علامه طباطبائي(ره) در ذيل اين سه گروه آيات، مباحث مستدلي ارائه نمودهاند كه در اين قسمت خلاصة آراء و نظرات ايشان نقل ميشود:
1-آدم(ع) براي سكونت در زمين آفريده شده بود.
از وضع اين آيات، مخصوصاً آيه اني جاعل فيالارض خليفه(1) استفاده ميشود كه آدم(ع) از اول براي زندگي و موت در زمين خلق شده بود و اين كه خدا، او و حوا را در بهشت ساكن كرد، فقط براي آزمايش و آشكار شدن عورات آنها و در نتيجه به زمين فرستاده شدن آنها بوده است، آيات سوره طه و اعراف نيز از اين معني حكايت ميكنند. چون داستان بهشت و دستور دادن ملائكه را بسجده كردن به صورت يك داستان مربوط به هم بيان كرده است. از مجموع اين آيات بر ميآيد كه آدم براي سكونت در زمين آفريده شده بود و طريق آمدن او به زمين چنين بوده كه قبلاً برتري او را بر ملائكه اعلام كند تا مقام خليفه اللهي او محرز شود، سپس آنها را دستور به سجده كردن براي او دهد، بعداً او و حوا را در بهشت ساكن سازد و از نزديك شدن به درخت ممنوع نهي كند تا از آن بخورند و عورات آنها ظاهر گردد و بزمين فرستاده شوند، بنابراين آخرين عامل استقرار در زمين و انتخاب زندگي دنيا همان آشكار شدن عورتهاي آنها بود.(2)
2- نزديك شدن به درخت ممنوع
خداوند در سورة طه در ابتداي اين داستان ميفرمايد و لقد عهدنا الي آدم من قبل فنسي و لم نجد له عزماً(3)» سپس دنبالة سرگذشت آدم را بيان ميكند منظور از عهدي كه اين جا دربارة آدم ذكر فرموده، پيمان عمومي بر پرستش و بندگي است و اين كه انسان مقام پروردگار خود را فراموش نكند، يعني در هر حال متوجه باشد كه سر تا پا مملوك خداست و از خود هيچ ندارد، گناه و معصيتي كه در مقابل آن تصور ميشود همين است كه از ياد خدا غافل شود و مشغول به خود گردد بنابراين آن درخت ممنوع درختي بوده كه نزديك شدن به آن ماية زحمت و مشقت و بدبختي در زندگي دنيا بوده است به اين كه انسان در زندگي دنيا خدا را فراموش كند و از مقام او غافل گردد، گويا آدم(ع) ميخواست ميان تناول آن درخت و پيمان جمع كند، اما ميسر نشد و پيمان را فراموش كرد و در مشقت زندگي دنيا افتاد و بالاخره بوسيلة توبه، گذشته را جبران نمود.(4)
3- سرگذشت آدم(ع) مثالي براي تجسم حال انسان
چنين مينمايد كه سرگذشتي را كه خدا دربارة سكونت دادن آدم و حوا در بهشت و فرود آوردن آنها به زمين پس از تناول از درخت مزبور، بيان ميفرمايد مثالي براي مجسم كردن حال انسان است. چه اين كه او قبل از ورود به دنيا در عالم قدس داراي سعادتها و كرامتها بوده و در منزلگاه قرب و رفعت و سراي نعمت و سرور و انس و نور، در جوار پروردگار عالم با دوستان روحاني قرار داشته است و سپس به جاي آنها انواع رنجها و ناملايمات و گرفتاريها و ناراحتيها را بر اثر ميل به زندگي دنيا و اين مردار گنديده پست، اختيار مينمايد و چنانچه بعداً توجه كند و بسوي او باز گردد او را به همان مقام سعادت نخستين باز ميگرداند و اگر بسوي او نرود و در مقام پست زميني اقامت اختيار كرده و پيروي از هواي نفس كند خود را از آن همه نعمت محروم ساخته و به دار هلاكت انداخته است و جايگاه او جهنم خواهد بود.(5)
4- زندگي مركب از زندگي زميني و آسماني
