حماسهً نبرد ایرانیان و تورانیان در خداینامه/شاهنامه اساس اسطورهً مهاباراتهً هندوان است
ساقط شدن دو امپراطوری برده داری جابر آشور و بابل و شکست غارتگران اسکیتی شمال قفقاز (تورانیان) توسط ایرانیان چنانکه در تورات و اوستا انعکاس یافته، موج عظیمی از شادی و نشاط برای ملل زیر ستم خاورمیانه به همراه آورده و ایرانیان ناجی مادی و پارسی این ملل زیر ستم را قهرمان جاودانه ملل جهان کهن نموده بوده است. تأثیر جهانبینانهً این واقعه خصوصا به صورت ادیان زرتشتی و بودایی و ابراهیمی و حتی صوفیگری ظاهر گردیده است و قهرمان دینی بی بدیل آنها کسانی به جز کی آخسارو و کورش (سلیمان) و سپیتاک زرتشت (گئوماته بردیه، گوتمه بودا) نبوده است.
از اینجاست که اساطیر ایرانی این عهد در شرق (نزد هندوان) و در غرب (نزد ارانیها= آذریها، ارامنه، گرجیها ، اعراب و یهود) به صورت قهرمانان ملی خود این ملل انعکاس یافته است. در مورد مطابقت گئوماته زرتشت با گوتمه بودا عجالتاً همین تذکر را بدهیم که در همان عصرکورش که زمان گئوماته بردیه (=سرود دان تنومند پسرخوانده و داماد کورش) هم بوده و وی به نیابت از کورش از مرکزیت بلخ بر شمال شرقی هندوستان نظارت می نموده است، شاهزاده گوتمه بودا (=سرود دان روشن ضمیر) مفروض هندی هم همزمان در آنجا به حکومت و ارشاد مردم قیام نموده بود.
شناسایی نامهای اصیل ایرانی حماسهً مهابهاراته احتیاج به تحقیق و تفحص جامع بیشتری دارد، اما به هر حال چنانکه ایرانشناسان و هند شناسان در یافته اند در وداها و مهابهاراته نام و نشانهای اساسی از پادشاهان کیانی (مادی) و پیشدادی (سئوروماتی) و تورانی (اسکیتی) به وضوح دیده میشود و از اینجاست که حماسه عاشقانهً زریادر زرتشت و آتوسا (دختر کورش) در هند به صورت حماسهً رامایانه انعکاس یافته است که این خود در ایران به صورت همان حماسهً عشقی ویس و رامین برجای مانده است. حماسهً مهابهاراته هم انعکاس هندی نبرد ایرانیان کیانی (مادی و پارسی) با تورانیان اسکیتی (اسکلاوی) است که اکنون اسلاف ملیت اسلاوی پذیرفتهً و دور گردیدهً آنان دربالکان به نام اسلوون نامیده میشوند.
مهابهاراته در اساس نبرد دو خاندان خویشاوند کورواها (لفظاً مردم قوچ کوهی یا بز کوهی) با پاندواها (خانوادهً نگهبان قانون= خانواده دایائوکو/ کی قباد) یعنی مادها (مردم میانی)/ کیانیان است. در اسطوره نامها ی اساسی رهبران پاندوایی ذریتره اشترهً کور (شهریار زرین نابینا)، یودیشتهره (شهریار جنگجو)، بهیما (ظالم) و برادرجنگجو و سپهسالارشانارجونا (عزیز، گرامی) ملقب به رویین تن، دروپاد (مصدوم، مقتول)، دریشتادیومن (زیبای درخشان) و در خانوادهً کوروها (سکاها= مردمی که توتمشان قوچ وحشی، بزکوهی است) چهار تن از فرمانروایان بزرگ آنان به نامهای دوریودهانا (جنگجوی دانای دوردست)، بهیشما (دانای نیک)، درونه (سخت آسیب رساننده) و کارنه (فیل مانند) به وضوح قابل شناسایی هستند؛ چه اینان به ترتیب همان کیکاوس (شاه کور مازندران، خشتریتی سومین فرمانروای ماد)، فرود/ سیاوش، کیخسرو دلیر (کی آخسارو، هوخشتره)، آستیاگ (اژی دهاک)، سپهسالارجاودانی توس (کورش دوم، داوود تورات) ، سپیتمه جمشید زیبا هستند که در جبهه مقابل تورانیان، افراسیاب (مادیای اسکیتی)، برادرش گرشیوز (گروی)، هامان/ پیران ویسه و پیلسم برادر ویسه (جالوت فلسطینی،جلعیاد یعنی راهزن تنومند) قرار دارند.
