حسين حقانى زنجانى
آيا اين مساله حقيقت دارد كه برخى از مسائل قابل بحث و بررسى را در همان ابتداء و در اولين وهله، بايد پذيرفت؟ پاسخ اين سؤال مثبت است زيرا اگر بخواهيم به اثباتشان بپردازيم از آنچه تصورش را مىكرديم، چهبسا دشوارتر باشد!
از جمله اين مسائل، مساله اثبات وجود نفس انسانى است زيرا اگر آن را به دست عقل و انديشه دورپرواز فلسفى بسپاريم به اين زوديها قانع نميشود! و مىخواهد پرده از روى غوامض آن فروكشد و اثبات آنچه را كه اثباتش دشوار استبر عهده گيرد، از اينرو مىبينيم كه فلاسفه كوشيدهاند تا براى اثبات وجود نفس استدلال كنند و اين بحث و استدلال قسمت زيادى از نظريات و آراء آنها را دربر گرفته است.
روزگارى مىگفتند كه نفس منبع حيات است و هركه نفس را انكار كند، همراه آن حيات را انكار كرده است! و امروز نيز مىگويند: كه نفس مصدر ادراك و تفكر است چون مورد انكار قرار گيرد، تفسير و توجيه اعمال نفسانى دشوار خواهد بود. از اينها گذشته تحقق امور دنيائى ومسائل دينى بر وجود نفس انسانى متوقف است زيرا با ملاحظه موازين و اصول دينى، و نفس جاى ايمان و عقيده و مناط تكليف و مسؤليت است از اينرو، همواره اديان و شرايع نفس را پيش از جسم آدمى مورد خطاب قرار داده، نفس را نه جسم را به ثواب و دورى از عقاب وعده دادهاند و بزرگان دين در بيان اصل وجود نفس پيش از بدن و نيز توضيح عاقبت و اثبات بقاء نفس تلاش فراوان كردهاند، اينان در اينگونه مباحث، بيشتر متكى بر منقولند ولى گاه نيز دليلى از معقول بر آن افزودهاند.
با وجود اين، در ميان فلاسفه و همچنين علماء دينى كمتر كسى به قدر «ابنسينا» به نفس توجه داشته است، ابن سينا موضوع نفس را يكى از هدفهاى مهم فلسفه خود قرار داده و براى اثبات آن دلائل متعددى آورده و هر يك را به مناسبتهائى در مجموعه آثار خويش بيان نموده است و ما در اين مقاله به بررسى اين براهين و دلائل و توضيح آنها مىپردازيم.
برهان اول - برهان طبيعى پسيكولوژى
حاصل اين برهان اين است كه در مجموع وجود و هستى در طول زندگى و حيات، آثارى ظاهر مىشود كه قادر به تفسير آنها نيستيم مگر آن كه به وجود نفس و روح اعتراف داشته باشيم.
يكى از اين آثار حركت است و ديگرى ادراك، مراد از حركت، حركت ارادى است، اين حركت ارادى نيز گاهى به مقتضاى طبيعتحاصل مىشود چون سقوط سنگى از بالا به پائين و گاهى نيز خلاف مقتضاى طبيعت است مثل انسان كه بر روى زمين راه مىرود در حالى كه سنگينى جسمش او را به سكون مىخواند، اين حركتى كه برخلاف طبيعت است، بايد محرك خاصى علاوه بر عناصر جسم متحرك داشته باشد و آن نفس است (1) .
اما ادراك چيزى است كه برخى از موجودات از آن برخوردارند و بعضى داراى ادراك نيستند; بديهى است كه بايد موجودات ادراك كننده، قوهاى در باطن خود داشته باشد كه موجودات غير ادراك كننده، آن را نداشته باشد (2) .
از اين برهان به نام «برهان طبيعى پسيكولوژى» تعبير آوردهاند. كه ابن سينا در اثبات نفس بر آن اعتماد مىكند و در حقيقتبه تعبير «لانداور» دانشمند اروپائى اغلب اجزاى اين برهان از دو كتاب «نفس» و «طبيعت» تاليف: «ارسطو» استفاده شده است زيرا حكيم يونانى در كتاب «نفس» خود تصريح مىكند كه موجود زنده با موجود غير زنده دو فرق اصلى دارد: يكى حركت و ديگرى احساس. و در كتاب «طبيعت» نيز حركت را به چند قسم تقسيم نموده است.
در هر حال گرچه ممكن است اين برهان از جهاتى قابل بحث و بررسى باشد، اما ابن سينا در كتاب «شفا» و «اشارات» و ساير كتب فلسفى خويش كه بعدها آنها را به رشته تحرير درآورده است، سعى مىكند تا وجود نفس را با تكيه بر آثار عقلى آن اثبات كند.
