دوشیزه روشنی از اساطیر مانوی است که نور ربوده شده به دست دیوان را دوباره به سرزمین روشنایی بر میگرداند. همچنین در برگرداندن نور، مهرایزد (روح زنده) با یاری زروان و مادر زندگی و... برای نجات انسان نخستین که نور او ربوده شده، در دست دیوان اسیر و در دنیای تاریکی افتاده است در تکاپو هستند. آنها انسان نخستین را نجات داده، نور را به او برگردانده و او را به سرزمین روشنایی باز میآورند.
رستم نیز در هفتخان برای نجات کاوسکه نور چشم او به دست دیوان ربوده شده و در سرزمین تاریکی در دست دیوان اسیر است با راهنمایی زال و رودابه، و یاریگری رخش در تکاپوست. او با کشتن دیوسپید و بیرون آوردن جگرش، نور زندانی شده در جگر دیو را به چشم کاوس برمیگرداند. در پایان کاوس را نجات داده و او را به سرزمین ایران بازمیآورد.
هدف نویسنده بررسی تطبیقی این دو اسطوره مانوی و ایرانی است که در آن به سه نکته مهم رسیدهاست:
1- کاوس ازنمونههای نخستین انسان در شاهنامه است.
2- کارکرد رستم در برگرداندن نور برگرفته از اساطیر مانوی است.
3- جگر دیو سپید زندان نور است که با چکاندن خون آن به چشم کاوس، نور آزاد میشود و کاوس بینا میگردد.
مقــــدمه
«دوشیزه روشنی» یکی از اسطورههای آیین مانی است که کارکرد ویژه او بازگرداندن نور ربوده شده به دست دیوان است. دیوان نور را از سرزمین روشنایی ربوده، به سرزمین تاریکی برده و در درون خود زندانی کردهاند. دوشیزه روشنی برای انجام این کار، خود را برهنه به دیوان نشان میدهد، به آنها انزال دست میدهد، نور ربوده شده با انزالشان بیـرون میریزد و دوشیزه روشنی نورها را جدا میکند و به سرزمین روشنایی برمیگرداند.
در آغاز آفرینش مانوی، اهریمن، شاهزاده تاریکی به سرزمین روشنایی میتازد، در این هجوم نیروهای تاریکی بر نیروهای روشنی چیره میشوند، انسان نخستین و همراهانش از اهریمن شکست میخورند و اسیر دیوان میشوند. دیوان نور انسان نخستین و همراهانش را میبلعند، این نور جذب دنیای تاریکی میشود و همواره در رنج و سختی به سرمیبرد.
انسان نخستین که نور خود را از دست داده، در ژرفنای تاریکی بیهوش افتاده است و پس از به هوش آمدن، درخواست یاری میکند، زروان؛ پدر بزرگی به همراه مادر زندگی، برای کمک به او نیروهای روشنی ازجمله: دوشیزه روشنی و مهر ایزد (روح زنده) را گسیل میکنند. در راه رسیدن به انسان نخستین، مهر ایزد خروشی برمیدارد و انسان نخستین او را پاسخ میگوید که در فرجام به رهایی انسان نخستین، برگرداندن نور به او و بازگشت به سرزمین روشنایی میانجامد.
"رستــــــم" نیز در گذر از هفتخان برای نجات کاوس و ایرانیان که در جنگ تاریکی با روشنی شکست خورده، در چنگ دیو سپید اسیر شده و نور دیدگان خود را از دست دادهاند به راه میافتد، رستم در میانه راه با یاری نیروهای روشنی با نیروهای تاریکی میجنگد و بر آنها پیروز میگردد. رستم در سر راه خود دو هدف دارد: کاوس را نجات داده و نور را به دیدگان او برگرداند، دیوان را شکست داده، زندانی کند و آنها را از بین ببرد.
رستم با راهنمایی پدرو مادرش به راه میافتد و هنگامی که به شهر میرسد، رخش خروشی برمیدارد، کاوس خروش رخش را پاسخ میگوید که به نجات کاوس میانجامد. اما رستم باید به جنگ دیوسپید برود، او را بکشد، جگر او را بیرون بکشد و خونش را در دیدگان کاوس بچکاند تا او بینا گردد. رستم با کشتن دیوسپید و چکاندن خون جگر او در چشم کاوس بینایی را به او بازمیگرداند و در پایان آنها به سرزمین ایران بازمیگردند.
