کافه تلخ

۱۳۸۵ بهمن ۱۹, پنجشنبه

ایستادن در پیشگاه خداوند(مسئولیت انسانی و حقوق بشر)


سیدحسین نصر ; ترجمه دانیال شاه زمانیان
ویژه نامه روزنامه جام جم (نقطه )،ش5، 19 مرداد 1385

این نوشته ترجمه بخشی از مقاله دکتر سید حسین نصر است که در فصل چهاردهم کتاب" انسانیت در پیش‌گاه خداوند؛ جلوه‌های اخلاق معاصر یهودی، مسیحی و اسلامی" منتشر شده است. این مقاله از چند بخش با عناوین معنای هستی انسان ، آزادی انسان، آزادی و قانون الهی، تقدس زندگی انسان، جامعیت باوری و مانعیت باوری، مطلق‌انگاری وضع‌ انسانی و بنیان دینی اخلاق تشکیل شده که این ترجمه بخش نخست و دو بخش آخر را در بر می‌گیرد. لازم به ذکر است که این مقاله به لطف دفتر ایشان برای ما فرستاده شد و انتخاب بخش‌ها با توجه به این نکته صورت گرفت که پیوستگی مطالب درباره ارتباط میان مسئولیت انسانی و حقوق بشر از میان نرود.

آنچه می‌خواهم در این مقاله به آن بپردازم تنها به ادیان ابراهیمی محدود نمی‌شود بلکه درباره همه ادیان خواهد بود و از بسیاری جهات به شرایط انسان به خودی خود مربوط می‌شود. البته من بر سنتی تمرکز خواهم کرد که بیشتر می‌شناسم یعنی همان سنت اسلامی، با توجه به این نکته توضیحاتی که ارائه می‌دهم درباره ادیان دیگر نیز کاربرد خواهد داشت. در ژرفترین معنای متافیزیکی، انسان بودن همان ایستادن در پیشگاه خداوند است، خواه ما به این امر آگاه باشیم یا نباشیم. این گزاره درباره هستی انسان در یکی از معروفترین آیات قرآن مورد تایید قرار می‌گیرد که می‌گوید: امر او چنان است که چون«آفرینش» چیزی را بخواهد تنها به آن می‌گوید بشو پس می‌شود(82:36)یعنی در برابر امر الهی به بودن، واکنش ما هست شدن است. بنابراین هستی ما چیزی نیست جز واکنش ما به امر الهی به هست شدن، هستی انسان به خودی خود تنها پاسخی به خداوند است و نه کیفیت اصیل هستی که مستقل از واقعیتی دیگر باشد. در این باب ژرف‌ترین ریشه متافیزیکی مسئولیت انسانی رسوخ کرده است زیرا ما خود پاسخی به خواست الهی هستیم. ما تنها در برابر خداوند پاسخگو نیستیم؛ بلکه ما هستی‌مان خود پاسخی است [به خواست او]

معنای هستی انسان

من راجع به این که معنای انسان بودن در پیش‌گاه خدا چیست نه از دیدگاهی الهی بلکه از دیدگاهی انسانی صحبت خواهم کرد. اکنون، برای فهم این که ماهیت انسانی چه چیزی در بر دارد و ایستادن در پیشگاه خداوند چه معنایی دارد من به دو آیه از قرآن اشاره می‌کنم که در این بحث به یک اندازه مهم هستند. اضافه بر این به این بحث که مفهوم خلیفه الله چیست می‌پردازیم و نقشی را که در اسطوره آفرینش آدم و حوا به دست خدا به نوع بشر سپرده شده می‌شکافم. اولین آیه‌ای که می‌خواهم به آن اشاره کنم در سوره هفتم قرآن نازل شده است، آن‌جا که خدا پیش از آفرینش کائنات، زمین و جهان از انسان می‌پرسد: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: بلی چنین است، ما به این امر شهادت می‌دهیم (127:7) منظور از این آیه چیست؟ بیشتر مسلمانان از این آیه سرسری می‌گذرند و به ندرت در آن تعمق می‌کنند چرا که معنای عمیق آیه تنها برای کسانی که به عمق وجود خود پی برده باشند آشکار می‌شود. چندان ساده نیست که به درک معنای این آیه کریمه نائل شویم.

