کافه تلخ

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

براهين ابن سينا در اثبات وجود روح



حسين حقانى زنجانى
آيا اين مساله حقيقت دارد كه برخى از مسائل قابل بحث و بررسى را در همان ابتداء و در اولين وهله، بايد پذيرفت؟ پاسخ اين سؤال مثبت است زيرا اگر بخواهيم به اثباتشان بپردازيم از آنچه تصورش را مى‏كرديم، چه‏بسا دشوارتر باشد!
از جمله اين مسائل، مساله اثبات وجود نفس انسانى است زيرا اگر آن را به دست عقل و انديشه دورپرواز فلسفى بسپاريم به اين زوديها قانع نميشود! و مى‏خواهد پرده از روى غوامض آن فروكشد و اثبات آنچه را كه اثباتش دشوار است‏بر عهده گيرد، از اين‏رو مى‏بينيم كه فلاسفه كوشيده‏اند تا براى اثبات وجود نفس استدلال كنند و اين بحث و استدلال قسمت زيادى از نظريات و آراء آنها را دربر گرفته است.
روزگارى مى‏گفتند كه نفس منبع حيات است و هركه نفس را انكار كند، همراه آن حيات را انكار كرده است! و امروز نيز مى‏گويند: كه نفس مصدر ادراك و تفكر است چون مورد انكار قرار گيرد، تفسير و توجيه اعمال نفسانى دشوار خواهد بود. از اينها گذشته تحقق امور دنيائى ومسائل دينى بر وجود نفس انسانى متوقف است زيرا با ملاحظه موازين و اصول دينى، و نفس جاى ايمان و عقيده و مناط تكليف و مسؤليت است از اينرو، همواره اديان و شرايع نفس را پيش از جسم آدمى مورد خطاب قرار داده، نفس را نه جسم را به ثواب و دورى از عقاب وعده داده‏اند و بزرگان دين در بيان اصل وجود نفس پيش از بدن و نيز توضيح عاقبت و اثبات بقاء نفس تلاش فراوان كرده‏اند، اينان در اين‏گونه مباحث، بيشتر متكى بر منقولند ولى گاه نيز دليلى از معقول بر آن افزوده‏اند.
با وجود اين، در ميان فلاسفه و هم‏چنين علماء دينى كمتر كسى به قدر «ابن‏سينا» به نفس توجه داشته است، ابن سينا موضوع نفس را يكى از هدفهاى مهم فلسفه خود قرار داده و براى اثبات آن دلائل متعددى آورده و هر يك را به مناسبت‏هائى در مجموعه آثار خويش بيان نموده است و ما در اين مقاله به بررسى اين براهين و دلائل و توضيح آنها مى‏پردازيم.
برهان اول - برهان طبيعى پسيكولوژى
حاصل اين برهان اين است كه در مجموع وجود و هستى در طول زندگى و حيات، آثارى ظاهر مى‏شود كه قادر به تفسير آنها نيستيم مگر آن كه به وجود نفس و روح اعتراف داشته باشيم.
يكى از اين آثار حركت است و ديگرى ادراك، مراد از حركت، حركت ارادى است، اين حركت ارادى نيز گاهى به مقتضاى طبيعت‏حاصل مى‏شود چون سقوط سنگى از بالا به پائين و گاهى نيز خلاف مقتضاى طبيعت است مثل انسان كه بر روى زمين راه مى‏رود در حالى كه سنگينى جسمش او را به سكون مى‏خواند، اين حركتى كه برخلاف طبيعت است، بايد محرك خاصى علاوه بر عناصر جسم متحرك داشته باشد و آن نفس است (1) .
اما ادراك چيزى است كه برخى از موجودات از آن برخوردارند و بعضى داراى ادراك نيستند; بديهى است كه بايد موجودات ادراك كننده، قوه‏اى در باطن خود داشته باشد كه موجودات غير ادراك كننده، آن را نداشته باشد (2) .
از اين برهان به نام «برهان طبيعى پسيكولوژى‏» تعبير آورده‏اند. كه ابن سينا در اثبات نفس بر آن اعتماد مى‏كند و در حقيقت‏به تعبير «لانداور» دانشمند اروپائى اغلب اجزاى اين برهان از دو كتاب «نفس‏» و «طبيعت‏» تاليف: «ارسطو» استفاده شده است زيرا حكيم يونانى در كتاب «نفس‏» خود تصريح مى‏كند كه موجود زنده با موجود غير زنده دو فرق اصلى دارد: يكى حركت و ديگرى احساس. و در كتاب «طبيعت‏» نيز حركت را به چند قسم تقسيم نموده است.
