کافه تلخ

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

اوشو - روح جنسيت ندارد




روح جنسيت ندارد magnify
باگوان عزيز:
من عاشق شنيدن داستان هاي مرشدان قديم و مريدانشان هستم.احساس كردن عصاره ي آن وقايع كوچك در معرفت انساني بسيار زيباست ، عصاره اي از مذهب كه گذشت قرن ها آن را در غباري از جزم ها و فريب ها پوشانده است. ولي بااين وجود وقتي به خودمان در اينجا نگاه مي كنم و آن خوشي و سكوت و گريه و خنده اي را كه در اينجا هست احساس مي كنم در اين فكر هستم كه در حال حاضر واقعه اي در حال وقوع است كه هيچ مرشدي در گذشته آن را فرانخوانده بوده evoked.

آيا اين نوعي از عشق لطيف يا سرخوشي مخصوصي است كه در وجود اطرافيان شما قرار دارد ، چيزي كه فقط مي تواند از انرژي هاي زنانه سر زند؟ باگوان، آيا اين يكي از بزرگترين هداياي شما به جهان معنوي نيست؟

حيطه ي روحانيت spirituality تحت سلطه ي مردان بوده است ، نه تنها تحت سلطه، بلكه مردسالار بوده است. دلايلي وجود داشته كه تمامي سنت هاي روحاني با زنان مخالف بوده اند. آنان به اين سبب با زنان مخالف بودند زيرا كه با زندگي مخالف بوده اند و براي نابود كردن زندگي، اساسي ترين چيز اين است كه مرد و زن را از هم جدا كني.آن ها با هر خوشي مخالف بوده اند، با هر عشق و سرزندگي مخالف بوده اند. راه آسان اين بوده كه زن را تحقير كنند و تاحد ممكن او را از مرد دور كنند، به ويژه در صومعه ها.
زنان موجوداتي رتبه دوم بودند. در سطح مردان قرار نداشتند. طبيعتاً خيلي ازچيزها مختل شدند. اين سبب شد كه تمام بازيگوشي، شوخ طبيعي و سرخوشي از زندگي گرفته شود و اين، هم براي زنان و هم براي مردان ساختاري بسيار خشك ايجاد كرد. زن و مرد بخش هايي از يك كل هستند و وقتي اين ها را ازهم جدا كني، آن ها پيوسته چيزي را كسر دارند ، و آن فاصله نمي تواند پر شود و آن فاصله مردمان را جدي مي سازد، جدي هاي بيمارگونه و منحرف و از نظر رواني نامتعادل.
اين سبب مختل سازي هماهنگي طبيعي مي شود، تعادل زيست شناسي را برهم مي زند. اين وضعيت چنان مصيبتي است كه انسان قرن هاست از آن در رنج بوده است.آري، اين بزرگترين پيشكش من به آينده ي انسان است، كه زنان در همان سطح مردان هستند ، از نظر روحاني، مسئله ي عدم برابري وجود ندارد.شما در اينجا خنده، اشك و خوشي مي بينيد:
در جمع بودا چنين چيزي ممكن نبود. در جمع ماهاويرا ممكن نبود. آنان براي زنان جمعي جداگانه داشتند، ولي از هر طريقي مورد تحقير بودند. در جينيسم، حتي يك مرد كه فقط يك روز است سالك شده بايد مورد احترام زن سالك هفتاد ساله قرار گيرد. آن زن هفتاد سال است كه سالك است، ولي بايد به مردي كه هم اينك سالك شده تعظيم كند، زيرا كه او يك مرد است.

و با وجودي كه مردان براي رسيدن به اشراق كار كرده اند، زنان براي رسيدن به اشراق مستقيماً كار نكرده اند، آنان نخست براي رسيدن به مردي كار كرده اند، زيرا نمي تواني بدون رسيدن به مردي، به اشراق برسي: نخست بايد مرد بشوي و سپس به اشراق برسي!
پس آنان فقط در ظاهر راهب و راهبه بودند، ولي هدف هايشان كاملاً متفاوت بود. مرد پيشاپيش از مرتبه اي والاتر برخوردار بوده و زن آن مرحله را در زندگاني بعدي، احراز مي كرده است ، زن يك زندگي عقب بوده است! و تمام اين ها مزخرفات است. تاجايي كه به روحاني بودن مربوط است، تفاوتي بين زن و مرد نيست،
زيرا مسئله در بدن و زيست شناسي نيست، حتي مسئله ي روان و روانشناسي هم در كار نيست.مسئله ي بودن being در ميان است و در بودن، تفاوت جنسي مطرح نيست.
روح ها زن و مرد نيستند. و يك روش مي تواند يك مرد را به خود دروني اش رهنمون شود و همان روش مي تواند يك زن را به خود دورني اش راهنمايي كند.

