من بيشتر از همه از بودا سخن گفته ام . اما او بيش از هر كس ديگري ضد زندگي است :
« اين زندگي فقط براي رسيدن به زندگي حقيقي بعد از مرگ كاربرد دارد . » حال ، هيچكس از بعد از مرگ بازنگشته است . حتي يك نفر نيز از بعد از مرگ بازنگشته و نگفته كه آنجا زندگي وجود دارد . و تمام اين مذاهب بر پايه ي اين فرضيه قرار دارند ، كه بعد از مرگ زندگي وجود دارد ؛ اين را قرباني آن كنيد . و من مي گويم :
آن را براي اين قرباني كنيد . » -- زيرا اين تنها چيزي است كه مي توانيد داشته باشيد : همينك . و اگر بعد از مرگ زندگي وجود داشته باشد ، تو آنجا خواهي بود و اينگونه خواهد بود :
« اينجا و اكنون . »
وقتي دريافتي كه چگونه در اينك اينجا زندگي كني ، قادر خواهي بود آنجا نيز زندگي كني . پس من به تو زيستن در اينك اينجا را آموزش مي دهم .
اين نخستين مذهب است كه هيچ چيز را در زندگي تو رد نمي كند . تو را كاملاً مي پذيرد ، همانگونه كه هستي ، و شيوه ها و متدهايي را براي هماهنگي بيشتر كل مي يابد . تو تمام عناصر را داري ، هرچه كه نياز داري در تو هست – شايد نه در مكان درست .
آن بايد در مكان درست خودش قرار گيرد . و وقتي كه همه چيز در مكان درست خودش جاي گرفت ، كه من آن را ويرتو مي نامم . سپس انسان معنوي يا مذهبي از تو بر مي خيزد .
تمام مذاهب قديمي بر اساس سيستم باوري معيني قرار دارند . آن باورها مورد پرسش قرار نمي گيرند زيرا همگي وهم و خيال اند – اوهام زيبا ، اما اوهام همگي شبيه هم اند .
تو نمي تواني بپرسي : « از كجا مي داني كه خدا جهان را آفريده است ؟ » حتي يك چشم مشاهده گر نيز وجود نداشته است ، نمي توانست از خود طبيعت وجود داشته باشد ، زيرا اگر در آن لحظه شاهد عيني وجود داشت ، آنگاه آن نمي توانست آغاز جهان باشد . تو بايد به قبل از آن شاهد بروي . جهان قبلاً آنجا بود ؛ شاهد آنجا بود . شاهد براي اثبات اين كه جهان از قبل در هستي بوده است كافي است . بنابراين هيچ شاهدي در زمان خلقت خدا نمي توانست باشد . اما تمام مذاهب آن را پذيرفته اند ، و تو حق نداري بپرسي زيرا شك در ليست سياه قرار دارد .
سپس هفت دوزخ در انتظار توست ، با تمام شكنجه هايي كه آدولف هيتلر و جوزف استالين و مائو زدونگ مي توانند آبستن شوند . اين مردم مذهبي از زمانهاي دور آنها را آبستن شده اند ... تمام انواع شكنجه ها را . و حالا فقط براي چند روز – مسيحيت تو را تا ابد به درون دوزخ پرتاب مي كند . چه گمان مزخرفي !
مسيحيت فقط يك زندگي را مي پذيرد . در يك زندگي چقدر گناه مي تواني مرتكب شوي ؟ تو اگر تمام روز و شب را به مدت هفتاد سال گناه كني باز هم مجازات ابدي قابل توجيه نيست .
مجازات ابدي ... براي هميشه ؟ پاياني بر آن نخواهد بود ! و من فكر نمي كنم كه تو در هر لحظه مرتكب گناه شده اي . انساني كه چند گناهي انجام مي دهد .... شايد براي 4 يا 5 سال به زندان برود . آن شايد توجيه پذير باشد . اما دوزخ ابدي ؟ بنابراين آنها از ترس تو بهره برداري مي كنند : ترس از دوزخ و طمع لذات بهشتي . آن كل طرح آنها براي كار كردن بر ذهن آدمي بوده است . مي توانم به تو بگويم كه آنها فقط به اصطلاح مذهب اند . آنها اصلاً مذهب نيستند .
اين نخستين مذهب است . من به تو هيچ وعده ي بهشتي نمي دهم ، و از هيچ جهنمي نيز نمي ترسانم ؛ اصلاً وجود ندارد . نمي گويم : « بايد از من پيروي كني ، آنگاه فقط تو مي تواني نجات بيابي . » آن كاملاً خودپرستانه است . مسيح مي گويد : « بيا ، از من پيروي كن . » حتي كتاب من در مورد مسيح از من پيروي كن مي باشد . آن گفته ي من نيست ، آن گفته ي مسيح است . اگر از من بپرسي خواهم گفت :« هرگز ! از من پيروي نكن ، زيرا من خودم را از دست داده ام . مگر اينكه تو گم بودن را همچون من برگزيني .. آنگاه آن خوب است . » از نظر من هركس كه ادعاي نوعي برتري كند و تو بايد از او پيروي كني – آن يك نگرش فاشيستي است .