در هر حال گرچه ممكن است اين برهان از جهاتى قابل بحث و بررسى باشد، اما ابن سينا در كتاب «شفا» و «اشارات‏» و ساير كتب فلسفى خويش كه بعدها آنها را به رشته تحرير درآورده است، سعى مى‏كند تا وجود نفس را با تكيه بر آثار عقلى آن اثبات كند.
«سميح عاطف الزين‏» مولف كتاب «علم‏النفس‏» (3) . (معرفة‏النفس الانسانية فى الكتاب و السنة) اين برهان را به عبارت زير تعبير آورده است:
«البرهان الطبيعى الذى يدل على ان الحركة فى الجسم ياتى من شى‏ء و هذا الشى‏ء هو النفس‏» .
يعنى: «برهان طبيعى براى اثبات وجود نفس همان وجود حركت در اجسام متحرك داراى نفس مى‏باشد و مبدا آن جز نفس نمى‏تواند باشد» .
مرحوم «محمد حسين فاضل تونى‏» نيز در تقريرات «حكمت قديم‏» (4) در توضيح اين برهان چنين مى‏نويسد:
اولين دليل بر وجود «نفس‏» آن است كه بدن دائما در حال تغيير و تبدل است‏به حسب كم و كيف و عوارض ديگر و به حسب جوهر ذات بناء بر حركت جوهرى كه ثابت‏شده است و نفس ناطقه از اول عمر تا آخر عمر باقى است و آنچه متبدل است، غير از چيزى است كه متبدل نيست پس نفس غير از بدن و مزاج است‏» .
برهان دوم: انديشه من و وحدت اعمال نفسانى
انسان موقعى كه با خود و از خود سخن مى‏گويد يا ديگرى را مخاطب قرار مى‏دهد، تمام توجهش به نفس است نه به جسم مثلا موقعى كه مى‏گويد: من مى‏روم و مى‏آيم و من مى‏خوابم و... تمام نظرش در مبدا اين افعال است لذا حركت پاها و برهم نهادن چشم از خاطرش نمى‏گذرد و به‏طور كلى انسان در كارى كه انجام مى‏دهد به ذات خود توجه دارد تا آنجا كه مى‏گويد من چنين و چنان كردم و از جميع اعمال بدنش چه‏بسا غفلت دارد (صغرى) و آنچه بالفعل معلوم او است، غير از چيزى است كه از آن غفلت دارد (كبرى) پس ذات انسان و نفس او مغاير بدن او است (نتيجه) (5) .
در اين استدلال آنچه به آن بيشتر برخورد مى‏كنيم، كلمه «من‏» كه معرف نفس و قواى نفسانى است نه جسم و آثار او.... يعنى در احوال و اعمال نفسانى، نظم و انسجامى است كه حكايت از قوه نيرومندى مى‏كند كه بر نظام او اشراف دارد، اين احوال و اعمال نفسانى بر دور يك مركز ثابت مى‏چرخند و به يك غير متغير متصل و سخت‏بهم مرتبطند و در همه احوال مختلف شخصيت انسان ثابت‏بوده، يكى مى‏باشد.
شيخ الرئيس در آثار متعدد خويش اين‏گونه تعبير مى‏آورد كه نسبت نفس به آثارش چون نسبت‏حس مشترك به محسوسات مختلف است، هر دوى اينها، پراكنده را گرد مى‏آورند و موجب نظم و ترتيب مى‏شوند (6) .
اين دليل و برهان ابن سينا اشاره دارد به برهان مشهورى كه مورد توجه دانشمندان علم النفس است كه پيرو مذهب روحى هستند و خلاصه آن اين است كه لازمه وحدت اعمال نفسانى، اين است كه اصلى باشد كه از آن اصل صادر شوند و اساسى باشد كه بر آن متكى گردند، فقدان اين اصل و يا معدوم شدن آن به معناى ضعف حيات عقلى يا پايان يافتن آن مى‏باشد پس وحدت اعمال نفسانى مستلزم اصلى براى آنها است پس لازم است نفس موجود باشد.
بديهى است كه اين خصلت‏ها و خصايص انسانى كه در بالا ذكر شد، در ساير حيوانات ديده نمى‏شود مثل تكلم و سخن گفتن و نطق و انفعالات ناشى از خنده يا گريه يا خجالت و شرمندگى و...
اين خصلت‏ها در انسان به اين جهت موجود هستند كه انسان، نفسى دارد كه ساير حيوانات آن را ندارند و از آن تعبير به نفس ناطقه مى‏آورند.
«سميح عاطف الزين‏» در كتاب «علم‏النفس‏» خود (7) به عنوان دليل دوم ابن سينا چنين مى‏نويسد:
«خصائص الانسان التى لا توجد عند الحيوان كالنطق والانفعالات من ضحك او بكاء او خجل ... و هى خصائص موجودة بسبب النفس التى اريه...» .