هنگامي كه در قضيه بهشت آدم(ع) مخصوصاً آنچه در سوره «طه» وارد شده دقت كنيم، ميبينيم اين جريان موجب شد كه خداوند متعال دو موضوع را دربارة آدم و فرزندان او مقرر فرمايد: نخست اين كه آدم از درخت تناول كرد و اين عمل باعث شد كه خداوند او را به زمين فرود آورد كه در آن زندگي كند، آن زندگي پر مشقتي كه هنگام نهي از نزديك شدن به درخت مزبور خدا او را از آن بر حذر داشت – دوم اين كه آدم توبه كرد و همين موجب حكم و قضاء ديگري شد و آن اين كه خدا او و فرزندانش را بوسيله هدايت به بندگي و عبوديت اكرام نمايد. بنابراين در مرحله اول زندگاني مادي زميني مقرر شد و سپس بر اثر توبه زندگي مزبور را بوسيلة هدايت به مقام بندگي خود، پاكيزه كرده و با آن آميخت، در نتيجه يك زندگي مركب از زندگي زميني و آسماني به وجود آمد. اين مطلب را ميتوان از تكرار شدن امر به «هبوط» در آيات مورد بحث استفاده كرد چون ابتدا فرموده: «و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو» - و بعداً ميفرمايد: «قلنا هبطوا منها جميعاً فاما ياتينكم مني هديّ(7)(8)(9)
5- آدم و حوّا(ع) بهنگام توبه هنوز از بهشت خارج نشده بودند
در ادامة مطلب قبلي بايد افزود كه «وقوع توبه» در ميان اين دو امر مشعر بر اين است كه آنها در موقع توبه كردن هنوز از بهشت خارج نشده بودند اگر چه آن موقعيت ثابت سابق را نيز نداشتند، اين حقيقت را ميتوان بطور اشعار از اين آيه استفاده كرد: «و ناديهما ربهما ألم أنهكما عن تلكما الشجره»(10) چه اين كه خداوند هنگام نهي كردن آنها از درخت مزبور به لفظ «هذه»(11) (اين) كه براي اشاره به نزديك است تعبير ميكند، اما در اين آيه به لفظ «تلكما» (آن) تعبير فرموده و ميگويد: آيا شما را از آن درخت نهي نكردم بنابراين از اين اختلاف تعبير پيداست كه قبل از آن نافرماني وضع آنها در بهشت كاملاً ثابت بود، اما بعد از آن وضع تغيير كرد و موقعيتشان متزلزل شد.(12)
6- معني عصيان و خطيئه آدم(ع) و رفع دو شبهه
موضوع ديگري كه بايد به آن توجه شود معني عصيان و خطئيه آدم(ع) است، بايد دانست كه ظاهر آيات اگرچه در بدو نظر دلالت بر اين دارد كه از آدم(ع) گناه و معصيت و نافرماني سرزد، چنانچه خداوند ميفرمايد: «فتكونا من الظالمين(13)» و در جاي ديگر فرمود كه: «و عصي آدم ربه فغوي»(14) و همچنانكه خود او نيز اعتراف كرده: «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا وترحمنا لنكونن منالخاسرين»(15) ولي پس از دقت در آيات و تدبر در نهي مزبور، مسلم ميشود كه اين نهي يك نهي مولوي(يعني فرمان و دستوري كه مولا بعنوان يك وظيفه براي بندة خود صادر ميكند) نبوده بلكه يك نهي ارشادي كه منظور از آن فقط راهنمايي به مصالح و منافع موجود در مورد حكم است ميباشد؛ دلايل بر اين مدعا عبارتند از:
الف- خداوند در اين سوره و سورة اعراف لازمة مخالفت اين نهي را يك نوع «ظلم» قرار داده و ميفرمايد: «لاتقربا هذه الشجره فتكونا منالظالمين»(16) اما در سوره طه آن را به «تعب و رنج» كه مولود بيرون رفتن از بهشت بوده تبديل كرده و فرموده است: «فلا يخرجنكما من الجنه فتشقي»(17) سپس اين تعب را چنين تفسير كرده: «ان لك ان لاتجوع فيها و لا تعري و انك لاتظموا فيها و لا تضحي»(18). با اين بيان معلوم ميشود كه منظور از اين تعب و شقا، همان زحمات دنيوي است كه لازمة زندگاني زميني است مانند: تشنگي، گرسنگي، برهنگي و امثال آن. پس چيزي كه باعث بر نهي مزبور شده است اجتناب از اين امور بوده يعني اين نهي يك نهي ارشادي است و البته مخالفت چنين نهياي معصيت و نافرماني در مقابل دستور مولا محسوب نميشود و بنابراين منظور از «ظلم» كه در آيات سابق به آن اشاره شده است همان ظلم بر نفس است، زيرا خود را به زحمت انداخت و نه آن ظلم مذمومي كه در باب بندگي و پرستش است.
