کافه تلخ

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

افلاك

خورشید، شمس، Sun

از آسمان سوم یعنی فلك زهره كه بالاتر رویم به فلك خورشید می‌رسیم، آسمان چهارم.
فلك خورشید فلك میانی است و سه آسمان در بالا (كواكب علوی) و سه آسمان در زیر (كواكب سفلی) دارد، كه اولین از بالا فلك مریخ است و از پایین فلك زهره:

بالات شجاعِ ارغوانْ تن زیر تو عروسِ ارغنون‌زن

خاقانی

بنابراین در هیئت افلاطونی آسمان‌ها، باز هم خورشید از جایگاه مركزی برخوردار است و این مطلب در مطالعات آسترولوژی حائز اهمیت بسیاری است.

در آسمان چهارم به روح ”نور دل“ داده می‌شود كه كسانی كه می‌توانند ببینند، آن را بر روی قلب (گوشتی) افراد و به رنگ و اندازهء یك سكهء پنج‌تومانی زرد رنگ می‌بینند. این، هدیه‌ای است از جانب روح محمدی به نوع بشر، چرا كه پس از تجسد آن روح بزرگ در قالب ”آن شكل عرب‌وار“ یعنی حضرت محمد، حاكمیت خورشید نیز (علاوه بر مشتری) به ایشان داده شد.

مصطفی اندر جهان، آنگه كسی گوید كه عقل؟

آفتاب اندر فلك، آنگه كسی گوید سها؟

سنایی

(سها ستارهء كوچكی است در آسمان كه نمودار خُردی و كوچكی است و از این جهت نقطهء مقابل خورشید می‌آید)

خسرو نیز نامی است كه كنایه از خورشید است:

خسرو انجم كه شرق و غرب در فرمان اوست

بر درت خود را به زیر پای دربان یافته

ظهیر فارابی

می‌نبینی بر فلك این خسرو سیارگان

ماه و انجم را از او روشن همی‌دارد چو نار

سنائی

خورشید را مهر ، شید ، آفتاب ، خور و هور نیز می‌گویند.

خورشید با بعضِ حیوانات هم ارتباطاتی دارد كه در اینجا مختصر اشاره‌ای نیز به آنها می‌كنیم:

خورشید و خفاش (مرغ عیسی)-

قدرت اندیشه بر قـدر تو كاری مشكل اسـت

دیدن خورشید بر خفاش كاری معظم است

انوری

چه راحت مرغ عیسی را زِ عیسی

كه همسایه است با خورشیدِ عَذرا ؟

خاقانی

خورشید و حَربا (آفتاب‌پرست)-

ظاهراً حربا در اصل كلمه‌ای فارسی بوده، با تلفظ هورپای (پاسدار هور= بپّای خورشید) یا هورپت (پرستندهء هور) و همچنین نام یك صورت فلكی است در سمت قطب جنوب.
حربا در تحمل نور خورشید نقطهء مقابل خفاش است.

حربا منم تو قرصهء شمسی، روا بود

گر قرص شمس نور به حربا برافكند

خاقانی

گر به قدر خود نمودی آفتاب كی شدی حربا ز عشق او خراب

عطار

خورشید و عنكبوت-

خیط یعنی لعاب و تار عنكبوت و خیط‌الشمس خطوط شعاعی آفتاب است.

به چنبر فلك و ریسمانِ خیط‌الشمس

كه پشت‌وارهء هستی در آن گرفت قرار

كمال‌الدین اسماعیل

آنكِ لعاب شمس بیفسُرد در دهن وینك شدهَ‌ست آب، زبینی كه روان

كمال‌الدین اسماعیل

خورشید و اسب-
در بندهشن كتاب مذهبی زرتشتیان به خورشید لقب ”اَرونداسب“ یعنی دارندهء اسب تیزتك داده شده است.

خورشید در برخی اشعار مناسبتی هم با سرو دارد كه بیانش خالی از تأمل نیست:

جناب سعدی در رؤیت شخصیتی ملكوتی می‌فرماید:

خورشید بر سرو روان دیگر ندیدم در جهان

وصفت نگنجد در بیان، نامت نیاید در قلم

كه ”سرو روان“ اشاره به هالهء سبز آن شخص است كه روان است (هم به معنی سیال بودنش و هم بواسطهء متحرك بودنش) و خورشیدی هم كه بر بالای آن سرو روان قرار دارد، همانا هالهء درخشان شعله‌كشنده‌ای است كه گِردِ سر اولیاء را فرا گرفته است.

