حماسه ها و باورهای سرزمین بین النهرین
سخنرانی آلبرت کوچويی
پرستش خدایان و نگاه به آسمان ها و دل سپردن به راز و رمز ستارگان و سیاره ها همه سرزمین های شرق را در می نوردید. پارس، سرزمین آریاها، بین النهرین، تا دوردست های مصر. داد و ستد فرهنگی و اشتراک و نزدیکی باورهای دینی و مذهبی، آدمیان این سرزمین ها، را به نزدیکی هم فرا می خواند.
به هنگامی که آریاها و پس از آن به باور زرتشت دست یافتند، سومری ها و اکدی ها و به دنبال آنها بابلی ها و آشوریها، به گونه ای به پرستش نیرویی واحد و لایزال و پرتوان دست یافته بودند .
نگاه امروز من، نگاهی گذرا به باور دینی آشوریان در پیش از تاریخ است که با پذیرش مسیحیت بسیاری از آئین های آن سرزمین ها را به باور تازه خود در آمیختند. همچون آئین نوسردایل یا آب ریزان، که زرتشتی ها و آشوریها، ایرانیان باستان و بعد مسیحیان گرامی داشتند. آئین ها و سنن دیگر چون شب یلدا، میلاد عیسی مسیح در روز زایش خورشید و پرستش آن در تمامی این سرزمین ها، از دیگر باورهای مشترک این مردمان است.
پیش از فرارسیدن دوران مسیحیت، ساکنان دشت های گسترده در دجله و فرات، طلوع تاریخ را رقم زدند. باور مردم بابل و آشور به چند خدایی بوده با این همه با پذیرش مسیحیت، بسیاری از باورهای پیشین را به گونه ای دگرگون شده به مسیحیت کشاندند. پرستش خدای نبو و خدایان همراه او تا قرن چهارم پس از مسیحیت تداوم داشت.
در آن روزگار ما به دو باور می رسیم. نخست باور مردمان سومر واکد که به تعدد خدایان باور داشتند و پس از آن باور مردم سامی بابل که تعدد خدایان آنها به یگانگی رسید و به گونه ای به خدای یگانه دست یافته بودند. خدایی یگانه با خدایان متعدد بسیار که فرزندان و خادمان که ماردوک را به عنوان خدای بزرگ و پادشاه برگزیده بودند.
آشوری ها به گونه ای این باور همسایگان جنوبی را انتخاب و به تدبیر خود، تغییر داده بودند و
آن جایگزینی خدای آشورجای خدای ماردوک است. آشور پیش از پذیرش مسیحیت در پایان قرن هفتم پیش از مسیحیت، به پرستش خدای ملی خود آشور ادامه داد.
بدینسان شهر آشور به عنوان مرکز پرستش سرزمین بین النهرین تا قرن ها ماند. وجود تصویر یک ستاره با هشت اشعه، نشان می دهد که اساس باور دینی بابل و آشور ستاره ای بوده است. اگر آنا، خدای آسمان است بدین سبب است که بابلی ها خود را ساکنان آسمان ها می پنداشتند، که از آنجا آمده و روزی هم به آنجا باز خواهند گشت. از این رو بسیاری از خدایان بابلی ، با ستاره ها و سیاره ها شناخته می شدند.
خدای خورشید و ماه، استثناء بودند. ماردوک هم، چرا که او را آفریننده، همه ستاره ها و سیاره ها و به عنوان نیرویی برتر و یگانه باور داشتند. خدای ائا ، خدای دنیای زیرین و آنو خدای آسمان ها، در میان اجرام آسمانی نمایندگان خود را داشتند. ماردوک آن نیرویی بود که خورشید، ماه و سیاره ها و ستارگان را گرد هم آورد با مکان ها و وظایف خاص پادشاهان بابل و آشور به باور مردمان این سرزمین، به مثابه نمایندگان خدایانی بودند که در فرازمین می زیستند. اما دو استثناء بود ، یکی اوتناپیشتیم، خالق افسانه توفان بزرگ که او را خدای ائا پروراند و دیگری، گیلگمش که به هنگام زاده شدن، نیمه خدا بود، اگر چه گفته نشده، خدایی او از کجا نشأت گرفته است. تردیدی نیست که ایالت ها و شهرهایی در بابل باستان بود که هر یک صاحب پادشاهی با قدرتی خدایی بودند با خدایان کوچک متعدد دیگر که در خدمت قدرت یگانه بودند و او کسی نبود، مگر ماردوک.