اساطیر مربوط بدانها نیز نه تنها با اصل ایرانی و توراتی خود مطابقت دارند بلکه در غالب موارد نقش حلقه واسط داشته و پرتوی بر تواریخ کهن گمشدهً ایران باستان می افکنند. فی المثل اسطورهً سفر به جهان زیرین یوذیشتهره/ کیخسرو (خنوخ ، یوشع، الیاس تورات، خضر و ادریس قرآن و روایات اسلامی) به وضوح نشان می دهد که ارداویراف (دانای دلیر قدسی) در کتاب پهلوی ارداویرافنامه و خنوخ کتاب یهودی رازهای خنوخ که به جهان زیرین سفر می نمایند همان کیخسرو جاویدان اساطیر ایرانی می باشند. ناگفته نماند درحماسهً رزمی مهابهاراته از کورش سوم (فریدون) و پدرش کمبوجیه (آثویه، آتبین) تحت نامهای پری خشئته (شاه جهان) و ابهی مانیو (دانا) پسر ارجونا (کورش دوم) با اهمیت فراوان اسم برده شده است.
در اینجا خلاصهً قسمتهای منتخبی از مهابهاراته را که نشانگر خاستگاه ایرانی اصل آن است از کتاب اساطیر هند نوشتهً ورونیکا ایونس ترجمهً باجلان فرخی نقل می نمائیم: " دو سپاه در گذرگاه کوروکشتره ( همان معبر کشور سکاها در اوستا) روی در روی هم قرارگرفتند.هر دو دودمان از این جنگ بیمناک بودند. بهیشما ، درونه و کارنه جانب سپاه دوریودانا را گرفتند و با آن که می دانستند کار آنان درست نیست، ناچار شدند به پیروی از قانون درمه بدین کار تن دهند.
ارجونا نیز از این جنگ بیزار و ناچار بود با پروردگان و معلم خود به نبرد بر خیزد و خون هزاران بیگناه را نا دیده بگیرد. کریشنا بعدها در بهاگاوات گیتا به هیئت ویشنو نمایان ونشان میدهد که کار آرجونا پیروی از درمه است و وظیفهً سربازان جنگیدن است و نادیده گرفتن احساسات فردی خویش .
فرماندهی سپاه پاندوا را دریشتادیومنه برادر ملکه دراوپادی (زن ارجونا) که مقدر بود درونه را بکشد بر عهده گرفت و فرماندهی سپاه کوروا به بهیشما پسر گنگا که به نفرینی میرا شده بود واگذار شد. این جنگ را (که در شاهنامه با نام دوازده رخ از آن یاد شده) پایانی نبود، چراکه بهیشما شکست ناپذیر بود. یودیشتهره و برادران او به اردوگاه کوراوا و دیدار بهیشما رفتند و با آگاهی از این که بهیشما خواستار پایان جنگ بود از او پرسیدند که چگونه مغلوب میشود؟ بهیشما بدانان گفت: که خداف انسان و جانوران را یارای شکست او نیست و تنها از نبرد با زنان و خواجگان بیمناک است.
بهیشما از نبرد با آرجونا یا کریشنا (سام گرشاسپ شاهنامه) استقبال کرد، اما کریشنا که سوگند خورده بود از نبرد مستقیم به پرهیزد تنها راندن ارابهً ارجونا را به عهده گرفت؛ و بدین سان وظیفهً کشتن بهیشما به آرجونا واگذار شد. در میدان نبرد نخست خواجه ای (منظورسپیتمه گودرز روایات ملی ایران) با بهیشما به نبرد پرداخت و قهرمان بزرگ هنگامی که به حرکات خواجه می خندید ارجونا با انبوهی از تیرهای پیاپی او را بر خاک افکند.
بهیشما را به اردوگاه کوروا بردند و بهیشما چند روز بعد بر اثر زخم تیرهای ارجونا و به سبب نبرد با همان خواجهً نبردگاه مرد. پس فرماندهی سپاه کوروا به درونه واگذار شد و شش روز نبرد به فرماندهی او ادامه یافت.
