کافه تلخ

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

مراتب آفرینش

عناصر چهار گانه و مواليد سه‌گانه


آسمان‌ها و زمین

در قرآن، هر جایی كه بحث آفرینش اولیهٔ این جهان است شما سخن از خلق ”آسمان‌ها“ و ”زمین“ می‌شنوید، و هیچ كجا صحبتی از اراضی یا اَرَضات یا كلمهٔ دیگری كه معنی زمین‌ها بدهد نیست و همه جا ”ارض“ است. و هنگام بحث خلق و آفرینش تا آن جایی كه می‌دانم همیشه ”سماوات“ هم در كنارش آمده است. حال ببینیم غرض از این ”ارض“ چیست و بعد از آن هم برویم به سراغ ”سماوات“.

به شخصه پیشتر از اینها گمان می‌كردم كه غرض از ”ارض“ همین كرهٔ خاكی خودمان است، بوژه با توجه به ترجمهٔ ”زمین“ از این كلمه كه در قرآن‌های ما آمده است، غافل از آنكه منظور از ”ارض“ كُلاً عالم محسوسات است، جهان ظاهر، هر آنچه با میكروسكوپ و تلسكوپ قابل رؤیت است و آنچه در آزمایشگاه‌ها قابل ردیابی است.
بنابراین ارض در عالم نامحسوس یكی از ابعاد و یكی از مراتب و مقامات است. عالمی از عوالم مختلف كه قوانین ویژهٔ خودش را دارد. عالمی در برابر عوالم دیگری كه بر فوق آن قرار دارند، از نظر مرتبه‌ای البته.

”سماوات“ را معمولاً به آسمان ترجمه می‌كنند، ولی آسمان می‌تواند ما را به اشتباه بیاندازد كه منظور همین فضای آبی بالای سرمان است؟ می‌توان به جای آن كلمهٔ آسمانه را جایگزین كرد اما من ترجیح می‌دهم از همان ”فلك“ قدیمی استفاده كنم چرا كه در بعضی اشعار عارفان ما هم همین را به كار برده‌اند و بهتر می‌توانیم متوجه منظور آنان شویم. برای ارض هم فعلاً عالم محسوسات را به كار می‌بریم تا بعد.

ابتدا می‌پردازیم به عالم محسوسات یا ارض.

جهان محسوسات یا ”عالم ناسوت“ تشكیل شده از چهار عنصر كه به ترتیبِ مرتبه از پایین به بالا عبارتند از خاك ، آب ، هوا ، و آتش، كه بین هر دو عنصر از آنها قلمرویی است كه متعلق به نوعی از آفرینش است؛ به این صورت كه بین عنصر خاك و عنصر بعد از آن كه آب باشد قلمروی غیرارگانیك‌هاست كه در بُعد مادی همان كانی‌ها و مواد معدنی (جماد) را شامل می‌شود.
مابین عنصر آب و عنصر بعدی آن هوا، قلمرو و دنیای گیاهان است (نبات). قلمروی بعدی هم متعلق به جانوران است كه بین دو عنصر هوا و آتش قرار می‌گیرد (حیوان).

بالاتر از عنصر آتش هم كه دیگر عنصری نیست افلاك (سماوات) آغاز می‌شوند كه نخستین فلك هم فلك قمر (ماه) است. فعلاً در اینجا اشاره‌ای كنم به اینكه فلك ماه دارای عنصر اِتر (اثیر) است كه مختص خودش است، و جسم اتِریك (اثیری) انسان را نیز تأمین می‌كند (نیاز به توضیح نیست كه این اتر با آن مادّهٔ بیهوشی معروف فرق می‌كند.).

قلمروی فرمانروایی انسان بالاتر از جماد و نبات و حیوان است و هر چهار عنصر نیز در وجود جسمانی او نقش دارند. توجه داشته باشید كه انسانِ دارای جسم و جسد هم مثل بقیهٔ مَوالید سه‌گانه (جماد، نبات، و حیوان) در جهان تحت‌القمر است و مقیّد به قوانین این جهان (ناسوت).

