کافه تلخ

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

باطن عالم و اسرار غيب* علامه طباطبائي


عرفان حقيقي

راهيابى به باطن عالم و اسرار غيب مخصوص انبياء نيست بلكه براى همگان امكان پذير است * علامه طباطبائى (ره) *
نزد بزرگان اديان الهى ، هيچ شك و ترديدى نيست كه همانا انبياء عليه السلام - با اختلاف مراتبى كه دارند - با ماوراء طبيعت ؛ در ارتباط هستند و بر امور باطنى اطلاع دارند. پس آيا اين مقام و مرتبت ، فقط مخصوص آنان مى باشد و يك موهبت الهى انحصارى براى آنهاست يا اينكه براى ديگران نيز كه اقتداى علمى به آنان نموده اند، امكان پذير است ؟
به عبارت ديگر، آيا اين اطلاع بر امور باطنى و اسرار عيبى مخصوص ‍ انبياست و ديگران در اين عالم ماده نمى توانند به آن راه يابند مگر بعد از مرگ يا اينكه اين مقام يك امر اكتسابى است و براى ديگران امكان پذير است ؟ به نظر ما قول دوم صحيح است و افراد ديگر هم مى توانند به اسرار عالم راه پيدا كنند.
در توضيح اين مطلب مى گوييم : دليل ما اين است كه نسبت عالم ماده با وراى ماده ، نسبت عليت و معلوليت و كمال و نقص است ما از اين ارتباط تغيير به ظاهر و باطن مى كنيم .
از آنجا كه ظاهر ضرورتا مشاهده مى شود و شهود ظاهر، نمى شود خالى از شهود باطن باشد؛ براى اينكه وجود ظاهر، بالفعل مشهود است و از آنجا كه ظاهر، و حد و تعيين باطن است است ، پس اگر انسان از اين حد اعراض ‍ نمايد و با مجاهدت و كوشش بسيار آن را به فراموشى بسپارد، ناگزير باطن را مشاهده خواهد كرد و همين مطلوب ماست .


مترجم مى گويد: آيت اللّه ممدوجى در توضيح اين عبارت علامه طباطبائى فرمودند: ( عالم ماده معلول عالم مثال است ، يعنى اگر ما بخواهيم به صورت پله اى از عالم ماده بالا برويم به عالم مثال خواهيم رفت . عالم مثال همين الان همراه ما و شما بالفعل موجود است . ظاهرا معلول باطن است . به فرموده مرحوم علامه طباطبايى - رضوان اللّه عليه - عالم ماده از عالم مثال چكيده است . مرحوم آخوند ملاصدرا - رضوان اللّه عليه - در كتاب اسفار مى فرمايند حمل بين ماده و عالم و عالم مثال ، حمل رقيقه و حقيقت است .... نسبت اين عالم ماده با باطن ، نيست عليت و معلوليت است . مثل تصور انسان و نوشتن او. انسان وقتى مى نويسد، تصور مى كند و مى نويسد، اگر يك لحظه تصور نكند ديگر نمى تواند بنويسد.
در حقيقت اينجا كه نيز نظام على و معلولى حاكم است . ظاهر مشهود است و قائم به باطن است ، گرچه باطن هم مشهود است اما ما نمى بينيم . وقتى ما شاهد ظاهر هستيم ، باطن نيز با فعل مشهود ما است اگر كسى چشم باطنش ‍ باز شود امكان ندارد از شهود ظاهر پى به مشهود باطن نبرد؛ چون كه وجود ظاهر از اطوار وجود باطن است . ظاهر همان باطن است كه تجلى كرده است . پس با همين عالم ماده ، باطن آن نيز مشهود است .
ظاهر حد باطن است و در حقيقت باطن محدود مى شود به عالم ظاهر، اگر انسان بتواند اين حد را با مجاهد بشكند واز آن غفلت بورزد، حتما باطن عالم را مشاهده خواهد كرد.
توضيح مطلب اين است : همانا نفس ، تعلق و اتحاد با بدن دارد كه اين امر موجب مى شود كه نفس خود را همان بدن و عين آن بداند و وقتى كه بدان از طريق حواس خود، نفس را مشاهده مى كند، خود را جدا و منفصل از او مى پندارد و هنگامى كه اين پندار شكل گرفت ، نفس در مرتبه بدن متوقف شده و از مرتبه علياى خودش غافل مى شود. مرتبه علياى هركس همان عالم مثال است خصوصبات مختص به آن مرتبه از مراتبه و عالم مخصوص ‍ آن را نيز فراموش خواهد كرد؛ ولى در عين حال ، اين نيت و حقيقت خودش ‍ را كه همان من است كه مشاهده ضرورى و جدا ناپذير است .
كامل كننده اين بحث
عمده آيات و احاديثى كه به زودى - به خواست خداوند متعال - نقل خواهيم كرد، اين امر را گواهى مى كنند كه انسان مى تواند اسرار عالم و باطن اين نشئه ماده را مشاهده كند ( و يكى از اين مشاهدات ، همانا مشاهده حق تعالى و به اصطلاح لقاء ا است ).
دليل مهم و عمده انكار كنندگان اين سعادت ديدار حق تعالى ، اين پندار است كه شهود حق تعالى امرى محال است و چنين استدلال كرده اند كه وجود خداوند سبحان از اعراض و جهات و مكانها، پاك و مبر است ، لذا تعلق رويت بصرى بر خداوند متعال است ، به سبب اينكه اگر بخواهيم خدا را ببينيم بايد خدا داراى جسم و مكان و وضع خاصى باشد. اين اشكال را خوب تحويل بگير! و محدثين اين گروه يك سلسله اخبار و رواياتى را كه رويت خداوند را جايز ندانسته ، تمسك جسته اند و از طرف ديگر تمام آيات و احاديثى را كه رويت خداوند را اثبات مى كند، حمل بر مجاز كرده اند و تاءويل نموده اند و امثال اين دلايل را مطرح كرده اند.