در لارسا و سیپار ، خدای شمش پرستش می شد. در اور سین یا نانار خدای ماه در ارک خدای آسمان ها آنو و همینطور ، خدای بل خدای دنیای زیرین ائا، خدای جنگ نرگال، ایشتار الهه عشق و جنگ.
جدای از آن بابلی ها شیوه های زندگی خود را در برخورد با عناصر و ماده هایی چون درخت ها، گیاهان، بادها و اجرام آسمانی می دانستند. آن ها، به سنگ ها، صخره ها، کوهها، توفان ها و باران ها چون عناصر سرنوشت ساز زندگی شان می نگریستند. آنها دریاها را با همه رودها و جویبارهایشان در ارتباط با روح ائا و فرزندانش، صاحب دریاها و آب ها می دانستند. ارواح نیک و شریر در ارتباط با ارواح کوهها، دریاها، دشت ها و گورها می دانستند. این ها نام هایی
داشتند که گاه مناسب و چندان در ارتباط با آن نبود، همانند ادیمو، اوتوکو، شدو و آشاکو که
ارواح تب های گوناگون بودند. نمتارو، روح سرنوشت، ادو روح باد جنوب، لیلی تو از ارواح مه.
بابلی ها و آشوری ها بر این گمان بودند که در اجرام و اجسام ، روح زنده است. این که سنگ ها، صخره ها، کوهها، توفان ها و باران ها زنده اند و این جدا از باور خدایی آنها بود .
یک سنگ ممکن است یک روح زنده باشد. البته هنوز ثابت نشده است که به باور آنها همه سنگ ها زنده اند یا سنگ های خاص. اما آنچه یقین بود، این بود که خدایان این قدرت را داشتند که در هر شیئی زندگی بد مند و آن را برخوردار از روح و زندگی وهوش کنند. این باور حیوان پرستی بابلیان بود این البته ممکن است ریشه در باور ابتدایی بابلیان پیش از دستیابی به تمدن باشد.
آنها در آن هنگام به دریا به عنوان خالق و پدید آورنده همه هیولاهایی باشند که در آن بودند. که با آگاهی های بعدی این تذکر به گونه ای که اشاره شد، تکامل یافت.
خدایانی که آشوریها و بابلی ها پرستش می کردند، نخستین آنها ائو بود که پدر خدایان بزرگ بود. او را پدر و خالق و نیروی برتر می خوانند. همسر او آناتو است. آنو را در ارک همراه با ایشتار پرستش می کردند. ائا خدای زمین بود. او را پادشاه دنیای زیرین هم می خوانند و این خدایان ، ماردوک را افریدند که خالق آسمان و پادشاه تمامی خدایان آسمانی است.
ما شرقیان بازمانده از سرزمین بین النهرین، پارس و ماد و مصر و گسترده تا دشت ها و کوهپایه های ارومیه، نه در باورمان که در حماسه ها و اسطوره ها هم، صاحبان پهلوانان و حماسه سازانی هستیم که وجوه اشتراک و نزدیکی بسیار دارند.
اگر بین النهرین به گیلگمش و بعدها قاطینا می بالد و سرزمین آریا به رستم و یلان و دلاوران بسیار، همچنان که آن سوتر فخر مردمان ایلیاد و ادیسه است. نگاهی گذرا به دو حماسه سومری و آشوری می اندازم، که اشتراک و نزدیکی سرزمین حماسه ها را در یابیم.
