت است اگر زنده بودند مانند تو بیدار مانده و از مثل منى بهره مىجستند بابا گفت این درویش دلیل راه من شد بابا بمن گفت بعد از مرگم به شیراز رفته شاید كسى را كه در این مشرب گام برمىدارد برخورد كنى و بعد اضافه كرد تا آن ایام فردى در قید حیات باقى نخواهد بود سخنش را بكار بستم اما با بابایى ملاقات دست نداد.
نویسنده: نورالدين مدرسي چهاردهي
مرجع: كتاب سيري در تصوف