و اين مطلبى است كه برهانهاى قطعى عقلى آن را اثبات مى كنند و ظواهر قرآن و سنت نيز آن را گواهى مى نمايند؛ بلكه مقتضاى براهين عقلى ، محال بودن جدائى ممكن الوجود از چنين شهودى است و آنچه كه مطلوب است ، علم به شهود است كه همان معرفت مى باشد، نه اينكه اصل شهود بديهى كه از آن تعبير به علم حضورى مى شود و خلاصه ، چون عمده نفى مخالفان شهود، متوجه مساءله رويت خداست ، لذا ما بعضى از دلايل رويت را ذكر مى كنيم و بقيه را به آينده محول مى كنيم ان شاء اللّه .
آيات رويت
1. وجوه يومئذ ناصرة الى ربها ناظرة
در چنين روزى كه ، چهره هايى تازه و خرم باشد، به سوى پروردگارشان نگران .
2. و ان الى ربك المنتهى
و اينكه سر انجام ( همه كار و همه چيز) با پروردگار توست .
3. و اليه تفلبون
به سوى او باز گردانده مى شود.
4. و انا الى ربنا لمنقلبون
و ما به (درگاه ) پروردگارمان روى مى آوريم .
5. واللّه المصير
و سير بازگشت به سوى اوست .
6. و اليه ترجعون
به سوى او باز گردانده شويد.
7. و لقد اتينا موسى الكتاب فلا تكن فى مرته من لقائه
و به راستى به موسى كتاب داديم ، پس در لقاى او (باخدا ترديد مكن .
8. الاالى اللّه تصير الامور
بدانيد كه كارها به سوى خداوند باز مى گردد.
9. من كان يرجوا لقاءاللّه فان اجل اللّه لات
هر كس كه به لقاى الهى اميد داشته باشد ( بداند كه ) اجل مقرر الهى فرا رسيده است .
مى گويم : اين ( لقاء) و (رجوع ) بسيار زياد در قرآن و سنت به كار رفته است .
10. ستريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق اولم يكف بر بك انه على كل شى شهيد * الا انهم فى مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شى محيط
به زودى نشانه هاى خود را در افقهاى گوناگون و در دلهايشان به ايشان خواهيم نمود، تا برايشان روشن گردد خود حق است ، آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هرچيزى است ؟ آرى ، آنان در لقاى پروردگارشان ترديد دارند، آگاه باش كه مسلما او به هر چيزى احاطه دارد.
و سابق آيه اول كه مى فرمايد: سنريهم آياتنا فى الافاق - تا آنجا كه مى فرمايد - حتى يتبين نشانگر آن است كه مرا از (شهيد) در آيه مذكور، (مشهود) است نه شاهد.
و همين طور است : آيه الاانهم فى مرية من لقاء ربهم و اين آيه اعتراض مانندى است كه جواب آن ، آيه الاانه بكل شى محيط است . و سابق اين آيه اخير ( الاانهم ...) منافات دارد با ادعاى كسانى كه مى گويند مراد از ( لقاء)، همان مرگ يا قيامت مى باشد كه در اينجا به طور مجازى به كار گيرى شده است . علت اين منافات ، اين است كه آن وقت بروز آيات و ظهور سبحان ؛ در آن روز خواهد بود، به طورى كه حق تعالى بدون هيچ شك ترديد در لقاى خود را با اين مطلب كه به همه چيز احاطه كامل دارد، بر آنها رد كرده است ؛ چرا كه احاطه او فقط؛در روز قيامت به طور مساوى احاطه دارد، پس هيچ وجه و دليلى ندارد كه لقاء را از جهت احاطه و چيره بودن ، به مرگ يا قيامت تعبير نمايند.
در اين صورت ، ديگر اين آيه با آيه قبلى ارتباطى نخواهد داشت ، بلكه معناى آيه - و البته خدا بهتر مى داند - اين مى شود كه كفايت مى كند در حقيقت و ثبوت خداوند سبحان اينكه او مشهود بر هر چيز است ، ليكن آيات و نشانه هاى خود را در درون و بيرون ايشان مى نماياند تا آنان را از شك و ترديد در شهود و لقاى خود، خارج نمايد و البته اين ترديد براى آنها جايز نيست و چگونه مى تواند جايز باشد در حالى كه خداوند سبحان به همه چيز احاطه كامل دارد. پس اول و آخر و ظاهر و باطن فقط اوست .
فا ينما تو لو فثم وجه اللّه .
پس به هر سو رو كنيد، آنجا روى به خداست .
مايكون من نجوى ثلاثه الا هو رابعهم و لا خمسة الاهو سادسهم (و لا ادنى من ذلك و لا اكثر (الا) هو معهم اين ما كانوا
هيچ گفتگوى محرمانه اى ميان سه تن نيست مگر اينكه او چهارمين آنهاست ( و نه كمتر از اين عدد و نه بيشتر، مگر اينكه ) هر كجا باشند او با آنهاست .
كسى كه شاءن او چنين است ، به هيچ عنوان نمى شود در لقا و شهودش ‍ ترديد و شك نمود؛ وليكن شك در آيات و نشانه هاى او - كه به زودى به خوبى روشن خواهد شد و ترديد راخواهد زدود - جايز است . پس اين نكته مهم را خوب درياب !
اين برداشت ما كه ذكر كرديم با آنچه كه در كتاب ( توحيد) شيخ صدوق از على عليه السلام نقل شده كه آن حضرت فرمودند: همانا آنچه كه در قرآن از كلمه (لقاء) نام برده شده ، مراد از آن ، بعث است ... منافاتى ندارد؛ براى اينكه سخن ما همانطور كه روشن مى باشد درباره مفهوم مستعمل فيه است نه درباره مصداق آن ؛ پس معلوم مى شود كه بعث يكى از مصداقهاى لقاء است همانطور كه به زودى مقدارى از آيات و روايات در تاييد اين مطلب خواهد آمد. و از فرمايش خداوند سبحان نيز اين مطلب به خوبى روشن است كه مى فرمايد:
يندرونكم لقاءيومكم هذا
شما را به ديدار چنين روزى هشدار دهند.