خورشید و ذره: در داخل استوانهء روشنی كه از سوراخ سقف یا پنجره به درون اتاق یا فضای نیمه‌تاریكی، در نور خورشید پیدا می‌شود، همچون ظرف بلورین آب ذرات بی‌شماری به چشم می‌آید. این ذره‌ها در داخل آن استوانه در حركتند.

به هواداری او ذره‌صفت، رقص‌كنان تا لب چشمهء خورشید درخشان بروم

جناب حافظ

در دل هر ذره خورشیدی نهان وای اگر آن ذره بگشاید دهان

جناب مولوی

ذره را تـا نبـود همـت عالـی حافـظ طالبِ چشمهٔ خورشیدِ درخشان نشود

جناب حافظ




ناهید، زهره، Venus

عزیزالدین نسفی عارف و انسان كامل در مورد آسمان سوم می‌گوید: ”... و درین فلك ملائكه بسیارند، و ملكی كه موكل است بر نشاط و فَرَج و شهوت، سرور این ملائكه است.“ اینجا بهشتِ وعده داده شده است، محل حضور حوریان و انهار و اشجار و.... و در خود درجات و طبقات دارد برای درجات متفاوت نیكوكاران و متعالیان. اینجا ”خیال الهی“ است، ساكنین این آسمان هر آنچه هوس كنند در اختیار دارند چرا كه در راستای ”هوس الهی“ می‌خواهند.

از اینجا نهری روان است كه می‌توان از آن برای درمان استفاده نمود. این آب (نیاز به گفتن نیست كه در بُعد روحی) به رنگ آبی لاجوردی دیده می‌شود، گاهی نیز به صورت نوری سفید با هاله‌ای صورتی‌رنگ [شخصاً بارها اینها را دیده‌ام].

آهیت در فارسی و پهلوی به معنی پلید و پلشت است و پیشوند «آنـ» معنای ضد و نقیض دارد، پس آناهید یا آناهیتا به معنی ”پاك و بی‌عیب“ است. از این ستاره به عنوان بیدُخت یعنی دختر پادشاه نیز نام برده شده است و ”استر بیدیته“ به معنی ستارهٔ بیدخت در ادبیات پهلوی دیده شده است.

ناهید خواهر زمین است و شاید به همین دلیل در بندهشن (3-36 و 4-50) از آن با صفت ارد ویسور به معنی ایزدِ حامی زمین نام برده شده است. ناهید یا آناهیتا ایزدبانوی نگهبان آب است و برای همین هم همیشه معابد او را مشرف بر رودها و جوی‌ها یا بركه‌ها و استخرها می‌ساخته‌اند.

ایزدبانوی آب به صور گوناگون، به كنایه یا آشكار ستایش می‌شده است.

بعضی اعرابِ مجاور شام و عراق زهره را می‌پرستیدند و به آن نام ”العُزّی“ داده بودند و بتش را به همین نام (عُزی) در مكه نگهداری می‌كردند.

در التفهیمِ ابوریحان بیرونی نیز چنین آمده كه:

”چنین برمی‌آید كه رابطهٔ زهره با آب،سپیدی، روییدن و زایش و تولیدمثل، طرب و زیبایی و عشق و مسائلی از این قبیل انكارناپذیر است. در روزگاران كهن زهره یا ناهید را ایزد موسیقی، سرپرست رامشگران و خنیاگران می‌شمرده‌اند.“

و اگر زهره حكم بر عاشقی كند صورت‌های فلك هم ناچار از اطاعت‌َند:

جوزا به حكم زهره، به پاس كلام عشق

با هر دو پیكرش كمرِ بَندِگیت بست

امیری فروزكوهی


تصویر آناهیتا در ”طاق بستان“ كرمانشاه كه استخری هم روبرویش بوده و هست.

