کافه تلخ

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

جفر، قضا و قدر و مسائل دیگر

قضیه برمی‌گردد به همان زمان‌های اوایل آموزش‌های من، اوج آن "حال"ها كه امروز رسیده به این "قال"ها.
كسانی كه تجربه‌هایی در كارآموزی‌های ماورائی داشته‌اند می‌دانند كه یک وقت‌هايی اوضاع طوری می‌شود كه گویی یك تعامل بین خواست كارآموز و جهان به وجود می‌آید، به این صورت كه انگار هر چه او می‌خواهد (كه معمولاً غیرمادی است) وسایلش از این طرف و آن طرف جور می‌شود، بعد این كارآموز ما تازه متوجه می‌شود كه او خیال می‌كرده كه خودش آن هدف را داشته است در حالی كه در واقع او داشته در مسیری خاص هدایت می‌شده، و رسیدن به آن هدف خود آغاز راهی دیگر است برای رسیدن.
طوری همه چیز از پیش تعیین شده است كه می‌توان گفت او تنها می‌تواند که "نخواهد" و "متوقف شود" و الا خواستِ واقعی او نمی‌تواند چیزی جز
هماهنگی با خواست كلی باشد.
بعدها فهمیدم كه این قضیه اصولاً روال عمومی جهان است. برای انسان‌ها چه سالك و چه ساكن، اختیارِ این دنیایی در اغلب اوقات تنها در "نخواستنِ" آنچه برایمان مقدر شده (قَدَرِ الهی) خلاصه می‌شود. یك سری از مقدرات ما هم كه پس از قضاوت بین زندگی‌هایمان مقدر می‌شود (قضای الهی) كه از آنها گریزی نیست. بقیهء اتفاقات اصلی و اساسی زندگی‌مان را هم كه بیشتر شامل همان دستهء اول یعنی قدر الهی می‌شود را نیز خودمان در دنیای دیگر با اختیار خود انتخاب می‌كنیم و البته با راهنمایی ارواح متعالی‌تر و برتر. پس بعد از ورود به بازی دنیا ، دیگر تحت جبر آن قضا و آن قَدَر هستیم تا از این دور تازه خارج شویم.

بعد از این اشاراتی كه به قضا و قدر و موضوع جبر و اختیار پیش آمد و شد، برگردیم به موضوع.
همان زمان‌ها كه گفتم "حال" َم بیشتر از "قال" َم بود، استادم با روش "كمین و شكار كردن" مرا به دنبال مطالعه دربارهء علم جفر كشاند. من هم با شوق و ذوق رفتم به دنبال كتاب‌های جفر. هی خواندم و هی ابجد كبیر و صغیر را به هم تبدیل كردم، چقدر بسط و تكسیر (با همین سین) دادم. بعد رفتم سراغ وِفْق و تَعویذ، وقتی خسته شدم و به بی‌خودی بودن و بی‌هوده بودن آنها پی بردم (نه اینكه كاملاً هم بیهوده باشند، ولی به درد من نمی‌خوردند) در كتابی كه استادم به خاطر یك نموداری كه در آن بود به ما معرفی كرده بود چیزی یافتم كه بعداً راهگشای من شد به كشف و شهودی در ادبیات عرفانی خودمان، و بویژه در ارتباط با علم حروف و اعداد كشف رمزی در كتاب "گلشن راز" شیخ محمود شبستری.

اینكه چگونه شد كه شیخ محمود با "گلشن راز" خود به سراغم آمد و بیان مطالبی در بارهء رموز اشعار وی و ارتباط آنها با حروف و ترتیبات آفرینش باشد برای پیك بعدی انشاالله.

فعلاً اجازه بدهید حروف ابجد كبیر را را اینجا بیاورم تا بعد:

ا ب ج د ه و ز ح ط

1 2 3 4 5 6 7 8 9

ی ك ل م ن س ع ف ص

10 20 30 40 50 60 70 80 90

ق ر ش ت ث خ ذ ض ظ

100 200 300 400 500 600 700 800 900

غ

1000


باید بگویم كه من از كل علم حروف و اعداد بخش خاصی از آن مد نظرم است و آن بخشی است كه بیشتر در فهم مفاهیم عرفانی آفرینش مفیدِ فایده خواهد بود، انشاء‌الله.