ب- چنانچه نهي مزبور يك نهي مولودي بود و توبة آن نيز يك توبة عبودي و بندگي و رجوع از مخالفت نهي مولودي، لازم بود آدم(ع) پس از قبول توبه دوباره به بهشت برگردد، زيرا توبه كه حقيقت آن بازگشت از مخالفت است هنگامي كه مورد قبول واقع شود معصيت را در حكم عدم ميكند و در نتيجه نسبت به بنده عاصي توبه كننده، معاملة مطيع و فرمانبردار ميشود و فعل او هم در حكم اطاعت است با اين كه ملاحظه ميكنيم آدم(ع) پس از توبه به بهشت بازگشت نكرد.
در ضمن از اين بيانات روشن ميشود كه خروج از بهشت بر اثر تناول از درخت مزبور يك اثر تكويني ضروري بود، نظير تأثير سم و آتش در كشتن و سوزاندن، همچنان كه تمام موارد تكاليف ارشادي نيز از همين قبيل است نه اين كه به عنوان يك مجازات مولودي بوده باشد، مانند مجازاتهايي كه در موارد تكاليف مولودي است مثل دخول تارك الصلوه در آتش و يا مذمت و تبعيد در نافرمانيهاي عمومي اجتماعي.
ج- آيات شريفة: «قلنا اهبطوا منها جميعاً فاما ياتينكم مني هدي فمن تبع هدي فلا خوف عليهم و لاهم يحزنون(19) والذين كفروا و كذبوا بآياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون(20) كه عصاره و خلاصه تمام احكام و تشريعاتي است كه خداوند بوسيلة انبياء و ملائكه و كتب آسماني در اين دنيا نازل گردانيده، دلالت ميكند كه اولين تشريعي كه در دنيا، يعني دنياي آدم(ع) و فرزندان او واقع شد بعد از امر دوم به هبوط و فرود آمدن در زمين بوده است (واضح است كه امر به هبوط هم يك امر تكويني و پس از رفتن به بهشت و مخالفت كردن نهي بوده) نتيجه اين كه هنگام مخالفت نهي مزبور و تناول از درخت هنوز نه ديني تشريع شده بود و نه تكليف مولودي در كار بود، با اين حال معصيت و گناه مولودي معني ندارد(19).
در اين جا علامه طباطبائي(ره) به دو شبهه كه ممكن است در اين زمينه مطرح شود پاسخ ميدهند كه اين دو شبهه مربوط به موضوع نهي ارشادي و مولوي بوده و صورت و پاسخ شبهات به قرار ذيل است:
شبهة اول: در اين جا ممكن است كسي ايراد كند كه اگر نهي مزبور يك نهي ارشادي بوده چرا خداوند، كار آدم(ع) و حوّا را به عنوان «ظلم، عصيان و غوايتظ معرفي نموده است؟
پاسخ اين ايراد اين است كه «ظلم» همان طور كه گفته شد منظور از آن ظلم بر نفس است زيرا آدم(ع) خودر ا به زحمت انداخت، و نه آن ظلمي كه در باب بندگي و پرستش مورد مذمت قرار گرفته است. و اما عصيان از نظر لغت به معني متأثر شدن يا به زحمت متأثر شدن است؛ مثلاً گفته ميشود: «كسرته فعصي» (خواستم آنرا بشكنم اما نشكست يا به زحمت شكست) و البته اين معني همانطور كه در موارد اوامر و نواهي مولوي تصور ميشود در موارد اوامر و نواهي ارشادي نيز متصور است، چه اين كه بسيار ميشود كه شخص از آنها متأثر نشود يا به زحمت در او تأثير كند و اين كه فعلاً ملاحظه ميكنيد عصيان از نظر مسلمانان عبارت است از مخالفت دستورات مولوي، مانند امر به نماز، روزه، حج يا نهي از شرابخواري و زنا، اصطلاح تازهاي است كه از طرف قانونگذار اسلام و يا پيروان او قرار داده شده است(21) و منافاتي با تعميم معني آن از نظر لغت و مفهوم متعارف ندارد. و اما «غوايت» عبارت از عدم توانايي بر حفظ مقصد است مثل اينكه انسان نتواند زندگي خود را طوري اداره كند كه با مقاصد او سازش داشته باشد و مسلم است كه اين معني هم در مورد ارشاد و هم در مورد مولويت متصور است و به اختلاف موارد تغيير پيدا ميكند(22).