و همچنين خداوند سبحان مى فرمايد: ائذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون
آيا چون در (خاك ) زمين ناپديد شديم ، آيا آفرينش تازه خواهيم يافت ؟ بلكه ايشان لقاى پروردگارشان را منكرند.
مترجم گويد: آيت اللّه جوادى آملى در اين باره فرمودند: (بسيارى از آيات قرآن كريم ، مساءله لقاى حق را مطرح كرده است . اين لقاء اختصاصى به قيامت ندارد، بلكه در قيامت ، اين مسائل شكوفاتر و بارزتر است ؛ زيرا خداى سبحان در پايان سوره فصلت ، خود را اين چنين معرفى كرد كه سنريهم آياتنا فى الافاق . مرحوم علامه - رضوان اللّه تعالى عليه - در (رسالة الولاية ) اين جمله را طرزى معنا مى كنند كه در تفسير (الميزان ، آن چنان معنا نكرده اند.
در اين رسالة مى فرمايد: حتى يتبين لهم انه الحق يعنى براى آنها روشن مى شود كه خداحق است . در تفسير الميزان ، ضمير را به قرآن ارجاع داده اند؛ اما در رسالة الولاية ، ضمير را به خداوند ارجاع مى دهند و مى فرمايند: براى آنها روشن مى شود كه خدا حق است . آنگاه اين آيه مباركه : اولم يكف بربك انه على كل شى شهيد
را اين چنين معنا مى كنند كه شهيد يعنى مشهود نه شاهد. خداى سبحان مشهود بالاى جميع اشياء است . هرچه را انسان مى بيند، اول خدا را مى بيند بعد آن شى را؛ چون جمله (هو الظاهر جايى براى ظهور غيرنمى گذارد. يعنى به وسيله آن مرئى صورت ، ما حقيقت بيرون را مى نگريم . چون راه را خداى سبحان فرا سوى همه نصب كرده است ؛ لذا ديگران هم مى توانند ببينند آنچه را انبياى الهى ديده اند، منتها با حفظ مراتب و درجات و جودى ؛ و اگر مساءله لقاى حق در قيامت مطرح است ، در دنيا هم به خوبى براى مومنين مطرح است .
روايات رويت
از رواياتى كه در اين باره مطرح است حديثى است در كتاب محاسن برقى كه به طور مسند از زراره و او نيز از امام صادق عليه السلام نيز نقل كرده كه در خصوص آيه شريفه : و اذا ربك من بنى آدم من ظهور هم ذريتهمم و اشهدهم على انفسهم
( ياد كن ) هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ، ذرية آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت ، فرمود: آن ، معاينه و ديدن خدا بود، پس خداوند آن ديدن را از ياد ايشان برد و اقرار و گواهى دادن را در دلهايشان ثابت نگاه داشت و اگر اين چنين نبود هيچ كس خالق و رازق خود را نمى شناخت و اين همان فرمايش خداست كه : و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه اگر از ايشان بپرسى چه كسى ايشان را آفريده ، بى شك خواهند گفت : اللّه !
و نيز روايت ديگرى در تفسير قمى به طور مسند از ابن مشكان و او نيز از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه شريفه نقل كرده : و اذ اخذ ربك ... بلى كه از حضرتش پرسيدم : اين معنا به طور معاينه و ديدن بود؟ فرمود: آرى ، معرفت را از دست ندادند ولى خصوصيات آن به زودى آن خصوصيات به يادشان خواهد آمد و اگر معرفت را فراموش كردند و به زودى از دست مى دادند احدى نمى فهميد كه خالق و رازق او كيست و كسانى كه در اين نشئه كافر شدند، افرادى هستند كه در آن نشئه كافر شدند،و ايمان نياوردند و اقرارشان زبانى بوده و اينها همانهايى هستند كه خداوند در حقشان فرموده : فما كانوا ليومنوا بما كذبوا من قبل ايمان نخواهد آورد به چيزى كه در سابق ، آيه را تكذيب كرده بودند.
و از آن روايات است آنچه كه در تفسير عياشى از زراه نقل كرده كه گفت از امام باقر عليه السلام پرسيدم معناى آيه : و اذا اخذ ربك من بنى آدم چيست ؟ فرمودند: خداوند از پشت آدم در مدت روز بيرون آورد و ايشان مانند ذره ها بيرون آمدند و خداوند خود را به ايشان شناسانيد و نشان داد و اگر اين چنين نبود احدى پروردگار خود را نمى شناخت و اين فرمايش خداست : و لئن ساءلتهم من خلق السموات والارض .... ليقلولن اللّه
اگر از ايشان بپرسى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده ... هر آينه خواهند گفت : اللّه .
مترجم گويد: علامه طباطبائى در تفسير الميزان مى فرمايد: صاحب معانى الاخبار همين روايت را به همين سند و به عين همين الفاظ از زراره از امام باقر عليه السلام نقل كرده ؛ در نقل وى به جاى عبارت : خود را به ايشان شناسانيد و نشان داد، عبارت (خود را به ايشان شناسانيد و صنع خود را نشانشان داد)آمده و بعيد نيست اين تغيير عمدى بوده و راوى چون ديده كه از عبارت خود را به ايشان نشان داد بوى تجسم و جسمانى بودن خدا مى آيد، لذا روايت را خراب مى كند و هم معناى آن را؛ و خوانندگان محترم ملاحظه كردند كه همين روايت در كافى و تفسيرعياشى به عبارت و خود را به ايشان نشان داد نقل شده بود.