می‌توان تصویر شِماتیك فوق را كه درجات و مراتب گفته شده را نشان می‌دهد، برای تصور آنچه گفته شد در نظر گرفت.

به نام او


بعد از برشمردن عناصر و موالید بد نیست در اینجا اشاره‌ای داشته باشیم به اعتراض معروف جناب عَزازیل (ازازیل) به محبوب و معشوقش، كه ”آخر ای خالق من! معبودِ من! من كه از این مخلوق خاكی‌ات برترم، من از آتشم و این! از جنس خاك است. چطور انتظار داری كه من بعد از این همه سال كه حتی لحظه‌ای به سوی غیر ننگریسته‌ام، حالا به این (!) تعظیم و سجده و كنم؟!!“

و خدا گفت: ”ندیدی!“ و او را به جرم ”خود را برتر دیدن“ (تكبّر) از نزد خود راند (معنای لَعْن و لعنت است).
همانطور كه پیش از این دیدیم ظاهراً حق با ابلیس بود و آتش از خاك كه هیچ از بقیه عناصر هم بالاتر است، اما آنچه او ندید و نمی‌توانست كه ببیند ذرهٔ الهی بود كه خداوند از خود در انسانش به ودیعه نهاده بود تا توانایی آن را داشته باشد كه در صورت تلاش خودش به خدایی و خدایش برسد، اما شیطان ظاهربین بود و عده‌ای پنداشته‌اند كه او از عشق الهی كور شده بود.

بگذریم

باز هم تأكید مجددی می‌كنم بر این نكته كه نه خاكِ عنصری خاك درون باغچه است و نه آتشِ عنصری آتش كبریت، همینطور آبِ عنصری آب درون لوله و لیوان نیست و هوای عنصری را هم نمی‌توان تنفس كرد. تمام آنها در واقع صورتی از انرژی هستند، نوعی موج كه شاید هنوز برای دستگاه‌های آزمایشگاه فیزیك قابل شناسایی نیستند.
اما این هم باید گفته شود كه خاك باغچه مسلماً عنصر خاك بیشتری نسبت به سه عنصر دیگر داراست، چرا كه نسبت بیشتری نیز از مواد آلی و كانی داراست؛ و همینطور است در مورد آب آشامیدنی كه عنصر آب بیشتری دارد و یا هوای مورد استنشاق یا آتش اجاق.



عناصر مادی

همانطور كه گفتیم خاك باغچه عنصر خاك بیشتری نسبت به سه عنصر دیگر داراست، چرا كه نسبت بیشتری نیز از مواد معدنی و آلی داراست؛ و همینطور آب آشامیدنی كه عنصر آب بیشتری دارد و یا هوای مورد استنشاق یا آتش اجاق. به همین دلیل بر خاك و آب و هوا و آتش مادی نیز همان ترتّب واقع می‌شود، چنان كه اِخوان‌الصفا در كتاب خود ”مجمل‌الحكمه“ در رسالهٔ پنجم در جغرافیا به عنوان یكی از دلایل مطروحهٔ خود در باب چرایی ایستادن زمین (كرهٔ زمین) در میان هوا (فضا) چنین می‌گوید: ”پس گوییم زمین در میان هوا ایستاده است، و آب به وی محیط است، و بالای آب هوا محیط است، و آتش به هوا محیط است.“
”و قومی گفته‌اند كه سبب ایستادن زمین، اینجا آن است كه زمین ثقیل است و به برهان درست است كه زیر زمین آن نقطه است كه یاد كردیم. پس چون زیرْ آنجا باشد هر چه ثقیل بُوَد ثقلْ او را به زیر می‌برد. پس زمین و هر چه در وی است ثقلْ او را به زیر نقطه می‌كشد، و آب كه ثقل وی كمتر است از زمین زِبَر می‌كند تا پیرامون زمین درآمده است، و هوا كه از آب سبك‌تر است گِردِ آب درآمده است. و دلیل برین آن است كه اگر ما سنگی را بر بالا اندازیم با [به] زیر آید به قوت خویش و طلب مركز خویش كند، و همچنین اگر چیزی چون كدوی یا مَشكی یا كوزه‌ای پر باد میان آب فرو برند قرار نگیرد و قصد كند و به مركز خویش بازگردد به ستم. و دلیل دیگر آن است كه زمین كُری [كروی] است از آن كه همهٔ اجزای وی قصد مركز می‌كند، و اگر نه چنین بودی شایستی كه زمین مربع یا مسطح بودی، یا شكلی از شكل‌های دیگر.“
و در گفتهٔ خود اخوان‌الصفا ”آن نقطه“ را چنین توصیف می‌كنند: ”و مركز این كره [كرهٔ زمین]، نقطه‌ای باشد وهمی بر میان قطر، و بر زمین هیچ جای زیر نیست چنانكه جاهلان اندیشه كنند كه از آن جانب كه آب میل بدان دارد زیر زمین باشد. بلی در اول تعلیم تصور چنان بود. اما زیر زمین آن نقطه بود كه مركز زمین است.“