ابداً مسئله ي جنسيت در كار نيست، زيرا تمام كار در مشاهده گريwitnessing است. آنچه كه مورد مشاهده است، مسئله نيست ، چه يك بدن زنانه را تماشا كني و چه بدني مردانه را، چه ذهني زنانه را مشاهده كني و چه ذهني مردانه را، اينها مسئله نيستند. تاكيد بر مشاهده گري است ، و مشاهده گري جنسيت ندارد.
حتي مرداني بزرگ چون ماهاويرا، گوتام بودا نيز بخشي از دنياي مردسالار باقي ماندند و نتوانستند برعليه آن قيام كنند. اين نخستين بار است كه زن و مرد باهم هستند، براي يك تجربه كار مي كنند، و طبيعتاً، وقتي انرژي هاي متضاد باهم كار كنند، بازيگوشي بيشتر، شوخ طبعي بيشتر، خنده ي بيشتر، عشق بيشتر و دوستي بيشتري وجود خواهد داشت ، تمام كيفيت هايي كه ما را انسان مي سازد.
قديسان قديم تقريباً غيرانساني بودند، استخوان هايي خشكيده.
سرزندگي و شوخ طبعي با معنويت آنان مخالف بود. به نظر من، شوخ طبيعي و سرزنده بودن خود اساس روحانيت است، اگر انسان روحاني نتواند شوخ و سرحال باشد، پس چه كسي مي تواند؟ اگر مردماني كه در جست و جوي حقيقت هستند نتوانند جشن بگيرند، آنوقت هيچ كس ديگر حق جشن گرفتن ندارد.ولي تمامي سنت ها بر ترك كردن دنيا تاكيد داشته اند، نه بر جشن گرفتن. و توسط اين ترك دنيا، چنان اختلالات رواني در مردم ايجاد كرده اند كه مسئله ي رشد روحاني ازبين رفت.

نخست آنان بايد از نظر رواني سالم شوند ، آنان بيمار رواني بودند.من مايلم مردم من طبيعي باشند:
جسماً ، رواناً ، در هر سطحي ، سالم باشند. فقط آنوقت، در اين گام هاي سالم است كه به سمت روحانيت سالم حركت مي كنند. و معنويت آنان برعليه چيزي نخواهد بود، معنويت آنان هرچيزي را كه در پايين آن باشد جذب خواهد كرد.
بنابراين بسيار غني تر خواهد بود.
به نظر من، آن معنويتي كه شما را در هر بعد از زندگي فقيرتر سازد، يك خودكشي آهسته است. روحانيت نيست.

تصادفي نيست كه تمام سنت هاي روحاني با من مخالف هستند زيرا تلاشي كه من مي كنم، يعني ريشه كن كردن آن ها. اگر من موفق شوم، آنگاه اثبات مي شود كه ده ها هزار روش گذشته ي معنوي خطا بوده اند.
پس آزمايش من بسيار حياتي است، بسيار قطعي و تعيين كننده است. و احساس من چنين است كه تو فقط وقتي مي تواني از حسادت گذر كني كه امكاني براي حسادت وجود داشته باشد، تنها وقتي مي تواني از سكس گذر كني كه امكاني براي سكس وجود داشته باشد، از هرچيزي فقط وقتي مي تواني رد بشوي كه امكان آن چيز وجود داشته باشد.سنت هاي گذشته سعي كردند مردم را فريب بدهند: 
آنان را ازهم جدا كنند، خود آن امكان وجود نداشت و آهسته آهسته، راهبان و راهبه ها شروع كردند به اين باور كه به وراي حسادت رفته اند و از سكس عبور كرده اند.
واقعيت درست عكس اين بود: آنان به ماورا نرفته اند، آنان با انواع آداب مذهبي آن تمايلات را سركوب كرده اند. زنان هرچيزي را كه نيازمند مرد بوده است سركوب كرده اند و مردان هرآنچه را كه نيازمند زن بوده سركوب كرده اند، تا به حدي كه خودشان از وجود آن ديگري آگاه نبوده اند.
يك داستان چيني: زني براي سال ها به مرشدي خدمت مي كرد. مرد در كلبه اي دور از شهر زندگي مي كرد و اين زن بسيار ثروتمند بود و خوشمزه ترين خوراك ها را براي آن مرد مي آورد و هر نيازي كه داشت برايش برطرف مي كرد. مرد مجبور نبود براي گدايي بيرون برود ، زن لوازم مورد نيازش را برايش مي برد.
و آن مرد قديسي بزرگ شد.زن پيرتر بود. قبل از مردنش، فقط يكي دو روز قبل، زن بيمار شد و احساس كرد كه عمرش به پايان رسيده است.او روسپي آن شهر را كه زني بسيار زيبا بود فراخواند و گفت، "قيمت تو هرچه باشد من مي پردازم. فقط چيزي ساده را از تو مي خواهم:
نيمه شب به خانه ي آن راهب برو كه من او را در تمام عمرم پرستش كرده ام. او مي پندارد كه از سكس فراتر رفته است، من نيز اين را باور دارم، ولي تاكنون فرصتي نبوده تا آن را آزمايش كنم. تو نيمه شب به سراغش برو ، او در آن ساعت به مراقبه مي پردازد. در بزن و داخل برو.

