کافه تلخ

۱۳۸۵ بهمن ۱۹, پنجشنبه

سفر به دیگر سو - کاستاندا



تو برای تردید و نق زدن وقت نداری.
به طرف مرگ رو کن وبه او بگو آیا حق با تو است یا نه!
ترس ها و دلواپسی های تو با حس نزدیک بودن مرگ از بین می ره.
دردنیایی که مرگ شکارچی آن است فرصتی برای تاسف وشک نیست فقط برای تصمیم گرفتن وقت هست.
مسئولیت تصمیمی رو به عهده گرفتن یعنی این که آماده باشی برای مردن در آن راه.
تو خیلی خشنی. خیلی خودت را جدی می گیری. تو در خیال خودت وحشتناک مهمی . واین باید عوض شود.
تو آن قدر مهمی که به خودت اجازه می دهی که وقتی اوضاع خلاف میل توست بگذاری وبروی. تو آن قدر مهمی که به نظرت طبیعی است که از همه چیز احساس ملال کنی.
شایدتصور کنی که این نشانه ی یک شخصیت قوی است. نه مسخره است . تو ضعیفی.تو خودپرستی.
تو در زندگی ات هیچ کاری را به اتمام نرسانده ای ودلیلش هم اهمیت فوق العاده ای است که برای خودت قائل هستی.
خود را مهم شمردن یکی از چیزهایی است که باید رهایش کرد. مثل تاریخچه ی شخصی .
تو تا هنگامی که معتقد باشی که مهمترین چیز عالم هستی نخواهی توانست دنیای اطرافت را واقعا دریابی مانند اسبی خواهی بود باپشم بند. فقط خودت راخواهی دید . جدای از همه ی عالم.
مرگ مشاور خوبی است. مرگ همراه جاودانی ماست. او همیشه طرف چپ ما به فاصله ی یک بازوی گشوده قرار دارد.هنگامی که تورا لمس میکند لرزشی رو دربدنت حس می کنی.
وقتی بی صبری میکنی فقط کافی است به سمت چپ خودت برگردی وبا مرگ مشورت کنی.هرچه که بی ارزش ومبتذل است درلحظه ی مرگ که به سمت تو می آید، فراموش می شود.
هنگامی که هیچ چیز رو به راه نیست وتو در خطر نابودی هستی، به طرف مرگ رو کن واز او بپرس که آیا حق با توست یا نه؟ مرگ به تو خواهد گفت که اشتباه می کنی. وهیچ چیز مهم نیست مگر تماس او با توومن هنوز به تو دست نزده ام.
باید همه ی کوتاه نظری معمول انسان هایی را که طوری زندگی می کنند که گوئی هرگز مرگ آن ها را لمس نخواهد کرد به دورافکند.

به مرگت بیندیش که او به فاصله ی یک ذرعی توست وهر لحظه ممکن است که تورا لمس کند. بنابراین توبرای این کج خلقی ها واندیشه های تاریک وقت نداری.

تو باید بیاموزی که به اراده ی خودت دردسترس باشی یا خارج از دسترس. درجریان فعلی زندگی ات تو بدون این که بخواهی همواره دردسترس هستی.


دست نیافتی بودن یعنی این که فرد با قناعت با دنیای اطرافش مواجه شود.یعنی تو خود اگاهانه از خسته کردن دیگران وخودت اجتناب کنی.

نگران بودن مساوی است با دردسترس بودن.به محض این که نگران ومضطرب هستی ناامیدانه به هر چیز متوسل می شوی ووقتی به چیزی چنگ انداختی هم خودت را خسته می کنی وهم آن چیز یا آن کس را که به او چنگ انداخته ای خسته خواهی کرد.

یک شکارچی با قناعت وشفقت از دنیا استفاده می کند.

شکارچی بودن فقط تله گذاشتن نیست . اگر نخجیر به دام می افتد به این دلیل نیست که خوب تله میگذارد ویا این که عادات شکارش را می شناسد بلکه به این دلیل است که خود عادتی ندارد.