واز آن روايات است حديثى كه در كتاب توحيد شيخ صدوق به طور مسند از ابوبصير، او نيز از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه مى گويد: به امام عليه السلام عرض كردم كه آيا مومنان در روز قيامت خدا را خواهند ديد؟ امام فرمود: آرى ، و به تحقيق قبل از روز قيامت هم ديده اند! پس ‍ عرض كردم : كسى ديده اند؟ فرمود: وقتى كه براى آنان فرمود: وقتى كه براى آنان فرمود: ( الست بربكم قالوا بلى )؛
آيا من پروردگارتان نيستم ؟ گفتند: پروردگارمان هستى . سپس حضرت ساعتى سكوت كرد، آنگاه فرمود: و ان المومنين ليرونه فى الدنيا قبل يوم القامة ، الست تراه فى وقتك هذا؟! وبه درستى كه اهل ايمان در همين دنياقبل از قبل از بر پائى روز قيامت او را مى بيند، آيا تو همين لحظه او را نمى بينى ؟! ابو بصير مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم كه فدايت گردم آيا اجازه مى فرمايد اين حديث را براى ديگران نقل كردم كه فدايت گردم نه زيرا هروقت بخواهى آن را نقل نمايى پس اهل انكار و نادان به آن معنايى كه تو مى گويى قبول نخواهند كرد و سپس گمان خواهند نمود كه اين ادعا، تشبيه است و كفر، در حالى كه رويت قبلى مثل رويت با چشم نيست . خداوند پاك و منزه است از آنچه كه تشبيه گران و اهل الحاد او را به آن وصف كى نمايد.
و از آن روايات ، حديثى است در كتاب ( توحيد) شيخ صدوق به نقل از هشام در ضمن حديث زندى ، كه هنگامى كه از امام صادق عليه السلام درباره نزول خدا به آسمان دنيا سؤ ال كرد و حضرت جواب داد كه اين نزول مثل نازل شدن جسمى از جسمى به سوى جسم ديگر نيست - تا آنجا كه حضرت فرمود: - و لكن بدون هيچ تغيير و حركتى به آسمان دنيا نازل مى شود؛ پس همانطور كه خدا در آسمان هفتم بر عرش خود است ، در آسمان دنيا نيز چنين است ؛ همانا خداوند متعال از عظمت خويش پرده بر مى دارد و خود را هر چه طور كه بخواهد به اوليائش مى نماياند و از قدرتش ‍ هر گونه كه بخواهد نقاب بر مى گيرد و ديدنش از دور و نزديك يكسان است .
و باز روايت ديگرى از امام على عليه السلام در كتاب توحيد شيخ صدوق ذكر شده كه فرمودند: حضرت موسى عليه السلام درخواست كرد و بر زبانش حمد الهى - عز و جل - جارى گشت و عرض كرد: پروردگار را، خودت را به من بنمايان به سوى تو نگاه كنم و اين تقاضايش امر بزرگى بود و او مساءله عظيمى را درخواست نموده بود، پس مورد عقاب الهى قرار گرفت و خداوند متعال فرمود: لن ترانى فى الدنيا حتى تموت فترانى فى الاخرة ؛ هرگز؛ در دنيا مرا زحمتى كه خداوند سبحان در بهشت براى او مى گويد: و لك فى كل جمعة زورة ؛ و براى تو در جمعه اى ، ديدارى است . ودر كتاب جمع الجوامع ضممن حديثى ذكر شده كه (سترون ريكم كما ترون القمر ليلة البدر؛ به زودى پروردگارتان را خواهيد ديد مثل آنكه ماه شب چهارده را مى بيند.
وروايتى در اين باره در مورد پيامبر صلى اللّه عليه و آله وائمه اطهار عليه السلام نقل شده است از آن جمله در كتاب توحيد شيخ صدوق به طور مسند از محمد بن فضيل روايت شده كه مى گويد: از امام ابوالحسن عليه السلام پرسيدم آيا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه پروردگار خود را مى ديد؟ فرمود: آرى ! با دل خود مى ديد؛ مگر نشنيده اى كلام خداى عز و جل را كه مى فرمايد: ( ما كذب الفواد ما راى )؛ دل در آنچه ديده بود دروغ نگفت ، از اين آيه به خوبى به دست مى آيد كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله پروردگار خود را مى ديده و ليكن نه با چشم سر بلكه با دل . و نيز در كتاب توحيد شيخ صدوق به نقل امام رضا عليه السلام آمده كه ايشان در ضمن حديثى فرمودند:
كان - يعنى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله - اذا نظر الى ربه بقلبه ، جعله فى نور مثل نور الحجب ، حتى يستبين ) له ما فى الحجب
زمانى كه او را - يعنى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله - با قلب خود به خدا نظر مى كرد، او رادر نورى مثل نور حجابها قرار مى داد نا اينكه آنچه در پشت آن حجابها بود، برايش آشكار گردد.
ودر كتاب كامل الزيارة ابن قولويه ، به طور مسند از ابن ابى يعفور، او نيزاز امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: وقتى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در منزل فاطمه عليه السلام تشريف داشت در حالى كه امام حسين عليه السلام در آغوش پيامبر بود ناگاه پيامبر گريست و به سجده افتاد پس فرمود: اى فاطمه ! اى دختر محمد صلى اللّه عليه و آله همانا خداوند على اعلى در همين خانه و؛ در همين ساعت ، در زيباترين چهره و بهترين هيت ، خود را به من نشان داد و فرمود: اى محمد ( عليه السلام ) آيا حسن ( عليه السلام ) را دوست مى دارى ؟ گفتم : آرى او نور چشم من و ريحانه من و ميوه دل من و ميان دو چشم من است !
خداوند براى من فرمود: اى محمد! - پيامبر در اين هنگام دستش را روى سر امام حسين عليه السلام گذاشت - بر تو مبارك باد مولودى كه بركات من و صلوات من و رحمت و رضوان من بر اوست .
