کافه تلخ

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

بازگشت‌های مجدد روح به وطن خود از سفر زمین


شمایی که خوانندهء قدیمی این وبلاگ هستید، به یاد دارید که من بارها در اینجا گفته‌ام که من شخصاً تجربیاتی داشتم در زمینهء رؤیت صحنه‌هایی از زندگی‌هایی که در هر یک از آنها کسی را می‌دیدم که بلافاصله می‌دانستم که او خود منم، و یا دیگرانی که فوراً آنها را می‌شناختم که یکی از اطرافیان و دوستان و آشنایانم بودند، به همان شیوه که شما هم در خواب و رؤیا چنین تجربه‌ای را داشته‌اید و ممکن است رؤیای کسی را دیده باشید که در خواب مطمئن هستید فلان شخص خاصاست، اما پس از بیداری، یا گاهی در حین همان رؤیا حتی، متوجه می‌شوید که او شباهت اندکی یا در حد هیچ دارد به چهره و فیزیک فعلی او از آنچه در بیداری از وی می‌شناسید.
اما با اینکه برای باور کردن هر چیزی، تجربهء مستقیم و شخصی بهترین و قوی‌ترین ابزار است، با این حال من کمی بیش از دوستان دیگرم که آنها هم تجربیاتی مشابه با من و حتی بهتر و شفاف‌تر و کامل‌تر از من داشتند، به دنبال کشف حقایق بیشتر در این زمینه رفتم تا علاوه بر باور به شناخت کافی از این پدیده، در حد توانم برسم.

من می‌خواستم این پدیده را برای خودم اثبات بکنم و حتی‌المقدور با یک ذهن شکاک و تا جایی که بلد بودم با متدلوژی علمی. بنابراین باید هم به دنبال دلایلی نقلی می‌بودم، هم دلایل عقلی، شواهد تجربی (شهودی) خودم را که داشتم، تجربیات دست اول دوستانی را که به آنها اطمینان داشتم نیز در اختیارم بود.
از عقل شروع کردم و از این نقطه که خدا و روح به عنوان آفریده او وجود دارند. سعی نداشتم از دایرهء تعاریف و توصیفات معمول و معروف خدا با هر اسمی که در ادیان و مذاهب دارد خارج شوم و یا آن را محدودتر کنم. با این پیش‌فرض سئوالات زیادی در ذهنم از پیش داشتم که هیچ‌گااه کسی به آنها پاسخی نداده بود، چرا که نمی‌توانست بدهد. قبلاً اینها را گفته‌ام و نمی‌خواهم دوباره همه را بیاورم ولی خلاصه‌اش این می شد که با تنها یک بار زندگی کردنِ یک نفر بر روی زمین نمی‌توان گفت عدالت خدا برقرار می‌شود. در عین حال این حرف‌ها هم برایم قابل پذیرش نبود که
خدا خودش میدونه و ما نمی‌دونیم و از این قبیل.

در این میان تولد‌های مجدد پاسخی منطقی به این سئوال‌ها فراهم می‌کرد. به عبارتی من می‌دیدم که حتی اگر چنان تجربیاتی را هم نمی‌داشتم. می‌توانستم از این موضوع حداقل به عنوان یک نظریه که فعلاً می‌تواند پرسش‌هایم را پاسخ دهد استفاده کنم، کما اینکه کردم و این باعث شد تا استرس کمتر و اعصاب آرام‌تری داشته باشم تا در شرایط آرام‌تر بتوانم تصمیمات عملی‌تر و درست‌تری را گرفته و کار درست را انجام دهم و در بسیار‌ی موارد در دام احساساتی‌گری نیفتم.
از طرفی با اضافه شدن این عقیده به مابقی عقاید شخصی مذهبی‌م. که ادعایی هم در کامل بودن آن ندارم البته، اتفاق خاصی نمی‌افتاد من چیزی را منکر نمی‌شدم، تنها تکه پازلی گمشده را برای خودم پیدا کرده بودم.