ما وارثان نخستین حماسه بشری، گیلگمش افسانه ای هستیم. پادشاه اوروک ، بخشی خدا و بخشی انسان به درستی دو سوم خدا و یک سوم انسان خاکی. حماسه ای اسطوره – افسانه ای.
حماسه ای اسطوره ای هم که قهرمانان آنها،یکسره خدایان اند. همچون حماسه آفرینش یا
داستان خدایان . حماسه های افسانه ای هم هستند که از قهرمانان و ابرمردان زمینی می گویند. داستان انسان هایی قهرمان و افسانه ای همچون حماسه سارگون اکدی.
اما حماسه گیلگمش همان دغدغه های دیرین بشری را دارد، زندگی جاودان و ابدی و پیروزی بر مرگ. پهلوانی که ترک دیار و سرزمین پادشاهی خود می کند تا مگر به گیاه زندگی جاودان که در کنارچشمه ای می روید دست یابد. خوان های بسیار در سرزمین های تلخ و تشنه می گذراند.
با دیوان و ددان بسیار دست و پنچه نرم می کند. انکیدو، یار دیرین را در کنار خود دارد که چون شیر ژیان می غرد و با او روزهای بسیار را سر می کند تا به چشمه راه یابد. انکیدو در راه از دست می رود. اگرچه او دیوان و ددان چون خومبابا را از پای درآورده است. مرثیه بر مرگ دوست و یار دیرین را آغاز می کند، اما از پا نمی ماند.
او باید گیاه زندگی جاویدان را بیابد تا بشریت را از رنج مرگ و فنا و نیستی برهاند. گیلگمش نزار و خسته پای چشمه می رسد و در کنار گیاه زندگی ابدی، خواب او را می رباید. در آن هنگامه، ماری از لانه خزیده و گیاه زندگی را می بلعد...
سحرگاهان چون گیلگمش چشم باز می کند، گیاه زندگی را نمی یابد. او می داند برای او و همه آدم های شهر اوروک و جهانیان، دیگر زندگی جاودان نیست. مغموم و افسرده و سیه پوش به اوروک باز می گردد. شهر و سرزمین اوروک در هلهله بازگشت پهلوان و نیمه خدا است و غریو شادمانی، آسمان ها را فرا می گیرد. اما پهلوان غمناک است و دردمند. می داند توان زنده جاودان ماندن چون خدایان را ندارد و مرگ او روزی فرا می رسد. می داند، نتوانسته است انسان میرا را مانا سازد و دریغ برای بشریت.
او سودای به ارمغان آوردن زندگی خدایان را برای بشریت داشت. خدایانی چون ماردوک و آشور و الهه هایی چون ایشتار و ارشکیگال، فرمانروایان زمین و آسمان ها. مگر پیش از او آداپا، خادم خدایان نکوشیده بود با شکستن بال باد به حریم خدایان راه یابد و راه می یابد. ماردوک بر او خشم کرده است. می خواهد او را به سزای خشم ناخواسته اش برساند. خدایان کوچک وساطت می کنند، اداپا برای عرض پوزش به
حریم ماردوک می رود. او به گمان آنکه آب و نان پیشکشی ماردوک برای کشتن او است لب به
آنها نمی زند.غافل از آنکه این آب و نان زندگی جاودان بود که اداپا نمی نوشد و نمی خورد و
همچوان دیگر آدم ها زندگی میرا می یابد. او چون گیلگمش زندگی جاودان را از دست می دهد که تا به امروز بشر در حسرت زندگی جاودان باشد...