شبهة دوم: ممكن است ايراد شود كه اگر نهي مزبور يك نهي ارشادي بوده، پس «توبه» چه معني دارد و منظور آدم و حوّا از اين كه عرض كردند: «و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين»(23) چه بوده است؟
در پاسخ بايد گفت: توبه به معني رجوع و بازگشت است و اين برحسب اختلاف موارد مختلف ميشود يعني همان طور كه بنده متمرد و سركش ميتواند توبه كند و در نتيجه مولاي او مقام قرب از دست رفته او را به وي بازگرداند، همچنين بيماري كه نسبت به دستورات طبيب كه براي حفظ سلامتي او بوده مخالفت ورزيده و بالنتيجه بيماري او شدت يافته است ميتواند دوباره به طبيب مراجعه كرده و يا به عبارت ديگر توبه كند تا دستور ديگر به او بدهد و بوسيله آن سلامتي سابق را براي او تجديد نمايد ولي ممكن است دستور جديد چنين باشد كه بيمار بايد مدتي تحمل زحمت و رنج و تعب نموده و كارهاي دشواري را انجام دهد تا به وضع روز اول بلكه بهتر و عاليتر بازگردد. اما تعبيرات «مغفرت – رحمت – خسران» كه در اين مورد شده اينها نيز مانند تعبيرات سابق بر حسب موارد، اختلاف پيدا ميكند و خلاصه اين كه تمام اين حقايق در نواهي ارشادي نيز متصور است.(24)
7- بهشت آدم(ع)
علامه طباطبايي(ره) در بخش بحثي از نظر روايات، روايتي از امام صادق(ع) نقل ميكند كه بواسطة آن و شواهد ديگر ميافزايد كه بهشت آدم(ع) از بهشتهاي دنيا بوده است. آن روايت بدين صورت نقل گرديده است:
«علي بن ابراهيم در تفسير خود از پدرش نقل ميكند؛ از امام صادق(ع) دربارة بهشت آدم(ع) سئوال كردند كه آيا از بهشتهاي دنيا بوده يا از بهشتهاي آخرت؟ فرمود: از بهشتهاي دنيا بود كه خورشيد و ماه در آن طلوع ميكرد، اگر از بهشتهاي آخرت بود هرگز از آن خارج نميشد سپس فرمود: هنگامي كه خدا او را ساكن بهشت ساخت آنها را بر او مباح كرد مگر آن درخت چه اين كه خلقت آدم(ع) طوري بود كه بدون امر و نهي و غذا و لباس و زناشويي باقي نميماند و آنچه براي او نافع بود از آنچه مضر بود جز به توفيق خدا تشخيص نميداد، در اين موقع شيطان نزد او آمد و به او گفت: اگر شما از اين درختي كه خدا نهيتان كرده بخوريد دو فرشته ميشويد و هميشه در بهشت خواهيد ماند و اگر نخوريد خداوند شما را از بهشت بيرون خواهد كرد و براي آنها قسم ياد نمود كه خيرخواه شما هستم همانطور كه خداوند غزوجل از او حكايت ميكند: «ما نهيكما ربكما عن هذه الشجره الا ان تكونا ملكين اوتكونا من الخالدين و قاسمها اني كما لمن الناصحين(25). آدم(ع) حرف او را قبول كرد و هر دو از آن درخت تناول كردند، و همان شد كه خداوند ميفرمايد: «فبدت لهما سواتهما(26)» آنچه از لباسهاي بهشتي خدا به آنها پوشانده بود ريخت و شروع كردند به پوشاندن خود با برگهاي بهشتي و پروردگارشان آنها را ندا كرد: «الم انهكما عن تلكما الشجره و اقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين(27) عرض كردند همانطور كه خدا از آنها نقل كرده: «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن منالخاسرين(28)»
خداوند فرمود: «فرود آييد در حالي كه دشمن يكديگر خواهيد بود و استقرار و بهرة شما تا مدتي در زمين خواهد بود»(29) حضرت فرمود: يعني تا روز قيامت، بعداً فرمود در اين موقع آدم بر كوه «صفا» فرود آمده و صفا ناميده شده به واسطة اين كه «صفي الله» بر آن فرود آمد و حوّا بر كوه «مروه» فرود آمد و مروه ناميده شد بر اثر اين كه «مرؤه»(زن) بر آن فرود آمد. آدم(ع) چهل روز به سجده افتاده بود و از فراق بهشت ميگريست، جبرئيل بر وي نازل شد وگفت: آيا خدا ترا به دست خود نيافريد؟ و از روح خود در تو ندميد؟ و فرشتگان را به سجده براي تو وادار نكرد؟ گفت آري (جبرئيل گفت) آيا تو را دستور نداد كه از آن درخت نخوري و مخالفت كردي؟ آدم گفت: شيطان قسم دروغ براي من خورد…»
