کافه تلخ

۱۳۸۶ آذر ۱۵, پنجشنبه

سکولاریته

ابلیس اهریمن خدای تاریکی جهان
منوچهرجمالی

سکولاریته
یا
چیزی موجوداست که میرقصد
هستی = حرکتِ شاد
در فرهنگ ایران
زمان ، گیاهی بود که هرروز،
خدائی دیگرازآن میرُست
زمان ، گیاهی بود که هرروز،
گلی و خوشه ای دیگر ارآن میرُست
زمان ، گیاهی بود که هر روز،
آهنگی وترانه ای دیگرارآن نواخته میشد

سکولاریته به این سراندیشه بازمیگردد که « وجود ورقص، باهم اینهمانی دارند » . وجود ، میرقصد ، حرکتش ازشادی ، جداناپذیراست .
آنچه میرقصد ، تکوین می یابد (=هستی می یابد ) . فرهنگ ایران ، با این اندیشه آغازشد . واژه « ره خس » در کردی ، هنوز نیر، به معنای « رقص ، و تکوین یافتن » با هم است . این سراندیشه ، دربشقاب نقره ای که درموزه شهرپطرزبورگ از دوره ساسانیان مانده است ، نمایانست . سیمرغ ، درحال زائیدن ِ « رام »است .
رام ، که نخستین تابش و پیدایش سیمرغست ، درحال رقص و شادی، با خوشه انگوری در دست میباشد ، که پیش منقار سیمرغ نگاه داشته است ، از سیمرغ ، زائیده میشود . این بیان« آفرینش گیتی بطورکلی» است . گیتی ازسیمرغ ، رقصان ، پیدایش یا تکوین می یابد . این سراندیشه را نمیتوان بدین خلاصه کرد که « جنبش و وجود باهمند » .
این اندیشه ، بیشتر از این اندیشه است که « چیزی وجود دارد، که جنبان است » . نه تنها چیزی وجود دارد که می جنبد ، بلکه چیزی وجود دارد که میرقصد . تفاوت مفهوم « رقص » با « جنبش » آنست که در رقص ، جنبش و نظم ، آمیخته باشادی وخوشی است، و دررقص، نمیتوان جنبش ونظم را از شادی و خوشی ، بُرید و پاره ساخت .
در رقص ، جنبش ازشادی ، جدا ناپذیراست . اینها ، همزادند . این اندیشه، درست با الهیات زرتشتی، فرق کلی دارد که اهورامزدا ، در آغاز ، آفریدگان را« بی جنبش » میآفریند .
اهورامزدا، در آفرینش مینوئی که آفرینش نخستین است ، همه چیزها را، بی جنبش و بی اندیشه و ناملموس میآفریند . در بندهش میآید که « پس او به مینوئی ، آن آفریدگان را که برای مقابله ( با اهریمن ) با آن افزار دربایست ، فراز آفرید . سه هزارسال آفریدگان به مینوئی ایستادند که بی اندیشه ، بی حرکت و ناملموس بودند » . اهورامزدا ، زمانی بیکران در روشنی بیکران بود ( که بیان ایستائی وسکون همیشگی است ). اهورامزدا ، از « همه آگاهی = علم جامع = روشنائی ساکن بیکران » میآفریند . چون روشنی بیکران ، به معنای « معلومات آماده ازهمه چیز» است . علم ، دیگر روند جستجو و اندیشیدن نیست ، بلکه درمرحله پایانی خودش، به شکل معلومات و روشنائی یکدست هست. اهورامزدا و یهوه و پدرآسمانی و الله ، نیاز به اندیشیدن ندارند
اینست که هیچکدام ازاین خدایان والاهان، نمیاندیشند ، بلکه « گنجینه بیکران معلومات » هستند ، و حتا الله ، «عقل» را نیز خلق میکند . به عبارت دیگر، عقل ، تابع معلوماتست ، نه « آفریننده و جوینده علم » .
الله ، خودش ، نیاز به عقل ندارد . این بدان معناست که از معلومات ، که در واقع بی جنبش است ( چون اندیشیدن و جستن و پژوهیدن ، جنبش است ) ، نخستین تابش و پیدایشش نیز، بی جنبش و بی اندیشه است . سیمرغ ، با بال گسترده اش ، نشان « رقص ِ باد = گردباد= توفان» است، که بیان جان ( زندگی ) و عشق(همبستگی) است .
« باد» ، در کردی به معنای « پیچ» است ( گردباد، می پیچد ) و پیچیدن ، درفرهنگ ایران، نماد عشق است ( اشق پیچان = پیچه = مهربانک = سن ) . رام ، که خدای رقص و موسیقی و شعرو شناخت است ، از جان( زندگی ) و عشقی زاده میشود ، که نماد اوج جنبش است ( سیمرغ گسترده پر= نسرطائر ) .
بخوبی دیده میشود که در نخستین آفرینش اهورامزدا ، جنبش ، حذف شده است . نه تنها جنبش ، حذف شده است ، بلکه ازآن ، « جنبش با شادی که رقص باشد » ، حذف شده است . «حرکت= ارک ) ، چنانچه دیده خواهد شد ، دراصل ، جنبش چرخی و چرخ زنی و رقصی بوده است ، حتا « جنبش » نیز ، حرکت نوسانی است ( منارجنبان) و ما بدشواری میتوانیم این واژه ها را در معنای متداول کنونی ، بکار ببریم .