در پنجمین روز نبرد درونه دشمن دیرین خویش دروپاد را کشت: در ششمین روز نبرد پاندواها شایع کردند که پسر درونه، آسواتمان مرده است. آسواتمان خاستگاه ضعف درونه بود: که پیشگویان گفته بودند تا بدانگاه که آسواتمان زنده است درون نیز زنده می ماند. درونه با آن که پاندواها یکی بعد از دیگری مرگ آسواتمان را فریاد میزدند شایعه را قبول نکرد و گفت در صورتی این خبر را می پذیرد که خبر را از دهان پودیشتهره بشنود؛ چرا که او پسر درمه (= دیندار، فرائورت/ سیاوش) بود و او را یارای دروغ گفتن نبود.بهیما فیلی را آسواتمان نام نهاد و اورا کشت و هنگامی که درونه از یودیشتهره از درستی و نادرستی خبر مرگ آسواتمان پرسید پسر درمه پاسخ داد آسواتمان به دست بهیما کشته شده است و زیر لب گفت آسواتمان همان فیل است.
درونه با شنیدن این خبر از نبرد باز ماند و هم در این دم برادر دراوپادی، دریشتادیومنه فرمان سرنوشت او را اجرا و درونه را کشت. پس از درونه، کارنه (پیلسم= پیلسان شاهنامه) فرماندهی سپاه کورواها (سکاها، تورانیان) را به عهده گرفت. کارنه پسر سوریا (خورشید) بود و می توانست برادران پاندوا(نگهبانان قانون) را نابود سازد، اما از آنجائیکه به مادر خود قول داده بود از کشتن برادران خود بپرهیزد از این کار دوری جست.
در دومین روز نبرد آرجونا (طوس) و کارنه (پیلسم) به نبرد تن به تن پرداختند. هر دو قهرمان از سلاح خدایان در نبرد استفاده کردند. آرجونا به سبب نیایش و زاری به درگاه خدایان در هیمالیا به سلاح ایندره، وارونا، یمه، کبرا و شیوا مجهز شده بود. کارنه به هنگام زاده شدن با سلاح و زره متولد شد و بعدها زره خود را به ایندره داد و از او زوبینی گرفت که ضربهً آن هر پهلوانی را به خاک هلاکت می افکند. به هنگام نبرد تن به تن آرجونا و کارنه فوجی از ماران گزنده و پرندگان تیز چنگال به سپاه آرجونا یورش آوردند. و سپاه او به طریقی حمله را دفع کرد.
سر انجام کارنه زوبین ایندره را بر کشید و آن را به جانب ارجونا پرتاب کرد، اما کارنه فراموش کرده بود که آرجونا پسر ایندره است و سلاح پدر بر او کارگر نیست. میگویند آرجونا روزگاری ماری را زخمی کرده بود و هم بدان دلیل آن مار زوبین پرتابی از جانب کارنه را شتابی دو برابر داد. و نیز میگویند هم در آن دم که زوبین کارنه پرتاب شد کریشنا ارابهً ارجونا را به جانب پستی سوق داد و هم بدین دلیل زوبین به جای آن که بر گلوگاه ارجونا بنشیند بر نیمتاج او فرود آمد.
با مؤثر نیفتادن زوبین بر ارجونا، کارنه دریافت که پیشگویی مرگ او تحقق یافته- و با به کار بردن سلاحی به خطا زمان مرگ او فرا رسیده است.
زمین دهان گشود ارابهً کارنه را بلعید و هم در آن دم که ارابه فرو می رفت کارنه به تلاش نجات جان خویش از ارابه به جانبی پرید، رسم جنگاوری به آرجونای گردونه سوار حکم می کرد که از حمله به جنگجوی پیاده بپرهیزد؛ اما از آنجائی که دراوپادی در حضور کارنه مورد توهین قرارگرفته و کارنه خاموش مانده بود؛ ارجونا رسم جنگاوری را نادیده گرفت و هم در آن دم کارنه را از پای افکند. با مرگ کارنه، سوریا در مرگ پسر خویش رنگ باخت و با پریدگی رنگ خورشید تمام طبیعت غمین شد.
با مرگ کارنه تردید و ترس سپاه کوراوا را فراگرفت اما دوریودانا (افراسیاب) از پذیرش شکست سرباز زد و با بهره گرفتن از طلسمی که آن را از اهریمنان گرفته بود و به یاری آن می توانست در زیر آب زندگی کند، در ژرفای دریاچه ای (چئچست، اورمیه) پنهان شد.
با گریز دوریودانا فرماندهی سپاه او را عموی طاسباز او ساکونی به عهده گرفت و او نیز به دست جوانترین پاندواها یعنی شادوا کشته شدند. سربازان کوراوا همه کشته شدند و تنها چهار تن از کورواها زنده ماند: پسر درونه، آسواتمان (ارجاسب شاهنامه)، کریتا (کردوی، قراخان شاهنامه)، کریتاورمن (کهرم) و دریودانا (افراسیاب).