هدف این پژوهش بررسی تطبیقی نمونهای از اسطورههای مانوی و ایرانی است، بدان امید که پاسخی شایسته برای سه پرسش زیر بیابد:
1. آیا کاوس نیز در شاهنامه میتواند از نمونههای نخستین انسان باشد؟
2. با توجه به آنکه بازستانی نور به دست رستم از دیوان، در اساطیر ایرانی پیشینهای ندارد،آیا این داستان برگرفته از اساطیر مانوی است؟
3. چه پیوندی بین جگر دیوسپید و نور چشم کاوس وجود دارد؟
کاوس و نخستین انسان(1)
کاوس راهی مازندران میشود و قصد جنگیدن با دیوان مازندران را دارد زیرا مازندران جایگاه دیوان و دنیای تاریکی است:
که آن خانه دیو افسونگر است طلسم است وز بند جادو دراست
(شاهنامه: 2/85/ 155)
او و سپاهیانش به دروازه شهر میرسند:
زن و کودک و مـرد با دستــــوار نیافت از سر تیـــغ او زینــهار
همیکرد غارت همیسوخت شهر بپالود بر جای تریاک زهـــر
(همان: 2/ 85/ 77-167)
خبر هجوم کاوس به شاه مازندران میرسد، او یکی از دیوان را به نام سنجه به سوی دیو سپید میفرستد تا خبر هجوم ایرانیان را به او برساند، دیوسپید با شنیدن پیغام سنجه به راه میافتد و به مازندران میآید:
شب آمد یکی ابـــر شد با سپاه جهان کرد چون روی زنگی سیاه
چو دریای قارست گفتی جهان همه روشناییش گشته نهـــــــان
یکی خیمه زد بر سر از دود وقیر سیه شد جهان چشمها خیره خیر
(همان؛ 2/ 86/ 99-197)
این هجوم دیوسپید یادآور هجوم اهریمن در آغاز آفرینش، در اساطیر ایرانی است: اهــــریمن با همه نیروهای دیوی به جنگ روشنایی برخاست.( بندهش: 52) ... او آن تاریکی را که باخود داشت در آسمان آورد و آسمان را به تاریکی بیامیخت (گزیدههای زادسپرم: بخش1، بند33) ... و جهان را به هنگام نیمروز به سختی تیره
در آغاز آفرینش مانوی، اهریمن، شاهزاده تاریکی به سرزمین روشنایی میتازد، در این هجوم نیروهای تاریکی بر نیروهای روشنی چیره میشوند، انسان نخستین و همراهانش از اهریمن شکست میخورند و اسیر دیوان میشوند. دیوان نور انسان نخستین و همراهانش را میبلعند، این نور جذب دنیای تاریکی میشود و همواره در رنج و سختی به سرمیبرد.انسان نخستین که نور خود را از دست داده، در ژرفنای تاریکی بیهوش افتاده است و پس از به هوش آمدن، درخواست یاری میکند، زروان؛ پدر بزرگی به همراه مادر زندگی، برای کمک به او نیروهای روشنی ازجمله: دوشیزه روشنی و مهر ایزد (روح زنده) را گسیل میکنند. در راه رسیدن به انسان نخستین، مهر ایزد خروشی برمیدارد و انسان نخستین او را پاسخ میگوید که در فرجام به رهایی انسان نخستین، برگرداندن نور به او و بازگشت به سرزمین روشنایی میانجامد.
کرد همانند شب تیره، آسمان زیر و زبر زمین را تاریکی فراگرفت.( بندهش: 52).
و همچنین یادآور هجوم اهریمن در آغاز آفرینش، در اساطیر مانوی است. اهریمن یا شاهزاده تاریکی، فرمانروای سرزمین تاریکی بر سرزمین روشنی میتازد و این آغاز نبردی میان تاریکی و روشنی است.
اهریمن با عناصر پنجگانهاش(2): دود، آتش، تاریکی، زهر و مه به سرزمین روشنی هجوم آورد و خودش را به آنها مجهز کرد و آنها را سپر خود قرار داد.(کتاب الفهرست: 393) (3).
به هرروی دیو سپید در اینجا نمادی از اهریمن و یا اینکه خود اهریمن است، نبرد آسمانی او با اهورامزدا به نبردی زمینی دگرگون شده است و به جنگ روشنی و نور آمده است. بازتاب هجوم دیوسپید با نیروهای تاریکی بر سرزمین روشنی در شاهنامه آن است که:
چوبگذشت شب روزنزدیک شد جهانجوی را چشم تاریک شد
زلشکر دو بهره بشد تیره چـــشم سرنامداران ازو پر ز خــــشم
از ایشان فــــراوان تبه کرد نیــــز نبود از بخت بد مانیده چـــیز
چو تاریک شد چشم کاوس شاه بدآمد زکــــــــردار او برسپاه
(شاهنامه: 2/ 86/ 203-200)
در اساطیر ایرانی نیز پس از هجوم آغازین اهریمن:
هنگامیکهکیومرث از خواب بیدار میشود، جهان را همانند شب تیره و تار میبیند.(بندهش: 53)... و او در سایه (تاریکی بیکران) افتاده است.(4) (Denkard 9: 32,10) اهریمن یک هزار دیو مرگ کردار بر کیومرث میفرستد... و از تن کیومرث روشنی بیرون میرود همانند آهن گرمِ سرخ شدهای که بر آن پتک بزنند و سیاه شود.(بندهش: 70).
و همچنین در اساطیر مانوی:
اهریمن به جنگ انسان نخستین میآید، پس زمان درازی با هم میجنگند، اهریمن بر او چیره میشود، نورش را میبلعد و با نیروهای تاریکی او را زندانی میکند.(کتاب الفهرست: 393) (5).
نخستین نبرد روی میدهد؛ در اساطــــیر ایرانی روشنی از تنکیومرث، نخستین انسان میرود و او سیاه میشود. در اساطیر مانوی تاریکی بر روشنایی چیره میگردد، انسان نخستین و همراهان او از نیروهای تاریکی شکست میخورند، اسیر دیوان میشوند و آنها با بلعیدن نور انسان نخستین با شادمانی دست از تازش میکشند. در شاهنامه نیز دیوسپید با نیروهای تاریکی پس از حمله برکاوس و ایرانیان، نور چشمهایشان را میرباید و آنان را زندانی میکند:
همه پهلوانان ایــــران و شاه نه خورشید بینند روشن نه ماه
بکشتن نکـردم بر او بر نهیب بدان تا بداند فــــراز از نشیب
بزاری و سختی برآیدش هوش کسی نیز ننهد برین کار گوش
(شاهنامه: 2/ 87/ 22-220)
با نگرش بر نوشتههای بندهش و اساطیر مانوی که در آن سخن از انسان نخستین رفتهاست و این انسان در هجوم آغازین اهریمن، نور و روشنایی خود را از دست میدهد و از اهریمن شکست میخورد، میتوان کاوس را با این اندیشه یکی از نمونههای نخستین انسان در شاهنامه پنداشت زیرا او نیز مورد هجوم نخستین تازش اهریمن و دیوسپید با نیروهای تاریکی قرار میگیرد و نور و روشنایی از او ربوده میگردد، همانند کیومرث و نخستین انسان.