پیوستگی ِ« وجود با رقص » ، حاوی این معناست که « گیتی را ازجشن نمیتوان برید » . زندگی ، باید جشن باشد ، تا زندگی باشد . در هرزندی ، به« زنده »، « خوش» گفته میشود .
بریدن ِزمان ِفانی (= گیتی ) از زمان باقی ، بریدن جنبش ، ازجشن هست . بدینسان، عمل و حرکت در زندگی در گیتی ، فاقد برآیند « جشن » میشود ، و طبعا ، جشن ، به زمان باقی ، تبعید میشود .
عمل ، درگیتی میشود ، ولی جشن آن ، درآخرت و ملکوتست . اینست که آدم و حوا بلافاصله ، پس ازنافرمانی ، برای همیشه ازبهشت ( جشن ) رانده میشوند ، و ازاین پس ، عملشان، بی جشن است. چنانکه در ِسفر پیدایش باب سیم ( تورات ) میآید « پس بسبب تو زمین ملعون شد ، و تمام ایام عمرت ازآن با رنج خواهی خورد . خاروخس نیز برایت خواهد رویانید و سبزهای صحرا را خواهی خورد و به عرق پیشانیت نان خواهی خورد تا حینی که به خاک راجع گردی » . ویژگی شادی وخوشی و جشنی ، با تبعید آدم از بهشت ، از عمل نیز ، بریده و حذف میگردد . ولی مولوی میگوید :

من عاریه ام ، دران که خوش نیست چیزی که بدان خوشم ، من آنم

درکشتی عشق ، خفته ام خوش در حالت خفتگی ، روانم

انسان ، فقط در خوشی ، وجود دارد . جائی که ناخوش است ، درآنجا غریب و بیگانه و تبعیدیست . او درچیزی « هست » که « خوش هست».پس انسان موقعی در گیتی هست که درجشن و خوشی زندگی بکند . کاهش «رقص= جنبش با شادی » ، به «جنبش خالص، بی شادی » ، چیزی جز همان امتداد بریدن دو زمان ازهم ، نیست .شادی و خوشی ، از رقص ، بریده میشود ، وفقط ، جنبش مکانیکی و فیزیکی باقی میماند .
انسان ، می جنبد و کارمیکند و عمل میکند ، ولی اینها هیچکدام ، با شادی و خوشی و کام ، پیوندی ندارند. با این بُرش هست که « تصاویر بهشت و دوزخ در فراسوی گیتی و پاداش و کیفر در آنجا » به وجود میآید . جنبش های انسان درگیتی ، با جشن سازی اززندگی در گیتی ، ازهم گسسته میشوند . درشاهنامه ، درهمان داستان « آزمودن موبدان زال را » ، این مفهوم از زمان نیز، در تصویری میآید .