اما حماسه قاطینا یا نجیب زاده پهلوان، مجموعه ای در پنج کتاب که از نظر محتوا، مفاهیم، مضامین و صنعت شعری اثری است در اوج کمال و زیبایی . در سه کتاب نخستین ، از اصل و نسب، تبار، تولد، کودکی، جوانی و به اوج قهرمانی راه پیدا کردن نجیب زاده حکایت می رود.
در دو کتاب دیگر، همه گیر و فرامرزی شدن شهرت او، اقدام ها و خدمات این نجیب زاده و شرح داستان عشق و ازدواج او بیان می شود.
مکان و جایگاه وقوع حادثه های داستان حماسه قاطینا، یا نجیب زاده قهرمان، وطن کوهستانی است که هر جایی از این کره خاکی می تواند باشد و البته در سرزمین هایی که این قوم زیسته است، بین النهرین، سرزمین آریایی ها تا به دیار روسیه، اما هر چه هست، او قهرمان قوم و ملتی است که به صراحت از آنها به نام آشوری یاد می شود.
قاطینای پهلوان با سروده های ویلیام دانیال در قیاس با حماسه های دیگر به سبب زبان فاخر آن بی تردید همچون شاهنامه فردوسی است یا حماسه گیلگمش یا ایلیاد و اودیسه و حماسه های ماندنی دیگر جهان ادبیات. زبان دانیال، ترجمه ناپذیر است . همچنان که زبان حافظ و فردوسی و... که ترجمه ناپذیرند.
مگر می توان تعبیرهای ناب و خالص ویلیام دانیال را در زبان آشوری جز با ارائه مفاهیم آن به زبانی دیگر برگرداند؟ به گفته شاملو، مگر می توان تعبیر حافظ از نامه سیاه و... را به زبانی دیگر برگرداند. خواننده اروپایی یا آمریکایی ، چون در حافظ می خواند که عاشق شیدا بربام خانه رفته است تا نقش یار را در هلال ماه بنگرد، دردل می خندد که شاید او مجنون یا ابله باشد که بر بام شیروانی پا گذارده است. اگر حماسه قاطینا در ترجمه به حماسه های دیگر نیست یا به یک افسانه برای شگفت زده کردن کودکان می ماند، آن را باید پای ترجمه ناپذیر بودن زبان ویلیام دانیال دانست و بس.
قاطینا روایت پهلوانی است با همین نام که یک راوی یا داستانسرا هنچون نقالان گذ شته حکایت
او را برای روستائیان می خواند. او گلیانا است که از روستایی به روستای دیگر می رود تا حکایت قاطینا، نجیب زاده پهلوان را بازگوید و اکنون در روستایی است که برف همه دامنه های او را چون ململی بی کرانه کوهها و دره ها را پوشانده است.
و گلیانا، حکایت قاطینای پهلوان را به پایان می برد و سحرگاهان قصد روستایی دیگر را می کند. او باید پیش از تابش خورشید بر بلندای کوه یا بر کناره رودی پرموج دور از آدمیان باشد.
اما حماسه قاطینا یا نجیب زاده پهلوان، مجموعه ای است در پنچ کتاب که از نظر محتوا، مفاهیم، مضامین وصنعت شعری اثری است در اوج کمال و زیبایی. در سه کتاب نخست، از اصل و نسب، تبار ، تولد، کودکی، جوانی و به اوج قهرمانی راه پیدا کردن نجیب زاده حکایت می رود.
در دو کتاب دیگر، همه گیر و فرامرزی شدن شهرت او، اقدام ها و خدمات این نجیب زاده و شرح داستان عشق و ازدواج او بیان می شود.
مکان و جایگاه وقوع حادثه های داستان حماسه قاطینا، یا نجیب زاده قهرمان، وطن کوهستانی است که هر جایی از این کره خاکی می تواند باشد و البته در سرزمین هایی که این قوم زیسته است، بین النهرین، سرزمین آریایی ها تا به دیار روسیه. اما هرچه هست، او قهرمان قوم و ملتی است که به صراحت از آنها به نام آشوری یاد می شود.
