کافه تلخ

۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

اثبات روح در نهج البلاغه


چند خطبه مفصل در نهج البلاغه داریم که یکی از آنها به نام خطبه " الغراء " معروف است. در این خطبه مثل سایر خطبه های مفصل موضوعات مختلفی هست: توحید و غیر توحید و مواعظ، و از آن جمله در مواعظ، حضرت مسأله مرگ و مردن را یادآوری می کند و وضع شخص در حال احتضار را، آن وقتی که در حال جان دادن است و اقاربش اطرافش را گرفته اند و مأیوسند و گریه می کنند و او قسمتی از حواسش تعطیل شده و قسمتی از حواسش کار می کند. تعبیر حضرت این است:

«فهل دفعت الاقارب، او نفعت النواحب، و قد غودر فی محلة الاموات رهینا» آیا نزدیکان می توانند از او دفاع کنند یا این نوحه گری ها سودی به حال او می بخشد پس از آنکه او در محله اموات (قبرستان) گرو واقع شد.
«و فی ضیق المضجع وحیدا» در تنگنای گور تنها ماند.
«قد هتکت الهوام جلدته» حشرات زمین پوستش را پاره پاره کردند.
«و ابلت النواهک جدته، و عفت العواصف آثاره» هلاک کنندگان کارهای جدی او را از بین بردند، بادهای تند آثار و ساختمانهای او را از بین بردند.
«و محا الحدثان معالمه» نشانه هایی که در دنیا از خودش باقی گذاشته بود، حوادث روزگار همه را محو کرد.
«و صارت الاجساد شحبة بعد بضتها» بدنها پس از آن طراوت، پوسیده و خاک شده می شود.
«و العظام نخرة بعد قوتها» استخوانهای او پوسیده می شود پس از آنکه یک روزی نیرومند بود.
«و الارواح مرتهنة بثقل اعبائها» ( اینجا مقارنه ای شده میان اجساد و ارواح ) بدنها و استخوانها در قبر پوسید ولی روحها در گرو سنگینی کارها و اعمال خودش است.
«موقنة بغیب انبائها،» در حالی که یقین کرده است به خبرهای غیبی که در دنیا به او می دادند و آن وقت باور نمی کرد، حالا یقین پیدا کرده که آنچه گفته اند راست بود.
«لا تستزاد من صالح عملها، و لا تستعتب من سیی ء زللها» در آن وقت به او نمی گویند یک مقدار عمل صالح بیشتر کن، چون دیگر آنجا جای عمل نیست و کارهای بدی هم که کرده است، دیگر اینجا فایده ندارد که بگوید ببخشید و توبه و استغفار می کنم، فایده ای ندارد (نهج البلاغه/ خطبه 83).

غرضم این دو جمله است که می فرماید: «صارت الاجساد شحبة بعد بضتها» بدنها، استخوانها پوسیده است ولی روحها در گرو اعمال هستند، در حالی که در آنجا یقین کرده اند به چیزهایی که در دنیا یقین نمی کردند. (آیا) این درست نمی رساند که در نظر امیرالمؤمنین مسأله روح یک مسأله است و مسأله جسد مسأله دیگری، آدم وقتی که مرد بدنش می پوسد و روحش در دنیای دیگری باقی است، آن وضعی دارد و این وضعی؟

توصیف " محتضر " در نهج البلاغه:
خطبه 109 هم راجع به میت در حال احتضار است، می فرماید: «یردد طرفه بالنظر فی وجوههم» در حال احتضار چشمهایش را این طرف و آن طرف بر می گرداند، به چهره بازماندگانش نگاه می کند. در نهج البلاغه این طور آمده که گوشش نمی شنود. از جمله های اینجا شاید جای دیگر هم استفاده شود که میت در حال احتضار، گوشش زودتر از چشمش از کار می افتد. حالا من نمی دانم چه فلسفه ای دارد و چگونه است؟
«یری حرکات السنتهم و لا یسمع رجع کلامهم» می بیند (اطرافیان) زبانهایشان حرکت می کند اما صدایشان را نمی شنود.
«ثم ازداد الموت التیاطا به» باز مرگ چنگهای خودش را بیشتر فرو می برد.
«فقبض بصره» دید را هم از او می گیرد.
«کما قبض سمعه» همچنانکه شنوایی را از او گرفته بود.
«و خرجت الروح من جسده» و روح از جسد او بیرون می رود.
«فصار جیفة بین اهله» بعد از آن یکمرتبه همین انسان موجود زنده به یک مردار در میان خانواده تبدیل می شود.
بعد از تعطیل حواس (آیا) از این تعبیر «و خرجت الروح من جسده» استنباط نمی شود که از نظر امیرالمؤمنین ماهیت حقیقی مرگ، خروج روح از بدن است؟

توصیف " ملک الموت " در نهج البلاغه:
خطبه مختصر دیگری هست که حضرت راجع به توصیف ملک الموت سخن می گوید و ابهامها را (یعنی عجزی که بشر از توصیف ملک الموت دارد) ذکر می کند که ما ملک الموت را نمی توانیم توصیف کنیم تا چه رسد خدای ملک الموت را. می فرماید: آیا هرگز وجود ملک الموت را وقتی که برای قبض روح داخل خانه کسی می شود احساس کرده ای؟ هرگز به چشمت دیدی کی ملک الموت آمده؟

«هل تحس به اذا دخل منزلا؟» آیا احساس می کنی او را وقتی داخل منزلی شود؟
«ام هل تراه اذا توفی احدا؟» آیا در وقتی که قبض روح می کند، تو او را می بینی؟ هرگز نمی بینی. بالاتر، ملک الموت نه تنها می آید در منزل قبض روح می کند (بلکه) جنین را در رحم قبض روح می کند. می گوید راستی تصور تو درباره ملک الموت چیست؟ آیا واقعاً ملک الموت یک جسمی است که می آید داخل خانه ها می شود و آیا جسمی است که داخل رحم مادر می شود و در آنجا روح را قبض می کند، از یکی از اعضاء و جوارح داخل می شود؟
«بل کیف یتوفی الجنین فی بطن امه؟» اینکه جنین گاهی می میرد و (ملک الموت) او را در شکم مادر قبض روح می کند، چگونه است؟
«ایلج علیه من بعض جوارحها؟» آیا ملک الموت یک جسمی است که از بعضی از اعضاء و جوارح این زن وارد می شود و قبض روح می کند؟
«ام الروح اجابته باذن ربها؟» یا نه، او نمی رود، لزومی ندارد او برود تا روح را بگیرد، او می خواهد و روح به اجازه پروردگار خواسته او را اجابت می کند؟
«ام هو ساکن معه فی احشائها؟» یا نه، اساساً ملک الموت در بیرون و جای دیگری نیست که بخواهد بیاید آنجا، همیشه همراه همان زن است؟ یعنی این هم خودش یک فرضی است در باب ملک الموت که همیشه همراه همه کس است.
بعد می فرماید: «کیف یصف الهه من یعجز عن صفة مخلوق مثله؟» بشری که قدرت ندارد یک مخلوق خدا را توصیف کند، چگونه می تواند ادعا کند خدا را آنچنان که هست توصیف کند؟ (نهج البلاغه/خطبه 112).

غرضم این جمله است: «ام الروح اجابته باذن ربها؟» یا اینکه نه، او می خواهد و روح اجابت می کند؟ آیا باز این تعبیر نمی رساند که امیرالمؤمنین در باب مردن و روح این طور می اندیشیده است؟ این سه مطلب از نهج البلاغه صراحت زیادی بر مسأله روح دارد.