هجوم آغازین اهریمن در اساطیر ایرانی، مانوی و شاهنامه با آوردن تاریکی بیکران است که تمام دنیای اهورایی را دربرمیگیرد، برروشنایی چیره میشود و نور را از انسان نخستین: کیومرث در اساطیر ایرانی، انسان قدیم در اساطیر مانوی و کاوس در شاهنامه میرباید و نور را در درون خود زندانی میکند. اکنون نجات دهندهای میخواهد تا اهریمن و دیوان را شکست بدهد، نور را آزاد کند و به انسان نخستین و اهوراییان برگرداند، این نجات دهنده در اساطیر مانوی دوشیزه روشنی و مهرایزد است و در شاهنامه رستم.
رستم؛ دوشیزه روشنی و مهرایزد
پس ازآنکه کاوس و ایرانیان نور دیدگان خود را از دست میدهند و در چنگ دیوسپید زندانی میشوند، او برای رستم پیامی میفرستد و از او درخواست کمک میکند:
کنون چشم شد تیره و تیره بخت بخاک اندرآمد سر تاج و تخت
جگر خسته در چنگ آهــــرمنم همی بگسلد زار جــــان از تنم
(شاهنامه: 2/ 88/ 29-227)
در اساطیر مانوی بین سرزمین روشنی و تاریکی جنگی در میگیرد، نیروهای تاریکی باهم ستیزه میکنند زیرا میخواهند بر سرزمین روشنی بتازند و میتازند، نور را میربایند و روشنی به دنیای تاریکی پیوسته میشود. این روشنی در درون دیوان پوشیده میگردد و در رنج به سر میبرد تا اینکه فرشتهای میآید و نور را نجات میدهد، نام این فرشته دوشیزه روشنی است:
دخت محبوب پدر(6)
خجسته دوشیزه روشنی
که با زیبایی وصف ناپذیرش
نیروهای سرشار از پلیدی را
شرمسار همیکند.(زبور مانوی: مزامیر بما، 219).
دوشیزه روشنی برهنه میشود، زیبایی خود را به دیوان نشان میدهد و آنان را فریب میدهد. پارههای نور را که دیوان دزدیده و در درون خود زندانی کردهاند، از راه انزالشان رها میشود، او آن نورها را آزاد میکند و دوباره به سرزمین روشنی برمیگرداند(گزارش گمانشکن: بخش16، بند38-30).
چنین است راه پدر، که فرزند برومندش را گسیل کرد
و او از تن خویش، دوشیزه روشنی را فراز آفرید
به پنج نیرو زیناوند،
آماده نبرد با پنج مغاک تاریکی.
چون نگهبان در مرزهای روشنی ایستاد
دوشیزهخود را –کزروح اوست- بدانها نمود؛
آنان در مغاک خویش به جنبش افتادند
و خواستند خود را به سوی او فرازکشند
دهان گشودند و خواستند ببلعندش.
او قدرت آن دوشیزه را گرفت و بر آنها گستراند
همچون تور بر ماهیان
او را چون باران بر آنان فرود باراند
همچون ابرهای پاک باران زای
خرد را چون آذرخش تیزتک در آنها فرو راند
در اندامهای درونیشان خزید
همه آنان را به بندکرد
همه آن دژآگاهان را.
( زبور مانوی: مزامیر بما, 223).
همانگونه که در اینجا پدر (زروان، شهریار بهشت روشنی) دوشیزه روشنی را برای نبرد به سوی اهریمن و دیوان روانه میکند، در شاهنامه نیز پدر رستم (زال، نمادی از زروان) او را به سوی دیو سپید و دیگر دیوان برای نجات کاوس و ایرانیان روانه میکند:
که شاه جهان در دم اژدهاست بایرانیــــان بر چه مایه بلاست
کنون کرد باید ترا رخش زین بخواهی بتیغ جهانبخش کین
(شاهنامه: 2/ 88/ 41-240)
در اساطیر مانوی مادر زندگی برای نجات انسان نخستین فرزندانش را میفرستد، در شاهنامه نیز رودابه، مادر رستم همراه با زال پدرود کننده فرزند برای نجات کاوس است:
بیامد پــر از آب رودابه روی همی زاربگریست دستان بروی
... بپدرود کردنش رفتند پیش که دانست کش باز بینند بیش
(همان: 2/90/ 273و277)
دوشیزه روشنی بنیاد اساسی گرفتن نور از دیوان است و از آنجایی که رستم نیز تا این زمان هنوز هیچ زنی را به پیکر خود راه نداده است، به هرحال میتوان او را ازاین نظر با دوشیزه روشنی همسان دانست اما او در نبرد تن به تن با دیوان کارکردی ندارد بلکه جایگاه خود را به روح زنده (مهرایزد) میدهد که او در نبردی پهلوانانه، انسان نخستین را نجات میدهد و نور را به او و سرزمین روشنی برمیگرداند:
چون انسان نخستین به جنگ خویش پایان بخشید،
پدر دومین فرزندش (روح زنده) را گسیل کرد.