سخنرانی آلبرت کوچويی
پرستش خدایان و نگاه به آسمان ها و دل سپردن به راز و رمز ستارگان و سیاره ها همه سرزمین های شرق را در می نوردید. پارس، سرزمین آریاها، بین النهرین، تا دوردست های مصر. داد و ستد فرهنگی و اشتراک و نزدیکی باورهای دینی و مذهبی، آدمیان این سرزمین ها، را به نزدیکی هم فرا می خواند.
به هنگامی که آریاها و پس از آن به باور زرتشت دست یافتند، سومری ها و اکدی ها و به دنبال آنها بابلی ها و آشوریها، به گونه ای به پرستش نیرویی واحد و لایزال و پرتوان دست یافته بودند .
نگاه امروز من، نگاهی گذرا به باور دینی آشوریان در پیش از تاریخ است که با پذیرش مسیحیت بسیاری از آئین های آن سرزمین ها را به باور تازه خود در آمیختند. همچون آئین نوسردایل یا آب ریزان، که زرتشتی ها و آشوریها، ایرانیان باستان و بعد مسیحیان گرامی داشتند. آئین ها و سنن دیگر چون شب یلدا، میلاد عیسی مسیح در روز زایش خورشید و پرستش آن در تمامی این سرزمین ها، از دیگر باورهای مشترک این مردمان است.
پیش از فرارسیدن دوران مسیحیت، ساکنان دشت های گسترده در دجله و فرات، طلوع تاریخ را رقم زدند. باور مردم بابل و آشور به چند خدایی بوده با این همه با پذیرش مسیحیت، بسیاری از باورهای پیشین را به گونه ای دگرگون شده به مسیحیت کشاندند. پرستش خدای نبو و خدایان همراه او تا قرن چهارم پس از مسیحیت تداوم داشت.
در آن روزگار ما به دو باور می رسیم. نخست باور مردمان سومر واکد که به تعدد خدایان باور داشتند و پس از آن باور مردم سامی بابل که تعدد خدایان آنها به یگانگی رسید و به گونه ای به خدای یگانه دست یافته بودند. خدایی یگانه با خدایان متعدد بسیار که فرزندان و خادمان که ماردوک را به عنوان خدای بزرگ و پادشاه برگزیده بودند.
آشوری ها به گونه ای این باور همسایگان جنوبی را انتخاب و به تدبیر خود، تغییر داده بودند و
آن جایگزینی خدای آشورجای خدای ماردوک است. آشور پیش از پذیرش مسیحیت در پایان قرن هفتم پیش از مسیحیت، به پرستش خدای ملی خود آشور ادامه داد.
بدینسان شهر آشور به عنوان مرکز پرستش سرزمین بین النهرین تا قرن ها ماند. وجود تصویر یک ستاره با هشت اشعه، نشان می دهد که اساس باور دینی بابل و آشور ستاره ای بوده است. اگر آنا، خدای آسمان است بدین سبب است که بابلی ها خود را ساکنان آسمان ها می پنداشتند، که از آنجا آمده و روزی هم به آنجا باز خواهند گشت. از این رو بسیاری از خدایان بابلی ، با ستاره ها و سیاره ها شناخته می شدند.
خدای خورشید و ماه، استثناء بودند. ماردوک هم، چرا که او را آفریننده، همه ستاره ها و سیاره ها و به عنوان نیرویی برتر و یگانه باور داشتند. خدای ائا ، خدای دنیای زیرین و آنو خدای آسمان ها، در میان اجرام آسمانی نمایندگان خود را داشتند. ماردوک آن نیرویی بود که خورشید، ماه و سیاره ها و ستارگان را گرد هم آورد با مکان ها و وظایف خاص پادشاهان بابل و آشور به باور مردمان این سرزمین، به مثابه نمایندگان خدایانی بودند که در فرازمین می زیستند. اما دو استثناء بود ، یکی اوتناپیشتیم، خالق افسانه توفان بزرگ که او را خدای ائا پروراند و دیگری، گیلگمش که به هنگام زاده شدن، نیمه خدا بود، اگر چه گفته نشده، خدایی او از کجا نشأت گرفته است. تردیدی نیست که ایالت ها و شهرهایی در بابل باستان بود که هر یک صاحب پادشاهی با قدرتی خدایی بودند با خدایان کوچک متعدد دیگر که در خدمت قدرت یگانه بودند و او کسی نبود، مگر ماردوک.
