کافه تلخ

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

آیا بچه‌ای به خاطر خواهد آورد که یان بوده است؟


سلیمان كاپار“ در سال 1966 در شهر كوچكی در سواحل مدیترانه متولد شد.

او از زمانی كه می‌توانست كلمات را كنار هم بچیند٬ انگشتش را به طرفی می‌كشید و به پدر و مادرش التماس می‌كرد كه او را به نهر ببرند.

از آن موقع به بعد او مدام این خواهش را از آنها می‌كرد!

همانطور كه توانایی او در سخن گفتن افزایش می‌یافت جزئیات زندگی پیشینش را با جزئیات بیشتر و بیشتری شرح می‌داد. می‌گفت كه قبلاً نامش مِهمَت بوده و در روستای ”اكبر“ به آسیابانی اشتغال داشته و در یك مشاجره به قتل رسیده است. او با استفاده از زمان حال در جملاتش مُصر بود كه ”من متأهلم٬ دو پسر و یك دختر دارم٬ یک اسب دارم.“ او مادرش را به خاطر می‌آورد و می‌گفت كه پدرش بر سر او هوو آورده است. او اضافه می‌کرد: ”حتماً زن دومش همهء پول‌های او را بالا کشیده است.“
او نحوهء مردنش را توصیف می‌كرد كه یك مشتری
عصبانی كه نام او نیز مهمت بود٬ با یك بیلچهء آرد به کلهء او زده و او را به قتل رسانده بود.
سلیمان كوچولو به قدری این واقعیات را تكرار كرد كه مادرش او را تا پیش از آن که به سن دو سالگی برسد٬ به ”اكبر“ كه چندین روستا از محل سكونتشان فاصله داشت برد. سلیمان او را تا نهر و آسیاب راهنمایی كرد و وقتی به محل سكونت قبلیش رسید٬ به طرف آن اشاره كرد. در سفر دومش به آنجا٬ او با مادر ”مهمت بكلر“ روبرو شد و بلافاصله او را شناخت و به او سلام كرد. آن زن اعتراف كرد كه پسرش یک آسیابان بوده كه چهار سال پیش‌تر از آن در مرافعه‌ای٬ با یك بیلچهء آرد به قتل رسیده است. سوابق دادگاه توضیحاتی را كه سلیمان دربارهء قتل می‌داد٬ تأئید می‌كرد. او در مورد جزییات خانواده نیز از قبیل ازدواج مجدد پدرش واقعیت را گفته بود (البته در مورد اسب اشتباه می‌کرد٬ اسب به پدر مهمت تعلق داشت).
این دو خانواده تا قبل از آنكه این اتفاقات
رخ دهند٬ همدیگر را نمی‌شناختند - خانواده سلیمان گندمهایشان را در آسیابی در دهكدهء خودشان آسیاب می‌كردند. سلیمان٬ همانطور كه بزرگ‌تر می‌شد با خانوادهء مهمت ملاقات‌های مكرری داشت و همچنان معتقد بود كه ”مهمت بكلر“ است٬ تا جایی که حتی می‌خواست ادعای زمین‌های مهمت را بکند. در یکی از دفعاتی که او به ”اکبر“ رفت٬ به سمت مرد غریبه‌ای اشاره کرد و فریاد کشید: ”اون منو کشت!“ او به طرف ”مهمت بیرق‌دار“ ٬ قاتل محکوم شدهء ”مهمت بکلر“ اشاره می‌کرد.

کارول باومن

”کارول باومن“ بعد از ذکر این داستان از کتاب ”تناسخ و بیولوژی“ اثر ”دکتر یان استیونسن“ می‌گوید:

پرونده‌ء سلیمان از ویژگی مهم دیگری نیز برخوردار است. او یک نقص عضو داشت که به یک پیوند جسمانی بین گذشته و حال می‌ماند و تمام شواهد را به این سمت سوق می‌داد که او همان مهمت بکلر دوباره متولد شده است. نشانه‌های مادرزادی در بسیاری از پرونده‌های دکتر استیونسن وجود دارند و در سرتاسر تحقیقات اخیر او مشاهده می‌شوند.