و همچنين از جمله آن روايات است فرمايش امام على عليه السلام كه به حد استفاده رسيده كه فرمودند: لم اعبدربالم اره ؛ من هرگز عبادت نمى كنم پروردگارى را كه نديده ام .
و فرمايش ديگر امام على عليه السلام كه فرمودند: ما رايت شيئا الا ورايت اللّه قبله من چيزى را نديدم مگر آنكه خدا را پيش از او ديدم .
خلاصه ؛ اخبار درباره شهود خدا جدا فراوان است و آن روايات به حد استفاده يا تواتر رسيده است .
و مراد از رويت در قرآن روايات ، قوت علم حاصله به دليل و برهان نيست ؛زيرا چنين علمى فكرى و حصولى است نه علم شهودى .
و اخبار زياد ديگرى در اين باره اين است كه چنين علمى ، معرفت حقيقى نمى باشد چه برسد به اينكه آن را رويت و شهود ناميد؛ بنابراين مطلوب و مقصود ما ثابت شد و الحمدم .
فصل چهارم : بعد از اثبات امكان شهود خدا طريق وصول و دستيابى به اين كمال چيست ؟
در پاسخ مى گوييم : از آنجا كه همانا اين حقايق نسبت به آنچه كه در اين نشئه مادى و نفس بدنى است ، نسبت باطن به ظاهر مى باشد و هر خصوصيت وجودى متعلق به ظاهر، در واقع متعلق به باطن است و خود آن با معرض و بالتبع است ؛ لذا ادراك ضروريى كه نفس نسبت به خودش دارد، اولا و در واقع ، متعلق به باطن است و به عرض و تبع آن ، متعلق به خود نفس ‍ مى باشد.
پس حقيقى كه در باطن نفس است ، نزد خود نفس ، مقدم تر و بديهى تر مى باشد از بعد ادراك از خود نفس و آنچه كه در باطن اين باطن است از آن هم پيشتر و روشن تر است و همين طور ادامه دارد تا اينكه به حقيقى مى رسد لذا براى آن دوم و غيرى متصور نمى شود و هيچ دفع كننده و منع منع كننده اى نسب به ادراك آن وجود صرف قابل تصور نيست و البته اين برهانى تمام و غيرقابل دفع رد است .
و همچنين آشكار مى گردد كه وصول هر موجودى به كمال حقيقى خود، مستلزم فناى آن موجود است ؛ چون وصول به كمال حقيقى مستلزم فنا قيود و حدود آن در ذاتش يا در عوارضش فقط مى باشد و بر عكس اين نيز صحيح است ؛ يعنى فناى هر موجودى مستلزم بقاى حقيقت آن موجود به تنهايى است . خداوند متعال مى فرمايد:
كل من عليها فان * ويبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام
هرچه بر( زمين ) است فانى شونده است و ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند.
پس كمال حقيقى هرممكن الوجودى ، همان چيزى كه او در او فانى گردد؛ و كمال حقيقى براى انسان نيز همان مطلق شدن و رهايى از همه قيدها و در او فانى شدن است كه البته براى انسان غير از آن ، هيچ كمالى نمى باشد.
و همانا در برهان سابق گذشت كه شهود انسان ذات خود را، كه عين ذات خود مى باشد و از آنجا كه به تحقيق انسان فانى مى گردد، پس از انسان خود شاهد خود نيست و اگر مى خواهى بگو همانا حقيقت او همان شهود نفس ‍ خود مى باشد در حالى كه انسان فانى است . اين نكته را خوب تحويل بگير!
پس كمال حقيقى براى انسان ، همان وصول او به كمال حقيقى خويش ، از نظر ذاتى و عوارض ذاتى است يا وصول او به كمال نهالى خود، از نظر ذات و وصف و فعل مى باشد كه همان فناى ذاتى و فناى وصفى وفناى فعلى در حق سبحان است كه از آن تعبير به توحيد ذاتى و اسمى و فعلى مى شود ( وحده ، وحده ، وحده و اين مقام عبارت است از اينكه انسان در اثر اين شهود در مى يابد كه هيچ ذاتى و وصفى و فعلى ، جزيراى خداوند سبحان - آن هم به گونه اى كه شايسته و لايق مقام قدس حضرتش باشد - باشكوه باد عظمتش - براى ديگر وجود ندارد. البته بدون اينكه اين مساءله به حلول و اتحاد منجر گردد، كه خداوند متعال از اين هردو، برى و پاك است .
فناى ذاتى به اين معنا نيست كه انسان نابود شود، نابودى و نيستى و زوال نقص است نه كمال ؛ در حالى كه عالى ترين درجه ولايت انسانى ، همان فناى ذاتى است نه كمال است . فناى ذاتى را جز ذات اقدس اله نبيند؛ نه خود را، نه صفت خود را و نه فعل خود را و نه ديد و عرفان خود را و نه خلوص نيت و اخلاص خود را! سخن بلند ابن سينا در اين زمينه گويد كه : من اثرالعرفان للعرفان فقد قال بالثانى
هركس عرفان را براى عرفان بخواهد - نه براى معروف - تحقيقا قائل به دومى شده است .
عارف وقتى موحد است و توحيدش كامل است كه حتى عرفان خود را هم ننگرد؛ نه تنها احدى و چيزى را نبيند، خود را و عرفان خود را هم ننگرد، فقط معروف را ببيند و لاغير.
