ایدئولوژى شیطان پرستى دو روند حرکت تکاملى و تحرک انکشافى را پشت سر گذاشته و امروز در اوج آشکارى و بى پروایى به دنیا عرضه مى شود. حرکت تکاملى شیطان گرایى تا اواسط قرون وسطا و سپس تحرک انکشافى آن را از نیمه دوم قرون وسطا تا شیطان گرایى مدرن نشان مى دهد.
در این روند قوم بنى اسرائیل میراث بان شیطان گرایى است. از دوره هاى بدوى و باستان که در مصر و بابل و مناطق شمال آفریقا، جنوب غرب آسیا و جنوب شرق اروپا آواره بودند و از تمدن هاى مختلف توجه و تجلیل از نیروهاى شرّ، ستایش الاهه بارورى و مادر- خدا را آموختند و فنون سحر و علوم جادویى و سایر علوم و فلسفه ها را به تدریج فراگرفتند و حدود قرن یازدهم تا سیزدهم که نظریه تجلى و سایر نگرش هاى عرفانى از جهان اسلام توسط اعراب یهودى به گنجینه حکمت پنهان یهود منتقل شد. در این دوره یعنى مجموعه هزاره هاى باستان تا حدود هزاره اول مسیحیت که به اواسط قرون وسطا مى رسد، حرکت تکاملى سنت شیطانى با محوریت خانواده هاى بزرگ و پر نفوذ یهودى سپرى شد.
از حدود قرون دوازده و سیزده به تدریج تحرک انکشافى شیطان گرایى آغاز مى شود که تا آغاز قرن بیست و یکم ادامه مى یابد. در این دوره که شامل سده هاى پایانى قرون وسطا، دوران نوزایى و عصر روشنگرى و دوره مدرن مى شود، شاهد پرده بردارى و انکشاف نگرش ها و آیین هاى شیطانى هستیم. نخستین پرده بردارى، ترویج و شیوع سحر و جادو در قرون یازده به بعد است که تا امروز به اوج خود مى رسد. پرده دوم از قرن سیزدهم به بعد با علنى کردن عرفان یهود (کابالا/قبالا) آغاز مى شود و امروز به اوج جلوه گرى خود رسیده است. پرده سوم علم گرایى و روى آورى به دانش در عصر رنسانس است، که با تکیه بر علوم سرّ و مبانى کابالا و در چهارچوب سنت یهودى - مسیحى رویکرد به دانش رقم مى خورد. پرده چهارم، موسیقى شیطانى است که نمادها و آیین هاى شیطانى را آشکارا به نام شیطان معرفى مى کند. و پرده پنجم سینماى شیطانى است که ایدئولوژى شیطان گرایى را در سراسر جهان تبلیغ مى کند. و پرده جادویى به ذهن جهانیان انداخته و همانند ساحران فرعون که ریسمان ها را مارهاى زنده و جنبنده نمایاندند، شیطان را مدبرى قدرتمند مى نماید. هر مرحله از این تحرک انکشافى و پرده بردارى از سنت شیطانى را بررسى مى کنیم.
علوم سرّى و جادوگرى
سحر و جادو هیچگاه از میان جوامع بشرى از بین نرفته است اما پس از دوره زندگى بدوى به ویژه در اروپا که فیلسوفان بزرگى در یونان پدید آمدند، کوشیدند رازهاى جادو را با پرتو اندیشه و تفکر باز کنند و از آنجا بود که فلسفه غرب زاده شد. در حدود هزار سال بعد از پیدایش فلسفه در قرن چهارم میلادى با رسمیت یافتن مسحیت در اروپا سحر و جادو خیلى کمرنگ شد و نگرش ها و باورهاى دینى جاى آن را گرفت. اما از سده یازدهم و دوازدهم موجى از گرایش به سحروجادو به خصوص در بین زنان گسترده شد. تا جایى که از سال 1298 سازمان تفتیش عقاید با سوزاندنساحره مبارزه خود را آغاز کرد.(1) زنان
این روند همچنان ادامه داشت تا اینکه از 1330 تا 1375 یعنى حدود چهل و پنج سال در قرن چهاردهم، چهل و هشت محاکمه بزرگ جادوگران و کشتار آنها صورت گرفت.(2) و در سال 1563 قانون مجازات مرگ با دار در انگلستان تصویب شد.(3) و این کشتارها در قرن شانزدهم به اوج خود رسید و سپس روبه افول نهاد.