او فراز آمد و برادرش را یاری داد تا از مغاک برون شود
او همه این جهان را از آمیزهای بساخت:
آمیزهای از نور و ظلمت.
او همه نیروهای مغاک را در ده آسمان و هشت زمین گستراند
زمانی آنان را در این جهان بست
و این منزلگاه را زندان همه نیروهای ظلمت کرد
تا برای روح (نور) بلعیده شده آنان
مجال پالایش بود.
(زبور مانوی: مزامیر بما، 223).
در یک دگرگونی نقش غنائی دوشیزه روشنی به یک نقش حماسی دگرگون میشود و مهر ایزد ساخته و پرداخته میگردد. رستم در شاهنامه این دو نقش را با هم عهده دار است و در کردار او دو آرمان وجود دارد:
- بازستانی نور برای بینایی چشم کاوس (کارکرد دوشیزه روشنی).
- ازبین بردن دیوان، زندانی کردن و کشتن آنها (کارکرد مهرایزد).
رستم پس از بدرقه پدر و مادر راهی میشود، او گام در مسیر هفتخان مینهد و نبرد بین تاریکی و روشنی آغاز میگردد همانند نبرد مهرایزد با دنیای تاریکی:
روح زنده آنگاه خواهد آمد
یار روشنی بود
اما رایزنان مرگ و تاریکی را، در جایگاه ویژه بمیراند
تا شاید هماره درآنجا به بند بوند.
جز این چگونه توان دشمن را به بندکرد؟
زیرا نور نه پذیرای او، که بیگانه با اوست
و نه هرگز او (شهریار تاریکی)
خواهد توانست از سرزمین تاریکی بگریزد.
چه، او نمیتواند
جنگی بزرگتر از نبرد پیشین به راه اندازد.
(همان: مزامیر بما،223).
در گذر از هفتخان، در خان نخست رخش شیری را از پا درمیآورد، در خان دوم رستم با یاری میش اهورایی بر تشنگی دیوآفریده پیروز میگردد و در خان سوم اهریمن یکی از دستیاران خود، اژدها را با نیروهای تاریکی به جنگ رستم میفرستد:
دگرباره چون شد به خواب اندرون زتاریکی آن اژدهـــا شد برون
(شاهنامه: 2/ 95/ 356)
وقتی که رخش رستم را از خواب بیدار میکند تاریکی آنقدر سنگین است که او جز سیاهی و تیرگی چیزی نمیبیند:
بیابان همه سر بسر بنگرید بجز تیرگی شب بدیده ندید
(همان: 2/95/ 359)
برای بار سوم که اژدها به جنگ رستم میآید، جهانآفرین با نیروهای روشنی به یاری رستم میآید و جهان را آنگونه روشن میکند که دیگر تاریکی زمین، اژدها را در خود پنهان نمیکند و رستم او را از پای در میآورد:
چنان ساخت روشن، جهانآفرین که پنهان نکرد اژدها را زمین
بران تیـــــرگی رستم او را بدید سبک تیغ تیز از میان برکشید
(همان: 2/ 96/ 72-371)
اهریمن نیروهای تاریکی خود را بر کاوس گسیل داشت، آنها کور شدند و نور دیدگان خود را از دست دادند اما رستم بر تاریکی پیروز شد، از دنیای تاریکی گذشت و نور دیدگان خود را داراست همانند دوشیزه روشنی که میوههای کورکننده دیوان را میچشد و هنوز بیناست:
آه، دوشیزهام، محبوبم، ای آتش زنده!
اگر نگهبانم بوی، خویشتن نثارت کنم!
... تو میوههای کورکنندهاش را چشیدی
و همچنان بینایی.
(زبور مانوی: مزامیر پراکنده،12).
رستم پس از گذستن از سرزمین تاریکی و کشتن اژدها به خان چهارم میرسد، او دراین خان با زن جادو که فرستاده اهریمن است روبه رو میشود، در این خان رستم با یاری خداوند مهر که بازماندهای از اسطوره مهرایزد در راه نجات انسان نخستین است، زن جادو را ازبین میبرد:
ندانست کاو جادوی ریمن است نهفته به رنگ اندر اهریمن است
... چو آواز داد از خداوند مهـــر دگرگونه تر گشت جادو به چهر
(شاهنامه: 2/ 97/ 3-401)
رستم بار دیگر پس از کشتن زن جادو، در آغاز خان پنجم به سرزمین تاریکی بسیار وحشتناکی میرسد:
همی رفت پویــان بجایی رسید که اندر جهان روشنایی ندیــد
شب تیره چون روی زنگی سیاه ستاره نه پیدا نه خورشید وماه
تو خورشید گفتی ببند اندرست ستاره بخم کمند انـــدرست
(شاهنامه؛ 2/ 99/ 29-426)
رستم نیز مانند دوشیزه روشنی این تاریکی بیکران را پشت سر میگذارد بیآنکه بینایی خود را مانند کاوس از دست بدهد. این اندیشه در اساطیر مانوی از آنجا سرچشمه میگیرد که مانی برای روان ناآگاه اصطلاح «انسان قدیم» و برای روان آگاه «انسان نو»(8) را به کار میبرد. روان آگاه که ساختار آفرینش او از نور است و دارای بنیادی نیک است، تنها در صورت بروز نیروهای اهریمنی درونی و یا نفوذ اهریمن در او، دچار فراموشی میشود و دست به کارهای اهریمنی میزند و با این کردار اهریمنی او نیروی ایستادگی در برابر روان تاریک را از دست میدهد.