هنگامى كه قرآن و سنت را مورد بررسى و تتبع قرار مى دهيم و تاءمل كافى در آنها مى نماييم ، اين مطلب را در مى يابيم كه همانا معيار ثواب و عقاب ، همانا اطاعت و فرمان بردارى يا تمرد و سرپيچى و عناد است . پس از مسلمات حاصله از قرآن و سنت اين است كه صدور گناهان حتى گناهان كبيره از كسى كه از روى عدم آگاهى و يا جارى مجراى جهل و ناآگاهى ، صورت گيرد، موجب عقاب و مجازات نمى گردد. همچنين انجام عبادات و طاعات اگر براى تقرب به خدا و اطاعت از او نباشد، ثوابى به آن تعلق نمى گيرد مگر اينكه آن اطاعت از چيزيهاى باشد كه انقياد و فرمان بردارى لازمه ذات آنها گردد كه در اين صورت ثواب و پاداش به آن تعلق خواهد گرفت مثل بعضى از فضيلتهاى شريف اخلاقى .
و همچنين انجام دادن گناه از كسى كه آگاهى به گناه بودن آن ندارد، خالى از حسن نيست ؛همانطور كه صدور طاعت از كسى كه به قصد عناد و بازيچه ، آن را انجام داده ، خالى از قبح و سرزنش نخواهد بود و همين طور مراتب طاعت و معصيت بر حسب اختلاف و تفاوت فرمان بردارى و تمرد و سرپيچى افراد، ملاك قرار مى گيرد.
و در روايت آمده كه افضل الاعمال احمزها برترين كارها، سخت ترين آنهاست .
و به طور متواتر در متفرقات ابواب طاعات و معاصى ، با اختلاف مراتب آن از نظر فصل و پستى و ثواب و عقاب ، بياناتى رسيده است . و عقل سليم نيز به همين مطلب حكم مى كند. و بيشتر آيات قرآنى ، مردم را به آنچه عقل حكم مى كند حواله مى دهد.
و ميزان و معيار بنابر حكم عقل ، همانا انقياد و سر فرود آوردن براى حق يا عناد با آن است ؛ اين است غير اين نيست .
و از آنجا كه همانا سعادت و شقاوت بر محور اين دو امر است ؛ پس اين انقياد يا عناد، به حسب مراتب ، داراى عرصه گسترده اى است . و از اينجا روشن مى شود كه سعادت براى اهل دين حق ، همان كمال آن است و اما مطلق سعادت مختص اهل دين حق نيست بلكه ديگران نيز از آن بر خوردارند به شرطى كه اطاعت پذيرى و فرمان بردارى داشته باشند و از عناد لجاجت - به حسب مرتبه - برى باشند. و اين همان چيزى است كه عقل به آن حكم مى كند و از شرع نيز اين مطلب به دست مى آيد؛ پس همانا شرع ، حدود آنچه را كه عقل به آن حكم مى كند، تعيين مى نمايد. همانطور كه در حديث مشهور از پيامبر صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمودند:
بعثت لاتمم مكارم الاخلاق .
من براى كامل كردن مكارم اخلاق مبعوث شده ام .
و همچنين در روايتى آمده كه كسرى به خاطر عدل و حاتم طائى به خاطر جمود و بخشش كه داشتند، عذاب نخواهند شد!
و در كتاب خصال شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام نقل مى كند و ايشان نيز از پدرش و او از جدش و او از على عليه السلام كه فرمود: بهشت هشت در دارد، يك در، از آن پيامبران و صديقان است ، يك در، از آن شهيدان و صالحان است و از پنج در آن ، شيعيان و دوستداران ما داخل مى شوند، من پيوسته بر سر صراط ايستاده و در خواست مى كنم و عرض ‍ مى كنم : پروردگار را! شيعيان و دوستان و ياران مرا و كسانى كه مرا در دنيا به ولايت شناخته اند سالم نگهدار؛ پس ناگهان از باطن عرش اين اين ندا مى آيد كه : در خواست تو را پذيرفتم و شفاعت تو را درباره شيعيانت قبول كردم .
هر تن از شيعيان من و كسانى كه ولايت مرا پذيرفته و مرا به گفتار يا كردار يارى كرده و با دشمنانم جنگيده است ، هفتاد هزار تن از همسايگان و خويشاوندان خود را مى تواند شفاعت نمايد. از يك در ديگر، مسلمانان ديگرى كه خدا را به يگانگى شناخته و ذره اى دشمنى ما خاندان در دلشان نيست ، وارد مى شوند.
در تفسير قمى به طور مسند از گريس كناسى ، او از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه به امام عليه السلام ، عرض كردم : فدايت گردم ! وضع موحدين كه اقرار به نبوت حضرت محمد اللّه عليه و آله دارند ولى از گناه كارانى هستند كه مى ميرند در حالى كه امامى ندارند و ولايت شما را نمى شناسند؟
امام باقر عليه السلام فرمودند: اما چنين كسانى ، پس ايشان در قبرهاى خويش اند و از آن بيرون نمى آيند. پس هر كس از اينان داراى عمل صالح باشد و نسبت به ما عداوتى نداشته باشد، براى او مسيرى به سوى بهشت خط كشى مى شود كه آن بهشت را خدا در مغرب آفريده ، پس روح او داخل آنجا مى شود تو تا روز قيامت در آنجاست تا اينكه خداوند را ملاقات نمايند و حسنات و سيئاتش مورد بررسى و محاسبه قرار گيرد، و پس از حسابرسى ، يا به بهشت مى رود و يا به جهنم . پس چنين كسانى به امر الهى اميدوارند. امام عليه السلام فرمودند: با مستضعفان و ابلهان و كودكان مسلمان زادگانى كه به سن بلوغ نرسيده اند نيز چنين رفتار مى شود.
و اما ناصبى هاى كه اهل قبله اند، براى آنها راهى به سوى جهنم خط كشى مى شود كه خدا اين جهنم را در مشرق آفريده است و آنان در آنجا گرفتار شعله هاى آتش و دود و فوران آب داغ مى گردند تا روز قيامت در چنين وضعيتى به سر خواهند برد، سپس سرانجام آنها جهنم اصلى و آب سوزان خواهد بود.