اوآزاد، جاری وغیر قابل پیش بینی است.
تو تنها یک عیب داری وآن این که تصور می کنی زمان زیادی در اختیار داری.

تغییری که من از آن صحبت می کنم بتدریج اتفاق نمی افتد.ناگهان صورت می گیرد. اما تو هیچ کاری نمی کنی تا برای این عمل ناگهانی که زندگی ات راتغییر خواهد داد آماده شوی.

هر عملی قدرتی دارد. مخصوصا وقتی کسی که آن را انجام می دهد می داند که این آخرین نبردش در روی زمین خواهد بود. در اقدام به عمل با علم به این که این عمل می تواند آخرین نبرد ما در زندگی باشد خوشبختی شگرف ودرخشانی نهفته است.
من می خواهم تو را مطمئن کنم که باید کاری کنی که هر عملی که انجام می دهی به حساب بیاید.
بزدلی درصورتی وحشتناک نیست که بدانی جاودان هستی . ولی اگر باید بمیریبرای بزدلی فرصت نداری.
چون بزدلی موجب می شود که به چیزهایی چنگ بیاندازی که فقط دراندیشه ات وجود دارد . این چنگ انداختن تورا تسلی می دهدولی فقط تا هنگامی که آرامش برقرار است.
زیرا وقتی دنیای ترسناک، دنیای اسرار آمیز دهانش را برای تو خواهد گشود ، همان طور که برای هر یک از ما خواهد گشود متوجه می شوی که طریقه ی رفتارت اصلا قابل اطمینان نبوده وبزدلی مانع می شود آن چه را به عنوان انسان برای ما مقدر شده بشناسیم ومورد بهره برداری قراردهیم.

رویا برای یک جنگ جو واقعیت دارد . زیرا می تواند مختارانه درآن عمل کند. می تواند چیزی را بپذیرد یا رد کند. وبین مسائل مختلف آن هایی را که به اقتدار منجر می شوند برگزیند.
اقتدار مشخص نیست چیست ویا کی می آید. چیزی نیست ولی در برابر چشمانت شگفتی های بسیار می آفریند. چیزی درخودماست. چیزی که اعمال ما رو کنترل می کند ومعذالک از ما فرمان می برد.
اگر فکر می کنی که روحت ضایع شده ،آن را اصلاح کن . پاکیزه کن وبه کمال برسان. زیرا درزندگی انسان وظیفه ای شایسته تر از این نیست . روح خود را اصلاح نکردن یعنی به جستجوی مرگ رفتن.
آن چه در دنیا از همه دشوارتر است انتخاب کردن وعهده دار شدن منش وشخصیت یک جنگ جو است.
غمگین بودن .شکایت کردن وخود را کاملا محق دانستن هیچ فایده ای ندارد. به هیچ دردی نمی خورد که فکر کنیم دیگران ما را آزار می دهند.هیچ کس به کسی کاری ندارد مخصوصا به یک جنگ جو.
انسان می تواند به ماورای محدودیت های خود برود به شرط این که رفتار مناسبی داشته باشد.
من هرچه بخواهم جوان هستم. مساله اقتدار شخصی است. اگر تو اقتدار ذخیره کنی بدنت قادر به انجام عملیات غیرقابل تصوری خواهد بود.برعکس اگر اقتدارت را تلف کنی درمدت کوتاهی تبدیل به یک پرمرد فربهی خواهی شد!

اگر اقتدار کافی داشته باشی می توانی دنیا را متوقف کنی وببینی.

یکی از هنرهای جنگجو این است که دنیا را به دلیل ویژه ای درهم بشکندوآن گاه آن را دوباره بسازدتا بتواند به زندگی ادامه دهد. تجربه ی شخصی من به من آموخته است که برای این که دردنیای اقتدار انسان بتواند خودش باشد باید سراسرزندگی را مبارزه کند.