زهرهٔ عشق چون بزد پنجهٔ خود در آب و گل

قامت ما چو چنگ شد، سینهٔ ما چغانه‌ای

مولانا

بله، ما عشق را از ناهید داریم.

در آسمان، نه عجب گر به گفتهٔ حافظ

سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

جناب حافظ

خمِ كوس است كه ماهِ نو ذیحجه نمود

گر ز مَه، لحن خوش زهرهٔ زهرا شنوند

خاقانی

و بالاخره در اساطیر یونان او را آفرودیت یا آفرودیته (aphrodite) می‌نامند و رومیان ونوس. هر چند روایتی او را دختر زئوس و دیون (Dion) می‌داند اما قول مشهورتر آن است كه در نبرد بین كرونوس (زحل) و پدرش اورانوس، كرونوس با داسی كه داشت بیضه‌های اورانوس را می‌برد و آنها در دریایی در قبرس می‌افتند. دریا كف‌آلوده شده و از دل این كف‌ها آفرودیته به معنای ”برخاسته از كف“ (Aphros=foam) طلوع می‌كند.


آفرودیته یا ونوس نزد یونانیان و رومیان پاكی و معصومیت آناهیتای ایرانیان را نداشته است و شاید به همین علت بوده كه افلاطون فیلسوف یونانی به دو آفرودیت اعتقاد داشته است، یكی آفرودیتِ پاك و معصوم نظیر آناهید ایرانی و دیگری آفرودیتِ ناپاك و گناهكار كه از آن لفظ عفریت و عفریته، سمبل بدكاری و زشت‌خویی هنوز باقی مانده است.

و در پایان شاید بد نباشد به طور خیلی خلاصه اشاره‌ای داشته باشیم به سمبل قلب تیرخورده كه نشانهٔ عشاق است. آن تیر، متعلق به كیوپید (Cupid) یا اِروس (Eros) است و او را در اغلب موارد پسر ونوس می‌شناسند.

آفتاب

ذره را تـا نبـود همـت عالـی حافـظ طالبِ چشمهٔ خورشیدِ درخشان نشود

جناب حافظ


تیر، عطارد، Mercury

در آسمان دوم، مركور سَرور فرشتگانِ این فلك، مأمور ثبت كارهای زندگی‌های ماست. روحی كه پس از مرگ به اینجا می‌رسد اعمالش رسیدگی شده و جزا و پاداش‌های زندگی بعدیش معلوم می‌گردد. به عبارت دیگر كارماهای ما در اینجا، آسمان دوم و بوسیلهٔ عطارد تعیین می‌شود. شاید حق با دكتر محمدجعفر یاحقی باشد كه در كتاب خود”فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسیِ“می‌گوید ”برخلاف مشهور كه به نظر می‌رسد واژهٔ عطارد عربی باشد، به قولی از ریشهٔ فارسی و به معنی بهترین داور برانگیخته است.“

آن عـطارد را ورق‌ها جـان مـاست آن سپیدی وان سیه میزان ماست

مولانا

آن سپیدی و سیاهی كه مولانا از آن خبر می‌دهد، اشاره به آن دارد كه مركور یا عطارد، هم ایزد دین و نطق و پاكی و ادب و صنایع دقیقه است و هم كوكب دزدی و رَهزنی و مكر و حیله‌گری و چرب‌زبانی و سِـحر است. و از آنجا كه ما با اختیار خود از میان اضداد كدام را برگزینیم میزان ما سنجیده خواهد شد.
آن ورق‌ها هم كه جان ماست اشاره دارد به پرونده‌های آكاشیك كه هر پرونده مربوط به یك زندگی ما بر روی زمین است با تمام كارهایی كه در آن انجام داده‌ایم. آكاشیك همان عَكّاشه است كه هم‌خانوادهٔ عكس و عكاسی است. هر بار موقع مرگ یك بار عكس‌های زندگی ما را برایمان مرور كرده و بعد می‌رویم بالا، برای رسیدگی. در ادامه مولوی می‌گوید:

باز منشوری نویسد سرخ و سبز تا رهنـد ارواح از سودا و عـجز

یعنی عطارد برای ارواح دوباره بخشنامه و اعلامیه‌ای می‌نویسد تا از عجزشان از تغییر در كارنامهٔ خود در آن دنیا رهایی یافته و اشتباهات خود را در بازگشت به این دنیا جبران نموده، رشد كنند.