و در دعاى كميل كه از امام على عليه السلام مروى است چنين آمده است :
فباليقين اقطع لولا ما حكمت به من تعذيب جاحديك و قضيت به من اخلاد معانديك ، لجعلت النار كلها بردا و سلاما و ما كان لاحد فيها مقرا ولا مقاما، لكنك تقدست اسماءك ، اقسمت ان تملاها من من الكافرين من الجنه و الناس اجمعين و ان تخلد فيها المعاندين .
پس بطور يقين و قطع مى دانم كه تو اگر بر منكران خدايت حكم به شكنجه دادن نكرده بودى و فرمان حتمى به مخلد بودن دشمنانت نداده بودى ، مسلما همان آتش دوزخ را سرد و سلامت قرار مى دادى و در آنجا براى احدى قرارگاه و جايگاهى نبودى ولكن تو نامهايت مقدس است ، سوگند ياد كرده اى كه دوزخ را از همه كافران از جن و انس پر كنى و معاندان را براى هميشه در آنجا نگهدارى ....
بيشتر آيات قرآنى به كسانى وعده مى دهد كه دليل و بينه براى ايشان اقامه شده و اتمام حجت به عمل آمده و آيات قرآن كفر را مقيد به جحود و عناد دانسته است .
خداوند متعال مى فرمايد:
والذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم .
و كسانى كه كفر ورزيدند و آيات ما را دروغ انگاشتند، آنان اهل دوزخ اند.
ليهلك من هلك عن بينه ويحيا من حى عن بينه
تا كسى كه (بايد) هلاك شود، با دليلى روشن هلاك گردد و كسى كه (بايد) زنده شود، با دليلى واضح زنده بماند.
و خلاصه اينكه ؛ تنها معيار و ملاك در سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب ، همانا سلامت قلب و صفاى نفس است .
خداوند سبحان مى فرمايد:
يوم لاينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سليم .
روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى دهد، مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد.
يوم تبلى السرائر.
آن روز كه رازها (همه ) فاش شود.
و اين روش همان چيزى است كه همه اديان الهى در تربيت مردم آن را به كار گرفته اند و اين مرام از سليقه ها و آنچه به آن فرا مى خوانند، مسلم و قطعى به نظر مى آيد و اين همان چيزى است كه حكماى الهى از پيشينيان مى بينند.
و اما روش شريعت اسلام در اين رابطه روشن تر است - غير از آنكه در اواخر فصل دوم گذشت كه ، دعوت به سعادت با تمام امكانات مى كرد، اين مطلب را در اين فصل بر آن مى افزاييم كه (همانا معرفت به پروردگار از طريق معرفت نفس ، نزديك ترين راه و كامل ترين نتيجه مى باشد؛ براى اينكه اين طريق قوى تر است و تاكيد بيشتر را از آن خود ساخته است . و براى همين است كه قرآن و سنت اين هدف را مد نظر قرار داده اند.
با هر زبان ممكنى كه شده به اين قصد دعوت مى نمايند. خداوند سبحان مى فرمايند:
يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا اللّه ان اللّه خبير بما تعملون و لا تكونوا كالذين نسوا اللّه فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون .
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پرو داريد؛ و هر كسى بايد بنگرد كه براى فرداى خود از پيش چه فرستاده است ؛ و باز از خدا بترسيد. در حقيقت ، خدا به آنچه مى كنيد آگاه است . و چون كسانى مى باشيد كه خدا را فراموش كردند و او (نيز) آنان را دچار خود فراموشى كرد؛ آنان همان فاسقانند.
و اين آيه همچون عكس نقيض است براى اين فرمايش پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه بين شيعه و اهل سنت ، حديث مشهورى است : من عرف نفسه عرف ربه او: فقد عرف ربه هر كس خود را شناخت ، خدايش را هم شناخت ، يا: پس به تحقيق خدايش را شناخت .
خداوند سبحان مى فرمايد:
يا ايها الذين امنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم .
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خودتان بپردازيد؛ هرگاه شما هدايت يافتيد، آن كس كه گمراه شده است به شما زيانى نمى رساند.
و آمدى در كتاب غرر الحكم و دررالكلم از كلمات قصار حضرت على عليه السلام حدود 22 حديث در معرفت نفس روايت كرده كه در ذيل ذكر مى شود:
1 - الكيس من عرف نفسه و اخلص اعماله ؛ زيرك كسى است كه خود را شناخت و اعمالش را (براى خدا) خالص گردانيد.
2 - المعرفه بالنفس انفع المعرفتين ؛ خودشناسى سودمندترين دو شناخت است .
مترجم گويد: علامه طباطبائى در الميزان مى فرمايد: ظاهرا مراد آن جناب از دو معرفت ، معرفت به آيات انفسى و آيات آفاتى است كه خداى تعالى فرموده :
سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد.
به زودى نشانشان مى دهيم آيات آفاقى خودمان را و آياتى كه در نفس خود آنها داريم تا اينكه روشن شود برايشان اينكه پروردگار حق است ، آيا بس ‍ نيست براى روشن شدن حقانيت پروردگارت اينكه او بر هر چيز حاضر و شاهد است .
و نيز فرموده :
و فى الارض ايات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون .
در زمين آياتى است براى دارندگان ايمان و يقين و در نفسهاى خود شما، آيا هنوز نمى بينيد؟!
و اما اينكه چرا معرفت و سير انفسى از سير آفاقى ، بهتر است شايد از اين جهت باشد كه معرفت نفس عادتا خالى از اصلاح اوصاف و اعمال نفس ‍ نيست به خلاف معرفت آفاقى ؛ توضيح اينكه : نافع بودن معرفت آيات به طور كلى براى اين است كه معرفت آيات به خودى خود آدمى را به خداى سبحان و اسماء و صفات و افعال او آشنا مى سازد و مى فهماند كه خداوند متعال زنده اى است فناناپذير و قادر دانايى است كه قدرتش مشوب به عجر و دانائيش آميخته با جهل نيست و اينكه خالق و ملاك هر چيزى خداى تعالى است ، اوست كه پرورش دهنده و مراقب اعمال هر فردى است ، خلق را آفريده بدون اينكه حاجتى به آنها داشته باشد و خلقش صرفا براى اين بود كه به هر يك از آنها به مقدار استحقاق و قابليتش انعام كند، آنگاه در روز جمع و قيامتى كه در شبهه اى نيست همه را جمع نموده ، كسانى را كه بدى كرده اند به عمل بدشان جزا داده و كسانى را كه احسان كرده اند به نيكى پاداش دهد...