و نيز صاحب تفسير الميزان ميافزايد دربارة اين موضوع كه بهشت آدم(ع) از بهشتهاي دنيا يوده روايات ديگري نيز از طريق اهل بيت(ع) واردشده است و منظور از دنيوي بودن بهشت مزبور اين است كه بهشت برزخي(30) بوده در مقابل بهشت جاويدان (جنه الخلد) همچنان كه از اشاراتي كه در قسمتهاي مختلف اين روايت شده نيز استفاده ميشود مانند اين جمله كه فرمود: «آدم بر كوه صفا فرود آمد» و يا اين جمله كه «حوّا بر كوه مروه فرود آمد» و جمله «يعني تا روز قيامت» كه در تفسير كلمه «حين در آيه شريفه بيان شده است، زيرا از اين تفسير بر ميآيد كه توقف و مكث در عالم برزخ بعد از مرگ نيز توقف در زمين، محسوب ميگردد و بنابراين منافاتي ندارد كه بهشت مزبور در عين دنيوي بودن برزخي باشد، علاوه بر اينها از برخي اخبار اهل بيت(ع) بر ميآيد كه بهشت مربوطه در آسمان بوده و آدم و حوا از آسمان فرود آمدند.(31)
8- اخبار مجعوله
در موضوع چگونگي آمدن شيطان و وسيلهاي كه آنها را با آن فريب داد در روايات صحيح و معتبر چيزي وارد نشده ولي در پارهاي اخبار، «مار» و «طاووس» بعنوان دو كمك كار شيطان معرفي شدهاند اما چون اين روايات معتبر نبودند كه از ذكر آنها صرفنظر كرديم و به نظر ميرسد كه از اخبار مجعوله باشند و گويا اين مطلب عيناً از تورات گرفته شده باشد.(32)
9- شيطان كيست و كارش چيست
مؤلف تفسير الميزان در ادامة تفسير آيات 10 تا 25 سورة اعراف موضوعي را تحت عنوان «شيطان كيست و كارش چيست؟» مطرح مينمايد كه البته اين موضوعي است بسيار قابل تأمل و شايان دقت و بحث، چرا كه اين موجود عجيب (شيطان) در عين اين كه از حواس ما غايب است، تصرفات عجيبي در عالم انسانيت دارد، در واقع دشمن دروني و خانگي انسان است، در عين اين كه از آشكار همه باخبر است از نهان آنها نيز اطلاع دارد، حتي از نهفتهترين و پوشيدهترين افكاري كه در زواياي ذهن و فكر آدمي جاي دارد نيز باخبر است و علاوه بر اين كه با خبر است مشغول دسيسه در آن و گمراه ساختن صاحب آن نيز هست. در اين زمينه سئوالاتي و اشكالاتي مطرح گرديده است از اين قبيل كه چرا خداوند ابليس را آفريد؟ ويا اين كه ابليس از جن بود چرا خداوند او را با ملائكه محشور و همنشين ساخت؟ و با اين كه خداوند ميدانست اطاعتش نميكند چرا امر به سجدهاش كرد؟ چرا تا روز قيامت مهلتش داد؟ چرا او را مانند خون در سراسر وجود آدمي راه داد و بر او مسلطش كرد؟ چرا به لشكرياني تأييدش نموده و بر همه جاي حيات انسانياش راه داد؟ چرا او را از نظر و احساس بشر پنهان كرد؟ آيا ورودش به بهشت از چه راهي بوده؟ چگونه ممكن است در بهشت كه مكان قدس و طهارت است وسوسه و دروغ و گناه واقع شود؟ چرا با اين كه حرفهايش مخالف گفتار خداوند بود با اين حال آدم آن را پذيرفت؟ و با اين كه خلود در دنيا مخالف با اعتقاد به معاد است چگونه آدم طمع در خلود كرد؟ و با اين كه آدم در زمرة پيغامبران بود چطور ممكن است معصيت كرده باشد؟ و… علامة طباطبايي(ره) در ادامة بحث اينگونه مينويسد:
«… اهمال و كوتاهي مفسرين در بحث جدي و حقيقي اين موضوع و بيبند و باري در اشكال و جواب بحدي رسيد كه در جواب از اين اشكالات بعضي از آنان به خود جرأت دادند كه بگويند مقصود از آدم در اين داستان آدم نوعي است و داستان، يك داستان خيالي محض است و يا بگويند مقصود از ابليس قوهاي است كه آدمي را به شر و فساد دعوت ميكندو يا بگويند صدور فعل قبيح از خداوند جايز است و همة گناهان از ناحية خود اوست و اوست كه آنچه را خودش درست كرده خراب ميكند و بطور كلي خوب آن چيزي است كه او بخواهد و به آن امر كند و بد آن چيزي است كه او از آن نهي كند و يا بگويند اصلا آدم از زمرة پيغمبران نبوده و يا بطور كلي انبياء معصوم از گناه نيستند و يا قبل از بعثت معصوم نيستند و آدم آن موقع كه نافرماني كرد مبعوث نشده بود و يا بگويند همة اين صحنهها براي امتحان بوده است. بايد دانست تنها چيزي كه باعث بيفايده بودن اين مباحث شده اين است كه مفسرين در اين مباحث بين جهات حقيقي و جهات اعتباري فرق نگذاشته، مسائل تكويني را از مسائل تشريعي جدا نكردند و اصول قراردادي و اعتباري را كه تنها به درد تشريعيات و نظام اجتماعي ميخورد در امور تكويني دخالت داده و آن را حكومت دادهاند.»(33)
صاحب تفسير الميزان، بحث در حول مسائل و حقايق ديني و تكويني را منوط به توجه داشتن به سه مسأله ديگر ميدانند كه آن مسائل بطور خلاصه عبارتند از:
الف- بايد دانست تمام اشيايي كه متعلق خلق و ايجاد قرار گرفته و يا ممكن است قرار گيرد وجود نفسياشان يعني وجودشان بدون اين كه اضافه به چيزي داشته باشد خير است بطوري كه اگر به فرض محال فرض كنيم شري از شرور متعلق خلقت و ايجاد قرار گرفته و موجود شود پس از موجود شدنش حالش، حال ساير موجودات خواهد بود، يعني ديگر اثري از شر و قبح در آن نخواهد بود مگر اين كه وجودش اضافه و ارتباط به چيز ديگري داشته باشد و در اثر اين ارتباط نظامي از نظامهاي عادلانة عالم وجود را فاسد و مختل سازد يا باعث شود عدهاي ديگر از موجودات از خير و سعادت خود محروم شوند، اينجاست كه شروري در عالم پديد ميآيد. بنابراين اگر موجودي از قبيل مار و عقرب ديديم كه از نظر اضافهاي كه به ما دارد مضر به حال ماست بايد بدانيم كه بطور مسلم منافعي دارد كه از اين ضررش بيشتر است و گرنه حكمت الهيه اقتضاي وجود آن را نميكرد و در اين صورت وجود چنين موجودي هم خير خواهد بود اين همان معنايي است كه آيه شريفه: «الذي احسن كل شي خلقه(34)» در بر دارد.
ب- عالم خلقت با همة وسعتي كه در آن است تمامي اجزايش به يكديگر مربوط و مانند يك زنجير، اول آن بسته و مربوط به آخرش ميباشد، بطوري كه ايجاد جزئي از آن مستلزم ايجاد و صنع همة آن است و اصلاح جزئي از آن منوط به اصلاح همة آن است و اين ارتباط لازمهاش اين نيست كه جميع موجودات مثل هم و ربطشان به يكديگر ربط تساوي و تماثل باشد، زيرا اگر همة اجزاء عالم مثل هم بودند عالمي بوجود نميآمد بلكه تنها يك موجود تحقق مييافت و لذا حكمت الهي اقتضا كرد كه اين موجودات از نظر كمال و نقص و وجدان مراتب وجود و فقدان آن و قابليت رسيدن به آن مراتب و محروميت از آن مختلف باشند. اگر در عالم، شر و فساد و تعب و فقدان و نقص وضعف و امثال آن نبود بطور مسلم از خير و صحت و راحت و وجدان و كمال و قوت نيز مصداقي يافت نميشد و عقل ما پي به معاني آنها نميبرد چون بطور كلي عقل هر معنايي را از مصاديق خارجي آن انتزاع ميكند اگر در عالم مصداقي يافت نميشد و عقل ما پي به معاني آنها نميبرد چون بطور كلي عقل هر معنايي را از مصاديق خارجي آن انتزاع ميكند اگر در عالم مصداقي از شقاوت و معصيت و