در لارسا و سیپار ، خدای شمش پرستش می شد. در اور سین یا نانار خدای ماه در ارک خدای آسمان ها آنو و همینطور ، خدای بل خدای دنیای زیرین ائا، خدای جنگ نرگال، ایشتار الهه عشق و جنگ.
جدای از آن بابلی ها شیوه های زندگی خود را در برخورد با عناصر و ماده هایی چون درخت ها، گیاهان، بادها و اجرام آسمانی می دانستند. آن ها، به سنگ ها، صخره ها، کوهها، توفان ها و باران ها چون عناصر سرنوشت ساز زندگی شان می نگریستند. آنها دریاها را با همه رودها و جویبارهایشان در ارتباط با روح ائا و فرزندانش، صاحب دریاها و آب ها می دانستند. ارواح نیک و شریر در ارتباط با ارواح کوهها، دریاها، دشت ها و گورها می دانستند. این ها نام هایی
داشتند که گاه مناسب و چندان در ارتباط با آن نبود، همانند ادیمو، اوتوکو، شدو و آشاکو که
ارواح تب های گوناگون بودند. نمتارو، روح سرنوشت، ادو روح باد جنوب، لیلی تو از ارواح مه.
بابلی ها و آشوری ها بر این گمان بودند که در اجرام و اجسام ، روح زنده است. این که سنگ ها، صخره ها، کوهها، توفان ها و باران ها زنده اند و این جدا از باور خدایی آنها بود .
یک سنگ ممکن است یک روح زنده باشد. البته هنوز ثابت نشده است که به باور آنها همه سنگ ها زنده اند یا سنگ های خاص. اما آنچه یقین بود، این بود که خدایان این قدرت را داشتند که در هر شیئی زندگی بد مند و آن را برخوردار از روح و زندگی وهوش کنند. این باور حیوان پرستی بابلیان بود این البته ممکن است ریشه در باور ابتدایی بابلیان پیش از دستیابی به تمدن باشد.
آنها در آن هنگام به دریا به عنوان خالق و پدید آورنده همه هیولاهایی باشند که در آن بودند. که با آگاهی های بعدی این تذکر به گونه ای که اشاره شد، تکامل یافت.
خدایانی که آشوریها و بابلی ها پرستش می کردند، نخستین آنها ائو بود که پدر خدایان بزرگ بود. او را پدر و خالق و نیروی برتر می خوانند. همسر او آناتو است. آنو را در ارک همراه با ایشتار پرستش می کردند. ائا خدای زمین بود. او را پادشاه دنیای زیرین هم می خوانند و این خدایان ، ماردوک را افریدند که خالق آسمان و پادشاه تمامی خدایان آسمانی است.
ما شرقیان بازمانده از سرزمین بین النهرین، پارس و ماد و مصر و گسترده تا دشت ها و کوهپایه های ارومیه، نه در باورمان که در حماسه ها و اسطوره ها هم، صاحبان پهلوانان و حماسه سازانی هستیم که وجوه اشتراک و نزدیکی بسیار دارند.
اگر بین النهرین به گیلگمش و بعدها قاطینا می بالد و سرزمین آریا به رستم و یلان و دلاوران بسیار، همچنان که آن سوتر فخر مردمان ایلیاد و ادیسه است. نگاهی گذرا به دو حماسه سومری و آشوری می اندازم، که اشتراک و نزدیکی سرزمین حماسه ها را در یابیم.