دقیقاً در قرن شانزدهم شاهد هستیم که آشکارا سحر و جادو به دربار کشورهاى اروپایى راه مى یابد. در آن دوره پادشاهان جادوگران را براى پیشگویى و مشاوره در امور استخدام کردند که معمولاً یهودى بودند. از جمله لورنز دومدیچى در خدمت هنرى دوم پادشاه فرانسه بود و دختر او کاترین به همسرى پادشاه در آمد. کاترین و پسرش شارل نهم «نسترا داموس» را به سمت پزشک، منجم، مشاور و پیشگوى خود گماشتند. غیر از او در دربار آنها غیبگویان و جادوگران فراوانى حضور داشتند.(4)
با افزایش نفوذ جادوگران در مقامات بالا و نیز جنایات و افراط کارى هاى کلیسا در برخورد با متهمین به جادوگرى، دوره سهل گیرى آغاز شد و به تدریج از شور اجراى قانون علیه جادوگرى کاسته شد و این قوانین معطل ماند، تا اینکه در سال 1951 به دنبال لغو قانون جادوگرى، جادوگران رسماً در مجامع عمومى، نشریات، کتاب ها و بعد رسانه هاى جمعى به ترویج عقاید خود پرداختند.
ابتدا کشیش ها یا رهبران فرقه هاى جادوى سفید روى صحنه آمدند و نیّات و اهداف خیرخواهانه خود را اعلام کردند. ولى در کنار آن، فرقه هاى جادوى سیاه نیز فعالیت خود را توسعه دادند. در این شرایط مخالفت هایى با آنها صورت گرفت اما به جایى نرسید و جادوگران و ساحران همچنان به کارهاى خود ادامه دادند و تنها کوشیدند که آشکارا عملى بر خلاف قانون انجام ندهند تا بتوانند به زندگى اجتماعى خود ادامه دهند.
در سال هاى 1963 به بعد اخبارى از اعمال جادویى نشر پیدا کرد که هیچ منعى براى جادوگران در پى نداشت. در کلیساى مخروبه سنت مرى، گور برهم ریخته اى کشف شد. استخوان هاى مرده را از قبر درآورده و در مراسم مخفیانه اى از آن استفاده کرده بودند. چنین گزارشاتى بى وقفه ادامه داشته و هر سال تعدادشان افزایش مى یابد.(5) در اروپا و آمریکا قلب حیوانات را با خار سوراخ مى کنند. تندیس هاى مستهجن مومى مى سازند، در کلیساها به طرز شرم آورى به مقدسات توهین مى شود. البته این کارهایى که سرو صداى آن بلند مى شد معمولاً از سوى تازه کارها انجام مى گرفت، و افراد حرفه اى ترجیح مى دادند به عنوان مذهبى بى ضرر، بلکه مفید در جامعه شناخته شوند.(6)
امروزه جادوى سیاه در پى لذت جسمانى، تضعیف جامعه و اخلاقیات و به انحراف کشاندن جوانان است. پیتر هاینینگ پس از این اظهار نظر توضیح مى دهد: «کسانى که وابسته به چنین فرقى هستند به طور مرتب گرد هم جمع مى شوند، و غالباً براى تمسخر آیین عشاى ربانى مسیحى، مراسمى شیطانى برگزار مى کنند و سپس به شرم آورترین شکل، مشغول شهوت رانى و هرزگى مى شوند. با توهین به اماکن مقدس، گورستان ها، به جامعه اهانت مى کنند. کسانى را که به گروه شان نمى پیوندند با ارعاب و اخاذى به فساد مى کشانند و بدون تردید در بسیارى از طبقات اجتماعى رخنه مى کنند. از فعالیت هایشان گزارشات معدودى وجود دارد. کسانى که مایل به ترک گروه یا افشاى رازهاى فرقه باشند با خطرى جدى مواجه مى شوند».(7)
آنچه در این بین قابل توجه است اینکه این اعمال آغاز راه شیطان پرستى نیست، بلکه شیطان پرستان در ابتدا، نامى از شیطان نمى آورند و به صورت میهمانى، آیین هاى سرّى براى علوم باطنى و حتى عرفان و معنویت و عناوینى از این دست، کار خود را آغاز مى کنند و پس از جذب کامل فرد و آمادگى کافى و ایجاد شرایط مناسب، او را به دنیاى اسرار خود مى برند، به طورى که دیگر راهى براى خروج نداشته باشد. زیرا براى شیطان نام و آوازه اش مهم نیست، بلکه داشتن پیروانى جاهل و بندگانى تسلیم، رضایت بخش تر و خواستنى تر است.
عرفان یهود(کابالا / قبالا)
گروهى از بنى اسرائیل همواره دنبال دانش و معرفت بوده اند. اما این حقیقت را از راه درست نمى جستند. زمانى سحر و جادو را علم مى دانستند و با اهداف و نیّات شوم از آن استفاده مى کردند و بعد در قرون اولیه مسحیت با رویکرد به گنوسیزم براى ربوبیّت شیطان و اصالت شرارت نظریه پردازى کردند. به قول تقى زاده اینها افرادى بودند که به طور کلى نسبت به دین یهود بى قید بودند.(8) و به راحتى تغییر دین مى دادند و در دین جدیدشان هم بدعت گذارى و تغییر ایجاد مى کردند. در تفکر گنوسى این جهان از آمیزش نور و ظلمت ایجاد شده است. این اندیشه در تعالیم مانى به اوج و تکامل رسید(9) و مانى در قرن سوم میلادى از بابل یعنى مهد یهودیان در آن زمان برخواست.(10)
عرفان یهود نخست از سنت هاى ساحرى و بخشى از تعالیم انبیاى گذشته تشکیل شد، و همواره مى کوشید تضاد میان آنها را که در واقع تضاد کفر و توحید بود، حل کند. این مشکل در تفکر توحیدى فیلون و ثنویت گنوسى ادامه پیدا کرد و یهودیان سعى کردند که از آنها سنتزى درست کنند که توحیدگرایى فیلونى و ثنویت گنوسى را با هم داشته باشند.
