تانترا عقيده دارد كه در محدوديت ، عشق به شدت آسيب مي بيند و فضاي شيرين زندگي كاملاً مسموم مي شود . آدم ها به هم مي چسبند و هدفشان مالكيت است . مي خواهند همديگر را به چنگ آورند . لذتي در كار نيست ، تنها مالكيت مطرح است . مالكيت جاي شادي را گرفته است . چيز ها جا به جا شده اند . شما به خاطر لذت بخشيدن به همسرتان با او زندگي نمي كنيد . به او شادي نمي دهيد . شما مايه ي شادي همسرتان نمي شويد . تنها هدف ، مالكيت است . شادي وجود ندارد . سياست در كارتان مداخله مي كند . جاه طلبي و مسائل مادي مطرح است . ديگر عشقي وجود ندارد .
عشق مالكيت نمي شناسد . قصدم اين نيست كه بگويم با يك زن نمي شود مدتي طولاني زندگي كرد . شما مي توانيد زندگي هاي بسياري را با يك زن سر كنيد ، اما اين به معناي خانواده نيست . منظور من از كلمه ي خانواده ، مالكيت قانوني است . مقصودم طلبكاري است . شوهر از زنش طلبكار است . مي تواند به او بگويد : تو مجبوري كه به من عشق بدهي .
در حالي كه هيچ كس مجبور به اين كار نيست . شوهر نمي تواند زنش را وادار كند تا او را دوست بدارد . وقتي كه بتوانيد به زور از كسي عشق را مطالبه كنيد ، آن وقت عشق ناپديد مي شود و تنها ظاهر سازي و تظاهر مي ماند . آن وقت زن تنها انجام وظيفه مي كند . آن وقت شوهر فقط به وظايفش مي پردازد . عشق وظيفه نيست ! عشق عسل است و وظيفه ، شكر . با شكر دير يا زود مرض قند مي گيريد . شكر سم است ؛ سم خالص . هرچند كه شيرين و شبيه عسل است ، اما عسل نيست .