دواسبی که میتازند ( یکی شب است و دیگری روز ، در واقع ، یکی تاریکی است و یکی روشنائی ) ولی هیچگاه به هم نمیرسند . همیشه ازهم پاره و بریده اند. درست وارونه اندیشه پیشین از زمان، که روزازشب میزائید، وسپس، بازبه زهدان یا گورشب بازمیگشت، تا فردا رستاخیزیابد .
با آمدن دین میترائی ، این اندیشه کم کم تغییر میکند ، و درالهیات زرتشتی ، این اندیشه « بریدگی تاریکی از روشنائی » ، که همان بریدگی زمان ( پیدایش دو زمان مختلف ) است ، و چنانچه خواهیم دید ، بریدگی « وجود » از « شادی وجشن » است ، خالص ترین عبارت بندی خود را پیدا میکند . تاریکی ، اینهمانی با اهریمن می یابد و روشنی ، اینهمانی با اهورامزدا می یابد .

در بندهش دیده میشود که اهورامزدا ، همیشه درنیمروز( روشنی بیکران) است . بسخنی دیگر ، جایگاهش همیشه در «حد اعلای نور» است . به عبارت دیگر، گوهرش ، نور است ، و با تاریکی ( ظلمت ) ، هیچگونه خویشاوندی ندارد . این اندیشه به ادیان دیگرنیز ، به ارث میرسد .
الله نورالسموات و الارض میشود و الله با علم وحکمتش که نورند ، بواسطه رسولانش ، مردمان را از ظلمت ضلالت بیرون میآورد . به عبارت دیگر ، اهورا مزدا ، خود را از تاریکی ، بریده است . ازاین رو « کرانمند » خوانده میشود . « کرانیدن = که رانیدن »، به معنای گسستن و پاره کردنست ( شرفکندی ). به عبارت دیگر ، اهورامزدا ، پیدایش نمی یابد . درحالیکه دیده خواهد شد که خدایان ایران ، همه ازهم ،پیدایش می یابند .
گیتی ، چیزی جز پیدایش خدایان ازهمدیگرنیست . حتا اهورامزدا، گیتی را نیز در نیمروز ( حداعلای نور) خلق میکند . « راستی» را از روشنی ، میسازد .
درحالیکه در فرهنگ ایران ، راستی ، پیدایش گوهر انسان یا خدا ، از تاریکی بود . بدینسان ، روشنی ،از تاریکی ، وروز ، از شب ، و سکون ، از جنبش ، و بالاخره زمان ، ازهم بریده میشوند .

دربخش چهارم بندهش ( 38+39 ) میآید که : « تا پیش ازآن که اهریمن آمد ، همیشه نیمروز بود ... » . همچنین دربخش سوم بندهش ( پاره 29 ) میآید که « ماه و خورشید و آن ستارگان ، تا آمدن اهریمن ، ایستادند و نرفتند . زمان به پاکی میگذشت و همواره نیمروز بود . پس از آمدن اهریمن ، به حرکت ایستادند و تا فرجام ازحرکت نایستند » .

