Passion
شاید هفت یا هشت سالم بود که عاشق دختری شدم، بزرگتر از خودم. او هم در همان اتوبوسی بود که ما داشتیم با آن به مشهد میرفتیم. شاید به نظر دور از ذهن برسد، شاید هم خندهدار، ولی همین الان هم که باز حال و روز خودم را در آن زمان بررسی میکنم میبینم تمام مؤلفهها و خصوصیتهای یکی از همین عاشقیهای ”در یک نگاه“ را داشتم. دوست داشتم مدام به او نگاه کنم، به او که همیشه خندان بود و سبزهرو با موهای کوتاه و چالی رو گونه و چهرهای پذیرا. دوست داشتم همهش به او لبخند بزنم. برایش دست تکان دادم و او خندید. شاید فکر کنید این کارها برای یک بچهء هفت هشت ساله عادی است، اگر هم باشد برای من نبود. میشد گفت من تا حدودی خجالتی هم بودم. این جور کارها هم اصلاً در عرف ما نبود. من خواهر ندارم و در تمام فامیل نسبتاً شلوغ ما هم فقط یک دختردایی و یک دخترعمه در حدود سنی خودم داشتم که با آنها هم زیاد سر و کاری نداشتم.
از شانس بود یا هر چی به طور کاملاً اتفاقی در مشهد به آن بزرگی، خانوادهء آن دختر هم آمدند و در همان خانهای که ما یک اتاق کرایه کرده بودیم، یک اتاق گرفتند. سعی داشتم با او دوست شوم و با هم بازی کنیم. گذشته از این که او خودش را میگرفت یا مرا بچه حساب میکرد ولی من باز هم او را دوست داشتم، شدیداً. هر چه خوردنی داشتم، دوست داشتم با او بخورم، مدام توی راهرو پرسه میزدم تا بلکه او را ببینم. و من اصلاً از این عادتها نداشتم و هنوز هم ندارم، ولی نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم. حتی شب که میخواستم بخوابم، صورتش از پیش چشمم کنار نمیرفت، شاید باور نکنید که همین الان هم عین همان روز تصویر او را که برگشته و از بالای شانه به من نگاه میکند و میخندد و آن چال روی لُپش را به طور واضح جلوی چشمم دارم. یادم هست که چقدر غمگین بودم وقتی آنها میخواستند بروند. اصلاً از بقیهء سفرمان دیگر چیزی نفهمیدم. هیچ گاه او را فراموش نخواهم کرد.
لغت Passion (پَشِن) از آن لغتهاست که ترجمه کردن آن در فارسی، آن طور که دقیقاً عمق ِ مفهوم و منظور گویندهش را برساند، بسیار مشکل است. بعضی وقتها آن را عشق، گاهی شور یا شهوت، یا حتی خشم و یا خیلی ساده احساسات ترجمه میکنند. حالا بگذارید یک کمی این کلمه را بیشتر باز کنیم.
Passion در واقع به مفهوم احساس غالب، هیجان قوی، برانگیختگی شدید، فوران احساس (حتی خشم)، عواطف سوزان و... به خاطر کسی یا چیزی است. یک معنی خاص دیگر هم دارد، به معنی ”مصیبت“ و به طور اَخَص، در ادبیاتِ مسیحیت به درد و رنج و مصائب حضرت مسیح گفته میشود از بعد از شام آخر تا پایان مصلوب شدن وی.
بگذارید ببینیم جد و آباءِ این کلمه به کجاها میرسد. ریشهء Passion میرسد به کلمهء passus در زبان لاتین که این خود، اسم مفعول از فعل pati است و این فعل یعنی suffer ، یعنی رنج کشیدن، تحمل کردن. فکر میکنید کلمهء انگلیسی دیگری که از همین فعل pati مشتق شده چیست؟ درسته، patient (شکیبا، صبور، متحمل، بیمار).
به کار بردن یک کلمهء پدر مادردار در یک زبان، برای گویندهء آن زبان (آگاهانه یا ناآگاهانه) بار معنایی تمام تاریخچهء آن را با خود دارد، چه بخواهد، چه نخواهد؛ وقتی علما و حکمای یونان باستان میگفتند کسی که عاشق میشود، رنج میبرد و باید صبور و شکیبا باشد، یا اینکه برخی عاشق را بیمار و عشق را بیماری برشمردند، مطمئناً از این شجرهنامه باخبر بودند. شاید هم برعکس، با چونآن تعبیر و تفسیری از عشق، چوناین نامی بر آن نهادند تا حق مطلبی را که میخواستند، ادا شود.