ما وارثان نخستین حماسه بشری، گیلگمش افسانه ای هستیم. پادشاه اوروک ، بخشی خدا و بخشی انسان به درستی دو سوم خدا و یک سوم انسان خاکی. حماسه ای اسطوره – افسانه ای.
حماسه ای اسطوره ای هم که قهرمانان آنها،یکسره خدایان اند. همچون حماسه آفرینش یا
داستان خدایان . حماسه های افسانه ای هم هستند که از قهرمانان و ابرمردان زمینی می گویند. داستان انسان هایی قهرمان و افسانه ای همچون حماسه سارگون اکدی.
اما حماسه گیلگمش همان دغدغه های دیرین بشری را دارد، زندگی جاودان و ابدی و پیروزی بر مرگ. پهلوانی که ترک دیار و سرزمین پادشاهی خود می کند تا مگر به گیاه زندگی جاودان که در کنارچشمه ای می روید دست یابد. خوان های بسیار در سرزمین های تلخ و تشنه می گذراند.
با دیوان و ددان بسیار دست و پنچه نرم می کند. انکیدو، یار دیرین را در کنار خود دارد که چون شیر ژیان می غرد و با او روزهای بسیار را سر می کند تا به چشمه راه یابد. انکیدو در راه از دست می رود. اگرچه او دیوان و ددان چون خومبابا را از پای درآورده است. مرثیه بر مرگ دوست و یار دیرین را آغاز می کند، اما از پا نمی ماند.
او باید گیاه زندگی جاویدان را بیابد تا بشریت را از رنج مرگ و فنا و نیستی برهاند. گیلگمش نزار و خسته پای چشمه می رسد و در کنار گیاه زندگی ابدی، خواب او را می رباید. در آن هنگامه، ماری از لانه خزیده و گیاه زندگی را می بلعد...
سحرگاهان چون گیلگمش چشم باز می کند، گیاه زندگی را نمی یابد. او می داند برای او و همه آدم های شهر اوروک و جهانیان، دیگر زندگی جاودان نیست. مغموم و افسرده و سیه پوش به اوروک باز می گردد. شهر و سرزمین اوروک در هلهله بازگشت پهلوان و نیمه خدا است و غریو شادمانی، آسمان ها را فرا می گیرد. اما پهلوان غمناک است و دردمند. می داند توان زنده جاودان ماندن چون خدایان را ندارد و مرگ او روزی فرا می رسد. می داند، نتوانسته است انسان میرا را مانا سازد و دریغ برای بشریت.
او سودای به ارمغان آوردن زندگی خدایان را برای بشریت داشت. خدایانی چون ماردوک و آشور و الهه هایی چون ایشتار و ارشکیگال، فرمانروایان زمین و آسمان ها. مگر پیش از او آداپا، خادم خدایان نکوشیده بود با شکستن بال باد به حریم خدایان راه یابد و راه می یابد. ماردوک بر او خشم کرده است. می خواهد او را به سزای خشم ناخواسته اش برساند. خدایان کوچک وساطت می کنند، اداپا برای عرض پوزش به
حریم ماردوک می رود. او به گمان آنکه آب و نان پیشکشی ماردوک برای کشتن او است لب به
آنها نمی زند.غافل از آنکه این آب و نان زندگی جاودان بود که اداپا نمی نوشد و نمی خورد و
همچوان دیگر آدم ها زندگی میرا می یابد. او چون گیلگمش زندگی جاودان را از دست می دهد که تا به امروز بشر در حسرت زندگی جاودان باشد...
اما حماسه قاطینا یا نجیب زاده پهلوان، مجموعه ای در پنج کتاب که از نظر محتوا، مفاهیم، مضامین و صنعت شعری اثری است در اوج کمال و زیبایی . در سه کتاب نخستین ، از اصل و نسب، تبار، تولد، کودکی، جوانی و به اوج قهرمانی راه پیدا کردن نجیب زاده حکایت می رود.
