ایران اسپهبد، «سورنا»، قهرمان نبرد کرخه، متولد سال 84 قبل از میلاد، و از خاندان «سورن پهلاو»، از نجبای غرب ایران است.
سورنا را «فاتح نبردکرخه» نیز مینامند. «پلوتارک» در بارة این نبرد میگوید:
«اورود»، پادشاه اشکانی، توسط فرستادگانش، به «کراسوس»، سردار روم پیام فرستاد که بهتر است، بدون توسل به جنگ پیمان صلح بسته شود، ولی «کراسوس» گستاخانه گفت، پاسخ این پیام را در سلوکیه خواهد داد. «پلوتارک» میافزاید، در این هنگام، «واسیگهز»، که در میان فرستادگان کهنسال ترین بود، با خنده کف دستش را به «کراسوس» نشان داد و گفت، پیش از اینکه تو سلوکیه را ببینی، کراسوس! در اینجا مو خواهد روئید.
و در سال 53 پیش از میلاد، سپاه اشکانی به فرماندهی «ایران اسپهبد سورنا»، در دشت کرخه سپاهیان «کراسوس» را تار و مار کرده، وارد سوریه میشود، ولی هر چند که به دلیل درگیری در روم، شرایط برای این کار مساعد بود، سورنا هرگز سوریه را اشغال نمیکند، چرا که فرمان شاه چنین بود.
هنگامی که «اورود»، پادشاه اشکانی به همراه «آرتاوازد»، پادشاه ارمنستان، در تئاتر به تماشای نمایش «باکانت» از «اوریپید» مشغول است، سر کراسوس را برایش میآورند. پیروزی «سورنا»، چنان حسادت و وحشتی در دل «اورود» ایجاد میکند، که دستور قتل سردار دلیر را صادر میکند.
به گواهی مورخین، در سال 52 میلادی، «سورنا» به قتل میرسد. قتل ناجوانمردانه «سورنا» باعث شد تا میان خاندان اشکانی و خاندان «پهلاو سورن» اختلاف افتد و خاندان «پهلاو سورن»، جهت سرنگونی اشکانیان، در سال 226 میلادی، به اردشیر اول از خاندان «ساسان» بپیوندد.
میگویند در شاهنامه فردوسی، نام سورنا، تبدیل به نام پهلوانی شده از سلسلة افسانهای کیانیان. ولی از آنجا که اسطورهها، برتاریخ تقدم دارند، باید بگوئیم، این «پهلوان تاریخی» است که به «پهلوان اسطورهای» شباهت دارد. آوازة پیروزی سورنا بر سپاهیان رم، و قتل ناجوانمردانهاش، در ادبیات کلاسیک غرب نیز نفوذ کرد. یکی از زیباترین تراژدیهای «پییر کرنی»، نمایشنامه نویس قرن هفدهم فرانسه، «سورنا» نام دارد.
تراژدیهای «کرنی» بر خلاف تراژدیهای «راسین»، قهرمانان را «آنچنان که باید باشند» ترسیم میکند. قهرمانان «کرنی» از تمامی ویژگیهای «انسان کلاسیک» بهرهمنداند:
قهرمانانی که به نیروی اراده، توسن احساسات را مهار میکنند. بر خلاف تراژدیهای «راسین»، که تراژدی عشقهای یکجانبه است، تراژدیهای «کرنی»، تراژدی «ارزشها در برابر عشقهای ممنوع» را به نمایش در می آورد؛ نه ارزشهای الهی و آسمانی، که ارزشهای «نظام زمینی». و در این چارچوب است که «سورنا»، آگاهانه به پیشواز مرگ میشتابد.
در تراژدی «کرنی»، هنگامی که «سورنا»، پس از شکست سپاه روم، به ارمنستان میآید، با «اوریدیس» دختر پادشاه ارمنستان ـ که قرار است با «پاکوروس»، فرزند «اورود» ازدواج کند ـ آشنا میشود، و این آشنائی به عشقی دوجانبه میانجامد.
پیروزی «سورنا»، و عشق شاهزاده «اوریدیس» به وی باعث میشود تا «اورود» به «سورنا» پیشنهاد کند با دخترش، «پالمیس»، ازدواج کرده، داماد پادشاه باشد. ولی «سورنا»، با وجود آنکه میداند ازدواج با «اوریدیس» امری است محال، پیشنهاد «اورود» را نمیپذیرد. «اوریدیس» هنگام ملاقات با «سورنا» با التماس از او در خواست میکند که تقاضای شاه را بپذیرد، تا از مرگ در امان باشد، «سورنا» پاسخ میدهد:
«اگر پادشاه خواهان مرگ من شده، اگر دیر یا زود خواهان مرگم شود، خوشا که این مرگ، جنایت باشد تا اتفاق، خوشا که دست سرنوشت، این مرگ را بر من چیره نتواند کردن، همان سرنوشتی که قانون طبیعت را بر همگان تحمیل میکند [...] چه باک از مرگ، هنگامی که بدانیم مرگ در راهست؟[...] باشد که خیانتکار، هرچند دست خویش پنهان کند، منفور خاص و عام گردد، که چنین نفرتی، رعایایش را بر او بشوراند.» پرده پنجم، از تراژدی «سورنا»
این آخرین کلماتی است که بر زبان «سورنا» جاری میشود ـ کسی که به زندگی عشق میورزید و میگفت: «کوچکترین لحظه شادی، برتر از جاودانگی سرد و بیهوده است.» ـ
به محض خروج از کاخ «اوریدیس»، تیری بر قلب «سورنا» مینشیند. و این نخستین بار است که «قهرمان» تراژدی بر خاک فرومیافتد، که دیگر از خاک برنمیخیزد. و این نخستین بار است که «قهرمان» در سکوت مطلق برزمین فرو میافتد. «سورنا»، تراژدی «مرگ قهرمان» است. قهرمانی، «خدایگونه»، چرا که مرگ خود را به ارادة خود انتخاب میکند. در این تراژدی، سورنا «آزاد» است.
«آزاد» است که پیشنهاد پادشاه را بپذیرد، «آزاد» است که ممنوعیتها را شکسته و «اوریدیس» را از آن خود کند، و «آزاد» است که احساسات و حسابهای سیاسی را کنار گذارد.
هیچ امر الهی بر «سورنا» حاکم نیست، نه فرمان آسمانی اهورامزدا، نه فرمان پادشاه، و نه فرمان احساسات قلبی. «سورنا»، خداوند خود است. و در تراژدی «کرنی»، تنها خداوند همان «سورنا» است، که این چنین باشکوه و در سکوت بر خاک میا فتد.
کرنی، برای آفریدن این تراژدی، به سه عملکرد اساسی اسطورههای هند و اروپائی متوسل میشود، که «ژرژ دومزیل»، مردمشناس قرن بیستم، آنها را «تعریف» کرده.
«دومزیل» میگوید، در تمام اسطورهای هند واروپائی، سه عملکرد اساسی وجود دارد: جنگ، استقلال و تقدس. ولی این تقدس، برخلاف تقدس آسمانی در جهان مسیحیت، تقدسی است صرفاً خاکی.