سه نفر شاهدی كه در لحظهء تولد سلیمان حضور داشتند٬ جملگی اظهار می‌كردند كه پشت جمجمهء سر سلیمان در هنگام تولد٬ مسطح و نرم و پوست آن چین خورده بوده و به یک جای زخم كم‌رنگ شباهت داشت. دكتر استیونسون خودش این پسر را در سن هفت سالگی معاینه کرده و گزارش داده بود که نشانهء مادرزادی او هنوز قابل رؤیت٬ نرم٬ گود و کمرنگ است و بر سطح آن کمی مو روئیده است. شباهت زیادی به زخم بد جوش خورده ناشی از یک ضربه به پشت سر داشت. دکتر استیونسن پس از بررسی پرونده‌ء کالبدشکافی مهمت بکلر در یکی از بیمارستان‌های دولتی٬ تأئید کرد که نوع محل و اندازهء نشان مادرزادی سلیمان با زخم مهلک ناشی از بیلچهء آرد تطابق دارد.

کتاب تناسخ و بیولوژی اثر دو جلدی دکتر یان استیونسن

این یکی از 225 موردی است که دکتر استیونسن در ارتباط با نشانه‌های مادرزادی یا نقص عضو در کتاب ”تناسخ و بیولوژی“ تحت عنوان ”مقاله‌ای در زمینهء علت‌شناسی نشانه‌های مادرزادی و نقص عضو“ در سال 1997 به چاپ رساند. تقریباً هر یک از این پرونده‌ها راجع به کودکی است که نشانه‌های مادرزادی یا زخم٬ و معمولاً یک زخم مهلکی٬ دارد که با فرد متوفایی که او به عنوان شخصیت قبلیش به خاطر می‌آورد٬ تطابق پیدا کرده است. خودِ آن فرد متوفی٬ از روی سخنان کودک و سئوالات بسیاری که دکتر استیونسن از وی پرسیده است شناسایی شده و از روی گزارش‌های رسمی (مانند گزارشات پلیس و کالبدشکافی پزشکی قانونی) تطبیق‌های لازمه صورت گرفته است.

این کتاب (تناسخ و بیولوژی) در دو جلد است و در کل 2268 صفحه بوده و هر دو جلد با هم حدود چهار کیلو وزن دارد (در انگلیسی البته!) و پر است از جدول‌بندی‌ها و نمودارها و تصاویر کالبدشکافی و و عکس‌های رادیوگرافی و جزئیات تعاریف و ضمیمه‌های بیشمار و تجزیه و تحلیل‌ها و نظرات دکتر استیونسن. دکتر یان استیونسن (استیونسون)

پروفسور یان استیونسن متولد هشتم آبان 1297 هجری شمسی در مونترال کانادا٬ فارغ‌التحصیل از دانشگاه سن‌اندروز در اسکاتلند و دانشگاه مک‌گیل مونترال که دوره‌های اینترنی و رزیدنتی خود را در بیمارستان‌های مونترال٬ آریزونا و نیو اورلئان گذراند.
او پیشروترین و بهترین مقام صاحب صلاحیت علمی در زمینهء تحقیق بر روی پدیدهء تولد مجدد در جهان امروز بود. بنیان‌گزار و رئیس بخش مطالعات شخصیت‌شناسی دانشگاه ویرجینیا در آمریکا و پیش از آن هم رئیس دانشکدهء روانپزشکی همان دانشگاه بوده است. استیونسن برای جمع‌آوری بیش از 3000 کِیس از بچه‌هایی که خاطراتی از زندگی‌های گذشتهء خود را به یاد می‌آوردند
٬ 40 سال از 60 سال زندگی حرفه‌ای خود را صرف سفر به اطراف جهان کرد.

