شهاب الدین، یحییبن امیرک السهروردی در سال 549 هجری قمری در قریه سهرورد نزدیک شهر زنجان متولد گردید.
سهرورد نزدیک زنجان، قریهایست که در قدیم مسکن زارعین دانشمند بود و سکنه آن قریه علاقه به علم داشتند و با اینکه زراعت میکردند فرزندان خود را مکتب میفرستادند تا نزد آموزگار درس بخوانند.
بعد از اینکه شهاب الدین در مکتب قریه سهرورد خواندن و نوشتن را آموخت، آموزگارش به شهاب الدین گفت پسر تو دارای استعداد فراوان میباشد و حیف است که این استعداد در این قریه از بین برود و این پسر را به مراغه بفرست تا در آنجا تحصیل کند و من پیش بینی میکنم که ان پسر اگر تحصیل نماید یکی از علمای بزرگ خواهد شد.
پدر شهاب الدین از توصیه آموزگار پیروی کرد و پسرش را به مراغه که در آن موقع از شهرهای بزرگ ایران بود و چند سال بعد از آن تاریخ خواجه نصیر الدین طوسی زيج معروف مراغه را بدستور هلاکوخان در آن ساخت فرستاد.
شهاب الدین سهروردی مقدمات علوم را در مراغه نزد (مجد الدین جیلی) فرا گرفت و چون دیگر استادش چیزی نداشت که به او بیاموزد بسوی اصفهان براه افتاد. آن موقع در اصفهان دانشمندی تدریس میکرد به اسم (ظهیر الدین قاری). شهاب الدین سهروردی تمام علوم آن زمان را نزد وی فرا گرفت و در سن شانزده سالگی از تحصیل علم یعنی از تلمذ نزد استاد بینیاز شد و در تحصیل علم استعدادی بیشتر از استعداد ابن سینا از خود نشان داد.
چون ابن سینا در هجده سالگی از تحصیل علوم فارغ گردید و سهروردی در شانزده سالگی فارغ التحصیل شد.
در ضمن تحصیل چنین استنباط کرده بود که موجودات دنیا از نور بوجود آمده و انوار، به یکدیگر میتابد و آن تابش متقابل را اشراق خواند و بهمین جهت لقب شیخ الاشراق را یافت.
سهروردی کسی است که مکتب فلسفی اشراق را در ایران مفتوح کرد و بعد از مرگش مکتب او وسعت یافت و با اینکه سهروردی شیعه مذهب بود قسمتی از سنیها نظریه فلسفی او را پذیرفتند.
نظریه فلسفی سهروردی این بود که هستی، غیر از نور، چیزی نیست و هر چه در جهان هست و بعد از این به وجود خواهد آمد نور میباشد.
منتها بعضی از نورها رقیق است و برخی غلیظ و برخی از انوار ذرات پراکنده دارد و پارهای دیگر دارای ذرات متراکم است.
این نظریه فلسفی که از طرف سهروردی در آخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجری ابراز شد، امروز، برای ما که در نیمه دوم قرن بیست و يكم میلادی زندگی میکنیم قابل فهم است.
چون ما میدانیم که هرچه در جهان هست انرژی است که آنهم امواج یا انوار است و انرژی وقتی متراکم میشود به شکل ماده جلوه میکند و هنگامی که رقیق است شکل امواج یا انوار را دارد.
همانگونه که نورهای قوی بر نورهای ضعیف ميتابد، نورهاي ضعيف هم بسوی انوار قوی تابش دارد. حتی کوه هم نور است اما نوری متراکم و حتی ظلمت هم نور میباشد اما نور متکاثف. در جهان چیزی نیست که نور نباشد و به نور دیگر نتابد و انسان هم که از موجودات جهان است از نور میباشد و به دیگران میتابد همانگونه که نورهای دیگران نیز به او تابیده میشود.
بمناسبت این نور که انسان به دیگران تابیده میشود انسان فیاض است و میتواند به دیگران سود برساند و از نور سایرین روشن شود.
بعد از اینکه سهروردی از تحصیل علم فارغ شد برای اینکه نظریه خود را راجع به اشراق بشناساند شروع به نوشتن کتاب حکمت الاشراق کرد ولی کتاب را یکمرتبه ننوشت و مسافرتها و نوشتن رسالههایی راجع به مسایل مختلف حكمت مانع از این میگردید که سهروردی کتاب حکمت الاشراق را به اتمام برساند.
از سهروردی نزدیک به پنجاه رساله و کتاب در دست است که با اهمیتتر از همه، کتاب حكمت الاشراق میباشد چون اصول و فروغ نظریه او در ان کتابهست.