راه حل نهایى این بود که معتقد شوند: بقاى عالم وجود تنها به خاطر همین تضاد دائمى میان خیر و شرّ است. و چون عالم وجود یکى است پس خیر و شرّ در ملکوت به یکدیگر پیوسته اند. این تفکر که در دوره هاى بدوى و باستانى ریشه داشت به تدریج تئوریزه شد و در قرون وسطا ادامه یافت. «پل کاروس» در کتابش با نام «تاریخچه شیطان» مى نویسد: «خداوند وجود مطلق است و با توجه به قدرت غایى او در فرمانروایى، خود، نه شرّ است و نه خیر، اما او خیر است و در شرّ است».(11) بدین سان پاى شرّ به عالم الوهیت و توحید کشیده شد.
نگرش توحیدى و تعالى گراى فیلون باعث شده بود که واسطه هایى را میان خدا و انسان تشخیص دهد که به نظر او «لوگوس» یا همان عقل یا کلمه بود.(12) این واسطه بعداً در اندیشه عارفان یهودى متعدد شد و نظریه سفیراها را به وجود آورد. و سفیراها به تجلیات خیر و شرّ خداوند تبدیل شد.
حیگائون در قرن 13 معتقد بود که سه نور پنهان ازلى وجود دارند و فراتر از تیررس درک انسان هستند. این نورها تابش و تجلى خداوند بر خود او و تشعشعى درونى است. بعدها کسانى همچون «داوید بن یهود احاسید» این نورها را به ده رساندند پس از این نورها سفیراها قرار دارند. سفیراها یا حجاب هاى نورانى پروردگار را تنها ظرف و مجراى نیت خداوند دانسته اند؛ هرچند که از او جدا نیستند.(13)
این ایده ها به خصوص در جریان آشنایى یهودیان با عرفان اسلامى و نظریه تجلیات اسماء الاهى در اندیشه عارفان مسلمان به شکل نهایى خود نزدیک شد. اولین کسى که عرفان اسلامى را به اطلاع یهودیان رساند «ابویوسف یعقوب بن اسحاق قرقسانى» در قرن دهم بود. او در عراق، کانون برخاستن شخصیت هاى عرفانى مسلمان سکونت داشت. بعد از او در قرن هاى دوازدهم و سیزدهم اسپانیا شاهد ترجمه آثار عرفانى عربى و شکل گیرى عرفان اشراقى در یهود هستیم که به رهبرى خاخام «اوراهام بن داوید» مشهور به «رَبَد» در پرووانس شکل گرفت. او به شریعت: هلاخا مى پرداخت ولى تعالیم رمزآمیز او به پسرش «اسحاق نابینا» (حدود1235-1160) که پدر قبالا نامیده مى شود، رسید.
اسحاق نابینا نظریه سفیراها را پرورش داد. (14) بر اساس اندیشه هاى اسحاق کور شخصى به نام موسى بن نحمان (1270-1194) که در دربار جیمز اول (از سرکردگان جنگ هاى صلیبى) نفوذ داشت، مبحث صدور سفیراها را دنبال کرد و کتاب هاى او تا قرن چهاردهم بسیار مورد توجه بود. (15)
در اواخر قرن سیزدهم کتاب زوهر که بازنگارى و توسعه یک کتاب قدیمى بود، توسط موسى لئونى عرضه شد. زوهر تفسیر عرفانى عهد عتیق است. توصیفات خداوند در کتاب مقدس و داستان پادشاهانى همچون داوود و سلیمان که دست و دامن خویش را به گناه آلودند،(16) خدا شناسى کابالایى را به مراحل جالب ترى رساند. چنانکه در این دین «عارف حتى از پذیرفتن این که احساس متعالى شرّ هم در خداست، روى برنمى تابد».(17) تورات همواره داستان سرکشى قوم بنى اسرائیل و مجازات و عذاب خداوند و بعد توبه و هدایت و دوباره سرکشى بندگان و خشم خداست. و این سرکشى و عصیان دامن پیامبران را نیز مى آلاید. گاهى خشم خدا چنان بالا مى گیرد که پیامبرانش او را اندرز مى دهند و آرام مى سازند.