همانطور كه ملاحظه كردید برادران صفا نقطه‌ای وهمی را مركز ثقل و جاذبه دانسته‌اند كه خاكِ مادی به علت سنگینی و ثقالتِ ذاتی آن كه برآمده از عنصرش است به گردِ آن درآمده، به شكل كره، و آب چون در مرتبهٔ بعدی ثقالت است به گرد كرهٔ خاك در آمده است و منظورشان آب‌های موجود بر روی زمین است، از جملهٔ دریاها و اقیانوس‌ها. و سپس كرهٔ بعدی كه سبك‌تر از آب است كرهٔ هواست كه بر گردِ كرهٔ آب آمده است كه منظور همان جو یا اتمسفر است. و نهایتاً كرهٔ آتش كه همانا هُرم و گرمایی است كه بر فراز جو است پیش از آنكه وارد خلاء شویم (می‌دانیم كه شعلهٔ آتش به واسطهٔ سوختن مواد سوختنی عمدتاً آلی است، والا آتش به تنهایی دیده نمی‌شود).

به نام او

ادامه از قبل

در اینجا اجازه بدهید گریزی داشته باشیم به كُرویت زمین و موضوع كشف آن. همانطور كه مشاهده كردید به وضوح در كتاب مجمل‌الحكمه اخوان‌الصفا بر كروی بودن زمین تأكید می‌شود. آنچه جالب توجه است این است كه انجمن برادران روشن (اِخوان‌الصفا) در قرن چهارم هجری توسط تنی چند از دانشمندان آزاداندیش در بصره بنیاد نهاده شد. اینان نیز انجمنی مخفی بودند مانند ”چلیپاییان گل سرخ“ (Rosicrusian) كه بعداً در قرن پانزدهم میلادی (حدود قرن نهم هجری) در اروپا به وجود آمد.
گردآورندگان این رسائل نام خود را در این دفاتر كه عدد آنها به پنجاه و دو یا سه می‌رسد ذكر نكرده‌اند ولی به نظر می‌رسد تعداد زیادی از آنان از ایرانیان مسلمان بوده‌اند كه از ترس تكفیر و رافضی خوانده شدند مخفیان دانش و علوم زمان خویش را پاس می‌داشته‌اند.
حال به این بند از هما رسالهٔ جغرافیا توجه بفرمایید:

”و بزرگتر دایره‌ای كه این كرهٔ زمین را به دو نیم كند راست دایرهٔ بزرگ است كه آن را خط استوا گویند. در مقابل آن خط استوا كه بر فلك است، و مساحت این دایره به میل چندین است 20400 و به فرسنگ چندین 6800، و قطر این دایره قطر زمین باشد و این قطر چندین است به میل 6500 و به فرسنگ 2167، و این به تقریب باشد.“

كجا بودی كریستف كلمب؟!

و برای كرویت زمین ببینید كه چه برهانی می‌آورد. در اصل آن نقطه‌ای كه نویسندهٔ گمنام این بخش از رساله ذكر می‌كند نقطهٔ ثقیلی است كه با جاذبهٔ فراوان خود باعث انحنای فضا در اطراف خود شده و متعاقب آن عناصر مادی مختلف را به گردِ خود گرد كرده است، آن هم به تناسب چگالی و ثقالت.