حروف ابجد كه در پیك پیشین به آن اشاره شد، بسیار پیش از حروف ابتث (ترتیب هجاهای عربی فعلی) به وجود آمده و این حروف با همین ترتیب در الفبای فنیقی، سریانی، و آرامی نیز وجود داشته است. با توجه به اینكه اختراع خط را به فنیقیان منسوب می‌دارند بنابراین چندان دور به نظر نمی‌رسد كه حروف از ابتدا به همین شكل اختراع، و یا به (به نظر من البته) كشف شده باشد. ترتیب فعلی الفبای عربی را عرب‌ها بعدها اتخاذ كردند، اما به احتمال قوی پیش از اسلام.
حروف ابجد یا به قولی ابوجد را چنین بیان می‌كنند:

اَبَجَد هَوَّز حُطّی كَلِمَن سَعْفَص قَرِشَت ثَخِذ ضَظِغ

این حروف را به نوعی دیگر نیز با اعداد منطبق می‌كنند كه خاص الفبای عبری است كه از 22 حرف الفبای فنیقی گرفته شده و حتی شكل حروف آن نیز تغییریافتهء الفبای فنیقی است. نام این حروف و ارزش عددی متعلق به هر یك به قرار زیر است (شكل حروف را به دلیل نداشتن فونت نمی‌توانم بگذارم):

الف=ا=1 بت=ب=2 جیمل=ج=3 دالت=د=4

هِه=ه=5 واو=و=6 زین=ز=7

حث=ح=8 طث=ط=9 یُد=ی=10

كاف=ك=11 لامد=ل=12 میم=م=13 نون=ن=14

سامخ=س=15 عین=ع=16 ف=ف=17 صاد=ص=18

قاف=ق=19 رش=ر=20 شین=ش=21 تا=ت=22

(طبق نظر برهان قاطع ، عرب حروف خود را به واسطهء نبطیان از عبریان آرامی گرفته‌ است.)

این صورت از ارزش‌گذاری عددی برای حروف در برخی مواقع شاید به كار بیاید، ولی در كل در علم جفر از همان صورت اول ابجد كه گفته شد استفاده می‌شود و این نوع از ترتیب حروف در تعبیر كارت‌های تاروت و تا حدودی هم نومرولوژی مورد استفاده دارد.

در اینجا برای خروج از خشكی مطلب مثالی می‌آورم در بارهء عین تا كمی به بیان روشن‌تر موضوع نیز كمكی شده باشد:

از شیخ محمود شبستری پرسیده می‌شود كه

چه خواهد اهل معنی زان عبارت كه سوی چشم و لب دارد اشارت؟

و شیخ محمود چنین می‌آغازد كه :

هر آن چیزی كه در عالم عیان است چو عكسی ز آفتابِ آن جهان است

جهان چون زلف و خال و خط و ابروست كه هر چیزی به جای خویش نیكوست

تجلی گه جمال و گه جلال است رخ و زلف، آن معانی را مثال است

...

نظر چون در جهانِ عقل كردند از آنجا لفظ‌ها را نقل كردند

تناسب را رعایت كرد عاقل چو سوی لفظ، معنی گشت نازل

...

مجازی نیست احوال حقیقت نه هر كس یابد اسرار طریقت

گزاف ای دوست ناید ز اهل تحقیق مَر این را كشف باید یا كه تصدیق

بگفتم وضع الفاظ و معانی تو اَر سررشته‌ای داری بدانی

...

نگر كز چشم شاهد چیست پیدا رعایت كن لوازم را بدینجا

ز چشمش خاست بیماری و مستی ز لعلش گشت پیدا عین هستی

...

ز غمزه می دهد هستی به غارت به بوسه می كند بازش عمارت

ز چشمش خون ما در جوشِ دایم ز لعلش جان ما مدهوش دایم

به غمزه چشم او دل می‌رباید به عشوه لعل او جان می‌فزاید

چو از چشم لبش جویی كناری مر این گوید كه نه، آن گوید آری

...

از او یك غمزه و جان دادن از ما وز او یك بوسه و استادن از ما

ز لَمْحٍ بِالبَصَر شد حشر عالم ز نفخ روح پیدا گشت آدم

(الی آخر)

عارف واصل یا گاهی سالكی كه به كشف می‌‌رسد می‌تواند چشمی را ببیند كه خودآگاه او را معطل گذاشته و هشیاری‌اش را می‌برد (ز چشمش خاست بیماری و مستی) و مصریان آن را به شكل چشم هوروس ترسیم می‌كردند.

