کافه تلخ

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

مُهر شدن

آن چیزی كه آویز گردن‌بند بود علامت مهر سلیمان بود. می‌دانید آن چیست؟

همین علامت ستارهء اسراییل است، این ستاره به ستارهء داود معروف است، این ستاره در درون یك دایره كه باشد علامت مهر سلیمان خواهد بود.

این برای خودم هم خیلی عجیب و در عین حال هیجان‌انگیز بود. شاید علت آن این بود كه در اوایل كارآموزیم، وقتی یك سری حركات خود بخودی انجام می‌دادم، (كه قبلاً هم در بخش تولدهای مكرر گفته‌ام) یك روز یك حركت عجیب و غریب یوگایی برایم انجام شد كه یك قسمت بسیار سخت داشت.

درست پیش از آن من به طور كاملاً ناخودآگاه و غیرمترقبه همزمان با بیرون دادن بازدم ناگهان گفتم: ”یا سلیمان!“ این اتفاق خیلی برایم عجیب بود، از تعجب ماتم برده بود. وقتی قضیه را به استادم گفتم (در مورد گفتنِ ”یا سلیمان“) ایشان خیلی خونسرد گفت ”خب در مراحلی لابد قراره حضرت سلیمان كمكت كنه“، همین!

شبی كه آن اتفاق افتاد و من گردن‌بند را از علی گرفتم، وقتی كه رفتم بخوابم و همه خوابیده بودند، من ناگهان بیدار شدم. یك حال خاصی داشتم، با خودم گفتم یك كم از همان حركات شمنی یا یوگایی (یا هر چی) كار كنم تا آرام شوم.

خود بخود دستم رفت به سمت پشت گردنم و گردن‌بند را در‌آورد. بعد خودِ علامتش را در دست گرفت. (اینكه دارم از افعال سوم شخص استفاده می‌كنم علتش این است كه اصلاً این كارها تحت اختیار من نبود). من بیدار بودم دیگران را هم كه خوابیده بودم می‌دیدم نشسته بودم روی تختم و این كارها اتفاق می‌افتاد. وقتی چشم‌هایم را می‌بستم می‌توانستم آن علامت (مهر سلیمان) را ببینم. بعد آن علامت را، اگر درست یادم باشد، اول گذاشتم روی پیشانیم، انگار كه دارم خودم را مهر می‌كنم، بعد آمد روی لب‌هایم و بعد روی گلویم و همین طور در امتداد خط وسط بدنم نقاط خاصی مهر شد تا روی ناف و بعد هم روی خط وسط پشتم و تا برگشت دوباره روی پیشانی.

بعد از آن را خوب به یاد ندارم ولی به نظرم دوباره انداختمش به گردنم و یك سری حركات دیگر انجام شد و بعد رهایم كردند و من هم افتادم روی تخت خسته از آن حركات سخت كه فكر می‌كنم حداقل یك ساعتی طول كشیده بود.
بعداً به نظرم رسید كه مهر سلیمان در اهرام مصر چه می‌كرده؟ ولی دیدم زیاد هم عجیب نیست، سلیمان پادشاه بنی‌اسرائیل بوده، بنی‌اسرائیل هم طبق روایات اهرام را برای فراعنه می‌ساختند، پس به احتمال قوی مهر سلیمان پیش بردگان قوم بنی‌اسرائیل بوده و آنها هم به دلایلی خواسته اند آن را در یك جای امن برای مدتها محفوظ و مخفی نگه دارند، خوب كجا بهتر از مقبرهء یك فرعون؟

و چند قرن بعد من و آن همكار ایتالیایی‌ام پیدایش كردیم، و احتمالاً او یك طوری آن را از من ربوده بوده تا اینكه حالا و در این دوران من دوباره پَسش گرفتم.

توضیحاً بگویم زخم‌های دوستم تا مدتی طولانی عود نداشت تا بالاخره دوباره عود كرد ولی بسیار خفیف‌تر در حدی كه با یكی دو ورق كپسول سفالكسین برطرف شد آن هم بدون ترشح از زخم‌ها. از بعدش دیگر خبر ندارم.

پ.ن: الآن یادم آمد كه چند روز بعد از آن شب یك روز صبح وقتی كه داشتم می‌رفتم بیمارستان (آن موقع اینترن بودم)، یك اتفاق باورنكردنی دیگر برایم رخ داد. داشتم پیاده می‌رفتم تا ایستگاه اتوبوس. در خیابان گرگان (نامجوی فعلی) بودم. یك جایی از این دست خیابان می‌رفتم به آن طرف، وقتی داشتم از روی جوی آب رد می‌شدم، دیدم روی بلوك سیمانی كه در دیوارهء جوی آب قرار دارد، نوشته شده آرش و كمی آن طرف‌ترش هم یك ستارهء داود كشیده شده بود، در واقع انگار وقتی كه هنوز سیمان آن بلوك خشك نشده بود یك كسی با انگشت یا یك تكه چوب روی سیمان اینها را نوشته بود. اول رد شدم ولی بعد یاد آن شب افتادم و برگشتم دوباره به آنها نگاه كردم. وقتی بیشتر دقت كردم دیدم دست‌خط نوشته مثل خودم است یعنی اینكه گویی آن كلمهء آرش را خودم نوشته باشم، (مثلاً من عادت دارم سه‌نقطه‌ها را گرد می‌كشم، آن ”آرش“ هم همینطور بود، همینطور انحنای شین و مَدّش). خلاصه شاید حدود یك دقیقه ایستادم و نگاهش كردم و بعد رفتم. فردای آن روز وقتی دوباره خواستم پیدایش كنم و ببینمش نبود اغراق نكردم اگر بگویم از بالا تا پایین خیابان گرگان را به كنارهء جوبش نگاه كردم و چند بار بالا و پایین رفتم ولی اگر شما آنها را دیدید من هم دیدم.

پ.ن 2: مشابه این قضیه (پ.ن اولی) یك بار دیگه برام اتفاق افتاده بود. یه بار واسم می‌خواستند فال قهوه بگیرند، وقتی فنجون برگردوندم و خشك شد و نعلبكی رو برداشتم دیدم روی دیوارهء فنجون با دست‌خط خودم نوشته ”آرش“ !