قبح و ذم و عقاب و نبود آخرتي هم وجود نداشت و يا اگر معصيتي نبود يعني نافرماني امر مولوي مولي به هيچ وجه ممكن نبود قهراً انجام خواسته مولي امري ضروري و اجتنابناپذير و اجباري ميشد و اگر انجام دادن فعلي ضروري و غير قابل ترك باشد ديگر امر مولوي به آن معنا ندارد و خواستن مولي يك چنين فعلي را در واقع تحصيل حاصل است و وقتي امر مولوي معنا نداشت اطاعت هم مصداق نخواهد داشت، و وقتي اطاعت و معصيتي نبود مدح و ذم و ثواب و عقاب و وعد و وعيد و انذار و بشارتي هم نخواهد بود و وقتي اينگونه نبود دين و شريعت و دعوتي هم نخواهد بود و زماني كه ديني در كار نباشد نبوت و رسالتي هم نخواهد بود و وقتي كه نبوت و رسالتي نباشد قهراً اجتماعي و مدنيتي نيز نخواهد بود و اجتماع هم كه نباشد انسانيتي هم نيست و بر همين قياس فرض نبود يك چيز مستلزم فرض نبود جميع اجزاء عالم است بنابراين بايد گفت اگر شيطاني هم نبود، نظام عالم انساني هم نبود و وجود شيطاني كه انسان را به شر و معصيت دعوت كند از اركان نظام عالم بشريت است.(35)
ج- از داستان بهشت آدم(ع) بر ميآيد كه قبل از اين كه آدم(ع) در زمين قرار گيرد خداوند بهشتي برزخي و آسماني آفريده و او را در آن جاي داده بود و اگر او را از خوردن از درخت مزبور نهي كرد براي اين بود كه بدينوسيله طبيعت بشري را آزموده معلوم كند كه بشر جز به اين كه زندگي زميني را طي كرده در محيط امر و نهي و تكليف و امتثال تربيت شود، ممكن نيست به سعادت و بهشت ابدي نايل گردد. و جز با پيمودن اين راه محال است به مقام قرب پروردگار برسد. از اينجا معلوم ميشود كه هيچ كدام از اشكالاتي كه بر اين داستان وارد كردهاند موجه نيست براي اين كه بهشت آدم بهشت جاودان نبوده كه اشكال شود به اين كه بهشت جاي اولياء خداست نه جاي شيطان و يا اشكال شود به اين كه بهشت جاي خلود است و كسي كه وارد آن شد ديگر بيرون نميشود پس چطور آدم بيرون آمد؟(36)
و اما بطور خلاصه آنچه كه از اين بحث استنتاج ميشود اين است كه:
1-ابليس موجودي است از آفريدههاي پروردگار كه مانند انسان داراي اراده و شعور بوده و بشر را دعوت به شر نموده بسوي گناه سوق ميدهد.
2-اين موجود قبل از اين كه انساني به وجود آيد، با ملائكه ميزيسته و هيچ امتيازي بر آنان نداشته است. پس از اين كه آدم(ع) پا به عرصة وجود نهاد، وي از صف فرشتگان خارج شده بر خلاف آنان در راه شر و فساد افتاد و سرانجام كارش به اين جا رسيد كه تمامي انحرافها و شقاوتها و گمراهيها و امور باطلي كه در بني نوع بشر به وقوع بپيوندد همه به يك حساب مستند به وي شود، بر عكس ملائكه كه هر فردي از افراد بشر به سوي غايت سعادت و سر منزل كمال و قرب پروردگار راه يافته و مييابد، هدايتش به يك حساب مستند به آنهاست.
3- ابليس را در كارهايش اعوان و ياراني است از فرزندان خود و از جن و انس كه هر كدام بطريقي خاص اوامر او را اجرا ميكنند و به ايشان دستور ميدهد كه در كار ابناء بشر مداخله نموده از دنيا و هر چه در آن است هر چيزي كه با زندگي بشر ارتباط دارد در آن تصرف نموده باطل آن را به صورت حق و زشت آن را به صورت زيبا وانمود كنند. ايشان نيز اوامر او را امتثال نموده در ابدان و نفوس بشر و در اموال و فرزندانشان و ساير شؤون زندگي آنها به انحاء مختلفي تصرف ميكنند، گاهي دسته جمعي و گاهي منفرد، زماني به كندي و وقتي به سرعت، گاهي بدون واسطه و گاهي بوسيلة اطاعت و زماني بوسيلة معصيت به كار گمراه ساختن او را ميپردازد.