همان طور كه می‌بینید شیخ محمود لبِ لعل معشوقه (ذاتِ باری) را آفریننده و جان‌بخش می‌داند (به عشوه، لعل او جان می‌فزاید) و چشم او را غارتگر هستی (ز غمزه می دهد هستی به غارت).
هندوها برای خدا سه وجه قائل‌اند: برهما (وجه پدیدآورنده)، ویشنو (وجه نگهدارنده)، و شیوا (وجه ویران‌كننده). پیداست كه شیخ شبستر هم لب لعل را به وجه پدیدآورنده و چشم را به وجه ویران‌كنندهء معشوق نسبت داده است:
ز غمزه می دهد هستی به غارت به بوسه می كند بازش عمارت
از او یك غمزه و جان دادن از ما وز او یك بوسه و اِستادن از ما

كه اگر این چشم لحظه‌ای بسته شود (لَمْحٍ بِالبَصَر)، حشر عالم اتفاق می‌افتد. اشاره‌ای است به آیهء 77 از سورهء نمل : ”و ما امر الساعة الاّ كَلمح البصر“ یعنی ”و نیست وقوع قیامت مگر به مانند چشم بر هم زدنی“
اگر می‌گوید ” به غمزه چشم او دل می‌رباید“ اشاره به بازگشت و بازگرفتن دل انسان است به وقت درگذشتن از این دنیا و دریافت آنچه در آن اندوخته است (توجه علاقمندان كتاب‌های كارلوس كاستاندا را به تمثیل عقاب كه دون‌خوان برای او می‌آورد جلب می‌كنم).

اما ارتباط این مطالب با ”عین“ چیست؟

در ابجد كبیر (صورت اول ترتیب حروف و اعداد) حرف عین معادل 70 است، حرف لام معادل 30 و حرف میم هم معادل 40.

طی مراتب آفرینش و سرایت او (ذات باری=1) به مراتب و مقامات پایین‌تر، لام معادل امر الهی (كُن) قرار می‌گیرد و میم معادل خلق و هستی (یكون)، و عین معادل جریان مستمر امر بر خلقِ هستی ، (بعداً مفصلاً تقریباً تمامش را خواهم گفت). در اصل خلق دم به دم جهان هستی توسط خداوند كه در قرآن به آن اشاره شده (آیه‌اش را یادم نیست) ناظر به این مطلب است كه خداوند به طور مستمر به خلق جهان (لب لعل) و نابودی آن (به غمزهء چشم) مشغول است، و البته نگهداری آن.

پس نه مانند دیدگاه نیوتونی است كه جهان را اتوماتیك می‌داند و كاری برای خدا باقی نگذاشته جز نظارت و جزا و پاداش دادن نهایی، و نه به قول نیچه خدا مرده است!

بگذریم، تشبیه بهتر این رَوند با استفاده از تكنولوژی همین مانیتوری كه به آن نگاه می‌كنید و یا تلویزیون امكان‌پذیر است. می‌دانید كه در هر ثانیه تصویر روی مانیتور شما در حدود 60 الی 100 بار (معمولاً 85 بار) خاموش و روشن می‌شود به عبارتی در هر ثانیه 85 بار جهان مجازی روبروی شما نابود شده و دوباره آفریده می‌شود و این هر دو برای وجود و تحرك و پویایی آن لازم و ملزوم یكدیگرند (لب و چشم).

از نظر عددی هم عین مساوی است با 70 كه تشكیل شده از 30=ل (امر=كن) و 40=م (هستی=كَوْن)، پس این چشم اوست كه ”كُن فَیكون“ می‌كند!

همینجا این را هم داشته باشید كه جهان بر پاست به علم و به عمل كه هر دو تشكیل شده‌اند از : ع – م – ل
كه نه علم بی‌عمل به كاری می‌آید و نه عمل بی‌علم به جایی می‌رسد.

از طرف دیگر حرف عین در صورت دوم حروف (الفبای عبری) برابر است با 16 كه از نظر نومِرولوژی آن را معادل و هم معنای نابودیی می‌دانند كه بعد از آن می‌تواند خیزشی دوباره باشد. همینطور در كارت‌های تاروت (دستهء اركان كبیر آن) كارت شانزده كارت ”برج“ است كه نشاندهندهء سقوط دو انسان است از بالای یك برج (هبوط آدم و حوا به زمین) كه به نشانهء نزول به مادیات و شكست در معنویات هم می‌تواند تعبیر شود. فرم یكی از آدم‌ها كه در حال سقوط است به شكل حرف عین در عبری و عربی است.

بله:

چو از چشم و لبش اندیشه كردند جهانی می‌پرستی پیشه كردند


یکی از همین آرش‌ها