سهروردی بعد از خاتمه تحصیل از اصفهان خارج شد و در شهرهای ایران گردش کرد. در آن موقع وضع ایران شل امروز نبود که تمام کشور یک پادشاه و حاکم داشته باشد و همهجا از امر پادشاه ایران اطاعت نماید. در آن عصر هر یک از شهرهای ایران یک پادشاه داشت و اوامر آن پادشاه در آن ولایت به موقع اجرا گذاشته میشود. لذا سهروردی قدم بهر شهر كه میگذاشت مثل این بود که وارد کشوری جدید شده است.در بعضی از کشورها علما گاهی صوفیان از شنیدن نظریه وی ابراز حیرت میكردند و بعد حیرت آنها مبدل به خصومت میشد تا اینکه به روم رفت و از آنجا راه شام را پیش گرفت.
سهروردی در حلب سکونت کرد و فورا مورد توجه ملک ظاهر پسر صلاح الدین ایوبی پادشاه شام قرار گرفت. سهروردی در حلب نوشتن کتاب حکمت الاشراق را تمدید کرد و قبل از اینکه کتاب خاتمه پیدا کند سودا بعضی از قسمتهاي کتاب را بین علمای حلب و دمشق تقسیم مینمود و از هر فرصت استفاده میکرد تا نظریه خود را راجع به حکمت اشراق برای علمای شام تشریح کند. سهروردی در نظر علمای شام مردی بیگانه بود و خاصه آن که شيعي مذهب هم بهشمار میآمد.
تضاد فکری علمای شام با سهروردی به جایی رسید که او را مرتد و مستوجب قتل خواندند و از ملک ظاهر خواستند که سهروردی را به قتل برساند.
ملک ظاهر که مردی فاضل و ادب دوست بود، حاضر نشد که مبتکر حکمت اشراق را به قتل برساند و گفت این مرد نظریهای راجع به حکمت ابراز کرده و چیزی دیگر نگفته است، او نه مدعی است که پیغمبر میباشد و نه دین اسلام را انکار میکند، من چگونه چنین مردی را بهلاکت برسانم.
چون ملک ظاهر نمیخواست که سهروردی را به قتل برساند علمای دمشق و حلب متوسل به صلاح الدین ایوبی پادشاه سوریه و مصر که پدر ملا ظاهر بود شدند و از او خواستند که سهروردی را مقتول کند.
علمای دمش و حلب دو دلیل برای مرتد بودن سهروردی اقامه میکردند یکی اینکه وی میگوید همه چیز نور است و هر نور به دیگری میتابد و از نور دیگر کسب فیض میکند و دیگر اینکه سهروردی میگفت که حکمت عتیق و حکمت لدنّی در او جمع شده و علمای دمش و شام میگفتند که فقط پیغمبر اسلام دارای این صفت بود و جز او هیچکس علم لدنی نداشت و نخواهد داشت و هر کس باید تحصیل کند تا علم و حکمت را بیاموزد و بدون تحصیل، کسی قادر به اکتساب معرفت نمیشود.
به این دو علت سهروردی را به قتل رسانیدند یا اینکه او را به زندان انداختند تا اینکه در حبس بمیرد و در سن 38 سالگی به زندگی آن عارف نامدار و بزرگ خاتمه دارند. هر چند که ملک ظاهر خیلی کوشید که بتواند سهروردی را از زندان نجات دهد ولی نتوانست.
سهروردی از مشرق و مغرب دو اصطلاح عرفانی بوجود آورده بود. مشرق در اصطلاح او عبارت بود از جایی که نور مجرد در آنجاست و آن نور هیچ نوع آلودگی با ماده ندارد و مغرب در اصطلاح سهروردی عبارت از منطقهای است که در آنجا نور متراکم یا ماده وجود دارد و در آنجا نور مجرد یافت نمیشود.
و چون قیروان شهری است که در اقصای مغرب ممالک اسلامی قرار گرفته سهروردی مغرب عرفانی خود را قیروان میخواند و نظر به که یمن در مشرق کشورهای اسلامی است سهروردی شرق عرفانی خود را یمن مینامند. (بمناسبت اینکه نام کشور یمن در عربی به معنای راست است سهروردی شرق عرفانی خود را یمن خوانده است).
در اصطلاح سهروردی در جاه قیروان سقوط کردن یعنی کسیکه در حضیض مادی سقوط کرده است و در یمن بسر بردن یعنی کسیکه در سرمنزل مقصود جا دارد.
قدیمیها راجع به بینایی دو نظر داشتند. دستهای میگفتند بینایی ناشی از این است که از چشم انسان نوری خارج میشود و آن نور به چیزی که میخواهند ببیند میتابد و آنگاه از آن شیء بسوی چشم برمیگردد و بعد از این که به چشم مراجعت کرد انسان قادر میشود آن شی را ببیند.
این نظریه را قاآنی شاعر نیمه دور قاجاریه در این سه بیت که در ایران معروفیت دارد گنجانیده است:
گویند حکیمان که روی خــط شعاعــی از دیده سوی آنچه بچشم است برابر
تا خط شعاعـــــی به بصــــــر باز نـگردد در دیـده مصــور نشود صورت مبصـــــر
حسن تو بحدی است که آن خط زرخ تو برگشتنش از فرط ولـع نیست میســر
در این سه بیت قاآنی میگوید تو آنقدر زیبا هستی که هر کس تو را ببیند نابینا میشود.