نخست، معنای آیه این است که پیش از آفرینش جهان ما هستی پیشینی نزد خداوند داشته‌ایم. دوم باید دقت کنیم که فعل این آیه به صورت جمع به کار رفته نه مفرد. خدا تنها حضرت آدم را مخاطب قرار نداده بلکه تمام نوع بشر مخاطب او قرار گرفته‌اند. ابتدا باید به فعلی که در سؤال خدا به کار رفته دقت کنیم: آیا من پروردگار شما نیستم؟ و پس از آن در پاسخ، انسان‌ها می‌گویند. بلی چنین است ، با این که فعل به کار رفته برای خداوند مفرد است اما فعل بکار رفته برای انسان‌ها جمع است. بنابراین جواب بلی تنها مربوط به آدم نیست بلکه همه ابناء بشر را در بر می‌گیرد، این به این معنی است که هستی انسانی داشتن همان آری گفتن به خداوند است. حال اگر شما این آری گفتن را انکار نکنید و آن را منفی کنید، این امر به خودی خود، امکانی است که خداوند به ما عطا کرده است. گذشته از این، انسان بودن همان آری گفتن است و ما نشانه این تایید را در ژرفای هستی خود می‌یابیم. بدین گونه است که انسان‌شناسی اسلامی، وضعیت نوع انسان‌ را در پیش‌گاه خداوند می‌شناساند

و در آخر، آیه دیگری که می خواهم شما را بدان توجه دهم راز انسان بودن را از دیدگاه اسلامی آشکار خواهد کرد: این آیه به بر دوش کشیدن بار" امانت" الهی یا ودیعه الهی که خداوند بر عهده ما گذاشته است اشاره می‌کند. این موضوع در یکی از آیات راز آمیز قرآن در سوره سی‌و سوم بیان شده است: 
ما امانت خویش را بر آسمان‌ها و زمین‌ و کوه‌ها عرضه داشتیم، ولی از پذیرفتن آن سرباز زدند و از آن هراسیدند، و انسان آن را پذیرفت همانا که او در حق خویش ستمکار و نادان است(72:33) این آیه مهم اشاره دارد به این که انسان مسئولیتی عظیم بر دوش دارد. می‌توان گفت که اگر ما فرصت این را داشته‌ایم که انسان باشیم به یک معنی تنها به این خاطر است که چنین مسئولیت‌های خطیری را تقبل کنیم. انسان بودن به این معنی است که مسئولیت دشوار اختیار داشتن و خلیفه خدا بودن را بپذیریم، که البته به همراه این مسئولیت بزرگترین هدیه‌ای که ممکن بود به ما بخشیده شده و آن هدیه توانایی تقرب به خداوند است.
این امانت همان بار سنگینی است که آسمان و کوه‌ها نتوانستند آن را تحمل کنند دقیقا به این دلیل که تنها انسان است که توانایی پذیرفتن یا نفی کردن این اصل الهی را دارد و به همین دلیل ممکن است به شدیدترین انحطاطی در افتد که دیگر مخلوقات جهان هرگز به آن در نمی‌افتند