يعنى: «انسانها خصايص و خصلتهايى دارند كه نزد حيوانات موجود نيست از قبيل تكلم و سخن گفتن و انفعالات ناشى از حالت‏خنده و گريه يا شرمندگى در انسانها (صغرى) و اين خصلت‏ها به سبب مبدائى به نام نفس ناطقه در انسان موجودند پس نفس ناطقه موجود بوده، داراى هستى است (نتيجه) .
«محمد حسين فاضل تونى‏» در كتاب «حكمت قديم‏» از اين دليل ابن‏سينا اين‏گونه تعبير مى‏آورد:
«آنچه از آن در زبان عربى به لفظ «انا» و در فارسى به لفظ «من‏» تعبير مى‏شود، مغاير است‏با آنچه به لفظ «هو» در عربى و «آن‏» در فارسى تعبير مى‏گردد پس ناچار بايد بدن و اعضا، غير چيزى باشد كه از آن به لفظ «انا و من‏» تعبير مى‏شود. و از «انا و من‏» مراد، نفس ناطقه است پس معلوم شد كه نفس با بدن مغاير است‏يعنى نفس غير از بدن و بدن غير از نفس است و نفس و بدن يك چيز نيستند و مغاير همديگر مى‏باشند.
برهان سوم: برهان استمرار
ابن‏سينا برهان ديگرى براى اثبات وجود نفس و روح اقامه مى‏كند و ما آن را «برهان استمرار» مى‏ناميم. و حاصل اين برهان اين است كه زمان حال ما در درون خود، حامل گذشته ما است و آماده رفتن به آينده است، زندگى امروز ما بازندگى ديروز ما به‏هم پيوسته است‏بدون اين كه خواب و امثال آن، خدشه و انقطاعى در آن پديد آورند، بلكه اين سلسله تا سالهاى پيش نيز حلقه‏هايش با يكديگر مرتبط است.
بديهى است كه اين تسلسل از اين جهت است كه احوال نفس از يك سرچشمه، فيضان مى‏كند و چون دائره‏اى برگرد يك نقطه حركت مى‏نماد.
«ابن سينا» در كتاب «رسالة فى معرفة‏النفس الناطقة‏» ص 44 چنين مى‏نويسد:
«اى عاقل بدان كه امروز درست همان كسى هستى كه در همه عمرت بوده‏اى حتى بسيارى از آنچه را كه بر تو گذشته است، به ياد دارى و تو ثابت و مستمرى و در اين شكى وجود ندارد ولى بدن تو همه در تحليل و تجزيه و نقصان است از اينرو آدمى به غذا نيازمند است تا بدل ما يتحلل بدن او گردد. اما تو خود مى‏دانى كه مدت بيست‏سال از بدن تو از آنچه در آغاز بود، چيزى بر جاى نمانده است ولى تو در تمام اين مدت به بقاى ذات خويش معترف هستى و در تمام عمر نيز چنين خواهد بود پس ذات او با بدن تو و اجزاى ظاهرى و باطنى آن مغاير است‏» (8) .
اين مساله يعنى استمرار حيات عقلى و اتصال آن، از جمله مسائلى است كه از دانشمندان اروپائى به نام «ويليام جيمز» و «برگسون‏» نيز به آن اعتراف نموده‏اند و آن را از خصلت‏هاى اعمال نفس و از بزرگترين دلائل بر وجود «من‏» يا شخصيت‏به شمار آورده‏اند به نظر آنان حركات فكرى را نه سكون و نه انقسام، بلكه يك جريان متصل و مستمر است.
از اين دليل «سميح عاطف الزين‏» در كتاب علم‏النفس خود ص 15 چنين تعبير مى‏آورد و آن را چنين نقل مى‏كند:
«برهان الاستمرار يعنى ان النفس ثابتة و مستمرة بينما البدن فى تخلل و انتقاص و لذا فالنفس مغاير للبدن‏» .
يعنى: «همانا نفس ثابت و مستمر است درحالى كه بدن و اعضاى بدن و افعال آن در مرحله كاستى و نقص و زيادى قرار دارند از اينرو نفس با بدن مغاير است‏» .

پى‏نوشت‏ها:

1) رسالة فى القوى النفسانية، تاليف ابن سينا: ص 20- 21.
2) كتاب «درباره فلسفه اسلامى و روش تطبيق آن‏» ص 188 تاليف: ابراهيم بيومى مذكور ترجمه عبدالمجيد آيتى تاريخ نشر 1360ش.
3) جلد اول تاريخ نشر 1411ه - 1991م از انتشارات دارالكتاب المصرى: ص 15.
4) از انتشارات مولى خيابان انقلاب، تاريخ نشر سال 1360ش ، ص 119.
5) رسالة فى معرفة النفس الناطقة. تاليف: شيخ الرئيس بوعلى سينا: ص 9.
6) رسالة فى معرفة‏النفس الناطقة تاليف ابن سينا: ص 9- 10- شفا: ج‏1، ص 362- النجاة : ص‏310- 133- الاشارات: ص 121 مراجعه فرمائيد.
7) ص 15.
8) به نقل ازكتاب: «درباره فلسفه اسلامى، روش و تطبيق آن‏» : ص 121.