36-تصرفات ابليس و لشگريان او طوري نيست كه براي بشر محسوس باشد يعني بفهمد كه چه وقت ابليس در دلش وارد ميشود و چگونه افكار باطل را در قلب وي القاء ميكند و يا اذعان كند كه اين فكر از خودش نيست و شخص ديگري در دل او القاء كرده. پس نه كارهاي شيطان و لشگريانش مزاحم رفتار انسان است و نه ذوات و اشخاص ايشان در عرض وجود وي ميباشد جز اين كه خداوند به ما خبر داده كه ابليس از جن است و او و لشگريانش از آتش آفريده شدهاند.(37)
پاورقيها
1-سورة بقره(2) آية 30.
2-سيد محمد حسين طباطبايي، ترجمه ناصر مكارم شيرازي وسيد محمدباقر موسوي همداني، انتشارات بنياد علمي و فكري علامه طباطبايي، تهران 1366، ترجمة تفسير الميزان، ج1، از دورة 20 جلدي، ص 166.
3-سورة طه(20) آية 115.
4-همان كتاب، صفحات 167 الي 171 با تلخيص.
5-همان كتاب، صفحة 174.
6-سورة بقره(2)، آية 36.
7-سورة بقره(2)، آية 38.
8-همان كتاب، صفحات 177-178.
9-در آية اول كه قبل از وقوع توبه است سخني از هدايت به ميان نيامده بلكه بعكس موضوع عداوت و دشمني شيطان با آدم و حوا پيش كشيده شده است اما در آيه دوم كه بعد از توبه است صحبت از هدايت و تشريع دين شده است.
10-سورة اعراف(7)، آية 22.
11-ولا تقربا هذه الشجره بقره(2)، آيه 35، اعراف(7)، 19.
12-ترجمه تفسير الميزان، ج1 ص 178.
13- سورة بقره(2) آية 35- اعراف(7) آيه 19.
14- طه(20) آيه121.
15- اعراف(7) آيه 33.
16- بقره(2) آيه 35. – اعراف(7) آية 19.
17- طه(20) آيه 117.
18- طه(20) آيه 118 و 119.
19- سورة بقره(2) آيات 38 و 39.
20- ترجمة تفسير الميزان، ج1، صفحات 179 و 180.
21- در اصطلاح به اين دو؛ (حقيقت شرعيه) گفته ميشود.
22- ترجمه تفسير الميزان، ج1، ص 181.
23- اعراف(7)، آيه 23.
24- همان كتاب، ج1، صفحات 181 و 182.
25- اعراف(7)، آيات 20 و 21.
26- طه(20)، آيه 121 و اعراف(7)، آيه 22 (و بدت لهما سواتهما…)
27- اعراف(7)، آيه 22.
28- اعراف(7)، آيه 23.
29-ترجمة آيه 24 سورة اعراف: قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو ولكم في الارض مستقر و متاع الي حين.
30-منظور اين است كه بهشت مزبور باغ يا جنگلي از باغها و جنگلهاي دنيا نبوده چنانكه از سفر پيدايش تورات فعلي بر 9ميآيد، تعبيرات موجود در روايات نيز اين معني را تأييد ميكند.
31-بنابراين احتمال است كه يكي از باغها يا جنگلهاي زمين بوده از بين ميرود.
32- همان كتاب، ج1، صفحة 184.
33- همان كتاب، ج8، صفحات 46-48 (نقل به اختصار).
34- سورة سجده(32) آية 7 «كسي كه هر چه آفريد نيكويش آفريد.»
35-نكته ديگري كه در اينجا بايد افزوده شود اين است كه علامه طباطبايي(ره) امر ابليس به سجده و نهي آدم از خوردن از درخت را امر و نهي تشريعي دانستهاند و نه امر و نهي تكويني و بدينوسيله اشتباه برخي از مفسرين از قبيل صاحب تفسير المنار را يادآوري مينمايند و بدين صورت استدلال مينمايند كه امر و نهي تكويني قابل تخلف و مخالفت نيست، امر تكويني يعني ايجاد و نهي تكويني يعني عدم ايجاد و با اين حال چگونه ممكن است امر تكويني باشد و ابليس آن را اطاعت نكند و چطور ممكن است نهي تكويني باشد و آدم از امتثال آن سرپيچي كند.
36- ترجمه تفسير الميزان، ج8، صفحات 48-57 (نقل به اختصار).
37- محمد نصيري، شيطان، دشمن ديرينه انسان، چاپ مشعل آزادي، 1351، صفحه 161.