آنچه در این بحث اهمیت دارد این است که پیام اصلی دین اسلام درباره معنای انسان بودن همان به دوش گرفتن ودیعه الهی است. این امر در واقع ودیعه‌ای بسیار سنگین است که ما باید پذیرای آن باشیم. در عوض، پذیرفتن این امانت به معنای این است که ما به مثابه موجوداتی انسانی به زندگی معنوی" محکوم" شده‌ایم. ما به زندگی‌ای" محکوم" شده‌ایم که به معنایی روحانی و اخلاقی نیازمند است.
بنابراین، غیر اخلاقی پنداشتن و بی معنا دانستن زندگی، اگر چه قابلیتی است که اراده آزاد انسان در اختیار ما گذاشته‌، اما ما را به حالتی دچار می‌کند که از آن شادمان نیستیم. جستجوی معنا از زندگی انسان جدایی ‌پذیر نیست، پوچ گرایی همواره به بن‌بست منتهی می‌شود. همان طور که می‌دانیم برخی اوقات[پوچ‌گرایان] به مشکلاتی روانی دچار می‌شوند و حتی به خودویرانگری فیزیکی یا خودکشی دست می‌زنند. ما در دنیایی که فاقد معنا باشد خوشنود نخواهیم بود. معنی داشتن همان هدفتمندی و غایت‌مندی است. 
بدین خاطر در ژرف‌ترین معنای ممکن شما خواهید گفت که خدا غایت است و به ژرف‌ترین معنای دینی ما به دنبال غایت هستیم چرا که نمی توانیم بدون هدف زندگی کنیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم ما نیازمند زندگی‌ای هستیم که در آن فراتر از رفتارهای‌مان معنایی وجود داشته باشد.
انسان حقیقی بودن یعنی آگاهی داشتن از این واقعیت اساسی که ما چه کسانی هستیم؟ هنگامی که ما آگاهی کاملی از این موضوع نداشته باشیم تنها از روی اتفاق و نه از روی حقیقت خود را انسان می‌نماییم. انسان حقیقی بودن، مستلزم آگاهی داشتن کامل از هویت خویش و درک ایم مطلب است که خداوند برای برآوردن هدفی به ما اراده آزاد بخشیده است.
باید این موضوع را درک کنیم که هم حقوق بشر و هم مسئولیت‌های ناشی از این حقوق بشر و هم مسئولیت های ناشی از این حقوق بدون اراده آزاد تحقق نمی‌یابند، و این اراده، خود در توانایی آری گفتن به خداوند یا نه گفتن به او ریشه دارد.
به عبارت دیگر اراده آزاد به این وابسته است که ما اکنون پاسخ نخستین بلی را به یاد آوریم و ودیعه الهی را بپذیریم یا تصمیم بگیریم که این پاسخ را فراموش کنیم و بپنداریم که ما هیچ گاه چنین میثاقی با خداوند نبسته بودیم.

بسیاری از عرفا و متصوفه اسلام مانند فریدالدین عطار و دیگران اشعاری تحیرانگیز دارند و در آن اشعار مضامینی چنین سرود‌ه‌اند که ما خودمان تصمیم نگرفته بودیم که انسان باشیم؛ بنابر این، ما آزاد نیستیم و این خداست که خواسته است ما انسان باشیم، اما آفریدن ما به گونه انسان، خود به این معنی است که خداوند به ما اراده آزاد عطا کرده، لسان‌الغیب پارسی، حافظ شیرازی، غزلی زیبا سروده است که:
"آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند"
این بیت پرسش یزدان شناختی پرمعنایی در بر دارد: آیا ما می‌توانستیم انسان نباشیم؟ این پرسشی است که بسیاری از یزدان‌شناسان با آن دست و پنجه نرم کرده‌اند. ما از دیدگاه اسلامی می‌توانیم به آن پاسخ منفی دهیم. ما آزاد نبوده‌ایم که بخواهیم انسان باشیم یا نباشیم چرا که خداوند خواسته است ما انسان باشیم و در پیشگاه او بایستیم. هنگامی که ما در پیشگاه خدا ایستادیم هر چه که باشد ما به عنوان موجوداتی آزاد ایستاده‌ایم. سپس خداوند از ما سؤالی می‌پرسد که ما می‌توانیم به آن جواب آری یا نه دهیم. در آن لحظه ما می‌توانستیم به آن پرسش پاسخی منفی دهیم: اگر از ما می‌پرسید که "آیا من پروردگار شما نیستم؟" می‌توانستیم بگوییم "نه، تو پروردگار ما نیستی" با این همه پاسخ ما مثبت بود. بدین گونه است که هر حرکتی که از نوع بشر سر می‌زند آمیخته به آزادی است. با این وجود ما در هنگام آفرینش نمی‌توانستیم سخن بگوییم یا اراده کنیم. درست است که از نگاه بیرونی درک کردن آزادی انسان بسیار دشوار است. کسانی که آزادی انسان را نفی می‌کنند به روش‌های متفاوتی متوسل می‌شوند، از رفتارگرایان هارواردی گرفته تا یزدان شناسان اسلامی پیرو مکتب اشعری و همین طور افرادی مسیحی، یهودی، هندو و یا دیگر ادیان جهان. 
در هر دینی و یا در هر زمینه فلسفی می‌توان افرادی را یافت که آزادی اراده انسان را نفی می‌کنند. گذشته از این‌ها، آگاهی بی‌واسطه و بلافصل ما از انسان بودن خودمان به این واقعیت اشاره می کند که ما از آزادی اراده برخورداریم و بدون آزادی نه مسئولیتی وجود نخواهد داشت و نه حقوق بشری. همه این امور از این واقعیت انسانی سرچشمه می‌گیرند