فقط لباس هايت را بيرون بياور و برهنه شو و هرآنچه را كه او مي گويد يا انجام مي دهد به ياد بسپار و سپس نزد من بيا. و براي اين هر مبلغي بخواهي به تو خواهم داد."
زن روسپي گفت، "مشكلي نيست." زن رفت و در زد. راهب در را باز كرد. زن بي درنگ رداي خودش را كه تنها پوشش او بود، پايين انداخت و برهنه در برابر راهب ايستاد.
راهب فريادي كشيد و گفت، "چه مي كني؟" و او مي لرزيد و قبل از اينكه زن بتواند چيزي بگويد، از در بيرون زد و فرار كرد.
زن روسپي نزد آن زن برگشت و به او گفت، "اتفاق زيادي نيفتاد. او در را باز كرد. من رداي خودم را انداختم، او شروع كرد به لرزيدن و فرياد زد كه «چه مي كني؟» و از در زد بيرون و به سمت جنگل فرار كرد."زن گفت، "من سال ها بيهوده وقتم را صرف آن احمق كردم. تو اين پول را بگير و يك كار ديگر بكن. برو و كلبه اش را به آتش بكش. براي اين كار هم هرچقدر پول بخواهي به تو مي دهم.
"اين راهبان و راهبه ها توسط مذاهبشان مجبور شده اند ازهم جدا زندگي كنند و گاهي اگر نگاهي به متون مذهبي آنان بيندازي، مسخره است. يك راهب جين پيش از اينكه در جايي بنشيند، سوال مي كند، "آيا در اين جا قبلاً زني نشسته است؟"

دست كم نه دقيقه بايد گذشته باشد. من نمي دانم كه آنان اين نه دقيقه را از كجا آورده اند! !
فقط آنوقت است كه او مي تواند آن مكان را با پارچه ي پشمي نرمي جارو كند تا حشرات ريز يا مورچه ها كشته نشوند و آنوقت زيراندازش را پهن مي كند و مي نشيند.
من از اين مردم پرسيدم، "چرا نه دقيقه؟"