مطالعات استیونسون خبر از یک دانش جامع و کامل و دائرة‌المعارف‌گونه می‌دهد که شامل تاريخ, فلسفه و علوم طبيعی می‌شود٬ که در عین حال بيش از همه با صفت سخت‌گیری وسواس‌گونهء تجربی و علمی او مشخص می‌شود. سفرهای او برای مصاحبه با این كودكان و خانواده‌های فعلی و ”گذشتهء“ آنها مسافت‌های بزرگی را در بر می‌گرفت. اکثر موارد این سفرها شامل کشورهایی چون هندوستان٬ سریلانکا٬ تایلند٬ لبنان٬ ترکیه٬ میانمار (برمه)٬ و نیز آفریقای جنوبی و قبایل شمال غرب اقیانوس آرام می‌شد.

دکتر استیونسن از کل آن سه هزار کیسِ مورد بررسی قرارگرفته٬ تقریباً هزار مورد گردآوری کرده است که کودک به اندازه‌ای از جزئیات زندگی پیشین خود حرف زده که فرد متوفی کاملاً قابل شناسایی شده است. سپس دکتر استیونسن بر اساس اطلاعات کودک٬ خانواده و دوستان او را شناسایی کرده و با مقایسهء این اطلاعات با واقعیت‌های زندگی متوفی٬ بر عبارات٬ رفتارها و ویژگی‌های جسمانی کودک صحه گذاشته است. یادداشت‌های ريزبينانهء او از گفته‌های تأئیدآمیز و درست کودک و همینطور گفته‌های تناقض‌آمیز او و نهایتاً بررسی‌های تطبیقی او از گزارشهای رسمي٬ و گفته‌های ثبت‌شدهء پليس و گزارش تشريح جسد متوفی او را به درستیِ خاطرات آن کودک راهنمایی می‌کرد.
دکتر استیونسن تقریباً در تمامی آن هزار مورد توانسته بین خاطرات کودک و زندگی فرد درگذشته نشانه‌های مادرزادی بر روی سینهارتباط مستقیمی پیدا کند.

نشانه‌های مادرزادی مورد بحث در زمینهء ”تناسخ و بیولوژی“ به هیچ عنوان همان خال‌های معمولی نیسیتند که هر کسی دارد. اکثر آنها جزو نادرترین نشانه‌های مادرزادی هستند٬ به عبارت دیگر آنها بیشتر شبیه به جای زخم هستند. علاوه بر آن٬ بعضی از کودکان دو یا چند نشانهء مادرزادی یا نقص عضو دارند که با دو یا چند زخم یا نقص عضو در فرد متوفای تعریف محل گلوله‌ها در فرد درگذشته‌ای که وی ادعا می‌کرد اوستشده توسط کودک مطابقت دارد (مواردی وجود داشته با هشت علامتِ متشابه). دکتر استیونسن چهارده مورد را منظور کرده است که در آنها روی بدن کودک نشانه‌های کوچک و گردی وجود دارد که اندازه و شکل و محل آن دقیقاً با جای گلوله بدن فردی که کودک به عنوان شخصیت قبلی خود به خاطر می‌آورد٬ مطابقت دارد. در هر یک از این موارد در طرف مقابل بدن کودک نیز نشانهء بزرگ و غیرمعمولی وجود دارد که مثل سوراخی است که هنگام خروج گلوله و قطعات استخوان از طرف دیگر بدن قربانی ایجاد می‌شود.

تصویر مربوط به کودک دیگری است.