مطلق انگاری وضع انسانی

اکنون پرسش از حقوق بشر و مسئولیت‌های انسان موضوع بسیار مهمی را پیش می‌کشد که من از هر فرصتی برای مطرح کردن آن و بحث کردن راجع به آن استفاده می‌کنم. این موضوع را "مطلق‌انگاری وضع انسانی" می‌خوانم به این معنی که پیش از دوران جدید در همه ادیان، این تنها خدا بود که به عنوان امر مطلق شناخته می‌شد.(این گزاره را می‌توان با شکلی متفاوت برای ادیان بی‌باور به خدا نیز طرح کرد.) من می‌دانم که استفاده از واژه "مطلق" اکنون دیگر در دانشکده‌های امریکا مد روز نیست. 
این موضوع چندان هم برایم مهم نیست. ما همه می‌دانیم که مطلق بودن چه معنایی دارد؛ مطلق در حد کمال به خودی خود هست و از دیگر چیزها جداست، از همه چیزهایی که جز خودش هستند جداست و تماما خودش است و به هیچ چیز دیگری وابسته نیست. این همان امر مطلق است.
به طور سنتی، خدا به مثابه امر مطلق شمرده می‌شد و نوع بشر و دیگر مخلوقات وابسته به او شمرده می‌شدند. ما در زمان خاصی به دنیا آمده‌ایم؛ ما زندگی به خصوصی داشته‌ایم و در آینده می‌میریم. در این جهان ما همواره با دگرگون شدن زندگی می‌کنیم؛ همه این امر وابستگی‌هایی هستند که در برابر مطلق بودن خداوند قرار می‌گیرند. بدین گونه است که وضع ما در جوامع سنتی در مواجهه با خداوند در نظر گرفته می‌شود

پس از گذشت قرون وسطی، اتفاقی روی داد؛ اتفاقی یکی از غم‌انگیزترین پیامدهای انسان‌ باوری رنسانس بود. این همان واقعه‌ای است که "مطلق‌انگاری وضع انسانی" یا مطلق‌انگاری وضع دنیوی انسان می‌خوانم؛ البته انسان نه به معنای علوی و اصلی آن بلکه انسان هبوط کرده و اگر بخواهیم از واژه‌های یزدان شناختی مسیحی استفاده کنم می گویم وضع انسانی که آلوده به گناه نخستین است و به کیفر این گناه هبوط کرده است. 
در دنیای جدید که همه جیز با رنسانس‌زاده شد، هر چیزی که مربوط به انسان بود با کنار گذاشتن دو واقعیت دیگر یعنی حق خداوند و حق مخلوقات خداوند در نهایت به امری مطلق تبدیل شد. نخست، ما حق الهی را کنار گذاشتیم و سپس این حق را به خودمان بخشیدیم، این حق با سیاست آغاز شد و به چیزهای دیگر تسری پیدا کرد. دوم این بود که ما حق دیگر مخلوقات الهی را غصب کردیم و به خود اختصاص دادیم. این موضوع امر بسیار مهمی است، این موضوع باعث می‌شود که تنها تاکید ما بر حقوق بشر باشد که بدون توجه به مسئولیت‌های مربوط به آن امری بسیار خطرآفرین است. 
این حقیقت که کارخانه‌های اتومبیل سازی امریکا می‌توانند اتومبیلی به اندازه یک اتاق بسازند که هر گاه به حرکت درمی‌آید به طور غیر مستقیم به نابودی تعدای مخلوقات روی زمین منجر می‌شود. وقتی که با محیط زیست این گونه رفتار می‌کنیم احترام به دیگر مخلوقات را از دست داده ایم و نسبت به این موضوع که برای نوادگان ما چه خواهد ماند به بی‌فکری دچار شده‌ایم؛ زندگی کردن و بزرگ نمایاندن لحظه حال و فراموشی لحظات گذشته و آینده و مصرف بیشتر برای خرسند ساختن تمایلات بی‌پایان نفسانی همه این‌ها نتیجه مطلق انگاشتن وضع انسانی است که از انسان باوری نادرست دوران رنسانس سرچشمه گرفته است. چنین اتفاقاتی در دوره‌های نخستین مسیحیت، در ژاپن قرون وسطایی، در چین دوران سانگ و مصر در دوران مملوکان یا هر جای دیگر روی نمی‌داد