سر انجام یودیشتهرا مخفیگاه دوریودانا را یافت. اما دوریوانا از بیرون آمدن از دریاچه دوری جست و یودیشتهره را گفت، بر آن است که همه قلمرو شهریاری را بدو واگذارد و خود برای نیایش در هیمالیا عزلت گزیند. یودیشتهره قول دشمن شکست یافته را پذیرفت و سر انجام دوریو دانا پذیرفت که با برادران پاندوا به نبرد تن به تن به پردازد. دوریودانا با بهیما (در اصل هوم شاهنامه) به نبرد تن به تن پرداخت؛ سلاحی که این دو پهلوان با آن می جنگیدند گرز بود و بالا راما (رام نیرومند) به عنوان داور دوریودانا انتخاب شد.
پس از نبردی وحشتناک سرانجام بهیما ران دوریودانا را با گرز شکست و این همان رانی بود که که دوریودانا دراوپادی را به هنگام اسارت روی آن نشانده بود
دوریودانا برزمین افتاد و در حالی که بهیما پیرامون او می رقصید و سر او را بالگد، لگدکوب میکرد.
چنین کاری خلاف رسم جنگاوری بود و هم بدین دلیل یودیشتهره از کار بهیما خشمگین شد و نزدیک بود فرمان دهد، از آنجا که دوریودانا شهریار و کار بهیما خلاف رسم جنگاوری بود، بهیما را گردن بزنند.
بالاراما و کریشنا به ستیزه پرداختند چه بالاراما حامی کورواها و کریشنا حامی دودمان پاندوا بود. بلاراما بر این اعتقاد بود که رقص بهیما بر بالین شهریار مجروح خلاف رسم جنگاوری و ضربه زدن به پای او نیز خلاف جنگ تن به تن یعنی ضربه نزدن از شکم به پائین است و کریشنا را عقیده بر این بود که دوریودانا در طاسبازی تقلب کرده و بهیما سوگند خورده بود که ران اورا که دراوپادی به زور بر آن نشانده شده بود، بشکند.
بالاراما در سودای انتقام نبود اما دوریودانا که هنوز زنده بود از آسواتمان پسر درونه خواست که انتقام مرگ پدر را از دودمان پاندوا بگیرد و اردوگاه آنان را به هنگامی که در خوابند به آتش بکشد.
آن شب آسواتمان همراه کریتا و کریتاورمن عازم اردوگاه پاندوا شدند. هیولایی ترسبار راه را بر آنان بست و آنان با هیولا به نبرد پرداختند و سر انجام در یافتند که هیولا کسی جز خداونگار شیوا نیست.
آسواتمان با برافروختن آتش قربانی خود را در آتش افکند و خشم شیوا را فرو نشانید. شیوا به تن آسواتمان در آمد و آسواتمان عازم اردوگاه برادران پاندو شد؛ آسواتمان بعد از یافتن قاتل پدر خویش، دریشتایومنه (سسیتمه جمشید،لهراسپ) سر از تن او جدا کرد و پس از یافتن پنج پسر دراوپادی که فرزندان پنج پسر پاندوا بودند به اشتباه به جای پدران آنان سر برید و سر آنان را نزد دوریودانا برد. اما برادران پاندوا که آن شب را در اردوگاه خالی کوراوا به سر بردند و به سلامت جستند و دویودانا با دیدار سر فرزندان آنان وحشت زده، درگذشت.
برادران پاندوا به هاستیناپور باز گشتند و با دلجویی ار دری تاراشتره با او آشتی کردند. یودیشتهره بر تخت سلطنت نشست و پس از انجام مراسم قربانی کردن اسب با فرزانگی به سلطنت پرداخت و صلح را به ارمغان آورد.
اما دریتاراشتره که یارای فراموش کردن مرگ دریودانا را نداشت و پیوسته با بهیما در ستیز بود. سر انجام روزی به عنوان آشتی کردن با بهیما به روی او آغوش گشود و هنگامی که بهیما به جانب او رفت با ضربه ای قاتل پسر خویش را از پای در آورد. پس دری تاراشتره و همسر او گندهری همراه کونتی در جنگل عزلت گزیدند و دو سال بعد در آتش سوزی جنگل مردند. برادران پاندوا پریشان و غمگین شدند و یودیشتهره از سلطنت کناره گرفت.