آخرین مقاومت جنگ جو:
آن چه انسان درخواب می بیند باید با زمان خواب دیدن تطابق داشته باشد درغیر این صورت مشاهدات خواب دیدن نیست وفقط رویاهای معمولی خواهند بود.
به اقتدار شخصی خودت اعتماد کن . این تنها چیزی است که دراین دنیای اسرارآمیز داریم.وقتی که اقتدار حاکم است یک گام اشتباه برداشته نمی شود.
کلید اقتدار درنکردن آن کاری است که می توانی انجام دهی.
بی عملی به قدری دشوار وبه قدر نیرومند است که نباید درباره ی آن صحبت کنی . حداقل پیش از آن که دنیا را متوقف کنی.
عمل آن چیزی است که موجب می شود سنگ ، سنگ باشد ودرختچه، درختچه . عمل آن چیزی است که تورا تو می کند ومن را من.
این تخته سنگ را نگاه کن . نگاه کردن عمل است ودیدن بی عملی.
یک انسان شناسا می داند که تخته سنگ به دلیل عمل تخته سنگ است. پس اگر نخواهد که یک سنگ ، سنگ باشد کافی است بی عملی کند.
دنیا، دنیا است چون تو عمل مربوطه را که آن را این طور می کند می شناسی. اگر این عمل را نمی دانستی دنیا متفاوت بود. بدون عمل هیچ چیز اطراف ما اهلی وآشنا نخواهد بود.
آن چه برای یک جنگ جو از همه بیشتر دشوار است این است که دریابد دنیا چیزی جز احساس نیست. درحال بی عملی شخص دنیارا حس می کند. دنیا را از طریق خطوط احساس می کند.
برای دیدن بایددنیا رو متوقف کرد واز طریق بی عملی می توان دنیا را متوقف کرد.
وقتی انسان می خواد چیزی را به کسی بیاموزد باید درفکر باشدکه چگونه آن را به جسم او عرضه کند.
وقتی شخص به حدمعینی از اقتدار شخصی می رسد تمرین وورزش های گوناگون بی فایده می شوند. زیرا آن چه شخص برای سرحال بودن از نظر جسمی به آن نیاز دارد فقط بی عملی است.
هرچیزی دردنیا خیلی بیش از آن است که می نماید.
هنگامی هم که به بی عملی می رسی بیشتر انسان ها تمایل به رها کردن خود دارند . با رها کردن خودت تو بی عملی را تبدیل به عمل مانوس کرده ای.عمل نوعی تمکین کردن است.
خواب ساختن یعنی بی عملی دررویا.
واقعیت آن وجودی است که باید درتوبمیرد. رسیدن به آن موجود از طریق بی عملی خوداست.
یک حریف ارزنده:
بگذار مطلبی را بتو بگویم. اگر به ماحقه نمی زدند ، هیچ وقت چیزی یاد نمی گرفتیم.
یک جنگ جو در رابطه اش با دیگران از عمل استراتژیک استفاده می کند. یعنی این که انسان دراختیار دیگران نباشد.
شانس ،اقبال، بخت ، اقتدار شخصی یا هر اسمی که میخواهی برآن بگذاری ، مساله ی ویژه ای است . مثل گلی که جلوی ما ظاهر می شود وما را به چیدن خود دعوت می کند. دراین موقع اکثر آدم ها یا خیلی گرفتار ومشغول هستند یا خیلی احمق وتنبل و متوجه نمی شوند که این بخت آن هاست که به سراغشان آمده.یک جنگ جو برعکس همواره هوشیار وآماده است وانگیزه وابتکار لازم را نیز برای گرفتن بخت دارد.
آن چیزی که درتو متوقف شد، همان جهانی است که براساس گفته های دیگران بنا شده بود. دیدن وقتی ممکن است که انسان درمرز دو جهان قرار بگیرد.
فقط یک جنگ جو می تواند از مسیر شناخت ، زنده بیرون بیاید. زیرا هنر جنگ جودراین است که بین وحشت انسان بودن وشکوه انسان بودن تعادل برقرار کند.