منحصر کردن همه حقوق به ابناء بشر امری خطر آفرین است. استادن در پیش‌گاه خداوند به معنی به یاد آوردن دوباره این امر است که ما خودمان به آفرینش خداوند پاسخ گفته‌ایم. تنها خدا مطلق است و اختصاص دادن این اطلاق به خودمان نهایتاً ما را نابود خواهد کرد. در حقیقت، یکی از عمیق‌ترین درس‌های یزدان‌شناختی که لازم است همه ما آن را فرا گیریم همین واقعیت است. مطلق شمردن نوع بشر نهایتا منجر به نابودی او می‌شود. مطلق‌انگاری نادرست نخست از مطلق انگاشتن ذائقه و نیازهای انسانی که بیشتر آن‌ها در حقیقت نیازهایی راستین نبودند پدید آمد. این نیازها به هیچ وجه مطلق نیستند، اما در جامعه مصرفی، ما انسان‌ها در مقام مصرف کنندگان نیازهای خودمان را مطلق می‌انگاریم و ادعا می‌کنیم که "ما می‌توانیم این یا آن را داشته باشیم". نتیجه این است که ما می‌توانیم "این یا آن" را داشته باشیم تا جایی که طبیعت را به نابودی بکشانیم و مستقیم یا غیر مستقیم برای تسلط بر منابع دیگر کشورها به آنها حمله کنیم و مرتکب درنده خویی‌هایی شویم که امروزه در سراسر دنیا روی می‌دهد(و همه شما به خوبی از آنها اطلاع دارید). اما به جای این باید کمربندهای خومان را محکم کنیم و وابستگی وضع بشری و مطلق بودن الهی را درک کنیم. تلاش برای خشنود کردن همه خواسته‌های‌مان، چیزی نیست که ما باید انجام دهیم؛ ما می‌پنداریم خرسند کردن خواسته‌هایمان حق جدایی ناپذیر ماست. به همین خاطر پرسش از حقوق بشر که همه از آن دم می زنند و همه جا به گوش می‌رسد چه از نظر محیط زیستی و چه از نظر یزادن شناختی بسیار خطر آفرین خواهد بود، بدین دلیل که ما تمایل داریم زندگی فانی خومان را مطلق انگاریم و فراموش کنیم که ما کیستیم. ما فراموش می‌کنیم که در این جهان تنها چند دمی ‌خواهیم ماند چون اینجا خانه همیشگی ما نیست، ما از جایی دیگرآمده‌ایم و به جایی دیگر باز می‌گردیم؛ ما مسئولیت‌هایی داریم که بر حقوق‌مان مقدم‌اند، همه این حقوق را خداوند به ما بخشیده چرا که از نگاه هستی شناختی ما به آفرینش خداوند پاسخ گفته‌ایم و در پیشگاه او ایستاده‌ایم