و این فقط در مورد نشانه‌ها بود. جلد دوم این کتاب کاملاً به نقص عضو‌های مادرزادی تخصیص داده شده است. اینها از نشانه‌ها نادرترند و شامل نقص عضوهایی هستند که در تحقیقات دکتر استیونسن برای آنها هیچ علت پزشکی مثل بیماری‌های ژنتیک٬ مصرف دارو یا الکل توسط مادر یا درمعرض اشعه یا مواد شیمیایی قرار گرفتن مادر در زمان بارداری یافت نشده است. برای مثال یکی از تصاویر قابل توجه در جلد مخصوص نقص عضوها٬ یک دختر بچهء برمه‌ای را نشان می‌دهد که پای راست او درست از زیر زانو٬ نیست (نقص مادرزادی). او زندگی یک دختر جوان بی‌نوا را به یاد می‌آورد که از طریق فروش گل رز به مسافرین ایستگاه راه‌آهن در روستایی روزگار می‌گذرانده و بر اثر برخورد با قطار پای راست او از بدنش جدا شده بود. این کودک نیز همانند بقیهء موارد کتاب٬ جزئیات دقیق و خاطراتی را تعریف کرد که خانواده‌اش پذیرفتند او تناسخ آن دختر جوان است. او فوق‌العاده از قطار می‌ترسید. دکتر استیونسن در کتابش با استناد به مدارک پزشکی دقت خاصی به خرج داده تا نادر و غیرمعمول بودن این مورد را ثابت کند.

با این همه دکتر استیونسن هرگز قصدش اثبات تناسخ یا بازگشت روح به این دنیا نبود. او یک محقق پزشکی بود که می‌خواست درک بهتری از منبع بیماری‌ها و شخصیت‌ها داشته باشد. او فرضیه‌های خود را بر این تفکر استوار کرد که روان می‌تواند به عنوان یک هویت مستقل از جسم٬ بر بیوشیمی بیماری و شخصیت اثر بگذارد. این تفکر بخصوص در سال 1940 که او تازه حرفهء خود را آغاز کرده بود بسیار افراطی به نظر می‌رسید. اکثر دانشمندان قرن بیستم تحقیقات خود را بر این فرض بنا کرده بودند (و هنوز هم تقریباً همینطور است) که بدن ماشینی است که از مجموع اعضای بیوشیمیایی خود و روان٬ که فرآوردهء بافت‌های مغز است٬ تشکیل می‌شود. دکتر استیونسن همیشه این فرضیه را به علت کوته‌بینانه بودن بیش از حدش و نداشتن پشتوانه‌ای حقیقی٬ رد کرده است.
با این که بسیاری افتخار تهیهء مستندات تجربی دانشگاهی و مورد قبول مجامع علمی در زمینهء تناسخ را از آن دکتر استیونسن می‌دانند
٬ اما او به این افتخار اهمیتی نداده و بیشتر ترجیح می‌دهد در مورد کمکی که تحقیقاتش به ویژه در زمینهء تناسخ و بیولوژی می‌تواند بکند صحبت کند. دانشمندان هیچ توضیحی برای علت به وجود آمدن بیش از دو سوم کل نشانه‌های مادرزادی و نقص عضوها ندارند. دکتر استیونسن فرضیه‌ای ارائه می‌دهد که با یک سند حمایت می‌شود: برخی از آنها (نقص عضوها) از طریق جراحاتی که در زندگی پیشین وارد شده‌اند به وجود می‌آیند. او می‌گوید: ”ما حالا در مورد تأثیری که روان٬ پس از وقفهء مرگ بر جسم می‌گذارد٬ صحبت می‌کنیم.“

در واقع علی‌رغم اطلاعات آماری محکم و سنگین٬ او در مطالعاتش از هر گونه گمانه‌زنی در مورد تئوری‌های فلسفه‌های شرقی در زمینهء نقل و انتقال ارواح پرهیز می‌کرد. در حقیقت٬ روح واژه‌ای بود که استیونسن همیشه علاقمند بود از به کار بردن آن اجتناب کند و اصطلاح Personality (شخصیت یا هویت) را به آن ترجیح می‌داد و همواره تصریح می‌کرد که کوه مدارک و شواهد جمع‌آوری شده در تحقیقات وی٬ می‌تواند ما را مجاز کند و نه وادار به باور داشتن به تناسخ (بازگشت شخص مرده به این دنیا).