در ادبیات ما از عطارد یا تیر به عنوان دبیر انجم، كاتب عُلوی، منشی دیوان گردون، تیر دیوان نیز یاد كرده شده است:

دوده كُنَدم دبیر انجم از دودِ چراغ چرخ چارُم

خاقانی

كه منظور از چراغ چرخ چارم همانا خورشید است كه كوكب آسمان چهارم می‌باشد.

یك رمز مرا كاتـب علوی بنویسد چون كار به شرح آید زین هفت مُجلد

اثیرالدین اخسیكتی

منشی دیوان گردون باشد از فرط جلال

كـمتریـن دفـتـركـش نـوابِ دیـوان آمـده

خواجو

تیر دیوان، ترا مستوفی چرخ اعمال ترا دیوان‌ست

انوری

عطارد در عربی عُطارِد (otared) تلفظ شده و به معنی ”نافذ در امور“ است.
نام یونانی عطارد ”هِرمِس“ است كه تا حدودی یادآور خصوصیات ادریس (=خنوخ) است. هرمس را با هُرمُز یا اورمزد نیز یكی می‌دانند.
رومیان آن را مركور یا مركوری می‌نامند و او را قاصد و پیام‌رسان خدایان اُلمپ می‌دانستند با بال‌هایی بر صندل‌هایش و نیز بر تاج كوچكش و بر عصایی كه همیشه در دست دارد و نامش كادُسئوس (Caduceus) است.
او پسر زئوس، خدای خدایان و مایا (Maia) است. مایا دخترِ اطلس است، همان كه در باور اساطیر یونان و روم جهان را بر دوش دارد. می‌گویند اوریونِ شكارچی سر در تعقیب مایا و خواهرش گذاشته بود ولی آنها گریختند و اوریون نتوانست آنها را به چنگ آورد، اما او دست بردار نبود. زئوس دلش به رحم آمد و مایا و خواهرش را به صورت ستاره‌ها به آسمان برد.

یونانیان مركور را راهنمای مردگان نیز می‌دانند. مركور اجازه دارد همهٔ مرزها را درنوردد و به همه جا برود حتی جهان مردگان، ”تارتاروس“.

پیك بعدی از این موضوع: ناهید

تیـر در پیـش چهـرهٔ زهـره از خجالت همی‌شكست اقلام

انوری



ماه ، قمر ، Moon

در آسمان اول نقش كالبد ریخته می‌شود. چیزی كه پژوهشگران علوم ماورایی به آن Morphogenetic Field می‌گویند. و آن از جنس اتر (Ether) یا اَثیر بوده و كالبدی است كه جسد مادی (عنصری) ما، از همان دوران جنینی بر اساس آن شكل و صورت می‌گیرد و هر تغییری كه قرار باشد بتدریج در جسم ما (داخلی یا خارجی) اتفاق بیافتد، ابتدا در آن ایجاد می‌شود. به همین دلیل است كه آنان كه توانایی رؤیت هاله را دارند می‌توانند وقوع یك بیماری را، به طور مثال، پیشاپیش تشخیص دهند. و بالعكس تغییرات ناگهانی در جسم مادی (عنصری) منجر به تغییر تدریجی مشابه در جسم اتریك می‌شود، مانند اثر ”شبح عضو“ (Fantom Limb) كه آن اتفاقی است كه برای كسی كه اندامش را ، مثلاً پایش را، قطع كرده‌اند می‌افتد، به طوری‌كه تا مدتی همچنان عضو از دست رفته را حس می‌كند، حتی گاهی ناخودآگاه آن را می‌خاراند چون می‌خارد!
كالبد اتریك حدود نیم تا یك سانتی‌متر از كالبد مادی بزرگتر است و به همین خاطر مانند هاله‌ای نورانی و سفید متمایل به خاكستری در اطراف بدن دیده می‌شود. این كالبد پس از مرگ تا روز چهلم بتدریج از بین می‌رود (به همین خاطر برای فوت‌شده مراسم چهلم می‌گیرند).