هم‌زمان به سراغ منابع نقلی رفتم. در منابع فلسفهء اسلامی می‌دیدم در همان حال که بزرگانی چون فارابی با این موضوع مخالفت کرده‌اند و کسانی چون بوعلی سینا موضعی نسبتاً موافق داشته‌اند، اما آنچه مورد مخالفت واقع شده اساساً مشخص نیست، یعنی هیچ‌کس ابتدا تناسخ را تعریف نمی‌کند که اصلاً چیست و از همان ابتدا شروع به مخالفت با حلول و اتحاد می‌کنند که خود آن اعتقادهای پایه محل سئوال است و مشخص و بدیهی است که با آن تعریف از صاحب روح شدنی که آنها می‌کنند. حلول و اتحاد امری محال است و در اصل آنها در حال نفی امر محال بودند. (اگر مجالی داشتم و تمایلی داشتید به آن هم اشاره می‌کنم.). تعدادی هم حدیث بود که بسیار مشکوک بودند. یک جملهء مشخص، هم قالَ صادق داشت، هم قالَ باقر داشت و هم در مواردی قالَ رسول‌الله ! منبع قریب به اتفاق انها نیز بحارالانوار بود که من نقل قول مکتوب و مطمئن دارم از امام خمینی که کتاب مفیدی است، لکن باید در صحت و سقم بسیاری از روایات آن تحقیق شود (قریب به مضمون) حالا در اسرع وقت مأخذ این را هم می‌آورم. با این حال در ادبیات عرفانی ما، اشارات پیدا و پنهان زیادی بود به این دکتر مایکل نیوتنقضیه که به تعداد زیادی از انها در همین وبلاگ اشاره کردم.

اما از طرف دیگر در تحقیق در منابع نقلی به کتاب‌هایی رسیدم که در آنها حکایت تجربیات دانشمندان و پزشکانی را بیان می‌کرد که با حداکثر شکاکیت علمی و ناباوری قلبی در غرب با شواهدی دال بر این پدیده مواجه شده بودند. آنهایی که در با ترجمهء کتاب‌های‌شان به ایرانیان معرفی شده‌اند را پیش از این نیز باز در همین جا اشاره‌ای به تجربیات و مشاهدات آنها که در کتاب‌های خود آورده بودند، داشته‌ام. دکتر وایس و دکتر نیوتون روانپزشکان هیپنوتراپ، هر یک با دو کتاب که دکتر برایان ال وایسبه فارسی برگردانده شده‌اند، از مشاهدات مستند خود از کسانی که تحت هیپنوتیزم بدون القای موضوع خاصی و در واقع دور از انتظار پزشکِ معالج به جای دوران کودکی، مستقیماً سر از زندگی‌های گذشته‌ء خود در می‌آوردند، گفته‌اند و پس از‌ان متوجه شده‌اند با این کار می‌توان چه بسیار بیماری‌های جسمی و روحی را درمان کرد و به این روند ادامه دادند به طوری که در حال حاضر ما در غرب روش درمانی به نام Past Life Therapy یا درمان از مسیر زندگی‌های پیشین داریم.

و نیز خانم کارول باومن که از او نیز کتابی در ایران به چاپ رسید به نام
بازگشت روح که او با مواجه شدن با تجربه‌ای خاص در بچه‌های خودش متوجه این حقیقت شد که چه بسیار بچه‌های دو تا جهار پنج ساله‌ای (و در مواردی بیشتر) که به طور خیلی عادی و خودبخودی زندگی‌های گذشتهئ خود را به یاد می‌اورند و از آن صحبت می‌کنند و چه به سادگی والدین آن سخنان را به بازی‌گوشی‌های بچگانهکارول باومن تعبیر می‌کنند و از آن می‌گرند و یا حتی به وحشت افتاده و سعی در کتمان و سرکوب آن گفته‌ها و یادآوری‌ها دارند، از وحشت چسبیدن اَنگِ جنی بودن و عجیب و غریب بودن به کودک خود. او این موارد را جمع کرد. با آنها صحبت کرد و داستان‌های‌شان را شنید در کتاب‌هایش آورد و به همین دلیل رفت به دانشگاه و مشاوره خواند تا بهتر بتواند به چنین خانواده‌هایی کمک کند و سایتش هم‌چنان پذیرای شنیدن تجربیات مادران از فرزندانی است که هنوز میان زندگی‌های خود در رفت و آمدند. با اینکه او آنچنان که در کتابش آورده سعی خود را کرده تا دقیق باشد و به هر حرفی بها ندهد، با این حال کار او علمی نیست و هنوز درزهایی دارد تا شكاكان و مغرضان به آن ايرادات خود را بگيرند. اما...

دانشمند بزرگی تا همین چند ماه پیش در این دنیا بود که تحقیقاتی در این زمینه انجام داد که هیچ مویی نمی‌توانست به عنوان اعتراض به روش وی، حتی به زور خود را در تحقیقات او جای دهد. این پروفسور روانپزشک کانادایی که بنیان‌گذار و رئیس دپارتمان مطالعات شخصیتی دانشگاه ویرجینای آمریکا بود. در مدت چهل سال سفر به اقصا نقاط جهان بیش از سه هزار مورد کودکانی را که از زندگی‌های گذشتهء خود خبر می‌دادند را شخصاً ملاقات کرد و با وسواس علمی عجیبی سخنان و خاطرات تک تک آنها را بررسی کرد.
در پیک بعدی مفصلاً به کار بزرگ این دانشمند فقید و نتایج اعجاب‌آور آن آن می‌پردازم.