در نبرد تاریکی و روشنایی شاهنامه، در واقع کاوس نماد روان ناآگاه انسان قدیم است و رستم نیز نماد روان آگاه انسان نو که در اثر غفلت و فراموشی دست به گناه میآلاید، هنگامی که او از سرزمین تاریکی میگذرد و به سرزمین روشنی میرسد، گیاهان و خویدی که از نورهای آزادشده تن دیوان روییده است (گزارش گمانشکن: بخش16، بند 36-35) را لگدمال میکند و گوش دشتبان، نگهبان نور را میکند، او دچار گمراهی شدهاست که خود نیز به دیوی سیاه، اژدها و اهریمنی دگرگون میشود آنگونه که نگهبان نور او را توصیف میکند:
بدوگفت مردی چو دیو سیاه پلنگینه جوشن از آهن کــــلاه
همه دشت سرتاسر آهرمنست وگر اژدهـــا خفته بر جوشنست
برفتم که اسپش برانم زکشت مرا خود به اسپ وبکشته نهشت
مرا دید برجست و یافه نگفت دوگوشم بکند و همانجا بخفت
(همان؛ 2/ 100/ 51-447)
این هم نمونهای است از آمیختگی تاریکی در روشنایی که در هر نیروی اهورایی، رگههایی از اهریمن نیز دیده میشود، زمانی بیدار شده و کردار اهریمنی خود را نشان میدهد و این نکته بیانگر آن است که سرچشمه نور و تاریکی، دو گوهر همزاد(گاتها45، بند3) (9) یکی است و این دو گوهر در درون انسان به
هجوم آغازین اهریمن در اساطیر ایرانی، مانوی و شاهنامه با آوردن تاریکی بیکران است که تمام دنیای اهورایی را دربرمیگیرد، برروشنایی چیره میشود و نور را از انسان نخستین: کیومرث در اساطیر ایرانی، انسان قدیم در اساطیر مانوی و کاوس در شاهنامه میرباید و نور را در درون خود زندانی میکند. اکنون نجات دهندهای میخواهد تا اهریمن و دیوان را شکست بدهد، نور را آزاد کند و به انسان نخستین و اهوراییان برگرداند، این نجات دهنده در اساطیر مانوی دوشیزه روشنی و مهرایزد است و در شاهنامه رستم.
هم رسیدهاند و مایه زندگی و مرگ، اهورایی و اهریمنی او را فراهم آوردهاند. (گزیدههای زادسپرم: بخش3، بند5)(10). رستم و کاوس نیز نمونههای گویای این آمیزه هستند.
رستم در راه رسیدن به کاوس با اولاد دیو و سپاه او برخورد میکند، بسیاری از سپاهیانش را از بین میبرد تا اینکه به خود اولاد میرسد. او نیز همانند اهریمن، شاهزاده تاریکی و دیوسپید، جنگ افزارش نیروی تاریکی است. هنگامی که رستم به نزدیکیش میرسد او نیروهای تاریکیاش را رها میکند و روز همانند شب، تیره و تار میگردد، اما رستم با نیروی روشنایی درونی خود بر تاریکی پیروز میگردد و اولاد را به بند میآورد:
به اولاد چون رخش نزدیک شد بکردار شب روز تاریک شد
بیفگند رستــــم کمـــــــند دراز بخــــم اندر آمد سر سرفــــراز
از اسپ اندرآمد دو دستش ببست بپیش اندرافگند وخودبرنشست
(همان: 2/ 101/ 75-472)
رستم پس از شنیدن راهنماییهای اولاد دیو، او را بر درختی میبندد و بهسوی کاوس که در چاهی تنگ و تاریک گرفتار است روانه میگردد، در راه به ارژنگ دیو برخورد میکند، سر او را از تن جدا میکند و برای نجات کاوس وارد شهر میشود.
در اساطیر مانوی، هنگامی که مادر زندگی و روح زنده (مهر ایزد) برای نجات انسان نخستین که در ژرفنای تاریکی گرفتار است، میروند، روح زنده فریادی میکشد که این فریاد به فرشتهای با نام «ایزد فریاد (ایزد خروش)»(11) دگرگون میشود. در شاهنامه،رخش کارکرد ایزد خروش را میپذیرد که با فریادی به کاوس و ایرانیان مژده آزادی میدهد:
چو آمد به شهر اندرون تاجبخش خروشی برآورد چون رعد رخش
(همان: 2/ 104/ 532)
انسان نخستین نیز با شنیدن خروش ایزد فریاد، از ژرفنای تاریکی فریاد او را پاسخ میدهد که این واکنش او نیز به فرشتهای با نام «ایزد پاسخ»(12) دگرگون میشود. در شاهنامه نیز کاوس، که همان انسان نخستین باشد، خروش رخش را پاسخ میگوید و به ایرانیان مژده آزادی میدهد و درپی این خروش و پاسخ رستم به زندان کاوس راه پیدا میکند:
بایرانیان گفت پس شهریـــار که بر ما سرآمــــــد بد روزگار
خروشیدن رخشم آمد بگوش روان و دلم تازه شد زان خروش
(همان: 2/ 105/ 36-534)
با نگرش بر آنچه که آمد و همچنین کردارشناسی رستم در نجات نور که در اساطیر ایرانی پیشینهای ندارد، میتوان این داستان را برگرفته از اسطوره دوشیزه روشنی و مهرایزد در آیین مانی پنداشت.