كجا بودی اینشتین؟!

به نام او

ادامه از قبل

ملكوت

”بداند كه ایزد عزّ و علا انسان را بیافرید از دو چیز: تنی و جانی. تن جسدی است مركّب از اركان و بازگشت او هم به اركان است و جان جوهری است روحانی، از واهِبِ [بخشندهٔ] صورت، به تن پیوسته و بازگشت او هم به واهبِ صورت بوَد، و هرچیزی به جنس خویش باز شود. واین تن و جان متضادند، هم به صفات و هم به احوال، اما در افعال مشتركند.“

اِخوان‌الصفا

تا اینجا به هفت اركان و ترتیب آنها پرداختیم كه تركیب‌دهندهٔ تن‌اند، مركب از چهار عنصر و سه مولود. حال به سراغ جان می‌رویم كه از عالم ملكوت تركیب می‌گیرد تا به تن برسد.

عالم ملكوت از فلك هفتم است تا فلك یكم و به ترتیب از بالا (هفتم) به پایین (یكم) عبارت است از:

آسمان هفتم فلك زحل

آسمان ششم فلك مشتری

آسمان پنجم فلك مریخ

آسمان چهارم فلك خورشید

آسمان سوم فلك ناهید

آسمان دوم فلك تیر (مركور)

آسمان یكم فلك ماه

هریك از این آسمانه‌ها یا افلاك جسمی است لطیف (=subtle) و كروی از جنس نور، اما نوری كه به خودی خود دیده می‌شود نه بر اثر برخورد با جسم كدر (شهاب‌الذین سهروردی به این انوار، نور مُنیر می‌گوید، در مقابل نور مُستَنیر كه به مانند نور خورشید برای رؤیت نیاز به جسم كدر دارد.). و البته نور منیر با چشم سر دیده نمی‌شود و همان‌طور كه ارتعاش خاص خود را دارد، عضو باصرهٔ مربوط به خودش را هم دارد (غدهٔ صنوبری یا پینه‌آل در مغز). 1

اما این ”مقام و مرتبه‌ها“ چگونه كروی‌اند؟

یك مثل انگلیسی هست (البته بیشتر در همین زمینه‌ها مطرح می‌شود) كه می‌گوید: What above so below

فیلسوفِ عارف مرحوم میرفندرسك هم شعری در همین مفهوم دارد كه می‌گوید:

چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

صورت زیرین اگر بر نردبان معرفت

بررَود بالا، همان با اصل خود یكتاستی

شاید این مطلبی که می خواهم بگویم را باید پیش‌تر از اینها می‌گفتم ولی هنوز هم زیاد دیر نشده است.


1. توضیح دربارهٔ نور منیر: شاید برای شما هم پیش آمده باشد كه در خوابید ولی فكر می‌كنید بیدارید و در همان اتاقی هستید كه در آن خوابیده بودید و همه جا را به روشنی می‌بینید، حتی شاید خودتان را كه خوابیده‌اید. بعد واقعاً از خواب بیدار می‌شوید و می‌بینید كه همه جا تاریك است و متعجب تا مدتی با چشمان باز به تاریكی خیره می‌مانید. در آن هنگام در واقع شما اتاق‌تان را در بُعدی بالاتر می‌دیده‌اید و چون در آن بعد همه چیز از جنس نورِ منیر است همه چیز را به راحتی و روشنی مشاهده می‌کردید.


به نام او

ادامه از قبل

ملكوت

”بداند كه ایزد عزّ و علا انسان را بیافرید از دو چیز: تنی و جانی. تن جسدی است مركّب از اركان و بازگشت او هم به اركان است و جان جوهری است روحانی، از واهِبِ [بخشندهٔ] صورت، به تن پیوسته و بازگشت او هم به واهبِ صورت بوَد، و هرچیزی به جنس خویش باز شود. واین تن و جان متضادند، هم به صفات و هم به احوال، اما در افعال مشتركند.“

اِخوان‌الصفا

تا اینجا به هفت اركان و ترتیب آنها پرداختیم كه تركیب‌دهندهٔ تن‌اند، مركب از چهار عنصر و سه مولود. حال به سراغ جان می‌رویم كه از عالم ملكوت تركیب می‌گیرد تا به تن برسد.