تا پبش ازآمدن اهریمن ، همیشه حداعلای روشنی یکنواخت وثابت است و این مفهوم تازه « کمال » است . کمال و بینش حقیقت ( همه آگاهی ) ، همیشه ساکن و ثابت و تغییرناپذیراست. نماد این ، ایستادن خورشید روشن درمیان آسمانست که همان نیمروز باشد . اینست که الهیات زرتشتی ، زمان را به سه بخش میکند 1- بخشی که روشنی کامل وبیحرکت هست 2- بخشی که تاریکی خودرا با روشنی میآمیزد ودراین بخش ، حرکت هست .
گیتی ، همین آلودگی زمان با حرکت است که درگوهرخود ، دیگر ، شادی و خوشی ندارد ، بلکه اهورامزدا ، شادی را فقط برای تحمل درد درگیتی، خلق میکند و3- بازگشت به حالت نخست ، که بازحداعلای روشنی و بیحرکتی است . زندگی در گیتی ، همان مسئله بخش دوم است .

با بریده شدن روشنی از تاریکی ، روشنی، دیگر از تاریکی ، پیدایش نمی یابد ، بلکه روشنی ، فقط از روشنی پیدایش می یابد ، و همچنین تاریکی از تاریکی . ازاین به بعد ، گیتی و زمان ِکرانمند ( بخش دوم ) ، جایگاه کارزار تاریکان با روشنان میگردد . زمان بیکرانه ( زمانی که درآن بریدگی نیست ) ، درواقع ، سکون درحالتیست که کمال شمرده میشود . ولی با بریده شدن زمان ، کارزار همیشگی میان تاریکی ( کفر) و روشنائی ( ایمان به نور ) پیدایش می یابد .
ازاین پس، پدیده دشمنی و جنگ ، بنیاد گیتی میگردد . درواقع ، گیتی جایگاه کارزاراست نه جشنگاه. گیتی ، جایگاه جشن و مهر نیست ، بلکه جایگاه کارزار ِ روشنان با تاریکانست که باهم آشتی ناپذیرند، و درگوهر ، از هم بریده اند .
دارالحرب و دارالسلام اسلام ، درهمین اندیشه زرتشتی گری ریشه دارد . اهریمن و دیو ، گوهرش تاریکست ، و هرگز نمیتواند تحول بیابد، و ازاو روشنی پیدایش یابد ، پس باید اهریمن( تاریکی و حرکت ) ، نابود ساخته شود .چون با اهریمن ، « جنبش » میآید ، که در واقع ، نماد ناپاکی و اهریمنی است ، و جنبش نیز باید از بین برود ، تا امکان بازگشت به روشنی بیکران و بهشت پدید آید . و این اهریمن است که دوست سرود و جشن و موسیقی است . جشن ، که رقص است ، اهریمنی است . این ها، پیآیندهای منطقی ِ آمدن اهریمن ِ تاریک ، با حرکت ، وبازمان کرانمند ، به گیتی بود .

پیدایش روشنی از تاریکی ، که « رویش » و « زایش» و جوشش ( آب از چشمه و چاه و قنات ) باشد ، متلازم پدیده « جشن » بود . درفرهنگ سیمرغی ، زمان ، روند جشن است . زمان ، روند همیشگی پیدایش و رویش و زایش و جوشش است . جشن خرمن و جشن زادن ( زاج سور) همه ریشه ، در سراندیشه « پیدایش » دارند . « پیدایش » که پدیدارشدن و تکون یافتن و به وجود آمدن است ، شادی و خوشی است . اینست که زمان ، خانه پایکوبی همیشگی است .

آن خانه که پیوسته درو بانگ چغانه است
ازخواجه بپرسید که این خانه ، چه خانه است ؟
هر ذره که می پوید بی خنده نمی روید
از نیست سوی هستی مارا که کشد؟ خنده