جگر دیوسپید و نور چشم کاوس
رستم به زندان کاوس میرسد، کاوس و ایرانیان را کور و نابینا میبیند، کارکرد ویژه رستم که همان کردار دوشیزه روشنی و مهرایزد است به انجام نرسیده است، رستم نیز باید نور ربوده شده را از دیو جداکند و به کاوس برگرداند، او برای اینکار باید به ژرفنای تاریکی که خانه دیوسپید در آنجا و نمادی از دوزخ است برود و کردار ویژه خود را به انجام برساند.
رستم روانه میشود و در آن سرزمین تاریکی به غاری سیاه و هولناک که دیو سپید- مایه بیم و امید ایرانیان- در آن منزل گزیده است، میرسد. دیو سپید که نور را میدزدد مایه بیم ایرانیان است و از آنجایی که نور را در درون خود زندانی کرده، مایه امید برای روشنی چشم ایرانیان میباشد اما برای بازگرداندن نور رستم بایستی دیوسپید را بکشد زیرا:
سپه را ز غم چشم ها تیـــره شد مرا چشم در تیرگی خیــــره شد
پزشکان بدرمانش کردند امیـــد بخون دل و مغـــــز دیو سپید
چنین¬گفت فرزانه مردی پزشک کهچونخون اورا بسان سرشک
چکانی سه قطره بچشم اندرون شود تیرگی پاک با خون برون
(شاهنامه: 2/ 106/ 52-550)
در یک دگرگونی اسطوره پنهانی نور در نطفه دیو به پنهانی نور در جگر دیو دگرگون میشود و دلیل آن نیز این نکته است که چون دوشیزه روشنی با یک کردار غنایی و برهنه نمایی خود، دیو را بر سر شهوت میآورد و با ریختن نطفه او، نور را از بدن او جدا میکند، این کردار شایسته حماسه نیست و آنهم پهلوانی همانند رستم. بنابراین کردار غنایی به کرداری پهلوانی دگرکون میشود و از اینجا به بعد رستم کردار مهرایزد را دنبال میکند و با کشتن دیو سپید و دریدن جگرگاه او نور را به کاوس برمیگرداند.
رستم برای بازگرداندن نور به راه میافتد، او باید با کشتن دیوسپید و دریدن جگرگاهش، نور را از جگر او آزاد کند. او باید در هنگامه اوج خورشید بر دیوان هجوم برد تا همه نیروهای روشنی برای پیروزی بر تاریکی یاریگر او باشند:
بدو گفت اولاد چون آفـــتاب شود گرم و دیو اندر آید بخواب
بریشان تو پیروز باشی بجنگ کنون یک زمان کرد باید درنگ
(همان: 2/106/ 67- 566)
رستم با هماهنگی نیروهای روشنی بر دیوان میتازد، آنها را از بین میبرد و همانند خورشیدی تابان به جنگ دیوسپید و نیروهای تاریکی میرود:
وزان جایگه سوی دیوسپید بیامد بکردار تابنده شید
بکردار دوزخ یکی غار دید تن دیو از تیرگی ناپدید
(همان: 2/ 107/ 79-577)
دیو سپید نیز با تمام نیروهای اهریمنی و تاریکی به جنگ رستم میآید، نبرد نور و تاریکی آغاز میگردد؛ نیروی روشنی درونی رستم، دیدگانش را یاری میکند که او دیوسپید را میبیند:
ازان تیــــــرگی جای دیـده ندید زمانی بران جــــایگه آرمیــــد
چو مژگان بمالید و دیــده بشست دران جای تاریک لختی بجست
بتـــاریکی اندر یکی کــــوه دید سراسر شده غـــــار ازو ناپدید
برنگ شبه روی و چون شیر موی جهان پر ز پهـــنای و بالای او
سوی رستم آمد چو کوهی سیاه از آهنش ساعد ز آهن کــلاه
(همان: 2/ 107/ 85-580)
دیو سپید که از سر تا به پا کوهی سیاه و پر از تاریکی است، همانا خود اهریمن است که تنها موی سر او بهرهای از نور و روشنی دارد و نام سپید را هم به این خاطر بر او گذاشتهاند که «ما را به تنها رگه اهورایی وجود او راهنمایی میکند»(13) و این دلیلی بر آن است که در وجود اهریمن و دنیای تاریکی نیز نشانههایی از اهورا و نور وجود دارد و بازتابی از نورهای زندانی شده در زندان درونی دیوسپید است.
از آنجایی که رستم میخواهد نور را به سرزمین روشنایی برگرداند و اگر در این کار پیروزی یابد، او نیز جاودانه میگردد؛ زیرا او با نجات کاوس از دنیای تاریکی و بازگرداندن نور به چشمان او، روان آدمیان را نجات بخشیده است و این رمز جاودانگی رستم است:
بدل گفت رستم گر امـروز جان بماند بمن زندهام جـــاودان
(همان: 2/ 107/ 590)
همانگونه که در اساطیر مانوی نیز رهایی انسان نخستین نمونهای برای نجات بعدی تکتک روانهاست زیرا مادر زندگی و روح زنده، انسان نخستین را که از بیهوشی به در آمده و از اعماق تاریکی برخاسته است، به بهشت هدایت میکنند.(14) رستم نیز در پایان کاوس و پهلوانان ایرانی را به ایران، سرزمین روشنایی برمیگرداند و کاوس دوباره برتخت شاهی مینشیند.