پس خلاصه سخن ما اين شد كه : نظر و سير در آيات انفسى و آفاقى و نتيجتا آشنا شدن به خداى سبحان از نظر اينكه حيات ابدى انسانى را در نظر مجسم مى سازد و نيز از اينكه اين حيات بستگى تمام به توحيد و نبوت و معاد دارد، از اين رو آدمى را به تمسك به دين حق و شريعت الهى هدايت مى نمايد و در اين هدايت هر دو طريق يعنى سير از طريق آفاق و از طريق انفس ، موثر و در راهنمائى به دين و ايمان و تقوى ، هر دو شريك و هر دو نافعند، جز اينكه نظر و سير در آيات انفس نافع تر است ... تنها و تنها سير انفسى است كه نتيجه اش معرفت حقيقى معرفت است و اين معنا با فرمايش امير المومنين عليه السلام در روايت مورد بحث كه فرمود: معرفت به نفس نافع تر از معرفت آفاقى است ، منافات ندارد؛ زيرا اينكه امام معرفت به نفس نافع تر از معرفت آفاقى است ، منافات ندارد؛ زيرا اينكه امام معرفت به نفس را از ديگرى مهمتر شمرده و نفرمود تنها راه به سوى حقيقت و به سوى پروردگار همانا سير انفسى است ، براى اين بود كه عامه مردم سطح فكرشان آن اندازه بالا نيست كه بتوانند اين معناى دقيق را درك كنند؛ عامه مردم خدا را از همين طريق آفاقى مى شناسند؛ قرآن كريم و سنت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و همچنين سيره طاهره آن جناب و اهل بيت اطهارش ‍ اين طريقه را پذيرفته و ايمان كسى را كه ايمانش را از ناحيه سير آفاقى كسب كرده ، قبول نموده و عامه را در پيمودن اين طريقه تخطئه نكرده است و اين نظر و سير، نظرى است شايع در بين متشرعه مومنين ، پس طريقه سير آفاقى و انفسى هر دو نافع اند، ليكن دومى نفعش تمام تر و بيشتر است .
3 - العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها؛ عارف كسى است كه نفس خود را شناخت و آزادش ساخت و آن را از هر آنچه (از خدا) دورش بدارد، پاك و منزه داشت .
4 - اعظم الجهل ، جهل الانسان امر نفسه ؛ بزرگترين نادانى ، نادانى انسان نسبت به خويشتن است .
5 - اعظم الحكمه ، معرفه الانسان نفسه ؛ عالى ترين حكمت ، شناخت انسان از خود مى باشد.
6 - اكثر الناس معرفه لنفسه اخوفهم لربه ؛ خود شناس ترين مردم ، خدا ترس ترين آنهاست .
7 - افضل العقل معرفه المرء بنفسه ، فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضل ؛ برترين دانائى شناخت آدمى از خود است ؛ پس هر كه خود را شناخت دانا و خردمند است و ر كه خود را نشناخت گمراه گشت .
8 - عجبت لمن ينشد ضالته و قد اضل نفسه فلايطلبها! در شگفتم از كسى كه در جستجوى گمشده خود بر مى آيد، در حالى كه خودش را گم كرده و در جستجوى آن برنمى آيد!
9 - عجبت لمن يجهل كيف يعرف ربه ؟! در شگفتم از كسى كه خود را نمى شناسد، چگونه ممكن است پروردگارش را بشناسد؟!
10 - غايه المعرفه ان يعرف المرء نفسه ؛ كمال و منتها درجه شناخت ، اين است كه آدمى خود را بشناسد.
11 - كيف يعرف غيره من يجهل نفسه ؟! كسى كه خود را نمى شناسد، چگونه تواند ديگرى را بشناسد؟!
12 - كفى بالمرء معرفه ان يعرف نفسه ؛ آدمى را همين شناخت بس ، كه خود را نشناسد.
كفى بالمرء جهلا ان يجهل نفسه ؛ آدمى را نادانى همين بس ، كه خود را نشناسد.
13 - من عرف نفسه ، تجرد؛ هر كه خود را شناخت ، مجرد گشت . (علامه طباطبائى در الميزان مى فرمايد: يعنى از علايق و وابستگى هاى دنيا رها و برهنه گشت ؛ يا با كناره گيرى از مردم ، تنهايى اختيار كرد؛ يا با خالص كردن عمل خود را براى خدا از هر چيز مبرا و مجرد شد).
14 - من عرف نفسه جاهدها و من جهل نفسه اهملها؛ هر كه نفس خود را شناخت ، با آن جهاد و مبارزه كرد و هر كه نفس خود را نشناخت ، به حال خود رهايش كرد.
15 - من عرف نفسه ، عرف ربه ؛ هر كه خود را شناخت ، پروردگارش را شناخت .
16 - من عرف نفسه جل امره ؛ هر كه خود را شناخت ، مقام و منزلتش بلند گشت .
17 - من عرف نفسه كان لغيره اعرف و من جهل نفسه كان بغيره اجهل ؛ هر كس خود را بشناسد؛ ديگران را بهتر مى شناسد و هر كس خود را نشناسد، نسبت به ديگران جاهل تر است .
18 - من عرف نفسه فقد انتهى الى غايه كل معرفه و علم ؛ هر كس خود را شناخت ، به غايت و منتهاى هر شناخت و دانستنى دست يافته است .