در جایى از کتاب مقدس مى خوانیم که وقتى موسى به خلوت عبادت رفته بود و مردم گوساله پرست شدند، خداوند به موسى مى گوید: «مى دانم این قوم چقدر سرکش اند بگذار آتش خشم خود را بر ایشان شعله ور ساخته، همه را هلاک کنم. به جاى آنها از تو قوم عظیمى به وجود خواهم آورد. ولى موسى از خداوند، خداى خود خواهش کرد که آنها را هلاک نکند و گفت خداوندا چرا بر قوم خود این گونه خشمگین شده اى؟ مگر با قدرت و معجزات عظیم خود آنها را از مصر بیرون نیاوردى؟ آیا مى خواهى مصرى ها بگویند:خدا ایشان را فریب داد و از اینجا بیرون برد تا آنها را در کوه ها بکشد و از روى زمین محو کند؟...(18)
صفات خشم و سخط که از صفات برجسته یهوه در تورات است، در قبالا تأثیر بسزایى گذاشت، به طورى که در مراتب تجلى ذات یکتا سفیرایى که بازوى چپ تجلیات خداوند است و گورا (جبروت) نام دارد، منشأ خشم و شرور شناخته مى شود و «این جهانِ عاصیِ پلیدِ شرّ که جنبه تاریک هر چیز زنده را تشکیل میدهد و او را از درون تهدید مى کند براى نویسنده کتاب زوهر جنبه بسیار سحرانگیز و جذابى دارد».(19) زیرا این ها نیز جلوه خداست و براى رسیدن به او باید خطا و گناه را نیز تجربه کرد.
در زوهر سفیراهاى دهگانه به صورت مذکر و موءنث معرفى مى شوند. تجلیات مذکر حامل رحمت و خیر اند و تجلیات موءنث حامل قهر و سطوت و بنابراین شرّ هستند. خداوند یگانگى مطلق است که خیر و شرّ و مذکر و موءنت در آن متحد مى شود. این قدرت نمادین توجیه گر آیین هاى جنسى در عرفان یهود شد. که در بزرگان کابالا نظیر شبتاى و یعقوب فرانک آشکار گردید.(20) بنابر نظریه نحمان که واژه آزیلوت را به کار مى برد،(21) هر بخش از سفیراهاى خیر و شرّ و بلکه هر سفیرا جلوه اى از وحدانیت است و خیر و شرّ و مذکر و موءنث دارد. با این توضیح «هر صفتى مرتبه اى خیالى را نشان مى دهد که شامل صفت اقتدار و عدالت و سخط الاهى است و در آن تأمل و درک عرفانى با سرچشمه شرّ در خداوند مرتبط مى گردد».(22)
سفیراهاى شرّ در عالم الاهى سیترا احرا نام دارند «یهودیان مى توانند با مراعات قوانین و توصیه هاى تورات به مهار کردن سیترا احرا کمک رسانند و توازن را در عالم حفظ کنند. این توازن یا هماهنگى همچنین لازم مى آورد که برخى کارها به سود نیروهاى ناپاکى انجام گیرند: گویا شرّ نوعى رشوه دینى مى گیرد. به طور کلى گناهان اسرائیل نه تنها زندگى و نشاط به سیترا احرا مى بخشند بلکه براى سمائیل نیز، که جنبه مذکر امور خبیثه است، امکان تسلط یافتن بر شخینا را، که جنبه موءنث سفیراهاى پاکى و قداست است، فراهم مى آورند. آنگاه که چنین شد شخینا از شوهر حقیقى خود، تیفِرِت که جنبه مذکر سفیراهاى نیک است، جدا مى افتد».(23)
بر اساس آموزه سفیراها، آموزه دیگرى به نام شِمیطاها در عرفان یهود تعریف مى شود. شمیطاها یا ادوار تاریخ مى گوید که سفیراهاى گوناگون متناوباً بر جهان حکومت مى کنند.(24) در دوره هایى سفیراهاى خیر و در دوره هایى سفیراهاى شرّ. از زمان ظهور حضرت مسیح تجلیات خیر در زمین به اوج خود خواهد رسید و تا پیش از آن اوج تجلیات شرّ است. دوره تجلیات شرّ را عصر آکواریوس مى نامند که انعکاس سیترا احرا در زمین است. این دوره هاى گوناگون قوانین و تورات خاص خود را دارد. زوهر از این مضامین اباحه گرایانه سربسته سخن گفته است.(25) این تعالیم به طور سینه به سینه منتقل مى شده و در محافل سرّى کابالایى مورد عمل قرار مى گرفته است. مراسم بلک مس کاترین مدیچى در قرن شانزده، آیین سرى جنسى شبتاى و پیروانش که او را مسیح مى دانستند در قرن هفده و آیین جنسى یعقوب فرانک در قرن هجده که از آن پس با شکل گیرى فراماسونرى سازماندهى شد؛ و سایر اعمال شبکه هاى سرى مافیایى نمونه هایى از قوانین توراتى عصر آکواریوس است.