رستم به جنگ با دیو میپردازد، تیغ تیزی بر میانش میزند، یک ران و پای او را میاندازد، او را به بالای سر میبرد و به زمین میزند، جگرگاهش را میدرد و جگر اورا (= نطفه در اساطیر مانوی) که منبع نوراست، بیرون میکشد و به سوی کاوس میفرستد تا خونش را (= نور در اساطیر مانوی) به چشم کاوس بچکانند. رستم به نزد کاوس میآید و مژده آزادی منبع نور را میدهد:
دریدم جـــگرگاه دیو سپید بدارد بدو شاه ازین پس امید
زپهلوش بیرون کشیدم جگر چه فرمان دهد شاه پیـروزگر
(همان: 2/ 109/ 14-613)
کاوس رستم را راهنمایی میکند که او نیز همانند دوشیزه روشنی که نور را از نطفه جدا میکند، نور را از جگر دیو جداکند و به چشمش بازگرداند:
بچشم من اندر چکان خون اوی مگر باز بیـــنم ترا نیز روی
بچشمش چو اندر کشیدند خون شدآن دیده تیره خورشیدگون
(همان: 2/ 109/ 20-619)
پس پیوند بین جگر دیوسپید و روشنایی چشم کاوس آن است که: نور ربوده شده از چشم کاوس به دست دیوان، در جگر دیوسپید زندانی شده است و رستم با کشتن و بیرون کشیدن جگر دیو که زندان نور است و چکاندن خون آن در چشم کاوس، در حقیقت نور را آزاد میکند و آن را به چشم کاوس برمیگرداند(15).
دریافت
در حماسه رستم، در گذر از هفتخان دو آرمان وجود دارد: آزادی کاوس و بازستانی نور برای بینایی چشمان کاوس و ایرانیان، و ازبین بردن دیوان، زندانی کردن و کشتن آنها. کردار رستم همسان کارکرد دوشیزه روشنی و مهرایزد در اساطیر مانوی است و در پی تطبیق این دو به سه نکته مهم میرسیم:
- کاوس در هجوم نیروهای تاریکی اهریمن، نور چشم خود را از دست میدهد، اسیر دیوان میشود و در ژرفنای تاریکی میافتد که این ویژگیها او را به گونه یکی از نمونههای نخستین انسان درآوردهاست.
- ازآنجایی که کردار رستم در بازستانی نور و بازگرداندن آن به چشم کاوس، در اساطیر ایرانی پیشینهای ندارد، این داستان میتواند برگرفته از اسطوره دوشیزه روشنی و مهرایزد در اساطیر مانوی باشد که کلیت نبرد روشنایی و تاریکی به بخشهای پراکندهای دگرگون شده و در ساختار هفت خان ریخته شدهاست.
- پیوند بین جگر دیوسپید و روشنی چشم کاوس آن است که نور ربوده شده از چشم کاوس در جگر دیوسپید زندانی شده و رستم نور را از جگر دیو جدا کرده و به چشم کاوس برمیگرداند.
یادداشتها:
1. برای آگاهی از نخستین انسان در اساطیر ایرانی، نک:
کریستنسن، آرتور،1377؛ نمونههای نخستین انسان و نخستین شهریاردر تاریخ افسانهای ایرانیان، ج1.
- دو دانشمند ایرانی برآنند که سیاوش نیز در اصل یکی از نمونههای نخستین انسان بوده است:
1. سرکاراتی، بهمن؛ شاهنامه شناسی، «بنیاد اساطیری حماسه ملی ایران»، ج1، ص116. تهران: بنیاد شاهنامه فردوسی، 1375.
2. خالقی مطلق، جلال؛ «شاهنامه و موضوع نخستین انسان»؛ ایران نامه، ج2، ش2، 1362، ص228- 223./ گل رنجهای کهن، : ص 104- 99 . تهران: نشرمرکز ، چاپ اول 1372.
امّا ژاله آموزگار و احمد تفضلی مترجمین کتاب کریستن سن (ص، سیزده) دلایل ارائه شده را برای چنین نظری بسنده نمیدانند.
و همچنین نک: اکبری مفاخر، آرش،1384: روان انسانی در حماسههای ایرانی؛ «روان سیاوش و نخستین انسان». تهران: انتشارات ترفند، چ. اول.
2.Alberry, 1938: Smok, Fire, Wind, Water, Darkness. (223)
آربری، 1375: دود، آتش، باد، آب و تاریکی. (مزمور223).
الفهرست ابن ندیم: دود، حریق، ظلمت، سموم، نزم. (ابوالقاسمی، 1379: 19و46).
الملل و نحل شهرستانی: تنها عبارت است از: حریق، تاریکی، سموم، نزم و روحش دود است. (ابوالقاسمی، 1383: 44و 144).
3. ونک: ابوالقاسمی، 1379: ص19، بند 18و ص46:
«و ابلیس قدیم به اجناس پنجگانهاش، و آن دود و حریق و ظلمت و سموم و نزم است، رویآورد و خود را بدانها مجهزکرد و آنها را سپر خود قرارداد.»
4 ."And when he issued from that sweat he was shadowlees, that is, darkness had entered".(West, 1897).
نک: کریستنسن، 1377: 17.
5. و نک: ابوالقاسمی، 1379: ص19، بند18و ص46:
«ابلیس قدیم... به مقابله انسان قدیم پرداخت، پس مدتی مدید جنگ کردند، ابلیس قدیم بر انسان غلبه پیداکردو از نور او بلعید و او را با اجناس و عناصرش احاطه کرد.»