ماه بیشترین دخالت را در روند اتفاقات دنیا دارد. حتی رویدادهایی كه در علم ستاره‌بینی برای دنیا پیش‌بینی می‌شود با هر ماه نو كلید می‌خورد و وقوع آن بر روی زمین آغاز می‌شود.
ماه در عرفان غرب، آب فلسفی و ریشهٔ علم است، الههٔ حكمت است و اصل زنانه دارد.
اما در اساطیر یونان و روم ماه سه خصلت دارد كه مدام در گردش‌اند: دوشیزه ، مادر ، پیرزن. كه به ترتیب مطابق‌اند با ماهِ در حال پر شدن (waxing moon)، ماه كامل (full moon)، و بالاخره ماهِ رو به افول (waning moon). معمولاً اسطورهٔ پِرسِفونه را برای ماه رو به رشد در نظر می‌گیرند اما دیانا (الههٔ شكار) را نیز برای این دورهٔ ماه گفته‌اند. در این دوره بیشتر جنبهٔ ناخودآگاهی و غریزی زندگی بروز دارد و باعث تقویت و بروز و نیروهای خلاقانه و مقدس زنانه بخصوص در زنان می‌شود.
ماه كامل نشان‌دهندهٔ جنبهٔ مادرانهٔ زندگی و پیوندهای خانوادگی است كه پایه و اساس پیدایش تمدن‌ها را شكل می‌دهد. هِرا، زنِ زئوس (خدای خدایان یونان باستان) این جنبهٔ ماه را ابراز می‌كند.
هِكاته سمبل ماه رو به خاموشی است كه بزرگترین فرستانندهٔ رؤیا و خیالات، وحشت ناگهانی و جنون است.

مولانا می‌گوید

ماه دیدم شد مرا سودای چرخ آن مهی نی كو بُود بالای چرخ

ماه خود بر آسمانِ دیگر است عكس آن ماه است در دریای چرخ

الواح بشر (بعداً توضیح خواهم داد) نیز در ماه ساخته می‌شوند. خاقانی می‌گوید:

ماه و سرانگشتِ خلق (=آفرینش)، این چو قلم آن چو نون

خلق (=مردم) چو طفلان خُرد، شاد به نون و القلم

یا در جای دیگر می‌گوید

چرخ را نِشترِ نون و القلم است از مهِ نو

كآن همه سرخی در باختر آمیخته‌اند

توضیحاتی در رابطه با كلمهٔ ماه:

در فارسی قدیم به آن ”مانَك“، ”مانْگ“ و ”مانگه“ نیز می‌گفته‌اند:

نتابد پیش مهرِ روی او مانگ كه از شش دانگ حُسن اوست یك دانگ

سراج‌الدین رازی

در گویش طبری نیز مانگه آمده:

مه آتش‌پرستی ندویم در قدیمه بهار تشنه، مهر و مانگه دیمه

در گویش كردی نیز مانگه‌شوُ به معنی شبِ مهتابی است.

نیز منجوق (مانجوق) با پسوند ”اوق“ از همین ریشه است به معنی ماهچه كه ماه كوچكی بود كه بر سر عَلَم یا چتر می‌گذاشتند. و همچنین است منگول و منگوله (مانگ+اوله) به معنی ماه كوچك.

چو زلف بتان جعد منجوق باد گهی بر نوشت و گهی برگشاد

فرهنگ سروری

چون شد ز بام طارم این نیلگون حصار

منجوقِ چتر خسر و سیاره، آشكار

خواجوی كرمانی


افلاك سَبعه

”و بداند كه افلاك و آنچه تعلق به وی دارد، منزل ارواح‌اند و بهشت جاودان و درگاه بزرگ.“

اخوان‌الصفا

بعد از عالم ناسوت (عالم محسوسات) به عالم ملكوت ( شروع عالم غیب) می‌رسیم كه جایگاه افلاك است و در هر فلكی ملائك و فرشتگان فراوانی است كه كوكبی كه حاكم آن آسمان است بر آنها فرامانفرماست. این آسمان‌های هفتگانه را ”آباء عُلوی“ نیز می‌گویند چرا كه روح از طریق آنها به عناصر اربعه (=اُمهاتِ سُفلی) می‌رسد و منجر به تولید ”موالید سه‌گانه“ می‌شود:

آسمان مرد و زمین زن در خِرد آنچه او انداخت این می‌پرورد

مولانا

عناصر مر تو را چون اُم سفلی‌ست تو فرزندی، پدر آبای علوی‌ست

شیخ محمود شبستری

چرخ سرگردان كه اندر جستجوست حال او چون حال فرزندان اوست

مولانا

چرخ نامی دیگر است برای فلك، همچون آسمان.
همانطور كه می‌دانید آسمان خود به معنی آس‌مانند است. این ابوریحان است كه در التفهیم می‌گوید ”پارسیان او را آسمان نام كردند یعنی مانند آس (=آسیا) از جهت حركت“

آسیا آساست، ناساید دمی آسمان زانَست نام او همی

شیخ عطار

شیخ محمود می‌گوید كه خدا با این چرخ دوار، از این آب و گل ظروفی می‌سازد، برای ارواح ما:

تو گویی چیست این افلاك دوار؟ به گردش روز و شب چون چرخ فخّار (=كوزه‌گر)

در او هر لحظه‌ای دانای داور ز آب و گل كند یك ظرف دیگر

بسیار خوب، طبقات هفتگانهٔ آسمان را به دو گونه می‌توان بررسی كرد. از بالا به پایین و از پایین به بالا.
در چگونگی خواص كواكب و افلاك از بالا به پایین ما با خصوصیات و ویژگی‌هایی آشنا می‌شویم كه هر یك از كواكب یا ستاره‌ها به روحی كه در حال نزول به عالم محسوسات است می‌بخشند تا آن گاه او به این دنیا می‌آید از آنها به طور متعادل و به نحو احسن بهره بگیرد. معرفی كامل‌تر این ویژگی‌ها را بعداً در موضوع طالع‌بینی خواهم آورد. اما در بررسی عملكرد افلاك از پایین به بالا، به اتفاقاتی خواهیم پرداخت كه وقتی روح از جسدش رها می‌شود برایش روی خواهد داد. پیش از آن یك بار دیگر ترتیب قرارگیری كواكب و افلاك را از زبان شیخ محمود بشنویم:

به هفتم چرخ كیوان پاسبان است

ششم برجیس را جای و مكان است

بُود پنجم فلك، بهرام را جای

به چارُم، آفتابِ عالم‌آرای

سیوم زهره، دوم جای عُطارِد

قمر بر چرخ دنیا گشته وارد

7 كیوان (زحل)

6 برجیس (مشتری)

5 بهرام (مریخ)

4 آفتاب (خورشید)

3 ناهید (زهره)

2 تیر (عطارد)

1 ماه (قمر)


آسمان اول ماه، در پیك‌های بعدی




مدل هولوگرافیك عالم

همانطور كه می‌دانید در عرفان همیشه اعتقاد به یكپارچگی جهان آفرینش بوده است، علم نوین هم امروز به همین اعتقاد رسیده است كه جهان ما كُل‌ی است كه جزء جزء آن نه تنها كاملاً بر هم مؤثرند بلكه در واقع این اجزاء اصلاً تفاوتی با هم نداشته و مدام در حال تبدیل به یكدیگرند (از تئوری كیاس Kaos در ریاضیات بروید تا نظریهٔ كوانتوم و كوارك‌ها در فیزیك). البته علم هنوز در مراحل اولیهٔ فهم این قضیه است و من هم نمی‌خواهم بگویم جهان یكپارچه و به هم پیوسته است چون علم می‌گوید (یا قصد دارد بگوید) فقط این مفهوم را پذیرفته‌ام چون آن را درك و حس كرده‌ام، بگذریم.