بنیان های دینی اخلاق

نکته مهم دیگری که باید در پایان به آن اشاره کنم درک ارتباط میان مسئولیت انسان، حقوق بشر و اخلاق است. نمی‌توانیم این امور را تنها به خرد انسانی و طبیعت او نسبت دهیم. من می‌دانم که تاکنون روزگار درازی نزدیک به سه یا چهار قرن، از زمانی که برخی فلاسفه غربی در پی ساختن اخلاقی فلسفی بوده‌اند که عقلانی و خودبسنده باشد و همه از آن پیروی کنند گذشته است. اگر شما جامعه‌ای را می‌شناسید که از یکی از این نظام‌های اخلاقی پیروی می‌کند لطفا به من هم اطلاع دهید! تعداد اندکی از دانشجویان فارغ‌التحصیل فلسفه هستند که این نظام‌ها را از وجه نظری مورد کنکاش قرار می‌دهند اما این نظریه‌ها هیچ‌گاه و در هیچ جامعه‌ای در عمل به کار نرفته‌اند. همه هنجارهای اخلاقی که در جوامع مختلف می‌شناسیم (تا جایی که این هنجارها ماندگار بوده‌اند) ریشه در باورهای دینی دارند، ریشه در چیزی دارند که مردم می‌پندارند از جانب خدا نازل شده است، چه این اخلاق اخلاق یهودی باشد چه اخلاق مسیحی و چه اخلاق اسلامی باشد و چه اخلاق هندو و یا هر چه شما می‌خواهید آن را بنامید، این اخلاق در دین ریشه دارد. درست است که حتی کسانی که علیع بنیان های دینی اخلاق شوریدند و تلاش کردند تا اخلاق را بر پایه‌های محض فلسفی بنیان گذارند، کمابیش محتوای این نظام اخلاقی را از اخلاق دینی کهن وام گرفتند

بگذارید تقدس زندگی انسان را به عنوان نمونه ذکر کنم. "کسی را به قبل نرسان" یکی از فرامین ده‌گانه موسی است. ما در جوامع معاصر هم نمونه چنین دستوری را مشاهده می‌کنیم. عده‌ای تلاش می‌کنند تا استدلالی بیاورند که چرا نباید کسی را به قتل رساند. آن‌ها می‌گویند: نه! خدا با موسی سخنی نگفته است. من فکر می‌کنم این حکم دستوری عقلانی است. اما به چه دلیل این دستور عقلانی است؟ شما می‌توانید در این جا توقف کنید و با منطقی محکم درباره این موضوع بحث کنید. شما ممکن است همه ریشه‌های دینی این آموزه‌ اخلاقی را نادیده بگیرید اما در نهایت به این نتیجه‌‌گیری خواهید رسید که محتوای این اخلاقیات عقلانی چیزی است که مردان یا زنان فیلسوف به ارث برده‌اند. حتی اگر بیشتر بکاویم خواهیم دید که اخلاق به اصطلاح عقلانی و حتی اخلاق مارکسیستی نیز بر پایه اخلاقی دینی بنا شده‌اند. باید به یاد داشته باشیم که اخلاق مارکسیستی تا چه اندازه بر امور خیریه و توزیع عادلانه ثروت مبتنی است(البته نه مانند آنچه عملا در روسیه اتفاق افتاده بلکه دست کم مانند آنچه روی کاغذ نوشته‌اند) هدف مارکسیسم این است که بی‌عدالتی را نابود سازد. نظام مارکسیستی باید عادلانه و ستگیر فقرا باشد. اگر این ارزش‌های اخلاقی از یهودیت یا مسیحیت به ذهن کارل مارکس وارد نشده پس از کجا وارد شده‌اند؟ حتی الحادی‌ترین نوع اخلاق نیز بنیان‌های اصلی خود را در میراثی دینی که نگرش‌هایی اخلاقی یا اخلاق‌شناسانه دارد می‌یابد.
مشکل این جاست که از هنگامی که بنیان‌های دینی تخریب شدند، بسیار دشوار بوده که نوع بشر را واداریم تا بر اساس ایدئولوژی زندگی کند. این موضوع در کشورهای کمونیستی امتحان شد. حتی در یکی از بزرگترین تمدن‌های زمینی یعنی تمدن اروپایی نیز امتحان شد و نیز در قرن بیستم در چین و برخی بخش‌های جنوب شرق آسیا نیز به آزمون گذاشته شد. ایدئولوژی مارکسیسم همانند ایدئولوژی لیبرالیسم و دیگر ایدئولوژی‌های مانند آن در نیمه قرن نوزدهم در اروپا سر بر آورند. ایدئولوژی‌های وحشت آفرین قرن بیستم همانند فاشیسم نیز از همین دست بودند و میلیون‌ها انسان بی‌گناه را به کشتن سپردند. کمونیسم چندان بهتر از فاشیسم نبود. کمونیسم موجب مرگ حدود ده میلیون انسان‌ شد. رژیم‌های کمونیسم موجب مرگ حود ده میلیون انسان شد. رژیم‌های کمونیستی به نام اخلاقی متعالی و به نام آزادی خلق و نابودی بی‌عدالتی مرتکب اقداماتی کاملا غیر اخلاقی می‌شدند. اما این برهه از تاریخ دیگر به پایان رسیده است. روزگار ایدئولوژی به مثابه دین، دیگر به سر آمده است