6. اشاره به پدر بزرگی یا زروان که در راس همه ایزدان مانوی است، شهریار بهشت روشنی.
7. «... باران نطفه دیوان مذندر بود. از آنجا که دیوان مذندر در سپهر بسته بودند. چون روشنی را بلعیده بودند، برای جداکردن روشنی از ایشان را، به آیینی نو و روشی پنهانی و هنری زروانی، دیوان مذندر را وادار ساختند تا دوازده دختران زروان را ببینند. تا با دیدن آنها، شهوت در دیوان انگیخته شود. و نطفه ازیشان جدا گردد، آن روشنی که در نطفه ایشان است بر زمین ریخته شود. گیاهان و درختان، غلات ازایشان بروید. و و روشنی که در دیوان مذندر است به وسیله نطفه از ایشان جداگردد. آن که در زمین است، به وسیله گیاهان از زمین جداشود. (میرفخرایی، 1383: 101).
- هدایت، 1943: متن پهلوی، 80؛ ترجمه، 46-45.
ونک: میرفخرایی، 1383: 27، 121-119.
ویدن گرن، 1384: 80-77.
8. میرفخرایی، 1383: 29.
9. «در آغاز آن دو گوهر همزاد در پندار و گفتار و کردار بهتر و بتر، هویدا شدند، در میان این دو، نیک اندیشان درست برگزیدند نه بد اندیشان.»(پورداود، 1378: 452).
"30, 3: These are the two spirits (existing) in the beginning, twins who have been heard of as the two dreams, the two thoughts, the two words, and the two actions, the better and the evil. Between these two, the munificent discriminate rightly but not those who give bad gifts."(Humbach, 1994: 19)
10. «درگاهان چنین گفته شده است که: « همچنین آن هر دو مینو (= سپندمینو و انگره مینو ) به هم رسیدند نزد آن که او نخستین آفریده است، یعنی هردو مینو درتن کیومرث آمدند، آن که برای زندگی است، اورمزد، بدان منظور که تا او را زنده دارد، آن که برنابودی است، گنامینو (= اهریمن) که تا او را بکشد. که آن مرگ و زندگی تا پایان جهان هم چنین است، یعنی که بر مردم دیگر نیز همانا خواهد رسید.»(راشد محصل1366: 8).
12-11. ابوالقاسمی، 1379:ص19، بند19.
میرفخرایی، 1383: 25 و 118.
ویدن گرن، 1384: 71-70.
13. این نکته از سرکار خانم "مونیکا ایازی" است.
14. میرفخرایی، 1383: 26.
15. بینایی یعقوب به وسیله نوری که در پیراهن یوسف نهفته است، نمونهای اهورایی برای آزادی نور و برگشتن دوباره آن به چشم فرد نابینا است. (قرآن کریم: سوره یوسف، آیات 96-93).
کتاب نامه
1. آلبری، سی. آر. سی، 1375: زبور مانوی، ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور، تهران: فکرروز، چ. اول.
2. ابوالقاسمی، محسن، 1379: مانی به روایت ابن الندیم، تهران: طهوری، چ. اول.
3. ـــــــــــــــــــــــــ ، 1383: دینها و کیشهای ایرانی در دوران باستان به روایت شهرستانی، تهران: هیرمند، چ. اول.
4. اسماعیلپور، ابوالقاسم، 1375: اسطوره آفرینش در آیین مانی، تهران: فکر روز، چ. اول.
5. الندیم، محمد بن اسحق، 1381: کتاب الفهرست، تهران: اساطیر، چ. اول.
6. بهار، مهرداد، 1380: بندهش فرنبغ دادگی، تهران: توس، چ. دوم.
7. پورداود، ابراهیم، 1378: گاتها، تهران: اساطیر، چ. اول.
8. تقی زاده، سید حسن، 1379: مانی و دین او، تهران:
9. راشد محصل، محمدتقی، 1366: گزیدههای زادسپرم، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چ. اول.
10. شرور، پرداز اکتور، 1382: عناصر ایرانی در کیش مانوی، ترجمه محمد شکری فومشی، تهران: طهوری، چ. اول.
11. فردوسی، ابوالقاسم، 1374: شاهنامه، چاپ مسکو، سعید حمیدیان، تهران: دفتر نشر داد، چ. اول.
12. کریستن سن، آرتور، 1377: نمونه های نخستین انسان و نخستین شهریاردر تاریخ افسانهای ایرانیان، ترجمه ژاله آموزگار- احمد تفضلی، تهران: چشمه، چ. اول.
13. میرفخرایی، مهشید، 1383: فرشته روشنی مانی و آموزههای او، تهران: ققنوس،چ.اول.
14. هدایت، صادق، 1943: گزارش گمان شکن، تهران: چاپخانه فرهنگ.
15. ویدنگرن، گئو، 1384: مانی و تعلیمات او، ترجمه نزهت صفای اصفهانی، تهران: نشرمرکز، چ. دوم
. Alberry, C.R.C. 1938: A Manichaean Psalm Book, Stuttgart. 16
17.Anklesaria, B.T.1956: Zand- akasih; Iranian or Greater Bundahishn, Bombay.
18. Humbach, H- Ichaporia, P. 1994: The Heritage of Zarathushtra, a New Translation of His Gatha, Universitatverlag, C. Winter, Heildelberg.
19- West, F. W. 1897: Denkard, Book 9, SBE, Vol 5.
پایان مقاله
*****
نكته : این مقاله برای نخستین بار در مجله دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، شماره 152(شماره اول،سال سی و نهم،بهار 1385) منتشر شده است.