در کنار این انحرافات اخلاقى که در آیین هاى شیطانى دیده مى شود، انحرافات بینشى و اعتقادى بسیار خطرناک تر است. اسحاق لوریا در قرن شانزدهم که دوره فشار شدید بر یهودیان و اخراج آنها از اسپانیا بود، اندیشه مسیح گرایى را در قبالا تئوریزه کرد. آموزه «تیقون» به معناى تکمیل پروژه آخرالزمان و رسیدن هرچه زودتر مسیح و بازگشت یهودیان به اورشلیم(فلسطین) که از قبالاى لوریایى بر آمد، شور ادعاى مسیحایى را در یهودیان تیزتر کرد. از دل عرفان یهود تا کنون صدها مسیح و موعودِ مدعى به وجود آمده است.(26) این مسئله به قدرى شایع شده و به خصوص دامن گیر زائران اورشلیم مى شود، که دکتر یاییر بارال (Yair Bar-El) رئیس بیمارستان روان پزشکى اورشلیم نام آن را «سندروم اورشلیم» گذاشته است.(27)
در طول تاریخ مدعیانى که دیگران را متقاعد کنند، در اثر تغییر دین از یهودیت به ادیان دیگر، همواره تحریفاتى را در ادیان دیگر رقم زده اند. از تحریف دین توحیدى زرتشت به ثنویت(28) که شاید در اثر نفوذ یهودیان در زمان کورش و بعد از آن روى داد(29) و نیز فرقه هاى گنوسى در قرون اولیه مسیحیت نظیر والنتاینیسم و مرقیون(30) تا مسلمان شدن شابتاى و پاشیدن بذر مدعیان مهدویت و انحرافات اخلاقى در بین مسلمین که بعدها بابیت و بهائیت از آن برآمد(31) و مسیحى شدن یعقوب فرانک و ایجاد فرقه اى سرّى بین کاتولیک ها که بعدها در خدمت آرمان هاى صهیونیسم قرار گرفت(32) همه و همه حاصل نگرشى است که شیطان را برادر خداى پسر و فرزند دوم خداى پدر مى داند. یا به بیان دیگر شیطان را تجلى یهوه دانسته و ریشه شرّ را در عالم الاهى مى بیند.
از این روى شباتاى صوى در سال 1666 ادعاى مسیحایى و بعد خدایى مى کند، سپس به اسلام رو مى آورد و بعد از مدتى مسیحى مى شود. و امروز در دایره المعارف یهود مى خوانیم که او به قول «ناتان غزه اى» یک «خاطى قدیس» بود. زیرا هر جا که رفت شور و وجد عرفانى اش را که همراه با لاابالى گرى و هوس رانى هاى عجیب و غریب بود، گسترش مى داد. که امروز این اعمال را در پارتى هاى شیطان پرستى مى بینیم. پس از او نیز در قرن هجدهم یعقوب فرانک با همان ادعاها در ابعاد گسترده و پلیدترى آیین هاى شباتاى را توسعه داد.(33) و امروز «مادونا» هرزه اى که شهرت جهانى دارد، کابالیست بودن خود را علنى کرده و به عنوان سفیر عرفان یهود معرفى مى شود.
رنسانس و نهضت علم گرایى
معمولاً گفته مى شود که رنسانس اروپا در اثر ارتباط اروپایى ها با مسلمانان اتفاق افتاد. صد البته این مطلب صحیحى است اما تمام حقیقت نیست. واقعیت این است که انتقال دانش از جهان اسلام به غرب همراه با نوعى غربى شدن بود. یعنى این دانش در سنت یهودى - مسیحى دریافت شد و مبانى سکولاریستى و سیتنیستى در جنبش ساینتیسم تأثیر بسیار گذاشت. گذشته از این که تنها منبع رنسانس آثار و اندیشه هاى مسلمین نبود، بلکه بخش عمده اى از علوم و اندیشه ها از سوى یهودیان و به ویژه کابالیست ها به سرکردگان رنسانس منتقل شد. قرن شانزدهم، قرن فراگیرى زبان عبرى بود.(34) به طورى که آن را کلید فهم کابالا و دست یابى به مخزن علوم مى دانستند.