هر کدام که باشد در اصل مطلب تفاوتی نمیکند که نوعی از عشق وجود دارد که:
ناگهانی است، بر تمامی احساسات دیگر غلبه میکند و در اولویت قرار میگیرد، شدیداً شخص را برانگیخته میکند، به دنبال وصال است، غیر قابل کنترل است، صاحبش را به رنج میاندازد و او از درون درد میکشد و چارهای به جز تحمل ندارد و باید شکیبا باشد. مهمتر از همه اینکه این احساسی است که در درون همان فرد به وجود میآید، بدون توجه و ارتباط به این موضوع که آیا پاسخ مناسبی هم از طرف مقابل میگیرد یا خیر.
”هر نگاه تو مرا به بهشت میبرد و هر بیتوجهی تو از صد آتش جهنم برایم سوزانندهتر است. اگر به من لبخند بزنی در یک آن مرا صد بار میکشی و باز زنده میکنی. در تنهاییم هزار حرف برایت دارم و هزاران بوسه برایت میفرستم و چون میبینمت چنان مسخ میشوم که دانستهها و ندانستههایم را گم میکنم. از شرم، سر میاندازم و چون نمیتوانم و نمیخواهم فرصت دیدنت را از دست بدهم، دوباره سر بلند میکنم و دوباره و دوباره و... و تو به این حال من میخندی. بخند، من لذت میبرم و در همان حال رنج میکشم.“
یا رب مرا به عشق شکیبا کن یا عاشقی به مردِ شکیبا دِه
اورمزدی
ای عشق، به خویشتن بلا خواستهام آنگه که به آرزو تو را خواستهام
ابوالفرج رونی
مسلماً عشقهای گفته آمده در اشعار بالا، با توصیفاتی که از آن شده از نوع Passion است که درد و لذت را با هم دارد. دانشمندان معلوم کردهاند که در هنگام چنین عشقی، میزان دوپامین و نوراپینفرین مغز بالا رفته و میزان سروتونین در آن پایین میآید. نمیدانم که این باعثِ آن می شود یا آن باعث این یا هر دو، اما به هر جهت امروزه دیگر دانشمندان Passion را کاملاً یک روندِ بیولوژیک میدانند.
”استیون کاوی“ برای هر بُعد از ابعاد شخصیتی انسان یک نیاز تعریف میکند که هر کدام با یک حرفِ ” L “ شروع میشوند. او برای بُعد Bio نیازِ Living را تعریف میکند. میگوید قبل از هر چیز این جسم انسان است که نیاز به ”زندگی“ دارد. پس ما به خوردن، آشامیدن، خوابیدن، فعالیت و حرکت کردن و همهء غرایز اولیهای مثل ترسیدن، فرار از خطر، خشم، جنگیدن با متخاصم نیاز داریم تا زنده بمانیم، اما به غریزهء جنسی چه نیازی هست؟ این نیاز را هم طبیعت در موجودات تعبیه کرده چون ”زندگی“ هم میخواهد زنده بماند. پس یک نوع از چیزی که ما آن را به طور عمومی عشق مینامیم به نام Passion، از نیاز به ”زندگی“ (Living) سرچشمه میگیرد که این نیاز مربوط به بخش بیولوژیک (Bio) یا زیستی انسان است.
آیا Passion همان میل جنسی است؟
اگر میگویند ”دیوانه چو دیوانه ببیند، خوشش آید.“ در واقع میخواهند بگویند هر کسی از کسی مانند خودش خوشش میآید. طبیعت نیاز دارد تا ژنهای خوبِ خود را حفظ کند و به همین طریق هم نیاز دارد تا ژنهای معیوب خود را حذف کند، بنابراین طوری برنامهریزی شده تا دو نفر (مثلاً) با IQ پایین و احتمالاً با نقص ژنتیکی به هم جذب شوند و دو تا باهوش و نابغه به هم. بدین ترتیب فرزند آن دو نفری که نقص ژنتیک دارند احتمالاً یا به دنیا نخواهد آمد یا چنان معیوب است که توان ادامهء حیات ندارد و یا عقیم است، ولی ژن خوبِ نبوغ ِ آن دیگری در چرخهء حیات همچنان باقی خواهد ماند.
اما در این بین مانعی هم میتواند وجود داشته باشد. افراد خیلی باهوش ممکن است به دلیل مشغلهء بیشتر از معمول یا هوش و درک بالای خود، خود را از مشکلات درگیر شدن در یک ازدواج دور نگه دارند، اینجاست که طبیعت برنامهء Passion را اجرا میکند تا او را به دام بیندازد. برای همین است که Passion بعد از اتمام مأموریتش (وصال) معمولاً پی ِ کار خود میرود.
میتوان گفت Passion هدایتکنندهء میل جنسی است، وگرنه برای برطرف کردن میل جنسی، روش و محل فراوان است.
یکی از همین آرشها