سانياسين هاي من پيروان من نيستند بلكه همسفران من هستند ، دوستان من ، عاشقان من .
آنها همان چيزي را در من ديده اند كه تو در آينه مي بيني . تو مريد آينه ات نيستي – اما در آينه مي تواني چهره ي خودت را ببيني . تو از او پيروي نمي كني . تو بايد چهره ات را در آينه ي او ببيني – و همه اش همين است .
و يك چيز را به ياد بسپار : آينه هرگز هيچ كاري نمي كند . وقتي با آينه روبرو مي شوي تو كاري انجام مي دهي . آينه نگران روبرو شدن يا نشدن با تو نيست . و وقتي كه با او روبرو مي شوي هيچ حركتي نمي كند ؛ به سادگي تو را منعكس مي كند . آن طبيعي است ، به همين دليل است كه آن را آينه مي ناميم . آن فقط آينه است ، منعكس مي كند . يك كننده نيست ، آن وجود خودش است . استاد اصلاً كاري انجام نمي دهد ، آن حضور اوست كه منبع انعكاس مي شود . آهسته آهسته تو شروع به ديدن خودن با نوري تازه مي كني ، به شيوه اي نو ، از منظري نو ، در بعدي نو .
مذاهب قديمي بر اساس سيستم هاي باوري قرار دارند . مذهب من كاملاً علمي است . آن يك باور نيست ، ايمان نيست – علم محض است . البته اين علم با آن علمي كه در دانشگاهها تدريس مي شود تفاوت دارد . اين علم واقعي است و آن ذهني .
بعضي اوقات كلمات بسيار علمي هستند . تا به حال در مورد واژه ي موضوع فكر كرده اي ؟ آن فقط به معناي چيزي است كه مانع تو مي شود ، هدف تو مي شود ، به راه تو مي آيد ، مانع تو مي شود . علم سعي مي كند موضوعاتي را كه در اطراف تو وجود دارند را مشاهده كند . آنها نبايد مانع تو شوند ، نبايد به راه تو بيايند . برعكس آنها بايد راه تو را هموار كنند ، بايد به كار آيند .
آنها نبايد همچون دشمناني در اطراف تو باقي بمانند . پس تمام تلاش علم تبديل موضوعات به دوستان است ، اما آنها ديگر موضوع تو نيستند ، تو را مي پذيرند ، به تو خوش آمد مي گويند .
و وقتي مي گويم مذهب ، مذهب من ، يك علم است ، به اين معناست كه همانطور كه علم موضوعات را مشاهده مي كند ، مذهب نيز ذهنيت را مشاهده مي كند . ذهنيت متضاد عينيت است . موضوع مانع تو مي شود ؛ ذهنيت فقط يك ژرفايي ناپيمودني است . چيزي به عنوان موضوع وجود ندارد . وقتي حركت كني ، شروع به سقوط در عمقي بي انتها و بي پايان مي شوي :
هرگز به انتها نمي رسي . اما تو نيز نمي خواهي كه به انتها برسي . فقط آن سقوط ابدي آنقدر وجد آور است كه فكر مي كني به انتها رسيدنش غير ممكن است ؛ آن بي پايان است .
موضوعات شروع مي شوند و تمام مي شوند ؛ ذهنيت شروع مي شود اما هرگز تمام نمي شود . علم ، مشاهده را در متدش به كار مي گيرد ؛ مذهب نيز مشاهده را در متدش به كار مي گيرد ، اما آن را مديتيشن مي نامد . آن مشاهده است ،مشاهده ي محض ، از ذهنيت خودت . علم كار خود را آزمايش مي نامد ؛ مذهب كار خود را تجربه مي نامد . آنها هر دو از يك نكته آغاز مي كنند اما در جهات متضاد حركت مي كنند . علم به بيرون مي رود ، و دانش به درون . از اين رو من به تو هيچ باوري نمي دهم ؛ من فقط به تو متد ارائه مي دهم . من فقط تجربه ام را براي تو توصيف مي كنم ، و من از راهي كه در آن تجربه كرده ام ، برايت مي گويم .
وقتي آن را تجربه كردم تمامي راهها را آزمودم ، چه آنها همگي برسند چه نرسند . و من 112 روش را يافتم كه مي توانند به همان نقطه برسند . و وقتي با يك متد برسي ، 111 تاي ديگر بسيار ساده مي شوند زيرا تو نكته را دريافته اي ، تو از قبل به آن رسيده اي . حال مي تواني از هر جاي ديگر نيز به آن برسي . بنابراين من 112 تكنيك مديتيشن را آموزش داده ام – اما بي هيچ سيستم باوري . از اين رو آن را علم مي نامم .