در قرن پانزدهم افرادى نظیر «پیکومیراندولا» به فراگیرى زبان عبرى پرداختند و استادان یهودى براى خود اختیار کردند.(35) او در صدها رساله کوشید تا زاویه دیگرى را به روى افرادى بگشاید که فلسفه یونان و اندیشه هاى ارسطو را از دیدگاه قرون وسطا مى دیدند. افراد دیگرى نظیر «روشلن» و «پیستوریوس» این روند را ادامه دادند، در آن سال ها کتاب «سفریصیرا» از کتب برجسته کابالا بارها تجدید چاپ شد و نهضتى از کابالیست هاى مسیحى تأثیر خود را بر شکستن شالوده هاى فکرى قرون وسطا گذاشت و روح عصیان، جستجو و راز پردازى و انسان مدارى یهودى را که گاه انسان را برتر از خدا مى نشاند، گسترش داد. در متون قبالایى مى خوانیم: «ساحرى بسیار خطرناک است. مى تواند بر خدا سایه افکند. علیرغم آن، حاخام کانینا از انجام آن ابا نکرد. این براى آن بود که او از خدا خیلى برتر و بالاتر بود».(36)
این اندیشه ها به ویژه از طرف یهودیانى که تحت فشار آن روزگار به مسیحیت رو مى آوردند و در سدد یافتن موقعیت اجتماعى بودند، ترویج مى شد. نه تنها اندیشه هاى عصر نوزایى و عصر خرد از سرچشمه هاى شیطان سیرآب مى گشت، بلکه حمایت هاى عینى و مادى براى ترویج این افکار نیز از سوى کانون هاى مشکوک ثروت و قدرت تأمین مى شد. خانواده مدیچى که از ثروتمندان ایتالیا بودند از هنر رنسانس حمایت کردند و آن را در ساختن کلیساها نیز وارد مى کردند.(37) همچنین افول اخلاق در آن دوران به ویژه در ایتالیا به خوبى نشان مى دهد که چه ارزش هایى بر جامعه حاکم مى شد و ارزش هاى دینى و کلیسا رو به تباهى مى رفت.
انسان عصر جدید به علم و خرد بازگشت اما آن را رویارویى با خداوند و در گرو روگردانى از دین و براساس همراهى با شیطان و فرمانبرى از او مى دید. اگر چه این حرکت به نام شیطان انجام نمى شد. زیرا براى شیطان نام و آوازه اش مهم نیست، بلکه داشتن پیروانى جاهل و بندگانى تسلیم، رضایت بخش تر و خواستنى تر است. دانش جدید که بر این مبانى ناپاک و شیطانى استوار شد در طول قرن هاى بعد دستاوردهاى خود را به صورت مرگ بار و توطئه سازى نشان داد. دانشى که نه تنها رفاه و آسایش و شکوفایى را براى بشر به ارمغان نیاورد، بلکه باعث تخریب محیط زیست، آشفتگى روانى، جنگ، سستى روابط انسانى و خودباختگى انسان در برابر غلبه هوسناک تکنولوژى بر زندگى است. به همین دلیل تبار دانش جدید در عصر رنسانس بیش از اینکه به اندیشه هاى زندگى ساز و پاک اسلامى پیوند بخورد، به تفکرات شیطانى قبالایى مربوط مى شود.
فراماسونرى
تا پیش از رنسانس علم در انجمن هاى سرى گوناگون بود که ماهیت کابالایى داشتند و باهم هم پیمان بودند. با علنى کردن دانش در رنسانس لازم بود انجمن هاى مخفى به طور مناسبى بازسازى شود تا نیروى دانش همچنان در قلمرو اهداف شیطانى باقى بماند. سازماندهى فراماسونرى بعد از رنسانس در واقع حرکتى بود تا دانشمندان و نخبگان سیاسى و فرهنگى جهان را در لواى آرمان هاى کهن شیطانى جمع کنند.(38)
تاریخ نگاران فراماسون سابقه سازمان خود را به آدم علیه السلام مى رسانند و حضرت موسى را استاد اعظم لژ مهاجران مصرى در زمان فرعون معرفى مى کنند. (39) اما واقعیت این است که در سال 1459 در شهر کاسل واقع در ایالت هِس آلمان سه کتاب از جمله یکى تحت عنوان «زفاف شیمیایى» انتشار یافت که روى جلد هر سه نام اسرار انگیز، افشاگر و مستعار «کریستین روزنکروتس» دیده مى شد. این سه مجلد که مى توان آنها را بیان معتقدات شمرد در آغاز قرن هفدهم میلادى در شهر استراسبورگ فرانسه تجدید چاپ شد و در آنها اخوت مسیحى که از هرمیتیسم و کابالا غنا مى گرفت، سخن گفته شده است. این مانیفست ها دل شوره اصلاحات اجتماعى، فکرى و مذهبى را کتمان نمى کردند و تعدادى از اندیشمندان آن روزگار را به ویژه در محافل علمى و فلسفى انگلیسى الهام بخشید که همین اندیشمندان در واقع بخشى از پایه گذاران فراماسونرى به شمار مى رفتند.(40)