عالم ملكوت از فلك هفتم است تا فلك یكم و به ترتیب از بالا (هفتم) به پایین (یكم) عبارت است از:

آسمان هفتم فلك زحل

آسمان ششم فلك مشتری

آسمان پنجم فلك مریخ

آسمان چهارم فلك خورشید

آسمان سوم فلك ناهید

آسمان دوم فلك تیر (مركور)

آسمان یكم فلك ماه

هریك از این آسمانه‌ها یا افلاك جسمی است لطیف (=subtle) و كروی از جنس نور، اما نوری كه به خودی خود دیده می‌شود نه بر اثر برخورد با جسم كدر (شهاب‌الذین سهروردی به این انوار، نور مُنیر می‌گوید، در مقابل نور مُستَنیر كه به مانند نور خورشید برای رؤیت نیاز به جسم كدر دارد.). و البته نور منیر با چشم سر دیده نمی‌شود و همان‌طور كه ارتعاش خاص خود را دارد، عضو باصرهٔ مربوط به خودش را هم دارد (غدهٔ صنوبری یا پینه‌آل در مغز). 1

اما این ”مقام و مرتبه‌ها“ چگونه كروی‌اند؟

یك مثل انگلیسی هست (البته بیشتر در همین زمینه‌ها مطرح می‌شود) كه می‌گوید: What above so below

فیلسوفِ عارف مرحوم میرفندرسك هم شعری در همین مفهوم دارد كه می‌گوید:

چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

صورت زیرین اگر بر نردبان معرفت

بررَود بالا، همان با اصل خود یكتاستی

شاید این مطلبی که می خواهم بگویم را باید پیش‌تر از اینها می‌گفتم ولی هنوز هم زیاد دیر نشده است.

ادامه از قبل

كُره‌ها

هر چیز مادی (و حتی غیرمادی) بسته به درجه‌اش و مقامش تقریباً چنین مراتبی را دارد آن هم به صورت كُره‌هایی (بیشتر نزدیك به فرم تخم‌مرغی) به دور مركز وجودی خود. اگر بخواهم مثالی بزنم برای تقریب به ذهن شاید همان چای دو رنگ، خوب باشد. یك استكان چای دو رنگ با اینكه یك موجودیت واحد دارد اما آبِ آن غلیظ‌تر است و چای آن رقیق‌تر (بخوانید لطیف‌تر)؛ و اگر بتوانید به آرامی چای آن را هم بزنید (بچرخانید) آرام آرام حركت چرخشی آن به آب نیز منتقل می‌شود (تأثیر بالا به پایین) و بالعكس اگر با این دستگاه‌های همزن القایی كه در آزمایشگاه‌های شیمی و مانند آن پیدا می‌شود، آب داغ آن را بچرخانید، چای آن هم خواهد چرخید (تأثیر پایین به بالا).
می‌توانید به جای چای دو رنگ یك استوانهٔ مدرج بلند را در نظر بگیرید كه در آن چندین مایع رنگارنگ با چگالی‌های مختلف ریخته باشند. حال فرض كنید در یك ایستگاه فضایی در خلاء هستید و این مایعات را بدون استوانه به صورت كره‌هایی تودرتو روی هم سوار كرده‌اید.1 ما نیز این چنینیم به مانند تمام آفرینش.

در اینجا نوبت به آن رسید كه به مطلب بسیار مهم دیگری هم اشاره كنم و آن لازمهٔ داشتن دیدگاه هولوگرافیك برای درك بهتر این مسائل.

1. البته شاید در عمل چنین چیزی امكان‌پذیر نباشد، نمی‌دانم، ولی همان تصور شما از این كره‌های تودرتو برایم كافی است.


برگرفته از وبلاگ یکی از همین آرش‌ها