یک اتفاق جالب در زندگی استیونسن شاید هم یکی این باشد که در 1960 بعد از انتشار اولین مقاله‌اش در این زمینه ”شاهدی بر بقاء از خاطرات ادعا شده از تجسدهای پیشین“٬ این مقاله نظر ”چستر کارلسون“ مخترع ماشین زیراکس را به خود جلب کرد و او برای اولین سفر وی در این وادی به سریلانکا و هند سرمایه‌گذاری کرد. او در این سفر 25 مورد از چنین کودکانی را تحت بررسی قرار داد و تئوری خود را مبنی بر این که تناسخ می‌تواند علاوه بر وراثت و محیط٬ ”یک امکان سوم“ باشد در شکل‌گیری و توسعهء شخصیت انسان٬ تقویت کرد. در سال 1963 وقتی کارلسون درگذشت٬ در وصیت‌نامهء خود مبلغ یک میلیون دلار برای یک کرسی در دانشگاه ویرجینیا اعطاء کرده بود و یک میلیون دلار نیز جداگانه برای دکتر استیونسن تا به تحقیقات خود در زمینهء تناسخ ادامه دهد.

استیونسن در بارهء مرگ خودش می‌گفت: ” احساس من طوری است که گویی دارم می‌روم تا با خاطراتی مواجه بشوم٬ چه آنهایی که خوشم می‌آید چه آنهایی که خوش نمی‌آید و دوست دارم محو شوند. اما در حیرتم که چه جور پدر و مادری ممکن است مرا به عنوان یک بچه بخواهند؟!“

استیونسن دو بار ازدواج کرد که همسر اولش در سال 1988 درگذشت و دومی در قید حیات است. او فرزندی نداشت.

یان استیونسن در 19 بهمن 1385 در سن 88 سالگی درگذشت.

A typical case involved an Indian boy, Gopal, who at the age of three started talking about his previous life in the city of Mathura, 160 miles from his home in Delhi. He claimed that he had owned a medical company called Sukh Shancharak, lived in a large house with many servants, and that his brother had shot him after a quarrel.

Subsequent investigations revealed that one of the owners of Sukh Shancharak had shot his brother some eight years before Gopal's birth. The deceased man was named Shaktipal Shara. Gopal was subsequently invited to Mathura by Shaktipal's family, where the young child recognised various people and places known to Shaktipal. The family was particularly impressed by Gopal's mention of Shaktipal's attempts to borrow money, and how this had led to the shooting — information that was known only to the family.

----------------------------------------------------------------------------

In the early 1950s, encouraged by a meeting with Aldous Huxley, he became one of the first academics in America to investigate the effects of psychedelic drugs in a psychiatric context. One encounter with LSD induced what he would describe as "a mystical experience" — three days of "perfect serenity" and the sense that "I could never be angry again. As it happens that didn't work out, but the memory of it persisted as something to hope for."

منابع مورد استفاده برای این نوشته که توصیه می‌کنم حتماً به آنها مراجعه کنید و تا جایی که می‌توانید و حوصله دارید نگاهی به آنها انداخته و بخش‌های مهم ‌آنها را بخوانید:

صفحهء دکتر استیونسن در سایت دانشگاه ویرجینیا

صفحهء بخش مطالعات ادراکی در سایت دانشگاه ویرجینیا

معرفی سه کتاب از 22 کتاب دکتر استیونسن

معرفی کتاب ”تناسخ و بیولوژی“

مروری بر کتاب فوق

*این صفحه را حتماً ببنید و بخوانید *

شرح حال مختصر و مفیدی از دکتر استیونسن (یکی از منابع اصلی من در این نوشته)

یک منبع دیگر

معرفی کتابی از تام شرودر یکی از همکاران دکتر استیونسن

و

کتاب ”بازگشت روح“ از کارول باومن – ترجمهء سعید خاکسار