گفتند، "پس از اينكه زني در يك جا نشسته باشد، تا نه دقيقه ارتعاشات او ادامه دارد و مرد راهب مي تواند از آن ارتعاش متاثر شود."گفتم، " شما چه نوع راهباني داريد؟ 
مردان معمولي متاثر نمي شوند. راهب ها متاثر مي شوند؟ اين فقط نشان مي دهد كه آنان پيوسته به سكس فكر مي كنند و نه هيچ چيز ديگر."
چنين دريافت شده است كه مردان معمولي دست كم يك بار در هر نه دقيقه به زنان فكر مي كنند. شايد اين مردمان اين نكته را در طول هزاران سال درك كرده باشند ، كه در هر نه دقيقه خطري وجود دارد، ولي آن خطر در آن ارتعاش نيست، خطر در ذهن مرد است. هر مرد، در تمام روز، هر نه دقيقه به زنان مي انديشد.
زنان قدري معنوي تر هستند! آنان در هر هجده دقيقه يك بار به مردان مي انديشند ، دوبار بيشتر معنوي هستند!
دليل اصلي براي جداسازي زن و مرد اين بوده كه با همين يك ضربه، خيلي از چيزها را نابود مي كنيد، درغيراينصورت به ضربات متعدد نياز داريد و هنوز هم قادر نيستيد آنان را از ريشه نابود كنيد. جدي بودن مردمان مذهبي ربطي به معنويت آنان دارد، با روش زندگي شان ربط دارد كه از قلب هايشان جدا است.
همين حالا ما در آلمان دعوايي را كه برعليه دولت آلمان داشتيم، برده ايم و دولت آلمان سعي داشت ثابت كند كه من انساني مذهبي نيستم زيرا كه در يك كنفرانس مطبوعاتي گفته ام كه من مردي جدي نيستم. بحث آنان اين بود يك انسان مذهبي بايد جدي باشد. اين دو چيز باهم مي آيند، نمي تواني آن ها را ازهم جدا كني ، اگر مردي بگويد كه جدي نيست، چگونه مي تواند مذهبي باشد؟
با نگاه كردن به گذشته، آنچه دادستان دولت آلمان مي گفت، درست بود. تمامي مردمان مذهبي جدي بوده اند.ولي به نظر مي رسد كه قاضي كتاب هاي مرا خوانده است، زيرا گفته كه آن جمله در يك كنفرانس مطبوعاتي گفته شده و ما نمي دانيم كه او در چه فضايي گفته كه «من مردي جدي نيستم.»
او همچنين گفته كه، "شما بايد از كتاب هاي نوشته شده اش اين را اثبات كنيد و حتي اگر هم بگويد كه مردي جدي نيست، اين مهم نيست، زيرا آنچه كه او آموزش مي دهد، مذهبي هست. او آموزش مي دهد كه انسان، بدن نيست، كه انسان ذهن نيست و انسان موجودي ماورايي و روحاني است." و او از كتاب هاي من نقل قول كرده است و روي اين واژه ي "وجود ماورايي روحاني"transcendental spiritual being تاكيد كرده است.او گفت، "همين كافي است تا او و مريدانش مردماني مذهبي باشند.
در يك كنفرانس مطبوعاتي گفته است، مهم نيست." او به نفع ما راي داد، ولي دادستان دولتي سعي داشت اثبات كند كه مردي غيرجدي نمي تواند مذهبي باشد.
اگر من به جاي آن قاضي بودم، به هيچ نقل قولي استناد نمي كردم، روي همان نكته مي جنگيدم كه در واقع، جدي بودن و مذهبي بودن نمي توانند باهم باشند، زيرا جدي بودن يك بيماري است ، بيماري روح است و وقتي كه روح بيمار باشد، انسان نمي تواند مذهبي باشد.يك انسان مذهبي بايد شادمان باشد، پر از شوخ طبعي، خنده، عشق.
اين به يقين يكي از بزرگترين پيشكش هايي است كه ما سعي داريم هديه كنيم. اين برخلاف تمامي سنت ها و تمام مذاهب خواهد بود ، در سراسر دنيا، زيرا ما سعي داريم ثابت كنيم كه در ده هزار سال آنان در اشتباه بوده اند ، و اين، نفس آنان را آزرده مي كند.
آنان به جاي اينكه اين واقعيت را بپذيرند كه انسان روحاني بايد سرشار از خنده، نشاط، بازيگوشي و شوخ طبعي باشد، ترجيح مي دهند ما را نابود كنند. زيرا وقتي انسان به معنويت رسيده باشد، ديگر نگراني وجود ندارد، مشكل و تشويشي وجود ندارد و انسان در يك آسودگي عميق با جهان هستي به سر مي برد. چرا انسان بايد جدي باشد؟ ولي اين با تمامي گذشته مخالف خواهد بود.
فقط در اين يك نكته نيست كه من با تمامي گذشته مخالفت خواهم كرد، من در موارد بسياري با تمام گذشته مخالف هستم، به اين دليل ساده كه گذشته تحت سلطه ي مردان بوده است و بنابراين تنها مردان بوده اند كه قانون وضع كرده اند و بدون هيچ ملاحظه اي براي زنان.
زنان ابداً به حساب نيامده اند، ولي مصيبت اينجاست كه اگر مرد زن را به حساب نياورد، او خودش را به دو نيم پاره مي كند و لحظه اي كه او زن بيرون را انكار كند، زن درونش را نيز منكر شده است ، ، و اينگونه شما يك موجود شكاف برداشته ايجاد كرده ايد، نه يك موجود روحاني. او به روان درماني نياز دارد، نه به عبادت.