پیش از آن که ایدئولوژی منبع عمل به شمار آید، این دین بود که بنیان اخلاق را تشکل می‌داد. ایدئولوژی واژه‌ای اروپایی است که حتی نمی‌توانیم آن را به زبان‌های غیر اروپایی ترجمه کنیم. در زبان ترکی و فارسی معادل این واژه همان ایدئولوژی است؛ ما تنها این واژه فرانسوی را کپی کرده‌ایم. در زبان عربی به آن اصول العقاید گفته می‌شود که به ظاهر ترجمه‌ای کلاسیک از این واژه به زبان عربی است اما این اصطلاح در واژگان پیشامدرن عرب معنایی کاملا متفاوت دارد. این اصطلاح به اصل اعتقادی مربوط می‌شود و ربطی به ایدئولوژی ندارد. واژه و مفهوم ایدئولوژی نسبت به همه فرهنگ‌ها و زبان‌های سنتی بیگانه است و ابداعی مدرن به حساب می‌آید.
اما امروزه حوادثی متفاوت در حال وقوع‌اند. این روند به دگرگونی ماهیت دین به ایدئولوژی مربوط است و این دگرگونی به ارتباط میان بنیان اخلاق و ایدئولوژی مربوط می‌شود. از ایستادن در پیش‌گاه خداوند وظایفی پدید می‌آید که ما باید آن‌ها را به انجام برسانیم، یعنی انعکاس‌های امر مطلق و بازنمایی‌های ارزش‌های عامی که ما باید در زندگی خود به کار گیریم. هبوط ما بر روی زمین باعث آزادی انتخاب می‌شود و این آزادی انتخاب فضیلتی است خواه ما دوست داتشه باشیم یا نداشته باشیم. ما محکوم به جستجوی هدف در زندگی هستیم و هدف تنها با زندگی روحانی و اخلاقی به دست خواهد آمد. همه حقوق ما وابسته به این واقعیت هستی انسانی است

من معتقدم که ما برای درک حقیقی معنای انسان بودن باید بپذیریم که در پیش‌گاه خداوند ایستاده ایم. هر جا که می‌رویم و هر جا که هستیم به این معنی است که در پیشگاه خداوند ایستاده‌ایم و آن پاسخ آری یا همان پاسخی که ما در هستی پیشینی خود گفته‌ایم بیش از همیشه در گوش ما در این جا و این زمان انعکاس دارد. به همان میزانی که ما به آن پاسخ وفادار باشیم و خداوند را به عنوان سرور خود بپذیریم و در مقام انسان مسئولیت‌های خود را بشناسیم نه تنها موجب خرسندی فردی خودمان در این جهان می‌شویم بلکه به ثبات جوامعی که در آن زندگی می‌کنیم کمک کرده‌ایم