«سميح عاطف الزين» مولف كتاب «علمالنفس» (3) . (معرفةالنفس الانسانية فى الكتاب و السنة) اين برهان را به عبارت زير تعبير آورده است:
«البرهان الطبيعى الذى يدل على ان الحركة فى الجسم ياتى من شىء و هذا الشىء هو النفس» .
يعنى: «برهان طبيعى براى اثبات وجود نفس همان وجود حركت در اجسام متحرك داراى نفس مىباشد و مبدا آن جز نفس نمىتواند باشد» .
مرحوم «محمد حسين فاضل تونى» نيز در تقريرات «حكمت قديم» (4) در توضيح اين برهان چنين مىنويسد:
اولين دليل بر وجود «نفس» آن است كه بدن دائما در حال تغيير و تبدل استبه حسب كم و كيف و عوارض ديگر و به حسب جوهر ذات بناء بر حركت جوهرى كه ثابتشده است و نفس ناطقه از اول عمر تا آخر عمر باقى است و آنچه متبدل است، غير از چيزى است كه متبدل نيست پس نفس غير از بدن و مزاج است» .
برهان دوم: انديشه من و وحدت اعمال نفسانى
انسان موقعى كه با خود و از خود سخن مىگويد يا ديگرى را مخاطب قرار مىدهد، تمام توجهش به نفس است نه به جسم مثلا موقعى كه مىگويد: من مىروم و مىآيم و من مىخوابم و... تمام نظرش در مبدا اين افعال است لذا حركت پاها و برهم نهادن چشم از خاطرش نمىگذرد و بهطور كلى انسان در كارى كه انجام مىدهد به ذات خود توجه دارد تا آنجا كه مىگويد من چنين و چنان كردم و از جميع اعمال بدنش چهبسا غفلت دارد (صغرى) و آنچه بالفعل معلوم او است، غير از چيزى است كه از آن غفلت دارد (كبرى) پس ذات انسان و نفس او مغاير بدن او است (نتيجه) (5) .
در اين استدلال آنچه به آن بيشتر برخورد مىكنيم، كلمه «من» كه معرف نفس و قواى نفسانى است نه جسم و آثار او.... يعنى در احوال و اعمال نفسانى، نظم و انسجامى است كه حكايت از قوه نيرومندى مىكند كه بر نظام او اشراف دارد، اين احوال و اعمال نفسانى بر دور يك مركز ثابت مىچرخند و به يك غير متغير متصل و سختبهم مرتبطند و در همه احوال مختلف شخصيت انسان ثابتبوده، يكى مىباشد.
شيخ الرئيس در آثار متعدد خويش اينگونه تعبير مىآورد كه نسبت نفس به آثارش چون نسبتحس مشترك به محسوسات مختلف است، هر دوى اينها، پراكنده را گرد مىآورند و موجب نظم و ترتيب مىشوند (6) .
اين دليل و برهان ابن سينا اشاره دارد به برهان مشهورى كه مورد توجه دانشمندان علم النفس است كه پيرو مذهب روحى هستند و خلاصه آن اين است كه لازمه وحدت اعمال نفسانى، اين است كه اصلى باشد كه از آن اصل صادر شوند و اساسى باشد كه بر آن متكى گردند، فقدان اين اصل و يا معدوم شدن آن به معناى ضعف حيات عقلى يا پايان يافتن آن مىباشد پس وحدت اعمال نفسانى مستلزم اصلى براى آنها است پس لازم است نفس موجود باشد.
بديهى است كه اين خصلتها و خصايص انسانى كه در بالا ذكر شد، در ساير حيوانات ديده نمىشود مثل تكلم و سخن گفتن و نطق و انفعالات ناشى از خنده يا گريه يا خجالت و شرمندگى و...
اين خصلتها در انسان به اين جهت موجود هستند كه انسان، نفسى دارد كه ساير حيوانات آن را ندارند و از آن تعبير به نفس ناطقه مىآورند.
«سميح عاطف الزين» در كتاب «علمالنفس» خود (7) به عنوان دليل دوم ابن سينا چنين مىنويسد:
«خصائص الانسان التى لا توجد عند الحيوان كالنطق والانفعالات من ضحك او بكاء او خجل ... و هى خصائص موجودة بسبب النفس التى اريه...» .
يعنى: «انسانها خصايص و خصلتهايى دارند كه نزد حيوانات موجود نيست از قبيل تكلم و سخن گفتن و انفعالات ناشى از حالتخنده و گريه يا شرمندگى در انسانها (صغرى) و اين خصلتها به سبب مبدائى به نام نفس ناطقه در انسان موجودند پس نفس ناطقه موجود بوده، داراى هستى است (نتيجه) .