«در اسکاتلند و پس از آن انگلستان خاندان استوارت (که از 1603تا1714 بر اسکاتلند و انگلستان حکومت راند) به پیروى از فرصت طلبى هاى سیاسى خود توسعه این گروه ها را مورد حمایت قرار داد»(41) و در ژوئن 1717 از جمع گروه ها و لژهاى پراکنده، گراند لژ انگلستان تشکیل شد و «آنتونى سایر» را به عنوان اولین استاد اعظم این سازمان مخفى برگزیدند.(42) و اولین اساسنامه آن به درخواست دوک «فیلیپ دو وارتون» استاد اعظم لژ بزرگ لندن در آن زمان، تدوین و در سال 1723 منتشر شد. این کد ماسونى با عنوان اساسنامه آندرسون شناخته شد زیرا توسط «جیمز آندرسون» تدوین گردید.(43) در این اساسنامه این اصول مطرح شده است:
اعتقاد به خدا که معمار بزرگ جهان است. جایگزین کردن ابزارساختمان سازان با واژه هاى فلسفى. سوگند حفظ اسرار. مراعات علائم شناسایى (واژه ها، حرکات، لمس و مصافحه). مدارا با کلیه مذاهب اما ممانعت از ورود ملحدان، زنان و بردگان و نوکران به لژها. ابراز وفادارى به مقام سلطنت. برگزارى مراسم آموزش کارآموزان و آشنا کردن آنان با اطلاعات نمادین: امرى که با ایجاد درجات کارآموزان و یاران هم سنگر ارتباط دارد».(44)
در این جا خدا به عنوان معمار بزرگ جهان کاملاً تعریفى کابالایى دارد و به صورت منشأ خلاق خیر و شرّ و با دو چهره شیطانى و مقدس شناخته مى شود. در دهه هاى گذشته با استفاده نظریات جدید فیزیک کوآنتوم و نسبیت حوزه یکپارچه انرژى جهانى به عنوان شعور و قدرت مطلق جهان و معمار کائنات معرفى مى شود.(45) این دیدگاه هم نیرویى را که در سحر و جادو از آن استفاده مى شود، توجیه و تقدیس مى کند و هم بر شالوده اى کاملاً مادى تعریفى نو از باورهاى معنوى ارائه مى دهد.
فراماسون ها شخصى به نام «حیرام» که سازنده معبد سلیمان است(46)، پدر ماسونى مى دانند. حیرام دو ستون اصلى براى معبد سلیمان بنا کرد که نام آنها را یاکین/جاکین و بوغز/بوعز گذشته اند. «ستون ها را در رواق هیکل بر پا نمود و ستون سمت راست را برپا نموده نام آنرا یاکین نهاد و پس ستون سمت چپ را برپا نموده آنرا بوعز نامید».(47) این دو ستون معبد سلیمان که صهیونیست ها در آرزوى باز سازى آن هستند، نماد اصلى فراماسونرى است که در معابد ماسونى طراحى مى شود. لازم به ذکر است که از نظر آنها جناب سلیمان نماد ارتباط با شیاطن و استفاده موءثر از جن و جادوست.
نام این ستون ها نیز داراى معنایى رمز آلود است. «یاکین» و «بوعز» به معنى تأسیس با قدرت آمده است. استاد اعظم «اوسوالدویرث» چنین مى گوید: «اگر کلمات یاکین و بوعز برعکس خوانده شوند بشکل nikaj و zaob در مى آیند. این مسأله براى مخفى نگهداشتن اسرار به صورت قاعده اى در تمام مرام هاى سرّى مرسوم است. در صورتى که حروف بى صداى کلمات مذکور مد نظر قرار گیرد به دو علامت NK و ZB برخورد مى شود که اولى به معنى رحم و عضو باردار شونده و زاینده موجودات عالم است و دومى به معنى ذکر یعنى عضو نر و باردار کننده».(48) بدین صورت دو ستون J و B سمبل رابطه جنسى، زاد و ولد و برکت و وسعت دارایى هستند. و این همان معانى نمادین و ارزش هاى شیطان پرستى بدوى است.