دستهاي دیگر از علما عقیده داشتند که اشیاء بدین ترتیب دیده میشود که از شی مورد نظر یک نور خارج میگردد و آن روشنایی، وارد چشم انسان میشود و در نتیجه انسان میتواند آن را ببیند.
اما سهروردی در مورد دیدن اشخاص عقیده داشت که بر هیچ جسم دیده نمیشود مگر این که نورانی باشد و هرچه نورانی است بچشم ما میرسد و آنچه را که نورانی نیست نمیبینیم.
خوب دیدن و بد دیدن اشیاء اگر مربوط به عیب چشم ما نباشد مربوط بکمی و زیادی نور اشیاء است و هرچه نورانیتر باشد بهتر دیده میشود و وقتی نور زیادتر شد، چشم را خیره مینماید و از آن بیشتر چشم را کور میکند. بهمین جهت نور الانوار باصطلاح سهروردی که ذات خداوند است انسان را کور میکند زیرا چشم بشری قادر به تحمل نور خداوند نیست.
سهروردی نظریه ارسطو و حکیمانی را که مرید مکتب فلسفی او هستند راجع با اشیاء قبول ندارد و میگوید اشیای جهان غیر از نور چیز دیگر نیست و بعضی از آنها نورانیتر و برخی کم نورتر است و هر قدر کم نورتر باشد چشم ما آنها را فشردهتر و تاریکتر میبیند.
منشا تمام اشیا نور الانوار یعنی خداوند است و نور الانوار بمناسبت درخشندگی خارقالعاده قابل دیدن نیست. تمامی اشیای جهان نور الانوار کسب روشنایی میکنند و نوری که از آنها ساطع میگردد یا بر آنها تابیده میشود از اوست.
اشیا طبق نظریه سهروردی دارای طبقات متفاوت هستند:
یکی از طبقات اشیا عبارت است از لطافت یا تراکم آنها و هر چند جسم لطیف تر باشد نورانی تر است و هرچه متراکمتر تاریکتر. طبقه دیگر از اشیا مربوط است به این که چه اندازه نور مستقل دارند و چه اندازه نور آنها از دیگران میتابد. نور آنهایی که دارای نور مستقل هستند در اصطلاح سهروردی نور مجرد خوانده میشود و آنهایی که نور مستقل ندارند، در اصطلاح سهروردی موسوم است به نور عرض. طبقه دیگر از اشیا مربوط است به اينكه اشيا تا چه اندازه به نور الانوار یعنی خداوند نزدیک میباشند و نزدیک شدن آنها به نور الانوار بسته و همت آنها جهت رسیدن به خداوند است و هر که ساعیتر باشد بیشتر بخداوند نزدیک میشود.
چون سهروردی همه چیز را نور میداند طبیعی است که کالبد آدمی هم در نظر او جز نور چیزی نیست، اما نور متراکم که بشکل ماده جلوه مینماید.
به عقیده سهروردی افراد بشر که همه از نور هستند چند نوع میباشند.
در بعضی از آنها، نور طوری متراکم گردیده که راه برای عبور نورهائی که از اطراف به آنها میتابد وجود ندارد و اینگونه اشخاص در حضیض (چاه قیروان) میمانند و از آنجا خارج نمیشود یعنی عمر را در حضیض ماده پرستی میگذرانند و هرگز از آن مرحله بالاتر نمیروند.
اما تراکم نور در بعضی از اشخاص کمتر و آنها دارای تبلور هستند و نوری که از اطراف بر آنان میتابد از آنها عبور میکند. هر قدر در آن اشخاص استعداد عبور نور بیشتر باشد مرتبهای بیشتر پیدا میکنند. به عقیده سهروردی نه فقط انسان نور است بلکه سختترین چیزها مثل سنگ خارا، نور میباشد.
سهروردی در عین این که تمام اجسام جهان و جانداران را نور میداند عقیده دارد که هر یک از آنها یک برزخ هستند برای عبور دادن و منعکس کردن انوار دیگر.
به عقیده سهروردی سرنوشت انسان بعد از مرگ وابسته به این است که روح او در دنیا چه کرده و آیا راه صواب پیموده یا راه خطا، روح هم به عقیده سهروردی مانند چیزهای دیگر، نور است. ولی آن نور بعد از مرگ انسان در صورتی که مستوجب پاداش باشد به نورالانوار ملحق میشود. باز به عقیده سهروردی سعادت حقیقی و جاوید انسان بعد از مرگ است، نه در این دنیا، در صورتی که در روح انسان، نیکوکار باشد.
لذاّت این دنیا در قبال لذاتی که بعد از مرگ نصیحت آدمی میگردد هیچ است و ارواح نیکوکار بعد از مرگ از دورهای از عمر که در این دنیا گذرانیدهاند خود را مغبون میدانند چون فکر میکنند بر اثر زندگی کردن در این دنیا از تمتع لذات بعد از مرگ در دورهای که در این جهان بودند محروم شدند.