«محمد حسين فاضل تونى» در كتاب «حكمت قديم» از اين دليل ابنسينا اينگونه تعبير مىآورد:
«آنچه از آن در زبان عربى به لفظ «انا» و در فارسى به لفظ «من» تعبير مىشود، مغاير استبا آنچه به لفظ «هو» در عربى و «آن» در فارسى تعبير مىگردد پس ناچار بايد بدن و اعضا، غير چيزى باشد كه از آن به لفظ «انا و من» تعبير مىشود. و از «انا و من» مراد، نفس ناطقه است پس معلوم شد كه نفس با بدن مغاير استيعنى نفس غير از بدن و بدن غير از نفس است و نفس و بدن يك چيز نيستند و مغاير همديگر مىباشند.
برهان سوم: برهان استمرار
ابنسينا برهان ديگرى براى اثبات وجود نفس و روح اقامه مىكند و ما آن را «برهان استمرار» مىناميم. و حاصل اين برهان اين است كه زمان حال ما در درون خود، حامل گذشته ما است و آماده رفتن به آينده است، زندگى امروز ما بازندگى ديروز ما بههم پيوسته استبدون اين كه خواب و امثال آن، خدشه و انقطاعى در آن پديد آورند، بلكه اين سلسله تا سالهاى پيش نيز حلقههايش با يكديگر مرتبط است.
بديهى است كه اين تسلسل از اين جهت است كه احوال نفس از يك سرچشمه، فيضان مىكند و چون دائرهاى برگرد يك نقطه حركت مىنماد.
«ابن سينا» در كتاب «رسالة فى معرفةالنفس الناطقة» ص 44 چنين مىنويسد:
«اى عاقل بدان كه امروز درست همان كسى هستى كه در همه عمرت بودهاى حتى بسيارى از آنچه را كه بر تو گذشته است، به ياد دارى و تو ثابت و مستمرى و در اين شكى وجود ندارد ولى بدن تو همه در تحليل و تجزيه و نقصان است از اينرو آدمى به غذا نيازمند است تا بدل ما يتحلل بدن او گردد. اما تو خود مىدانى كه مدت بيستسال از بدن تو از آنچه در آغاز بود، چيزى بر جاى نمانده است ولى تو در تمام اين مدت به بقاى ذات خويش معترف هستى و در تمام عمر نيز چنين خواهد بود پس ذات او با بدن تو و اجزاى ظاهرى و باطنى آن مغاير است» (8) .
اين مساله يعنى استمرار حيات عقلى و اتصال آن، از جمله مسائلى است كه از دانشمندان اروپائى به نام «ويليام جيمز» و «برگسون» نيز به آن اعتراف نمودهاند و آن را از خصلتهاى اعمال نفس و از بزرگترين دلائل بر وجود «من» يا شخصيتبه شمار آوردهاند به نظر آنان حركات فكرى را نه سكون و نه انقسام، بلكه يك جريان متصل و مستمر است.
از اين دليل «سميح عاطف الزين» در كتاب علمالنفس خود ص 15 چنين تعبير مىآورد و آن را چنين نقل مىكند:
«برهان الاستمرار يعنى ان النفس ثابتة و مستمرة بينما البدن فى تخلل و انتقاص و لذا فالنفس مغاير للبدن» .
يعنى: «همانا نفس ثابت و مستمر است درحالى كه بدن و اعضاى بدن و افعال آن در مرحله كاستى و نقص و زيادى قرار دارند از اينرو نفس با بدن مغاير است» .
پىنوشتها:
1) رسالة فى القوى النفسانية، تاليف ابن سينا: ص 20- 21.
2) كتاب «درباره فلسفه اسلامى و روش تطبيق آن» ص 188 تاليف: ابراهيم بيومى مذكور ترجمه عبدالمجيد آيتى تاريخ نشر 1360ش.
3) جلد اول تاريخ نشر 1411ه - 1991م از انتشارات دارالكتاب المصرى: ص 15.
4) از انتشارات مولى خيابان انقلاب، تاريخ نشر سال 1360ش ، ص 119.
5) رسالة فى معرفة النفس الناطقة. تاليف: شيخ الرئيس بوعلى سينا: ص 9.
6) رسالة فى معرفةالنفس الناطقة تاليف ابن سينا: ص 9- 10- شفا: ج1، ص 362- النجاة : ص310- 133- الاشارات: ص 121 مراجعه فرمائيد.
7) ص 15.
8) به نقل ازكتاب: «درباره فلسفه اسلامى، روش و تطبيق آن» : ص 121.