گیتی(=مجموعه جانها ) وهرچه درگیتی است، پیدایش(= generation) می یابد. خدایان هم همه بدون استثناء ، پیدایشی هستند .یکی ار دیگری پیدایش می یابد . ازاین رو ،« پیدایش » ، روند همیشگی جشن و شادی و خوشی است ، چون متصل به حرکت است . جشن ، جیژن ( دورخود چرخیدن ) رقص است . به محضی که روشنی از تاریکی بریده میشود ، و روشنی فقط از روشنی است ، بلافصله سراندیشه « خلق با اراده = با مشیت » پدیدمیآید .
با یک تصمیم (=خواست) ، بدون رویش و زایش وجوشش، در زمان، وجود می یابد . ازاین پس ، گیتی وزمان ، پیدایش از بنی نیست و نمیروید و پهنا و فراخی نمی یابد و ازیک اصل ، نمیگسترد ، بلکه با اراده ( خواستی که ازروشنی = معلومات کل برخاسته ) یهوه و پدرآسمانی و الله ، و با خواست اهورامزدا ، ساخته و خلق و صنع و جعل میشود . گیتی ، از یهوه و پدرآسمانی و الله ، پیدایش نمی یابد . سراندیشه پیدایش گیتی وزمان از بُن ، حذف میگردد، و طبعا « ایده جشن » که متلازم ایده « پیدایش یکی از دیگری و بستگی کل هستی ، از خدا گرفته تا انسان » نابود ساخته میشود. یهوه و پدرآسمانی و الله ، درمخلوقاتشان، گسترش نمی یابند و ازهم بریده اند.
دیگر، جنبش ، رقص نیست، یعنی آمیخته با شادی نیست .
عمل و کار، درخودش ، شادی نمی آورد . ازاین پس ، پاداش و کیفر عمل ، که تا به حال ازخودعمل و درخود وجود انسان بود ، از ذات عمل و از ذات اندیشه ، بریده میشود . کل تاریخ ( روند زمان کرانمند در گیتی ) ، در راستای پاداش و کیفر درپایان ، توجیه و تاءویل میگردد .
جشن ( بهشت + سعادت ابدی ) در پایان زمان کرانمند ، پدید میآید . جشن حقیقی ، در روند زمان ، در گیتی نیست . ازاین پس ، « جنبش» ، متلازم و همبسته و همگوهر با « شادی و خوشی » نیست . این بریده شدن روشنائی از تاریکی ، همچنین بریده شدن « سکون یا ناگذرا بودن » از « حرکت » است .
چنانکه دیده شد، حرکت درواقع با اهریمن میآید . همچنین درتورات ، حرکت( = تاریخ ) درواقع با ابلیس میآید . با آمدن ابلیس است که نخستین واقعه که طرد آدم وحوا از باغ عدن است، روی میدهد، و با این واقعه ، حرکت درتاریخ آغازمیشود. بیرون انداخته شدن و تبعید و طرد از بهشت ، نخستین « حرکت وعمل ِ تواءم با شومی و درد » است .انسان ، درهرعملی ، از بهشت و جشن ، بریده میشود .
مطرود شدن ازبهشت یا جشن ، یکباربرای همیشه نیست ، بلکه این عمل ، « بُن مطرودیت در هرعملی » است .
عمل درخودش و ازخودش ، دیگر شادو خرسند نیست .ناخشنودی، گوهر همه اعمال و افکارانسانست .آرامش و سکون بهشتی بهم میخورد، و آدم وحوا، از جشنگاه در هرعملی ، بیرون انداخته میشوند . « حرکت بطورکلی » ، شومی و تباهی و لعنت ابلیسی را دارد .
حرکت و تغییر و تحول و طبعا ، « پیدایش » ، نفرین کرده و طرد میگردد .
« الاهان خالق » ، جایگزین « خدایان پیدایشی » میشوند . البته باید در پیش چشم داشت که اراده که از« روشنی = گنجینه همه معلومات، که درقرآن ، علم نامیده میشود » برخاسته ، همان تیزی و برندگی تیغ روشنی را دارد . چنانکه معنای واژه « خواست» ، همان « جزیره کوچک بریده از ساحل » میباشد .