چیز دیگری كه از علوم نوین تا حد زیادی به كار تبیینِ ساز و كار نظام آفرینش در تمام ابعادش می‌آید، هولوگرافی یا هالوگرافی (Holography) است كه پیش از این در موردش گفته‌ام. آن ویژگی از هولوگرام كه در توضیح بسیاری از مسائل متافیزیكی كاربرد پیدا می‌كند، همانا خصوصیتِ بودن كل در هر جزء آن است.
در اصل باید به حرف‌هایی كه دربارهٔ اجزاء این جهان زدیم مبنی بر اینكه این اجزاء با هم تفاوتی ندارند، باید این را هم اضافه كنیم كه تفاوتی ندارند چون همه یكسانند همه خود كُل‌اند.
تمام نظام آفرینش همین گونه است با این تفاوت كه با توجه به جایگاه‌شان، همه نمی‌توانند تمام ابعاد وجودی خود را بروز دهند. به طور مثال ابعاد وجودی‌ای را كه یك حیوان دارد یك تكه سنگ ندارد و همین طور ابعادی را كه انسان دارد حیوان ندارد. یعنی اگر شما یك هولوگرام از یك اتومبیل داشته باشید، جزئی كه در عكس سقف ماشین را نشان می‌دهد در همان لحظه نمی‌تواند چراغ اتومبیل را هم نشان دهد. اگر چه می‌توان با بریدن عكس هالوگرام به اندازه‌ای خاص می‌توان ثابت كرد كه همان قسمت از تصویر كه سقف را نشان می‌داد حالا دارد چراغ را نشان می‌دهد.

در این میان یك ویژگی خاص هست كه فقط و فقط انسان دارد و آن دارا بودن یكی دو بُعدِ بالقوه است كه تنها انسان است كه می‌تواند آنها را نیز فعال سازد و عملاً آنها را نیز دارا شود. این یكی از جهاتی است كه به خاطرش انسان اشرف مخلوقات محسوب می‌شود.


Seven Level of Aura

بنابراین تمام آنچه دربارهٔ مراتب هستی می‌گوییم عیناً در هر انسان به تنهایی نیز وجود دارد، یعنی هر یك از ما نیز مراتب ناسوتی و ملكوتی و جبروتی خود را داریم و می‌توانیم به مراتب لاهوتی و بالاتر نیز دست پیدا كنیم.1

اما از طرف دیگر هر موجودی جایگاه و كاركرد خود را در نظام آفرینش دارد، یعنی علی‌رغم مشابهت آناتومی روحی با هم‌نوعانش دارای دستورالعمل خاص خود است. در اینجا برای تقریب به ذهن مثالی می‌زنم، ژنوم انسانی یا همان DNA موجود در تمامی سلول‌های ما یكسان است و همگی از روی یك سلول اولیهٔ تخم كپی‌برداری شده است بدون هیچ تغییری (در شرایط معمول)، با این حال در رَوندِ شكل‌گیری جنین هر گروه سلولی تمایز یافته و نهایتاً به سلولی خاص با عملكردی خاص تبدیل می‌شوند با اینكه همچنان در درون هستهٔ خود همان DNA ای را دارند بقیه دارند. تنها اتفاقی كه می‌افتد این است كه مثلاً در سلولی كه تبدیل شده به استخوان، ژن‌هایی مورد استفاده قرار گرفته كه یك سلول استخوان لازم دارد و در یك سلول غدهٔ تیروئید از همان ژنوم، ژن‌هایی باز گذاشته شده و استفاده می‌شود كه خودش لازم دارد. مثل مجموعهٔ قوانین یك كشور كه در دسترس همه هست و در همه جا نیز یكسان است، ولی برای هر كس بسته به مورد وی از بخشی از آن استفاده می‌شود، برای قاتل از قوانین جنایی، برای كلاهبردار از قوانین كیفری برای رئیس‌جمهور قوانینی كه مخصوص او در قانون اساسی آمده و و و...

پس هر جزئی از جهان، من‌جمله ما انسان‌ها، دارای درجات برتری است كه به مانند مینیاتوری (نمونهٔ كوچك‌شده‌ای) از كل وجود در آن جای دارد. این ابعاد وجودی كه بیانگر مراتب جهان آفرینش است برای ما به منزلهٔ كالبدهایی است كه ارتعاشات بالاتری داشته و از لطافت‌ها و زمان‌های متفاوتی نیز برخوردارند.

1. البته لازم به توضیح است كه الزاماً دارا بودن این ابعاد وجودی دلیل بر كنترل داشتن بر آنها نیست.

در پیك بعد برمی‌گردیم به عالم ملكوت و افلاك آن