در دو کتاب دیگر، همه گیر و فرامرزی شدن شهرت او، اقدام ها و خدمات این نجیب زاده و شرح داستان عشق و ازدواج او بیان می شود.
مکان و جایگاه وقوع حادثه های داستان حماسه قاطینا، یا نجیب زاده قهرمان، وطن کوهستانی است که هر جایی از این کره خاکی می تواند باشد و البته در سرزمین هایی که این قوم زیسته است، بین النهرین، سرزمین آریایی ها تا به دیار روسیه، اما هر چه هست، او قهرمان قوم و ملتی است که به صراحت از آنها به نام آشوری یاد می شود.
قاطینای پهلوان با سروده های ویلیام دانیال در قیاس با حماسه های دیگر به سبب زبان فاخر آن بی تردید همچون شاهنامه فردوسی است یا حماسه گیلگمش یا ایلیاد و اودیسه و حماسه های ماندنی دیگر جهان ادبیات. زبان دانیال، ترجمه ناپذیر است . همچنان که زبان حافظ و فردوسی و... که ترجمه ناپذیرند.
مگر می توان تعبیرهای ناب و خالص ویلیام دانیال را در زبان آشوری جز با ارائه مفاهیم آن به زبانی دیگر برگرداند؟ به گفته شاملو، مگر می توان تعبیر حافظ از نامه سیاه و... را به زبانی دیگر برگرداند. خواننده اروپایی یا آمریکایی ، چون در حافظ می خواند که عاشق شیدا بربام خانه رفته است تا نقش یار را در هلال ماه بنگرد، دردل می خندد که شاید او مجنون یا ابله باشد که بر بام شیروانی پا گذارده است. اگر حماسه قاطینا در ترجمه به حماسه های دیگر نیست یا به یک افسانه برای شگفت زده کردن کودکان می ماند، آن را باید پای ترجمه ناپذیر بودن زبان ویلیام دانیال دانست و بس.
قاطینا روایت پهلوانی است با همین نام که یک راوی یا داستانسرا هنچون نقالان گذ شته حکایت
او را برای روستائیان می خواند. او گلیانا است که از روستایی به روستای دیگر می رود تا حکایت قاطینا، نجیب زاده پهلوان را بازگوید و اکنون در روستایی است که برف همه دامنه های او را چون ململی بی کرانه کوهها و دره ها را پوشانده است.
و گلیانا، حکایت قاطینای پهلوان را به پایان می برد و سحرگاهان قصد روستایی دیگر را می کند. او باید پیش از تابش خورشید بر بلندای کوه یا بر کناره رودی پرموج دور از آدمیان باشد.
اما حماسه قاطینا یا نجیب زاده پهلوان، مجموعه ای است در پنچ کتاب که از نظر محتوا، مفاهیم، مضامین وصنعت شعری اثری است در اوج کمال و زیبایی. در سه کتاب نخست، از اصل و نسب، تبار ، تولد، کودکی، جوانی و به اوج قهرمانی راه پیدا کردن نجیب زاده حکایت می رود.
در دو کتاب دیگر، همه گیر و فرامرزی شدن شهرت او، اقدام ها و خدمات این نجیب زاده و شرح داستان عشق و ازدواج او بیان می شود.
مکان و جایگاه وقوع حادثه های داستان حماسه قاطینا، یا نجیب زاده قهرمان، وطن کوهستانی است که هر جایی از این کره خاکی می تواند باشد و البته در سرزمین هایی که این قوم زیسته است، بین النهرین، سرزمین آریایی ها تا به دیار روسیه. اما هرچه هست، او قهرمان قوم و ملتی است که به صراحت از آنها به نام آشوری یاد می شود.