برادران پاندوا همراه دراوپادی عازم سفر طولانی به کوه هیمالیا (آشیانهً برف) و کوه مرو (چایگاه مردگان) شدند. به سخن دیگر آنان زائران مرگ شده و عازم بهشت ایندره در کوه مرو گردیدند؛ و سگی که آنان را از هاستیناپور همراهی کرده بود نیز همراه آنان شد و پاندواها یکی بعد از دیگری در طول سفر مردند.
و یودیشتهره (کیخسرو) مرگ آنان را ناشی از گناهانی دانست که در زندگی مرتکب شده بودند: خطای دراوپادی آن بود که به آرجونا بیش از سایر برادران عشق می ورزید، مرگ سهادوا(گیو) ناشی از غرور بی حد بود. ناکولا(بیژن) به زیبایی خود می بالید؛ آرجونا (طوس/ کورش دوم) بدان سبب که لاف میزد او را یارای آن است که دشمنان خویش را در یک روز هلاک کند؛ و بهیما (آستیاگ، اخرورهً اوستا) بدان دلیل به مقصد نرسید که به گفتهً یودیشتهره از دشمنان خویش نفرت داشت و چنین حالی خلاف قانون درمه و رسم جنگاوری بود. پس یودیشتهره سر انجام تنها به دروازهً بهشت ایندره رسید. تنها همراه او سگی بود که از هاستینا پور تا دروازهً بهشت همراهی کرده بود. ایندره پهلوان را درود فرستاد و از او درخواست وارد بهشت شود.
یودیشتهره از ورود به بهشت خود داری کرد و ایندره را گفت تا بدان زمان که اطمینان نیابد که برادران او و همسر مهربان آنان دروپادی در بهشت جای دارند اورا به تنهایی یارای ورود به بهشت ایندره نیست.
ایندره (بهرام) او را گفت که سگ را به بهشت راهی نیست. پس سگ به هیئت پدر او درمه، خدای وظیفه،اخلاق دین در آمد و به بهشت وارد شد؛(و به روایتی این سگ در شمار سگان یمه در آمد تا راهنمای مردگان باشد). یودیشتهره اکنون از دروازهً بهشت ایندره گذشت و با وحشت بسیار در بهشت ایندره نه نشانی از برادران و همسر خویش بلکه دریودانا را نشسته بر تخت دید و کورواها را پیرامون او یافت. یودیشتهره غمین بازگشت چراکه او را یارای ماندن در بهشتی که جای دشمنان او بود نبود. پس یودیشتهره به دوزخ انتقال یافت.
آنجا همه وحشت بود، برگ درختانش از آتش، کوره راههایش پوشیده از تیغ؛ سرزمین تاریکی بود و برکه های خون انباشته از اجسادی که طعمهً پرندگان مخوف بود. پودیشتهره آنجا ناظر دوزخهای بسیار و شکنجه های بی انتها بود:بوی سوختن لاشه مردمان مشامش را آزار می داد و فغان و زاری دوزخیان گوشش را می آزرد.
هم در آن دم فغان و زاری همسر و برادران خویش را شنید و بر آن شد که در دوزخ بماند و رنج آنان را تسکین دهد. پس به صدای بلند نیتش را برای ماندن در دوزخ بر زبان راند و هم در آن دم همه چیز دیگرگون و آشکار شد که آنچه دیده است همانا مایا یا سرابی وحشتبار بوده که برای آزمودن او پدید آمده بود. پس یودیشتهره را به گنگ رهنون شدند تا در آنجا غسل کند و تن میرای خویش را رها کند.
یودیشتهره در شمار نامیرایان در آمد و مقدم او را در سورگ یا شهر بهشتی ایندره گرامی داشتند. یودیشتهره در بهشت سورگ به کریشنا، برادران و برادران و همسر دراوپادی پیوست. رهروان حقیقی درمه از دودمان پاندوا و کوراوا همه در بهشت سورگ گرد آمده بودند:
دری تاراشتره به هیئت شهریار گندهروه ها؛ کارنه پسر سوریا ؛ کاندو و کونتی پدر و مادر پاندواها؛ بهیشما؛ پسر گنگا همراه برادرش واسوها پیرامون تخت ایندره؛ و درون و پهلوانانی که در میدان نبرد بر خاک افتاده بودند همه در بهشت سورگ بودند و این نبود مگر بر اثر هنر و فضیلت آنان، رفتار و گفتارشان و صبوری آنان در تحمل رنج و درد.