سازمان فراماسونرى مى کوشد تا با این نمادها، رمزها و اسرار ارزش هاى شیطانى خود را به صورتى جذاب و حساب شده به افرادى منتقل کنند، که مى توانند نقش موءثر فرهنگى یا سیاسى در دنیا داشته باشند. این سازمان امروزه مجموعه هاى بزرگ علمى و فرهنگى را تحت نفوذ دارد و به کمک آنها، ساختارها و نهادهاى سیاسى بین المللى و ملى را در سلطه خود آورده است.(49)
این سازمان از قرن هجدهم به بعد در پرورش و جذب نخبگان سیاسى ، فرهنگى و علمى جهان کوشیده و با حفظ آیین هاى سرّى کابالا سنت هاى شیطان گرایى را تداوم بخشیده است. و با افرادى که به طور درجه بندى شده در سى و چند مقام فعالیت مى کنند، نفوذ سیاسى، اقتصادى و فرهنگى فراگیرى پیدا کرده است. و با موءسسات علمى، پژوهشى، فرهنگى و بنگاه هاى اقتصادى و نهادهاى سیاسى آشکار و پنهانى که در آنها نفوذ دارد، مى خواهد دنیا را به سوى اهداف شیطانى خود پیش ببرد. سازمان فراماسونرى در شکل انجمن ها و محافل سرّى در بسیارى از مراکز علمى دنیا مشغول جذب نیرو است. یکى از این انجمن ها که بسیار فعال عمل کرده و دامنه خود را در دانشگاه هاى کانادا و آمریکا گسترده، انجمن جمجمه و استخوان است. جرج بوش پدر در سال 1947 در دانشگاه ییل به این انجمن پیوست.(50)
با ایجاد سازمان فراماسونرى اگر چه به ظاهر یک سازمان مخفى و پوشیده ایجاد شد اما در حقیقت سازمانى براى توسعه و تحقق ایدئولوژى و ارزش هاى شیطانى شکل گرفت و اهداف و آرمان هاى آنها هم از کسى پنهان نماند. از این رو یک مرحله از پرده بردارى و انکشاف شیطان گرایى در دوران معاصر به شمار مى آید. در این بین نقش اصلى و محورى را موءسسات علمى و پژوهشى گسترده و پیوسته اى به عهده دارند که هدایت و رهبرى نظام سلطه جهانى و تحقق آرمان هاى شیطانى را دنبال مى کنند. مراکزى که سرمایه هاى عظیمى را براى تحقیقات و مطالعات در اختیار دارند و به این وسیله برجسته ترین دانشمندان را استخدام مى کنند و با وارد کردن آنها به سازمان فراماسونرى، پژوهش هاى مورد نیاز خود را به آنها مى سپارند. پژوهش هایى که گاهى حاصل آنها تا پیش از عملى شدن محرمانه مى ماند.
پى نوشت ها:
1. تاریخ تمدن جلد چهارم، ص1328.
2. تفتیش عقاید، ص113.
3. تاریخچه جادوگرى، ص34.
4. زرسالاران یهود، جلد4، ص104، 103
5. سیرى در تاریخ جادوگرى، ص116.
6. همان، ص117.
7. همان، ص118، 117.
8. مانى شناسى، ص17.
9. اگر مانى را پیامبر بدانیم باید بگوییم آموزه هاى مشرکانه ثنوى از سوى دیگران در دین او وارد شده است. همانطور که تعالیم زرتشت و مسیح به تحریف آلوده شد. البته براى این ادعا ادله اى وجود ندارد و ظاهرا آثار بجامانده از خود مانى ذاتا ثنوى گراست.
10. مانى شناسى، ص339.
11. تاریخ جادوگرى، ص336.
12. تاریخ فلسفه جلد یکم، ص528.
13. نردبانى به آسمان، ص368.
14. باورها و آیین هاى یهود، ص156
15. زرسالاران یهود جلد دوم، ص247.
16. تورات، کتاب دوم سموئیل (به حضرت داوود نسبت گناه داده است) و تورات کتاب اول پادشاهان و کتاب دوم تواریخ ایام (به حضرت سلیمان نسبت گناه داده است).
17. جریانات بزرگ در عرفان یهودى ص60
18. سفر خروج باب 32.
19. جریانات بزرگ در عرفان یهودى، ص 308.
20. باورها و آیین هاى یهودى، ص159 و160.
21. نردبانى به آسمان، ص368.
22. جریانات بزرگ در عرفان یهودى، ص60.
23. باورها و آیین هاى یهود، ص161.
24. همان، ص159.
25. همان، ص159.
26. انتظار مسیحا در یهود، بخش6.
27. نشانه هاى پایان، ص359.
28. تاریخ فلسفه شرق و غرب، ج2، ص8.
29. تاریخ ایران دوره هخامنشیان، ص269.
30. تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج2، ص819.
31. زرسالاران یهود، جلد دوم، ص332.
32. همان، ص354.
33. رک: زرسالاران یهود، جلد2، ص355-331.
34. انتظار مسیحا در آیین یهود، ص130.
35. تاریخ جادوگرى، ص522.
36. فراماسونرى و یهود، ص19.
37. تاریخ تمدن، جلد پنجم، ص77.
38. کنترل فرهنگ، ص146-138.
39. زرسالاران یهود، جلد چهارم، ص16.
40. فراماسونرى، تاریخ، اسطوره، واقعیت، ص22 و 21.
41. همان، ص32.
42. زرسالاران یهود، جلد چهارم، ص21.
43. همان، ص12.
44. فراماسونرى، تاریخ، اسطوره، واقعیت، ص37.
45. فراماسونرى و یهود، ص182 و 181، به نقل از نشریه ماسون و آ.گ.ا.
46. اول پادشاهان، باب 7، آیه 13تا 15.
47. پادشاهان، باب 7، آیه 21.
48. فراماسونرى و یهود، ص136.
49. رک. کنترل فرهنگ، فصل چهارم.
50. نشانه هاى پایان، ص241.
پدیدآورنده: حمیدرضا مظاهرى سیف