در فرهنگ ایران ، این اندیشه پیدایش گیتی و خدایان ازهمدیگر و همچنین ازیک بُن، که بیان « روند حرکت زمان » است ، در « درخت زمان » تصویر میشود .

تحول سراندیشه « زمان » در ایران ، بستگی با تحولات شیوه زندگی و سیاست و قانون ودین دارد . فرهنگ سیمرغی ، استوار بر سراندیشه ای از زمان بود، که میتوانست زندگی را در گیتی ، سکولارکند .
زندگی در گیتی ، باید واقعیت یابی « جشن همگانی » باشد .درحالیکه مفاهیمی که از« زمان» در الهیات زرتشتی پدید آمد ، گیتی را تبدیل به جایگاه کارزار میان اهورامزدا و اهریمن میکرد . زمان ، خلق میشود تا اهورامزدا با اهریمن بجنگد و بر اهریمن چیره گردد .
زمان کرانه مند ، برای این کارزار همیشگی در زمان است . خلق زمان درگیتی ، برای آنست که تاریخ بشریت ، فقط در راستای کیفرو پاداش اعمال افراد و جامعه ها تاءویل گردد . سراندیشه زمانی را که فرهنگ سیمرغی آورده بود ، برغم چیرگی الهیات زرتشتی ، برغم تقسیم دنیا به دارالحرب و دارالسلام ( که سپس مرده ریگش به اسلام رسید ) ، در ایران درمیان طبقه پائین ، باقی ماند ، و در همان الهیات زرتشتی نیز موبدان نتوانستند آنرا ریشه کن سازند . دراین فرهنگ ، زمان ، جشن بود .
یک تلفظ جشن درکردی ، چیژه ن است که همان « گیژه ن » است که ازهمان ریشه « گیج » میآید . واین واژه دراصل به معنای چرخیدن و گردیدن است .
مثلا به پاشنه در ، که در ، به دورش میچرخد ، گیژن و گیجه نه میگویند . یا به گردباد ، گیژه له میگویند و به گرداب ، گیجاو گفته میشود . و گیج دان ، چرخاندن است و به بازی به دور خویش ، چرخیدن ، یا« گیژه وانک» میگویند . درواقع ، یک معنای جشن ، به دور خود چرخیدن ، یعنی رقصیدن بود . ماه درآسمان میرقصد ، چون به دور خود میچرخد .
به عبارت دیگر ، سیمرغ ، خدای ایران و بهمن که اصل جهان باشد وماه ، نخستین تابش اوست ، رقصانند . و زمان ، با چرخش و گردش ماه کار دارد . ازاین رو زمان ، رقص است . ورخس که درکری همان رقص باشد به معنای « تکوین یافتن » هم هست . گیتی ، در رقص ، تکوین می یابد .
فلسفه زمان در فرهنگ زنخدائی و پیوند« خدایان جشن» با گیتی در هرروزی، ازاین اندیشه ، گسترده میشود که زمان ، بن دارد . در درک تصویری که آنها ازبُن زمان میگردند ، میتوان خویشی خداوندان ایران را باهم که جشن سازی هر روز ، خویشکاری یکی ازآنهاست دریافت . ایزد و یزدان ، اساسا به معنای « نوازنده نی یا موسیقی زن » است ، و کارهمه خدایان ایران که خدایان زمان هستند آنست که در هرروزی ، جشن بیافرینند .

زمان ، درفرهنگ ایران ، مانند همه چیزها ، « پیدایش از بُن » است ، و طبعا ، جشن همیشگیست . در فرهنگ ایران هرچیزی باید از بُنی ، پیدایش یابد . هیچ چیزی ، مخلوق و مصنوع و مجعول نیست . هرروز ، خدائی از خدای پیشین ، پیدایش می یابد، و هر روز، روز زادن خدای دیگر از خدای پیشین است که باید جشن گرفت . هرروز، زادروزیک خداست. درمقاله بعدی این بحث گسترده میشود .